زبانشناسی از این نظر که مادر «استروکتورآلیسم» است باب روز شده اما این علم، در رشتههای دیگر نیز مورد توجه قرارگرفته است:
در مردمشناسی از زمان «لوی اشتراوس»، در روانکاوی با «لاکان»۱، در فلسفه با «فوکو»۲ در انتقاد ادبی با «رولان بارت»۳، در رمان با گروه مجلهی “Tel Quel”، بطوریکه مردم عادی آنرا بطور غیرمستقیم یعنی از راه آنچه کسانی بجز زبانشناسان دربارهی آن میگویند، میشناسند. اما آیا خود زبانشناسان دربارهی اینکه علم تحقیقیشان باب روز شده است چه میگویند؟ دربارهی این علم چه عقیدهای دارند؟ آیا به نظر آنها این علم چه چیز مهمی برای ما به ارمغان میآورد؟ آیا آنها با استفادهای که از روش علمیشان در سایر شاخههای علوم انسانی بعمل آمده است موافقند یا نه؟
ما (مجله رآلیته) این سوالها را از «ژرژ مولن»۴ کردهایم که یکی از چهارپنج استاد صاحب کرسی در دانشگاه است. (در حال حاضر در «اکسآنپرووانس»۵). «ژرژ مولن» نویسنده اثری است به نام «کلیدی برای زبانشناسی» (انتشارات سگرس)۶ که او را در ردیف «آندره ماتینه» و در میان متخصصان انگشت شماری قرار میدهد که میتوانند درباره این علم سخن بگویند. و این یکی از عللی است که سبب شده است ما به او مراجعه کنیم.
سوال: نظر شما دربارهی رونق کنونی زبانشناسی چیست؟ آیا این رونق قابل توجیه است؟
جواب: به صورتهای گوناگون قابل توجیه است. در درجهی اول، من این رونق را زائیده توجه به افزایش شدید احتیاجات در تماسهای بینالمللی میدانم. مردم روزگار ما بیش از پیش مجبورند که به زبانهای خارجی حرف بزنند و ناگهان در اثنای یک کارآموزی در خارجه متوجه میشوند که واقعاً زبانی را که گمان میکردند یاد گرفتهاند نمیدانند. و به این ترتیب مسئله آموزش زبانهای خارجی مطرح میشود. و نه تنها آموزش زبانهای خارجی بلکه از سوی دیگر، مسئله آموزش زبان مادری خودمان نیز مطرح است. میبینیم که مردم – بخصوص بچهها – بسیار کم میتوانند منظورشان را حالی کنند. مسئولین آموزش خطر را احساس میکنند و از خود میپرسند که آیا زندگی مدرن و «ارتباط جمعی» تأثیر منفی در فراگرفتن زبان دارد؟ و بسیاری از آنها فکر میکنند که لازم بود روش آموزش زبان فرانسه را بصورتی انقلابی اصلاح کنند. به همان ترتیب که مورد ریاضیات عمل کردند. توجه فراوان به زبانشناسی در فرانسه، در عین حال به این سبب است که ما در مورد زبانشناسی جدید که همان «زبانشناسی عمومی» است نسبت به کشورهای شمالی یا کشورهای انگلوساکسون عقب ماندهتر بودیم. در سال ۱۹۵۰ بود که آموزش زبانشناسی استروکتورال، به وسیله آندره ماتینه در سوربن شروع شد و توجه ناگهانی به این عقبماندگی بود که زبان شناسی را به جلو راند. هرچند که این تحول را در درجه اول مدیون یک مردمشناس؛ یعنی «کلود لوی اشتراوس» هستیم که در اواخر جنگ با «یاکوبسن»۷ در آمریکا در تماس بود.
از مدتها پیش «لوی اشتراوس» از فرضیههای همکارانش در مورد شکلگرفتن اساطیر راضی نبود. مثلاً از فرضیهای که بموجب آن اساطیر دهان به دهان شایع میشوند و به همین سبب تغییر شکل میدهند.
