انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ازخود بیگانگی و در(گِل)ماندگی

«قفس آهنین» مدرنیته و «ازخود بیگانگی» در فرایند تولّد و تولید عصر صنعتی، دو مفهوم مهم جامعه شناسی کلاسیک وبری و مارکسی برای تفسیر شرایط نوظهور مدرنیسم در قرون۱۹ غرب بودند که از دل شرایط جامعه صنعتی  و افسون شده پیشرفت اما در پندار افسون زدایی متولد شدند. نقاط و جوامعی که تازه شهری میشدند و صنعت و تولیدِ انبوه و ماشینی،  سیما و کالبد و الگوی حیاتشان را دگرگون میکرد.

اینک و درآغاز قرن۲۱، اکثریت انسانها (ایران ۱۳۹۵ حدود۷۵% ودر۱۴۳۰حدود۸۵) عمدتا محکوم به شهرنشینی وکلانشهرنشینی هستند. بعبارتی حیات و هستی خویش را باید در دل و کوچه و خیابانها و پیچیدگی و عظمت فرایندهای این کلان وابرشهرهای عمودی ساخته و افقی گسترده و فضایی وشِ  تیره و درهم پیچیده سامان وپایان بخشند.

اگرانسانهای  قرن  نوزدهِ آهن و دود، دچار عارضه ازخود بیگانگی ناشی از فرایند تولید و جدا و تکه تکه شدن و انتزاع از کل کار و تولید و اتوماسیون ولاجرم تکرار و ملال صنعتی بودند، این تکرار، خود صرفا در جزیی کوچک(واحدها،کارخانه ها و شهرک های صنعتی و تولیدی) سنگینی داشت و الگوی«تعادل کار و زندگی» درصدد جبران و حل آن  با آرمان دولت رفاهی و بازگرداندن فراغت غنی در منزل و محل زندگی و شهرهای تازه برافراشته بود. اما اینک اگرچه فرایند و مناسبات تولید جایش را به مصرف وخدمات داده و الگوی «پیوند کار و زندگی» جای انگاره کهن را با غلبه بخش خدمات و مجازی می گیرد، اما ازخود بیگانگی و گیجی و ابهام و افسرگی نه تنها از وجود و هستی رخت بر نبسته، که بیشتر و همه گیرتر هم شده است. زیرا تا خلوت و جلوت ودرب منازل و فضاهای مختلف زندگی پای گذاشته است. شهرهای الوده، تخریب شدید وجدایی مفرط از طبیعت، کاهش تبادلات و مراودات موثر انسانی و عاطفی و جایگزینی آنها با تبادلات مجازی ودرنهایت تراکم و فشردگی طاقت فرسا وسنگین (ترافیک،  الودگی، دوری محل کار و سکنا، کاهش یا کمبود سرانه فضاهای تفریحی و فرهنگی و..باکیفیت) رضایت چندانی برای انسانهای تک ساحتی شونده نمی گذارد. بعبارتی انسانهای ازجاکنده و از خود گذشته و رانده وخلاق و پرانرژی برای تغییر و تحول فضای ابرشهری  وزیست جهان خود ناکام و ناتوان و عمدتا به انسانهای درخود مانده و درمانده  وبحاشیه رانده تبدیل میشوند.

سوای از مفهوم ازخود بیگانگی و دوری ازکلیت فرایند تولید و مشارکت در انواع تولید و خلق وخلاقیت در فضای کلان شهری، باید از مفهوم دیکر «از کل بیگانگی»نیز برای تفسیر  علل درماندگی و در گل ماندگی های بیشترِ فردی و نهادی در  کلان شهرها ولاجرم غیبت شادی و طرب ونشاط روحی و ذهنی و عینی سخن گفت. بعبارتی اگر ازخود بیگانگی سَر و سِرّ در انسان منفرد و خودمدار و ذره ای شده و منفعل  و منفصل دارد، ازکل بیگانگی  درکمین وعارض بر نه تنها فرد و گروه ها بل عمده نهادها و حتی تولیدات وخدمات ابرشهر نشینی است.

