اگر در گذشته بشر، بزرگترین رسالت انبیا و اولیا مبارزه با بت پرستی و شرک، یعنی به ارج و عرش و رب رساندن انسان فانی؛ و فرو کشیدن طاغیان و طاغوت به بندگی و کرنش و خردی و حدومرزِ خویش بوده است، اینک و در دوران بظاهر کمال و شکوفایی او نیز، آیا انسانها برده و بنده و گاه مفتون و شیدای دیگرانند؟ آیا بت پرستی و ستاره پردازی، به رنگی دیگر هنوز ادامه دارد! و بشر مدرن اسیر اوهام و ساحران و بت های نوین و رنگارنگ و در سیمای دیگر است؟
پاسخ تا حدی مثبت و گاه، حاکی از روندی با سرعت، ناپیدایی وغلظتی بیشتر است. صنعت فرهنگ، رسانه های جمعی نافذ و مهاجم بر حواس پنجگانه و حتی در خلوت وجلوت و انفراد، بهره گیری از انواع پوشش و حربه و تیغ های تیزی همچون علم و تخصص و استاد و دانشگاه وموسسه و… شماری از ابزارهای نو برای تبدیل ایده ها و فکت ها به جزمیات و حقیقت ها،و مهمتر تبدیل افراد عادی به پیامبران و اولیا و قدیسانِ مدرن ودرکل، پدیده ای هستند که ساختن و پرداختن ستاره و نخبه تلقی می شود.
نوشتههای مرتبط
در گذشته وجه کمالجویانه و پرورش دهنده تمدنها نه صرفا قدرتمندان و سلاطین بل، بزرگان و اهل فرهنگ و اندیشه بودند و طبقه یا قشر ادبا، حکما، عرفا، قدیسان، صوفیان وراهبان ، ستارگان آسمانِ کمال بشر به شمار می رفتند و قهرمان و پهلوان نمونه و آرکی تایپ و مجسمه تمنا وخواستِ عمومی و اخلاقیِ نیکی شجاعت،زیبایی و خیر وکمال آرمانی جامعه بود. با این تفاوت که با صبر بسیار و خونِ جگر و گذر زمان و ریاضتِ افاق و انفسی و دستاوردهایی بی بدیل،عمدتا در اواخر عمر وبا سفری پرخوان و خون(سفر پهلوان در ادبیات)، به پیرِ طریق و حکیمِ صوفیِ نسل وعصر و جامعه ای بدل میشدند و عمدتا هم جامعه انها را می یافت و گرامی و بزرگ می کرد و شهرت و درخشش انها نه موقت بود ونه حاصل تلقین و تزریق قدرتهای نهان و اشکار و شعبده باز. چه بسا سالها پس از مرگِ ستاره وبرگزیدگان ،فروغ و انوار شان تجلی می کرد و زهره و مصباحِ تابانِ راه جویانِ آتی می شد. اما اینک ره صدساله را یک شبه و بدون طیِ مراحل و به شعبده و لطایف الحیلِ رسانه ها و اصحاب قدرت می توان رفت. و سری در سرهای گروه های مرجع دست و پا کرد. این ستاره بازی ها که خود عرضِ شعبده مدرن است، بواسطه رسانه های جمعی فراگیر وتوده ای می تواند مخرب یا دست اندازی باشد برای رشد و توسعه. تامل در این پدیده (چرایی و چگونگی)و اصلاح یا دگرگونی ان شاید گامی به پیش باشد .بعبارتی چرا با گذر هزاران سال و گذارهای مختلف توسعه و طنین عقلانیت انتقادی که بسم الله و پادزهر این جن و تریاکِ فراگیر است ، هنوز هم بشر، بت پرست، سامری خواه و فریب خورنده باقی مانده است؟
پاسخ موجز یکی در دست ناخورده بودن سرشت و خصایص بشری است و دیگری بازتولید و تکرار ساختارهای فریبنده و شرک اور در گذر و چرخه زمانها.
به لحاظ فردی، بند ناف بشر عاجز و ناتوان را با نقص و کاستی بریده اند. با ناتوانی و نقصان بدنیا می اید و با ان هم از این دنیای فانی خارج می شود. این ویژگی ، انسان و بویژه انسان هوشیار را وامیدارد همیشه بدنبال کامل تر از خویش، و یافتن و الگو کردن مردان، زنان و رهبران و بزرگان و گروه های مرجعی باشد که به او رشد و بلوغ وکمال عطا کنند یا ان رابرایش تسریع کنندیا حداقل آرمان و آرزوی آتی اما نهانِ او باشند(ابر قهرمانان و پهلوانانِ کهن یا اساطیری،که در فرهنگ ما به ترتیب یکی نمود برتری ویگانگیِ انسانی/جسمانی و دیگری افزون بر آن ملکه اخلاقی/معنوی جامعه است، تجسم این نیکی بزرگند). اندکی تغییر و از خود برون شدن، مساوی رسیدن به طنین رشد و کمال جویی است: از همرهان سست عناصر حالی دلم گرفت، شیر خدا و رستم دستانم ارزوست.