او مایل بود که اساطیر را بر حسب «ساخت»۸ آنها تحلیل کند؛ به این ترتیب که در اسطورهی معینی شرکتکنندهها کیانند؟ روابط آنها با هم چیست و چرا وقتی که این اسطوره از قبیلهای به قبیلهی دیگر میرود شرکتکنندهای که حالت فاعلی داشته، حالت انفعالی پیدا میکند؟ چرا یک رابطهی مثبت به رابطهی منفی بدل میشود؟ الخ. آنگاه «لوی اشتراوس» زبانشناسی را یک علم انسانی یافت که این نوع تحلیل را عملی میکند و این روش نتایج نیکویی ببار میآورد. از اینرو و این روش را زبانشناسی به عاریه گرفت و آن را در «مردمشناسی» اعمال کرد.
نوشتههای مرتبط
سوال: این به عاریه گرفتن شایسته است؟
جواب: آری و نه. من عمل مطالعه «ساخت» اساطیر را بسیار جالب میدانم، اما گمان نمیکنم که «ساخت» اساطیر نظیر زبان باشد. زبان مکتوب بصورت «خطی»۹ در زمان پیش میرود اما اسطوره، اگر در زمان نقل شود، بصورت «خطی» نیست. خود «لوی اشتراوس» میگوید که اسطوره را باید مانند یک قعطهی موسیقی تحلیل کرد. تمها و مفاهیم متعددی در سرگذشت واحدی با هم در میآمیزند یا تلاقی میکنند. اما وقتیکه یکی از علوم در قلمرو معینی توفیق مییابد علوم دیگر میخواهند از آن الهام بگیرند. این پدیده تازگی ندارد. مثلاً در نیمه دوم قرن هیجدهم، «لینه»۱۰ روش تازهای برای تجزیه و تحلیل به وجود آورد و آن «تحلیل سیستماتیک»۱۱ برای طبقهبندی انواع طبیعی بود؛ بمحض اینکه این روش کسب موفقیت کرد، کار «سیستماتیک» در مورد همه چیز بنا گذاشته شد و این کلمه درست همانطور که امروزه «استروکتورالیسم» مد شده است، مد روز شد.
در آغاز قرن نوزدهم، «کوویه»۱۲ بنیانگذار علم «فسیلشناسی» روش تشریح تطبیقی را بوجود آورد که به او امکان میداد با دو پنجه، یک استخوان ران و یک آرواره، یک حیوان ماقبل تاریخ کامل را بسازد. روش تطبیقی اقبال فراوان دید و «زبانشناسی» نیز از همانجا آغاز شد. بزرگترین مسأله آن عصر پیدا کردن زبان اولیه بود و برای این منظور خواستند روش «کوویه» را اعمال کنند؛ علائمی را در قدیمترین زبانها پیدا کنند، و یا این علائم قدیمترین زبان دنیا را از نو بسازند.
سوال: و آیا توانستند بسازند؟
جواب: نه. قدیمترین زبان از دسترس ما خارج است، هر چند که چنین زبانی وجود داشته است. هیچکس نمیداند و شاید در آینده نیز کسی نخواهد دانست که آیا زبان نخست در یک نقطه به ودجود آمده یا با تغییر شکل منتشر شده و یا به صورتهای مشخصی ظاهر گشته است. اما اگر موفق به یافتن زبان اولیه نشدند، بنای مطالعه تاریخ زبان گذاشتند و «گرامر تطبیقی» را پیدا کردند. به این ترتیب بود که مثلاً خویشاوندی زبانهای «هند و اروپائی» را با توجه به اشکال «صرف افعال» پیدا کردند که در زبانهای لاتینی، سلتی، اسلاو و فارسی یک نوع است. زیرا شکل صرفی “Je suis, nous sommes” (من هستم، ما هستیم) در زبانهای سامی وجود ندارد و مخصوص زبانهای هند و اروپایی است. کسی جد مشترک این اشکال صرفی را نمیشناسد، اما توانستهاند شکل ایدهآلی برای آن ترکیب کنند که در نقطهی مشترک همهی شباهتهای آنها قراردارد.