به نظر میرسد فضا و فرایندهای کلان شهرنشینی کنونی ناخواسته و شاید ذاتا و طبیعتا رو به سوی کلیت زدایی و جدا سازی افراد از تصور و ذهنیت های کامل و چندجانبه و فراگیر دارند. بعبارتی شدت پیچیده و بزرگ شدن شهر، هم فضای محدود و تحت کنترل انسانی را از دسترس خارج می کند(با انبوه و عمودی سازی وحذف طول وعرض وارتفاع از دامنه شناخت و دید و کنترل) و هم ذهنیت های را به  نقاط وسوژه های جزیی و محدود نگر سوق  وتقلیل میدهد. بعبارتی کلیت و جامعیت هم از بعد عینی وهم ذهنی از تیررس ودسترس وچشم انداز فکری و زیستی اکثریت جامعه( چه افراد وچه نهادها یعنی عامل و ساختار درجامعه باهم) خارج یا نادر میشود. تصمیم گیری ها وخلاقیتها نیز عمدتا موردی، تکی وجزیره ای؛ و درکل فرایندِ رشد وتوسعه ناموزون، ناپایدار، سرطانی، تورم زا و نابرابرانه و نابرابری ساز به پیش میرود. این فرایند از کل راندگی ودور یا غایب از کل ماندن(طرد/گم شدن از کل جامعه و سرنوشتش، سیاست زدایی و عدم مشارکت سیاسی، تا دوری از کلیت و تمامیت زندگی جماعت، محله و حتی خانواده) یکی از عوامل مهم توسعه نایافتگی، ملال و مرگ خلاقیت و خودشکوفایی وتولید معنا در سطح خرد و کلان(عامل و ساختار) ودرنهایت افسردگی ابرشهرفسرده و ملالت بار است.