عدم خلوص و سست عنصری(به هر میزان) موجود در سرشت و شخصیت و اندیشه و کنش فردی ،اگر با حداقلی از اگاهی روبرو شود، دلگیری و دلزدگی ونارضایتی از وضع موجود و نقایص دور و بر را به همراه دارد. ظاهرا عشق یکی از مظاهر همین کمال جویی و رفع کاستی است. بیشترافراد ، عاشق چیز و کس و ایده و باورهایی می شوند که حسرت و آرزوی آنها را دارند اما یا از انها کم دارند یا اصلا بهره ای از آنها ندارند. انها بنده یا عاشق و طالب، انچه یافت می نشود، می گردند. عاشق چیزی که دوستش دارند اما به نظرشان در معشوق به درجات بیشتر و در حد کمال ونهایت،و به فور و همیشه دردسترس ، چون چشمه ای جوشان وفیاض،به چشم می خورد و با تصرف و تصاحب یا موانست با او، به حد بیشتر و همیشگی از ان خواهند رسید . خواست هایی چون زیبایی، دانش و حقیقت، پول و ثروت، تن و لذت(اعم از جنسی و کلامی و رفع تنهایی) یا در نهایت وحدت وجودی، وحدت و وصال عاشقِ درتب و تابِ کمبود ،با معشوقِ دراوجِ استغنا و کمال. بعبارتی دیگر نهادِ( Id) پر جنب و جوش و طاغی، ازسپر و سلطه خود( ego)و فرا خود/جامعه( Super ego)برمی گذرد و با زیر پا نهادن بیشتر نظم و قواعد و هنجارها ولو به رسوایی،به دنبال ارضای خویش خواهد بود. و عاشق شدن با درجات مختلفش،گاه تجسم و نمود این شورش فردی برای شدن و رفع کاستی است. شورشی که با خیزش و بیداری نیروهای ناخوداگاه همراه است و می تواند به طغیان کور و گاه خاموش هم منجرشود .اگر خوداگاه و عقل به ان مدد نرساند و همراهش نشود و هنجارها و قانون و تمدنِ فرا خود یا جامعه را به او گوشزد نکند. از این رو ست که شاهد عشق های کور، و مرید و مراد محوری و وجه اسیب شناسانه سنت، بدلیل تحلیل و هضم چشم بسته پیروان در مراد و پیر و مرشدانی بوده ایم که تامقام خدایی و تجلی او یا امام وقره العینی و نایبی و داعی و… نیز قلمداد شده اند. چیزی که عقلانیت انتقادی انرا نقد و محو می کند.
از بعد ساختاری نیز، همه نظام ها ونهادها که از اتفاق عقلانی وخرد بنیادند در معرض بت سازی و بت پرستی و بت وارگی هستند. ساختارهای مدرن که گاه بر مبنای عقلانیت ابزاری و انتقادی هم پدید می ایند می توانند با گرامیداشت ِجزمی یک باور، هدف، کنش یا ابزار، ناپیدا، تبدیل به بت ها و تحمیق و تخدیر و تخریب جامعه و بشر شوند. بوروکراسی و ایجاد فرایندها و قواعد تکراری، غیرانسانی و مسخ کننده،یک نمونه ان است. اما در دنیای مدرن و به ظاهر انتقادی، ستاره سازی و ارج گذاری دو سر پیوستار و تیغه باریک مسیر روبه بهشتی است که میتواند چون پل صراط ، سقوط به جهنم و نابودی را در پی داشته باشد.
ستاره سازیِ مدرن نتیجه و نهایت صنعت فرهنگ و سرمایه داری وحشی برای فروکاست هر توانایی و خصیصه نوظهور و هر شکوفه تازه رسته انسانها، به کالا و خیزش امواج فروش و مصرف و مبادله و بازار انبوه است. فرایندی که با ستاره محوری در جهان رسانه ای و مجازی شده امروز و در پیوستار و سلسله مراتبی از ستاره های ارشد وبزرگ (= درخشیدگان یا برجسته شدگان در یک رشته/حوزه/تخصص)، سلبریتی ها (=خوش چهره و خوش نماشدگانِ سینمایی) و اینفلوئنسرها (= پیرو و هوادار یافتگان رسانه ای) ،پنهان اما تسریع می شود. حال این ستاره ها چه از خود فروغی داشته باشند چه اندک یا سهمی از نورشان به مدد رسانه و هنر و تکنولوژی پرفروغ و کور و کر کننده، بازنمایی و مضاعف و ارایش غلیظ شده باشد. ستاره تا زمان گرما و نور بخشی به اسپانسر و سرمایه، در اوج خواهد بود و بقول/ و چونان اندی وارهول، دقیقه ای بعد جایش را به نورسیده های متنوع و خلاق تر خواهد داد.