سوال: چگونه از زبانشناسی تاریخی به زبانشناسی عمومی یا «استروکتورالیسم» رسیدند؟
جواب: این عمل به تدریخ صورت نگرفت، بلکه با یک انقلاب اساسی در «نقطه عزیمت» انجام گرفت. این انقلاب را «فردینان دو سوسور» انجام داد که تصمیم گرفت به دورنمای تاریخی اکتفا نکند؛ پیش از مطالعه دربارهی اینکه چگونه یک شئی تحول مییابد، باید دانست که آن چیز هماکنون و در اینجا چگونه عمل میکند و به دنبال این تحقیق میتوان تحول آن را بهتر درک کرد. و ناگهان یک رشته سوالات مطرح شد که پیش از این، اهل تاریخ به آنها توجه نکرده بودند. مثلاً «کار زبان چیست؟» تا قرن بیستم در هر فرهنگی میشد این پاسخ را پیدا کرد: «زبان بیان اندیشه است.» ولی امروزه میگویند: «زبان ابزاری برای ارتباط میان انسانها است.»
سوال: ولی آیا زبان بجز اندیشه چیز دیگری را هم منتقل میکند؟
جواب: زبان میتواند چیزهای دیگری بجز اندیشه را هم منتقل کند و بظن قوی انتقال اندیشه اولین کار زبان نبوده است. زبان نخست با انتقال چیزهای ضروری برای زندگی مشترک، فرامین، علامات و فریادهایی از این قبیل: «میترسم … مواظب باش، گرسنهام … الخ» آغاز به کار کرد. و به کندی و دشواری بود که توانست با بیان اندیشه ها توافق پیدا کند. تقریباً مانند این بود که علائم راهنمائی را از روی حسابهای ریاضی روی سیستم خاصی درآوردند.
این نکته قابل تذکر است که این عمل ارتباط از نظر زیستشناسی جزو وجود انسان نبودهاست. افرادی نظیر کر و لالهای نابینا نمیتوانند زبانی برای خود بسازند، و حتی در هفت یا هشت سالگی، وقتی که مغز به حد خاصی از رشد رسید استعداد فراگرفتن آنرا از دست میدهند. به این دلیل میتوان گفت که زبان یک امر اجتماعی است و بین یازده ماهگی و هفت سالگی باید شکل بگیرد.
گذشته از این وظیفهی ارتباط و انتقال که مورد مطالعه زبانشاسان است، زبان وظایف دیگری هم دارد. یک وظیفه «افاده» دارد که به سخنگو اجازه میدهد «مافیالضمیر» خود را ظاهر کند. مثلاً اگر من بهنگام سخن گفتن از کسی بگویم: «دیوانه است … آری … دیوانه … دیوانهی زنجیری» لحن سخن گفتن من هم به آن کلمات اضافه میشود. عکسالعمل درونی من اجازه میدهد که چنین قضاوت کند: «این حرف را طوری زد که گویی به هیچ وجه از آن شخص خوشش نمیآید.»
کار دیگر زبان این است که انسان، اندیشه و جهانبینی خود را به صورتی که میخواهد تنظیم و خلاصه کند و به دیگران منتقل سازد. چهارمین کار زبان این است که انسانها از زبان برای گذاشتن اثری استفاده میکنند که رابطه با تأثرات و حسابهای درونی خودشان ندارد؛ بلکه چیزی حساب شده است و بیشتر از اینکه خطاب به یک فرد باشد به جمعی از مردم گفته میشود.
و بالاخره کار دیگر زبان ایجاد لذت از بازی با کلمات است که به عقیدهی من در فرانسه بسیار پیشرفت کرده است و اغلب در آگهیهای تجارتی به کار میرود.
