بارت چطور بدون کرونا و اینستاگرام و استوری فهمید که «از هر دالی میتوان به بینهایت مدلول رسید»؟ وسط این دلآشوبه بزرگی که لابد جهان را به دو عصر پیش و پس تقسیم میکند، بر زمینی ایستادیم که نه هیچوقت آمار دقیقی از تعداد جنازهّهایی که به آن خورانده شده، میآید و نه کسی از آشپزانِ سور و ساتهایِ خونینش خبر دارد. ایستادن روی چنین خاکی با چنان آشپزان و گورکنانی فقط همین پستمدرنبازی را کم داشت که شمایل آن هم از میانه هیاهوهای کرونا پیدا شد. «قرنطینه» واژه پرتکرار جماعت اینستاگرامنشین شد که هر کسی از آن چیزی در ذهن داشت. «در خانه ماندن» نقطه مشترک همه آنها بود اما برای برخی پیادهروی و خرید کفش و لباس نوروزی و سنبل سفره هفتسین را هم شامل میشد. برای آنها خرید و پیادهروی و گشتوگذار نقض قرنطینه به حساب نمیآمد و در مسیر پیادهوری روزانهشان شادمانه و به بانگ بلند اعلام میکردند که در چندمین روز از قرنطینه به سر میبرند. اینها همان مشتریانِ بدعادت شده نوشابههای بدون قند و قهوههای بدون کافئین هستند که در ایام قرنطینه ابتکار عمل به خرج دادند و از آخرین محصول خرد جمعیشان ـکه همان قرنطینه بدون خانهنشینی استـ رونمایی کردند. هیچکس هم نمیداند اینها از نسخه دولت رونویسی کردند یا دولت از روی نسخه آنها طرح و کمیته «ملی» راه انداخت. اگر همه فعالیت این گروه را در خلق مفاهیم شترگاوپلنگ خلاصه کنیم، بیانصافی کردیم. آنها از مشوقان اصلی کمپین «در خانه ماندن» هستند. تن دادن به چالش بالشت و کیکپزی آنلاین و بارگذاری عکس سیاه و سفید و هر کار دیگری که ملیجکهای اخته بارگاه ناصری هم از انجام آن سر باز میزدند، تنها بخشی از فداکاریهای بیحد و حسابشان است. این شوخطبعیها و طنازیهای پنهانی به چالشهای اینستاگرامی محدود نمیماند و خود را در انتقادات جدی و کمرشکن به عملکرد دولت هم نشان میدهد. آنها هم به بیعملی و ناتوانی دولت در اعلام قرنطینه کامل و بستن ورودیهای شهرها انتقاد دارند و هم مشتاق و متحیر ترانه تازه منتشر شده رضا صادقی هستند که یادآوری میکند «یه چیزی میشه دیگه» و «همیشه جای شکرش هست». هیئت دولت قضا و قدری ما هنوز با این آهنگ دابسمش درست نکرده است اما اگر میخواستند ویدیو تبلیغاتی درست کنند دیگر بیشتر از این هم شادی و خوشباشی به تن نحیف ما زورچپان نمیکردند. در همان اولین روزها اشکان خطیبی هم با تبدیل «رقص خیابانی» به «حرکات موزون در کوچههای خلوت» همه را به همدلی و همراهی فراخواند و ضمن رعایت موازین شرعی ترانهای با ترجیعبند «دستت رو بده من» خواند که بومیسازی در همه ارکان ویدیو آن آشکار بود. به شهادت آهنگها و متنهای محبوب شده در اینستاگرام و بیانیههای رسمی منتشر شده، دولت و ملت در حال و هوای مشترکِ بیخیالی و خوشباشی به سر میبرند و تا دوردستها هم خبری از آن گسست و شکاف تاریخی میان این دو نیست.