اما روح کمال جو و نور و روشنایی خواه بشر را چه باید کرد که گریزی از فروغ ستاره های دست نیافتنی و عشق به معشوق دیریاب ندارد؟ چگونه این عشق از بردگی و بندگی به راه و ایده و الگوبرداری و صرفه جویی در مسیرهای رفته بدل شود!؟ شاید بتوان یک راه ان را تا حدی در تصعید این عقده ادیپی، به فرایندی دانست که با مصامحه ارج شناسی و قدردانی (به تعبیری دیالکتیک و تکامل خدایگان و بنده )نام می گیرد.
در دنیای مدرن پادزهر ساختارهای معیوبِ ستاره پرور، عقلانیت انتقادی و مشارکت اجتماعی است. ارج شناسیِ کوشندگان و رهروان موفق و فروتنِ جامعه بشری که در سرازیری عمر، کوله بار سنگین و پرمایه خویش را بسته ودستاوردهای مهم و نادر تقدیم جامعه بشری کرده اند یک راه بدیل و پادزهری دربرابر ستاره پروری و ستاره سازی نوکیسگان و تازه بدوران رسیده هاست. ارج شناسی ای که عمدتا بر دستاورد ونتیجه نظر دارد تا قهرمان و فرد. بعبارتی هدفش ما قال و راهِ رفته است تا فرد ستاره و یا سرخوشی از شرنگ قهرمانی. اما ارج شناسی هم سوای از توجه به سرمایه فرهنگی افراد و جامعه،اگر به قدردانی و افسانه سازی صرف بدل شود، در معرض وکمین همان افات ستاره پروری و ستاره پرستی وبازی ستاره ای رسانه ای مدرن است و درمعرض وخطرِ تبدیل مجدد و از نوع دیگر اندیشه، یا عمل و کنش به دگم و ایدیولوژی وسنتِ سخت و صلب.
به لحاظ اجتماعی سه خطر ما را در تبدیل یا بهره گیری ازالگو ها (وگروه های مرجع) و ارج نهادن(به جای ارج شناختن) نخبگان و ستاره ها و افسانه سازی تهدید می کند. بیشتر ارج نهادن ها ناشی از سه عامل است. اشتراک منافع، عواطف و مکاتب. اگر با سپر و صافی عقلانیت انتقادی به مصاف ارج گزاری نرویم، این سه رانه و انگیزه در شرایطی جوامع را از پیشرفت واقعی باز خواهند داشت.
بعبارتی بیشترِ همراهی و ارج نهادن ما(ونهادهای مربوطه) ناشی از اشتراک مستقیم یا غیر مستقیم در منافع(مشروع یا /نامشروع) است . منافعِ سرراست یا ناراست،پنهان یا نهان مالی و غیرمالی، سود شیوع و ترویج یک اندیشه، کتاب، مکتب میتواند مستقیم یا غیر مستقیم و ناخوداگاه مارابه طرفدار پرشور آن تبدیل کند. گاه منافع ما تا شخص تجلیل شده فرسنگها فاصله دارد و هیچ پیوند اشنایی و منفعت مادی با او در کار نیست، اما اشتراک عاطفی با او،می تواند ما را به عاشق کر و کور بدل کند. که البته رقیبش یعنی «تنفر از چیزی» نیز، می تواند انرا بیشتر کند ودر اتش شیفتگی بدان بیشتر بدمد(دشمن سازی و بغض معاویه بجای خب علی!).این خواست و اشتراک عاطفی چه بسا ناشی از الگوی یابی و یافتن کامل در( به ظاهر) کمال یافتگان است. راحتی و سرگرمی جویی و طبیعت اسان خواه بشر، بهشت را گاه نه در خود بلکه در هر ساعی وکوشنده مجهز به یک دستاورد می بیند و انچه خود داشته را بعلت کاهلی بایددر جویندگان راست و ناراست بجوید. این طلب کمالات از گروه های مرجع چیزی است که حس فضولی ما را (یافتن فضولات! از اهل فضل برای تشفی خاطر و نمایش دارندگی در جمع!) عمدتا بر می انگیزد و حرفه پاپاراتزی و زرد نگاری را به شغل پرطرفدار امروز بدل کرده است که کد و رمزینه های مختلف و شبانه روزی عملِ شبه قهرمان و ستارگان توده ای را باید کشف کند و به قیمت و سود افرینی تقدیم توده های تنبل،اسان خواه و ظاهربین کنند. اما عواطف بدون عقلانیت همان است که همرنگی با جماعت و رفتار گله وار ودر کل روانشناسی توده ها(گوستاو لوبون) را شکل می دهد واصل نقد و حال بودن و لاجرم لذت مادی و نمایشی نخستین هدف انند: أنّما الحیاه الدّنیا لعِب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد(قران، حدید).در نهایت سومین عامل که پار از عموم جامعه و توده ها فرا می گذرد و چه بسا گروههای غیر تودهای را هم در بر گیرد ایدئولوژی است. اشتیاق و اشتراک افرینی مکاتب و ایدیولوژی ها ناشی از ترکیب دو عامل اصلی یعنی سود و حب، با باور و اندیشه است. این نگره ها خود می توانند عامل ستاره پرستی غیر انتقادی و ایدیولوژیک وتوجیه شده در جوامع شوند. یک مرام، مکتب و نظرگاه جذاب و تبدیل شده به پاره تن، همیشه ستارگان بی غروب و مغاک بت سازی را هم در کمین و مجاور خویش خواهد زایید.