سوال: دیگر وظایف و موارد استعمال زبان قبلاً بوسیلهی گرامر نمایانده نشده بود؟ در این صورت زبانشناسی چه چیزی بر آن اضافه میکند؟
جواب: گرامر کلاسیک موارد استفاده از زبان و منطقه عمل آن را بیان کرده اما این جنبههای مختلف آن را در نظر نگرفته است. بلکه بیشتر به همان بیان اندیشه پرداخته است. استادان گرامر در قرون هفدهم و هجدهم بنای تئوریهای خود را بر دو اصل مسلم میگذاشتند:
۱- زبان اندیشه را بیان میکند و خود را بصورت آن میسازد.
۲- اندیشه مطابق منطق ارسطو ساخته میشود. این اصل میتوانست در مورد زبانهای هند و اروپائی صادق باشد زیرا ارسطو اندیشهی خود را به یکی از آن زبانها بیان کرده است. اما با زبانهای سامی تطبیق نمیکرد و بعدها کشف کردند که زبانهای سرخپوستان آمریکا طرز عمل مطلقاً جداگانهای دارد. گذشته از آن تجزیه و تحلیل گرامری چندان کاری به طرز عمل زبان ندارد. مثلاً حکم «بسیار» را در نظر بگیریم. در گرامر آن را یک «قید» میشماریم اما وقتی میگوییم، «بسیاری چنین گمان میکنند.» دیگر این کلمات مانند قیل عمل نمی کند بلکه حالت ضمیر پیدا میکند و دانش آموز دقیقی که کاملاً درسهای استادش را فراگرفته است بهنگام تجزیه جملهای از این قبیل دچار زحمت خواهد شد زیرا به او یاد دادهاند که یک قید میتواند یک فعل، یک صفت، و یا یک قید دیگر را تغییر دهد. اما خودش موضوع فعل قرار نمیگیرد.
سوال: زبانشناسی چه چیز تازهای نسبت به گرامر برای ما میآورد؟
جواب: زبانشناسی، آنچه را یک «سیستم زبانشناسی» نامیده میشود و طرز تشکیل این سیستم را در کار ارتباط به ما نشان میدهد. تشابههایی برای آن میتوانیم در آواشناسی که عمل واجها (کوچکترین واحدهای صورتی یک زبان) را مورد مطالعه قرار میدهد، بیاییم صد سال پیش از این در فرانسه هرگز ممکن نبود کسی صدای حرف «را» را در کلمهی «متر» Metre (واحد طول) با صدای «را» در «متر» (استاد – ارباب) اشتباه کند زیرا اولی کوتاه بود و دومی بلند، یعنی ما در این دو کلمه دو علامت مشخص (دو فونم) هر کدام با ارزش ارتباطی معینی در زبان فرانسه داشتیم. امروزه این فرق به تدریج در حال از میان رفتن است.
سوال: پس تحول زبان در جهت سادهتر کردن از راه کاستن از عدهی «فونم» ها صورت میگیرد؟
جواب: این حتمی نیست. چنین حذفی وقتی صورت میگیرد که فرق بین دو «فونم» دیگر مفید و نتیجهبخش نباشد. مثلاً در فرانسه، الان کلمات بسیار کمی است که با «را»ی کوتاه و «را»ی بلند از هم مشخص شده باشند. اما تغییراتی هست که تغییرات دیگری را به دنبال خود میآورد. مثلاً در میان فرانسه زبانهای کانادا معمول شدهاست که o (او) را a (آ) تلفظ کنند.