درسطح فردی، در کلان شهرها، کلیت و جامعیت (تسلط بر کل یادرک مجمل ابتدا تا انتهای فرایندها و شناخت یا درک  کلی عوامل سازنده انها، ویا حداقل در جمع و تمامیت ان حضور داشتن یا امکان تصورکردن  کل و مجموع یک فرایند، اعم از مولفه های دخیل و ورودی به ان تا نتایج و پیامدهای انها را داشتن) امروزه از ذهن و نظر وعمل بیشترکنشگران شهری رخت برمی بندد و محدود به جمعی نخبه یا خبره یا منابع آگاه می شود. در گیمن شافت و پیوندهای جماعتی قدیم، روستایی و شهری بدون داشتن تحصیلات وسواد خاص و بواسطه قرارگیری در فضای کلان و یکپارچه( فضای تجزیه و مکعبی و تکه تکه نشده) تقریبا بر کل اوضاع خود وپیرامونشان احاطه و تسلط داشتند ودر نتیجه پیامد هر عمل یا برنامه خویش را راحتتر متصور بودند.  لذا کمتر هم به عارضه درماندگی وملال(علیرغم تفریحات کمتر) مبتلا میشدند. محیط زیست هم آسیب کمتر  میدید. یک روستایی و شهرستانی، بیشتر اماکن و نقاط اطرافش را به جزییات وبدون دانش توپوگرافی و هوش مصنوعی( مثل نرم افزارهایی چون ویز) میتواند توصیف و تصویر کندو پیامد هرکارش را بر این نقاط حدس بزند و لذا بر ان هشدار  انذار یا نفی زند. اما فرد کلان شهری که روز به روز کوه و دریا و رود و جنگل از او دریغ میشود ودر محاصره کوههای عمودی وسایه های آهن و سیمان و انحنای بی انتها ونادیدنی ابرشهر گم میشود، بدون مطالعه قبلی، تصور و شناختی از دوردستها وپیرامون شهر و محله اش ندارد(چه رسد به تاریخ وسرمایه و میراث فرهنگی غنچه و مدفون و لانه کرده در محلش)،و دور وغیرقابل تصوراست که نتیجه الودگی جلومغازه  وخانه اش، یا مصرف بی رویه  آب و پلاستیک در منزلش را در دوردست ها و دشتهای خارج شهر(با کوههای زباله، سیستم عریض و طویل جمع اوری پسماند، کمبود برق و گاز واب و بالعکس اداره یک مزرعه با بخشی ازهمان آب مصرفی توسط یک روستایی در کویر و…)بببند. پیوند انسان ابر شهری از محلیت و مختصات امور، و درک فضای کلی و سه بعدی عمدتا وبه مرور ذایل میشود. این امر هم ناشی از فضای احاطه گر وهم ذهنیت جزیی ساز زندگی و فردگرایی افراطی در ان است.وقتی کوههایِ دور شهر را ماهها از دور نبینیم واز تصور فضایی ما حذف شوند و با غیبت تدریجی دشت و جنگل وآبراه، طبیعت برایمان بی معنا و تقلیل یافته به کاریکاتور پارک واسمانخراش گردد فضا، اندک اندک ذهنیتهای  دوراندیش را هم به سوژه های خُرد و کوته بین و جزیی تبدیل یا ترغیب می کند. .این ذهنیتها به مرور به قناعت  وبسندگی بر امور جزیی،بدیهی ودم دستی و کوچک عادت می کنند. نوع معماری و چیدمان و کالبد وقالب گیری پیوسته درحال تغییر اما نامحسوس شهری(که عمدتا عمودی و اسفالت ساز است و آسمان وزمین را درکنار  اندیشیدن به فانیان و خدایان-این چهار عنصر هستی واصالت بخش هایدگری-  از ما میگیرد)، کلیت زدا و  حذف کننده  انتها و دوردست های هر مکان، زمان، ماده و محصول است و اصولا حال  ولحظه را غنیمت میشمارد. قطعیا کاهش پیوند های متقابل کیهانی(گیتیانه) افراد در شهر علاوه بر حذف اتصال و همبستگی با کلیت زیست بوم، قطع ارتباط با زیست جهان و تاریخ و گذشته ولاجرم پیشینیان خویش هم هست. همین تاریخ وخاطره و یادکرد از گذشتگان موفق و موثر است که میتواندبخشی از پادزهر ملال وتنهایی ذهنی  و محرک وبرانگیزاننده بارقه خلاقیت های امروز باشد، اما این تاریخ روز به روز جایش در ذهن و زندگی (به لحاظ المانها و عناصر هنری،فضایی،خبری و تجسمی شهری و..ً)کمتر میشود و فرد را تنها و جزیی  وذره ای تر می کند.