۱
آنها هیچگاه ناامید نشدند؛ از همان آغاز همهگیری بیماری با اطمینان کسی که در سالن سینما نشسته و به بغلدستی مضطربش مژده میدهد که «اینها فقط فیلم است» هر تصویرِ به نمایش درآمدهای را از اعتبار میانداختند و کمارزش میکردند. «امید» واژه پرکاربردشان است و اصرار دارند خود را ـچه در کمپینهای انتخاباتی و چه در بلواهای اجتماعیـ «امیدوار» بدانند و بشناسانند اما «طماع» واژه برازندهتری برای آنها است. اگرچه همهگیری ویروس کرونا پدیده جدیدی به حساب میآید اما آن چنان در میان عناصر تکراری و آشنا محصور شده است که کمتر کسی درباره امکان گذر از آن شکی به دل راه میدهد. قرار گرفتن عنصری جدید در میان انبوهی از عناصر تکراری الگو آشنایی است و بیشتر شبیه تجربه ما از تماشای سریالهای جنایی نتفلیکس است که میدانیم سیزنهای دیگرش در راه است و داستان به این زودیها تمام نمیشود. مرگها و تقلاها تنها گرهاندازیهای داستانی بودند که دیر یا زود تمام میشوند و آنها میتوانند خاطره این تماشاگری پرشور را برای نسلهای بعدی بازگو کنند. «این نیز بگذرد» ـکه خلاصه اغلب پیامهای متنی محبوب در شبکههای اجتماعی بودـ ابزاری چندگانه است؛ هم در مقام ناجی زمانِ «حال» ایفای نقش میکند و هم بار مسئولیت را از شانه ما برمیدارد و آن قدر سبکبال میشویم که میتوانیم با خیال راحت در عالم هپروت باقی بمانیم. قطعیت این جمله با خوشبینی و سادهلوحی همراه است که پرسشگری درباره کیفیت این «گذشتن» را به حاشیه میبرد. «این نیز بگذرد» ذکر جدیدی است که هم میخواهیم با آن زندگی «خصوصی» خودمان را متبرک کنیم و هم با نشان دادن گوشه چشمی به مسائلی فراتر از حوزه حقیرِ خصوصی کمی اعتبار و فضیلت بخریم. گذرایی و بیثباتی ـکه در مناسبات جمعی هم دیده میشودـ همان ویژگیهایی است که برای قرنها از سوی عارفان ما تحقیر و طرد شدند. حالا بازماندگان خلف آنانی که در میانه حمله مغولان و سلاخی بیپناهان غرق در عوالم معنوی خود بودند و برای «آن چیز که تغیر نپذیرد» وزن و قافیه جور میکردند، متنهای انگیزشی با ترجیعبند «از کرونا یاد گرفتیم» و «بعد از کرونا» به اشتراک میگذارند. برای آنها اثرات اجتماعی و سیاسی یا زمینههای شکلگیری کرونا و ناکارآمدیهای ساختاری مهم نیست. تنها چیزی که اهمیت دارد بهرهمندی حداکثری از فرصتی به نام کرونا است. «فرصت» و «کرونا» بدل به کلیدواژههای اصلی و محبوب تبلیغاتچیهایِ اینستاگرام شدند. بعضی با این ترکیب «بسته ورزشی» میفروشند و بعضی هم «وبینار» و روانشناسی زرد. «من سیاسی نیستم» ذکر محبوب و معجزهگرشان پیش از کرونا بود و روزگار کرونا بیش از پیش نشان داد که برای آنها هیچ چیز جز «من» وجود خارجی ندارد. آنها همان کودکان رقتباری هستند که در میانه آشفتگیهای جنگ یا زلزله جز ماشینّهای اسباببازی و عروسکهایشان دلمشغولی دیگری ندارند. در چشم آنها تنها معنای تل جنازگان پیدا کردن قلمرویی جدید و هیجانانگیز برای از سرگیری بازیهایشان است. آنها که از هر پیچیدگی و سختی گریزان هستند نه به سیاست بها میدهند و نه برای مذهب یا ضد آن ارزشی قائل هستند. تنها معیارشان برای فهم جهان «من» است. آنها بر پیشانی شبکههای اجتماعی از باورشان به «کارما» مینویسند؛ مذهبی بدون تاریخ و بدون دردسر شبیه سوپهای آماده. برای پایبندی به این مذهب نیازی نیست به چیزی