بعنوان مثال «بلوند» Blond را «بلاند» Bland تلفظ میکنند. اما باید در نظر گرفت کلماتی هست که وجه تمایزشان همین o و a است (مانند Ballon , Ballant) و چون زبان یک سیستم کامل است این شباهت و عدم امکان تشخیص نمیتواند مدت زیادی دوام پیدا کند. و این بار برای اینکه an با on فرق داشته باشد بالتبع تغییری که در تلفظ on پیدا شده است این بار تلفظ an هیچ تغییر دیگری پیدا نمی کند و به in بدل میشود. و میبینیم که کانادائی وقتی میخواهد بگوید «دندانم درد میکند» (J’ai mal aux dents) تلفظ میکند (J’ai mal aux dints) و همین تغییر باز هم دوام مییابد یا بر اثر ضرورت به ابداع «فونم» جدیدی منجر میشود که در فرانسه رسمی وجود ندارد اما جنوبیها آن را خوب میشناسند، و آن یک ا o é گنگ است که «آلفونس دوده» با ظرافت خاصی آن را از قول قهرمان خویش «تارتارن» Tartarin نقل کرده و کلمهی “Prinee” را که او تلفظ میکند “Préinee” نوشته است.
به این ترتیب ملاحظه میکنید که وقتی به یک علامت در زبانی دست بزنید همین تغییر عکسالعملهایی بصورت زنجیری ایجاد میکند و شما مجبورید همهی علامتهای دیگری را که ارزش مخالفی نسبت به این علامت دارند تغییر دهید و الا ابهامی نابخشودنی در زبان به وجود میآید. به این ترتیب، زبانشناسی استروکتورالیسم نتیجه میگیرد که یک علامت دارای ارزش ذاتی نیست، بلکه ارزش آن نسبت به همهی علامتهای دیگر تعیین میشود.
هر زبانی دارای علائم فونتیک محدودی است که خاص آن زبان است. و این علائم نسبت به هر زبانی فرق میکند. مثلاً در فرانسه (یا در فارسی) «ب» و «پ» دو علامت مشخص و جداگانهاند در عربی بجای هردوی این علائم فقط یک علامت وجود دارد، یعنی «ب» و «پ» عبارتند از یک «ب» خاص و چون «پ» علامتی است که فشار بیشتری را به لبها تحمیل میکند هیچ بعید نیست که در آینده فرزندان ما هم تمایل پیدا کنند که آنرا بصورت «ب» تلفظ کنند و آنوقت است که تازه ایجاب خواهد کرد در طرز تلفظ «پ» هم تغییراتی پیدا شود.
سوال: با ترتیبی که شما تصریح کردید، تغییر در یک علامت، روی علامات دیگر نیز منعکس میشود. آیا این ترتیب فقط در قلمرو آواشناسی صادق است یا در کلمات و ساختمان جملهها هم صدق میکند؟
جواب: در تمام ساختهای زبان میتوان به آن برخورد: ساختمان صرفی، نحوی و لغوی. مثلاً در ساختمان صرفی از نیمه دوم قرن نوزدهم، به تدریج زمان «ماضی مطلق» در زبان محاورهای فرانسه از میان میرود. شکی در این نیست که صرف ماضی مطلق در فرانسه دشوار بود. بخصوص در مورد اشخاص جمع (nous voulumes, nous peignimes) به این علت به جای آن معمولاً ماضی استمراری و یا ماضی نقلی میآورند با این تفاوت که زمانی هم بر لب آن تعیین میکنند.
همچنین از نظر نحوی مدتی است که در زبان فرانسه بکاربردن “Gérondif” در حال منسوخ شدن است. دیگر نمیگویند: «من در طول جاده آوازخوانان راه میرفتم» بلکه میگویند: «در حال آوازخواندن» (شاید بتوان گفت که در فارسی عکس این قضیه صادق است.)
زبانشناسی نشان داده است که زبان مانند رمزی کار میکند که واحدهای آن خصیصهی مخالف و مشخصی دارند. و همین دقت و قاطعیت است که علوم دیگر را شیفته کردهاست. کلیدی پیدا کردهاند که در قفل معینی بسیار خوب کار میکند، اما میخواهند از آن بعنوان کلید همه قفلها استفاده کنند و به این ترتیب آن قفلها را میشکنند. سبب این است که توجه به تأثیر خصوصیت زبان ندارند.