اما همانگونه که گفته شد با این نیاز هستی شناختیِ بشر به کمال و ستارگان پرفروغ و نورانی سپهر های مختلف و گاه ظهور قهرمان برای جامعهِ تیره وآگنده از شر،چگونه می توان در تقابل با صنعت فرهنگ و بازار ستاره پرور، رویدادهای تجلیل و ارج گذاری بزرگان یا بزرگ شدگان و خبرگان و نخبگان را دموکراتیک نمود و درشان و جایگاهی انسانی و مهمتر، زایا وبه رویداد نو و فرصت بداعت(نه بت سازی و بت پرستی ای به رنگی دیگر) تبدیل کرد؟ اگر امروزه جشن تولد ونشان و یاداور کردن هرساله آن، خاصه برای کودکان،در جامعه مدرن به امری عادی و فراوان بدل شده است، درگذشته ما، عمدتا نشانی از سال تولد اکثر بزرگان نیست و سالشمار زندگیشان خود دنیای بحث و فحصی دیگر است و سالنمای زندگی انها را بیشتر با تاریخ مرگ یا مهمترین رویداد عمرشان گمانه پردازی می کنیم. یعنی گذشتگان نه با تولد بلکه با نتیجه تلاش و مرگشان، بزرگ و نخبه وستاره و صاحب جشن و ارج انهم در نزد نسل آتی می شدند.
جلسات تجلیل و عرضه انبوهی از خاطرات و اسپند ها ی دود شده بر ذغال و کنده ِکهنه کاران ،امروزه آتش و شمع محفل انجمن های ارج ستا است. چگونه می توان داستان و حالشان را به موسی و شجر طور و اتش سینایی بدل کرد؟ شاید در یک کلام زمانی که از قهرمان و نخبه پروری و اسطوره سازی به یادگیری و فرصت و ایده سازی حرکت کنیم.بعبارتی چهره ها گاه می توانند بجای جهش به مانع رشد تبدیل گردند و بجای برگزیدگانِ مربی، به ستارگان رهزن و همان بت پرستی اسلاف ما فروکاهیده شوند و ارج نهادن، بر ارج و ارزش و قدر شناختن پیشی گیرد.
شاید در این هجوم و برامدن سیل سینما و ستاره های رسانه ای بر جوامع برای تحمیل میان مایگی و سطحی نگریِ توده گرا، راه وسط والبته کارامد و مولد، ارج شناسی و شناخت واقعی ارج و ارزش و گهرهای تولید شده و مواد خام برای آیندگان باشد.بعبارتی دیگر باز اموزی از برگزیدگان و کهنه کارانِ گوشه نشین اما گزیده کار تا فراورده ها و تجربه زیسته انها بدل به رویداد و بازنگری و تامل انعکاسی و انتقادی برای بازکردن راه های نو و شکوفه زدن ایده های بیشتر در جوامع و نیز اذهان اماده تر شود. کمیت (تعداد این نشستها و معرفی و گفتگوها) و کیفیت این رویدادها ( پیوستاری ازتعریف یاتملق مفرطو جشن صرف یا طرح موضوع و خیزش پرسش و پاسخ) و مهمتر طرح و نقد دستاوردها به جای وبه بهانه دستان و استاد ها در هر جامعه در قیاس با امواج و برنامه های ستاره و سلبیریتی محور، شاخصی برای جهت و سرعت توسعه فکری، فرهنگی و انتقادی جوامع خواهد بود.در این صورت ارج و ارز هایِ فراچنگ آمدهِ قهرمانان هر عرصه و میدانِ نبرد و کوشش، هموارگر راهِ جامعه کوشا و انتقادیِ مدرن و بی نیاز از پهلوان پرستی و قهرمان سازی خواهدشد.