در بعد نهادی، ازکل ماندگی وازکل راندگی نیز در فضای ابرشهری  کنونی تقویت و بازتولید میشود. تقسیم تخصصی کار و برون سپاری و مقاطعه و پیمان سپاری (این ایده  ویروسی و شیوعنده نظام بازار آزاد ونیولیبرالیسم) و سلسله  مراتب  و ساختارهای سازمانی مقوم و مشوق کلیت زدایی و جزیی نگری  و گرامیدارنده عملکرد در محدوده استحفاظی خود هستند. نتیجه فکر وبرنامه ریزی وعمل در« محدوده استحفاظی» و استقراضی و گاه استبدادی،از کل ماندن و از کل رانده شدن در سطح نهادی واجتماعی(جامعه )و بیشتر نهادهای کلیدی آن، برنامه ریزی های نیمه موفق اما بدون ارتباط با بقیه اجزا و مهمتر فاقداینده نگری است که لازمه سیستم‌های پیچیده است. علاوه بر بازتولید تربیت خرد وجزنگرانه در  افراد شاغل یا در تماس با این ادارات، طرح وبرنامه ها -بواسطه قطع ارتباط با کلیت پیچیده جامعه وسایرنهادها که در  اشتباه اکنون وبی پیوندی باهم و نهادهای دیگرند- موقت و کوته مدت و در انقطاع از تاریخ و فرهنگ طراحی واجرا میشوند. اگر در جماعات، گذشته افراد و اماکن وپدیده ها بدون مطالعه و درس  ودانشگاه، برای اکثریت مشخص بودند، در ابر شهرها تاریخچه و گذشته کوچه، فرهنگ،سازمان و کار وفرایندها عمدتا در اسناد وبایگانیها(و چه بسا در نسیان)ست نه در حافظه و اذهان. لذا طرح های ناقص وابتر و بدون چندجانبگی ودرج  ظرایف چند رشته ای  وجامع الاطرافی به اجرا در می ایند و تشدیدگر  از خود بیگانگی  زندگی شهری میشوند. تخریب آپارتمانهای پروئت اگوی امریکا واعلام پایان و مرگ سبک مدرن لوکوربوزیه( معمار فرانسوی) یا تخریب تکیه دولت ودروازه های تهران یا چنارهای مشهورش نظیر امامزاده صالح وتبدیل تهرانِ باغ- شهر به تهرانِ مال وبرج  و اتوبان، و خودرو وسرمایه محور شدن شهر  به سعی و نفعِ فردی و مساعدت کارگزاران شهری ،یا حتی طرح های اعیان سازی یا نوسازی و…نمونه هایی از کنشهایِ گاه فاجعه بار و تاریخ زدا و آغشته یه یا در دام ازکل بیگانگی و اقداماتی است که منافع و نتایجش بدون درنظرگرفتن کل، جمع و شهروندان و صرفا مبتنی برانگاره یا منافعِ مدنظر مالکان و صاحبان قدرت وثروت و حکومت ها(نه کلیت و اکثریت)قرار داشته است. چیزی که نولیبرالیسم با تاکید برفردگراییِ افراطی  وتولید سوژهِ  فردی شده، وسرخوشی وموفقیت جویی خودخواهانه وبی توجه به جمع وکل، یکی از مقصران اصلی  آن است.

آینده بهتر برای این«ببر خیزان و اژدهای پنهانِ  عمودگستر و دورپرواز» را گاه شهرِ خود-سازنده، شهر رباتیک،هوشمند و هوشیار به تغییرات متقابلِ جز درکل(مانندکاهش تردد وخودروهای بی راننده و کشف ومدیریت الگوریتم های جابجایی، مصرف انرژی، اشتغال و…) یا شهر سبز و آوردن باغ وطبیعت به سکناهای عمودی و متراکم شده شهری، یا شهرهای کم کربن و کم انرژی و…تصور کرده اند. تصورات اتوپیایی که رنگ وسیمای تکنولوژیک دارد و انسان، مراوده و معنا وزندگی گرم و مفاهمه انسانی در آن کم رنگ است و  عمدتا روبروی شهرهای دیستوپیایی و انسانهای گریزان ازجمع یا بیگانه از خیر و کلیت شهر و خصوصی و فروشی شدن و در یک کلام نیولیبرالیزه شدن ابر شهرها قرار دارند. اگر سرنوشت ما محکوم و محتوم به ابرشهرنشی وانهم از نوع« ازکل بیگانه»خواهد شد، راه  بازگشت و«درکل بودگی»چیست؟ اگر از بعد فردی و اهمیت تربیت وبرانگختن افراد چندوجهی(نه تک ساحتی) ومشارکت جو  و منتقد( نه منفعل و خودخواه)بگذریم، باید از بعد جمعی در طراحی فضای شهری و سیاست ها وساختارهای مختلفِ محاط برما تغییر نگاه و عمل پیشه کنیم و درحد امکان تقویت و واگشت به «جامعیت،کلیت و تمامیت نگری» درسیاستها، فرایندها، رویکردها وبرنامه ها را در اداره امور سرلوحه کنیم.