سوال: چه چیزی خصوصیت زبان را تشکیل میدهد؟ چرا نمیتوانیم از یک زبان سینمائی، نقاشی یا موسیقی حرف بزنیم و چرا روشهای زبانشناسی را در این زمینهها نمیتوان اعمال کرد؟
جواب: زبان این خصیصه را دارد که بصورت «خطی» در زمان ادامه پیدا کند. هنرهای پلاستیک (و حتی تا اندازهای، اعلان، نیز که در آن تصویر بیانکنندهتر از متن مکتوب است) چنین نیستند. گذشته از آن در زبان گوینده و مخاطب میتوانند از یک راه واحد باهم ارتباط بگیرند و هرلحظه نقش آنها عوض میشود. یعنی به گفته، با گفته پاسخ داده میشود. اما به یک نمایشنامه با نمایشنامه پاسخ نمیدهند. یا به تابلو با تابلو (مگر اینکه مخاطب نقاش باشد) یا به سنفونی با یک سنفونی، گمان میکنم ادعای اینکه هنرها وسائل ارتباطی (به معنی دقیق عبارت) هستند، اشتباه است. هنرها میکوشند که عکسالعملی در شنونده یا تماشاگرشان ایجاد کنند. اما این به همان نحوی نیست که در مورد زبان گفتگو، عمل میشود. اینها بیشتر وسیلهی انگیزش هستند – انگیزش روانی و حس زیباییشناسی – که میتوانند تمایل به اقدام و یا بیان را در انسان بیدار کنند. اما نه از همان راهی که خود هنرمند اقدام و یا بیان کرده است.
و بالاخره زبان یک مشخصه خاص و اساسی دارد که آنرا از تمام وسائل ارتباطی دیگر مجزا میکند. و آن همانست که تقطیع دوگانهی زبان نامیده میشود. یعنی یک تقطیع اولیه دارد که واحدهای کوچک معنیدار زبان را که «مونم» (تکواژ) نامیده میشوند مشخص میکند. نباید «مونم» را با «کلمه» اشتباه کرد.
مثلاً در کلمه «میپیمائیم» سه واحد معنا هست: «می» که علامت استمرار است و «پیمای» که صورتی از فعل است و «م» که فاعل فعل پیمودن است برعکس در «بیش و کم» ما سه کلمه داریم و تنها یک واحد معنی و اگر هر کردام از این کلمات را در جای دیگر از این وحدت بکار بریم، معنایشان فرق میکند. غیر از این تقطیع اول که از روی واحدهای معنا صورت گرفته است ترکیبی از واحدهای کوچکتر هم هست که صورت آوائی دارند اما این واحدها بیمعنا هستند و اینها را «فونم» میخوانیم.
این تقطیع مضاعف، ساختن هزاران واحد معنا را با تعداد محدوی از «فونم» (واج) (در زبانهای مختلف بین سی تا پنجاه فونم هست) و تبادل هزاران هزار پیام مشخص و جداگانه را با این واحدهای معنی امکانپذیر میسازد.
اینجاست که زبان بشری بطور بنیادی از زبان حیوانات که تنها یک تقطیع دارد و از آن جهت محدود در امکانات خویش است، ممتاز میشود. زبان علائم، مثلاً علائم راهنمایی یا نقشههای جغرافی نیز که یک تقطیعی است مربوط به همین حوزه بسیار محدود است. مدتها طول کشید تا با اختراع الفبا، زبان گفتار توانست این ویژگی خود را در زبان مکتوب نیز منعکس کند.
اما چینیها که مثل همه یک زبان دو تقطیعی دارند، در زمینه نوشتن، در خط صورتنگار (یا مفهوم نگار) ماندهاند. و هر کلمه آنان باید با یک تصویر خاص نوشته شود و بنابراین، خط چینی هنوز معادلی برای ویژگی دو تقطیعی بودن زبان گفتار نیافته است.
سوال: زبانی که بکار میبریم تا چه اندازه در روش زندگی و اندیشهی ما موثر است؟ آیا هر زبانی همراه با جهانبینی خاصی نیست؟ شما در کتاب «کلیدی برای زبانشناسی» اشاره به قبایل «هویی» آمریکا کردهاید که در صرف افعالشان مضارع و ماضی و مستقبل را از هم مشخص نمیکنند. آیا این این اشخاص میتوانند همان درک را از زمان داشته باشند که ما داریم؟
جواب: زبان درست مانند محیطی که در آن رشد میکنیم، به شدت در تعیین روش زندگی و تفکر ما موثر است اما نه بطور مطلق. به طور مسلم کلماتی هست که در بعضی از زبانها وجود ندارد. در مکزیک جماعتی هستند که کلمهای برای «برف» ندارند چون هرگز برف ندیدهاند، همچنین برای بیان مفهوم «طلاق» باید یک عبارت چند کلمهای ادا کنند، چون طلاق در عرف قبیله وجود ندارد. اما در هر حال میتوانند آنچه را مفهوم طلاق دارد بیان کنند هر چند که دشوار است. «هویی» ها صرف افعالی دارند که بر سیستمی مطلقاً جدا از سیستم صرف افعال ما پایهگذاری شدهاست. صرف خاصی وجود دارد برای بیان عمل در لحظهای که آغاز میشود. صرف دیگری برای عمل وقتی که پایان مییابد و یکی دیگر برای بیان عملی که طور مداوم در جریان است و با لاخره یک صرف دیگر برای عملی که بصورت بریده بریده و یا مراحل متوالی جریان مییابد. این نوع بیان حالت فعل در زبانهای دیگر وجود ندارد و برای بیان آن تقریباً در همه زبانها باید عبارتی و یا «قید»هائی بکارببرند. اما عین همین کار را «هویی»ها مجبورند انجام دهند وقتی که بخواهند ماضی و یا مستقبل را بیان کنند. نمی توان گفت که چون ماضی یا مستقبل در صرف افعالشان ظاهر نمیشود این زمانها برای آنها مفهوم ندارد. گفتهاند که استقرار کمونیسم در روسیه برای این تسهیل شده است که در زبان روسی فعل «داشتن» زبان روسی وجود داشته باشد و بیان شود. : «پول پیشمن». نباید چنین نتیجهگیری کرد که فقدان یک قالب زبانی سبب از میان رفتن مفهوم مربوط به آن نیز میشود.
البته کلمات میتوانند تأثیر ملزم کنندهای در اندیشه داشته باشند و از بعضی کشفیات جلوگیری کنند. مثل کلمهی «منحنی» چون وابستگی زیاد به منحنیهائی داشت که روی تابلو رسم میشد مدت درازی مانع این گردید که ریاضیدانان منحنی خاصی را که در پارچهی مچاله شده پیدا میشود، ببینند. با وجود این بعدها آن را کشف کردند. و حساب منحنیها، پارچهی مچاله شده را هم شامل شد. اما در «الزام» زبان مبالغه نکیم. عباراتی نظیر «خورشید از مشرق طلوع میکند» مانع این نشد که گالیله گردش زمین را به دور خورشید کشف کند. و چون ما هنوز این جمله را بکار میبریم و در عین حال از آنچه میتواند اندیشه را بیان کند، اما ایندو آنقدر بهم وابستگی شدید ندارند که زبان بتواند با استبداد مطلق بر اندیشه حکومت کند.
ترجمهی رضا سیدحسینی
۱- Lacan
۲- Foucault
۳- Roland Barthes
۴- G. Mounin
۵- Aix-en-provence
۶- Seghers
۷- Jacobson
۸- Structure
۹- Linéaire
۱۰- Linné
۱۱- Analyse Systématique
۱۲- Cuvier
این مقاله در ماهنامه قدیمی فرهنگ و زندگی منتشر شده است و اکنون در انسانشناسی و فرهنگ بازنشر میشود.