جز «من» نگاه کرد؛ «اعمال من بومرنگ است» و خوب و بد جهان این چنین ساخته میشود. سادگی این مذهب نوساز امکانات بیشماری را پیشِ روی پیروانش میگذارد و آن گزینه محبوب اپها یعنی شخصیسازی را بیهیچ منتی ارزانی میکند. آنها میتوانند شعری را که وامدار عرفان اسلامی است با شعاری از آیین زرتشی و جملهای از یک مبارز اجتماعی ترکیب کنند و به نام کارما بازاریابی کنند. آنها هنوز کودکی را پشت سر نگذاشتند و خود و احساساتشان را در مرکز عالم قرار میدهند و بر مبنای آن احکام همهگیر صادر میکنند. آنها خیال میکنند کرونا حاصلِ کارمای در قفس کردن حیوانات است و به همین دلیل نیز حالا مجبور شدهاند در قفسهایشان یا همان آپارتمانها بمانند و تصاویر وهمانگیزی از پله برقیهای پوشیده شده از پیچک و واگنهای پر سبزه به اشتراک بگذارند تا باب توبه را بگشایند و دلِ مهربان طبیعت را با چنین ناله و تضرعهایی به دست آورند. آنها به این کار اکتفا نکردند و هر کدام امضایی بر درخواست تعطیلی باغوحشی گذاشتهاند و برای دور کردن هر نوع بلا به خیریهها و انجمنهای حمایتی کمک و دیگران را نیز به ادامه همین راه تشویق و ترغیب میکنند. رشد قارچگونه انواع خیریهها در زمانهای که «دیگری» از همیشه بیارزشتر شده است و به راحتی میتوان نادیدهاش گرفت نباید ما را به خطا بیاندازد تا خیال کنیم امر اجتماعی برای کسی یا کسانی مهم شده است. آنها تنها چرخه کارما را میچرخانند و جز خدمتگزاری به «من»ها اهمیت دیگری ندارند. شباهت این نگاه به عقاید «اهل هوا» که روحشان گرفتار یکی از انواع بادهای اثیری و مرموز شده است و باید طی مراسمی و با پیشکش کردن هدایای گرانبها آن را از بدن خارج کنند، چنان واضح است که نیازی به شرح و توضیح بیشتر ندارد . مبتلایان به این خودبزرگبینیِ کودکانه حتی به خود زحمت نمیدهند تا با کوباندن اسباببازیهایشان بر سر و صورت دیگر کودکان لوس و قلدر حقی را پس بگیرند. آنها منتظران خاموشی هستند که مکانیسم بومرنگ را جایگزین منجی کردند و ایمان دارند که دستی از غیب برون میآید و کاری میکند. برخلاف آن چه از عرفان سراغ داریم، این بار گریز از جهان بیرونی برای هدفی متعالی صورت نمیگیرد بلکه به شکلی تناقضآمیزی در جهت بهرهمندی هر چه بیشتر از مواهب جهان یا همان هشتگهای «جذب پول» و «موفقیت» است. این درهمآمیختگی عجیب را شاید تنها بتوان با برچسبی مثل «معنویت مادی» و یادآوری گفته میشل مافزولی کمی قابل فهم کرد؛ «منطق دوگانهانگاری ـکه زمانی بر همه حوزهها حاکم بودـ دیگر کاربرد ندارند و کلماتی مانند روح و بدن ذهن و ماده و.. دقیقاً در تضاد با هم نیستند و همافزایی آنها با یکدیگر جامعه پیچیدهای را خلق کرده است که فهم آن نیز نیازمند {ارائه} تحلیلی پیچیده است» (Maffesoli,1996: 14). کلبی مسکلی قبل از کرونا هم واله و شیدا کم نداشت اما وزش بادهای ناسازگار آن را به قبله جهان ما بدل کرده است. آنها توصیههای بهداشتی دولتها و سازمانهای جهانی برای مقابله با کرونا را به مثابه تاییدنامهای بر مذهب خود میدانند. حالا تنها کافی است دستهایشان را بیست ثانیه بشویند و هنگام سرفه و عطسه دستها را به شیوه خاصی حائل دهان کنند و «در خانه بمانند». دیگر فکر کردن به آنانی که خانه ندارند و ساختاری که بخش بهداشت را لاغر و بخشهای خاصی را چاق کرده است و چرایی پرهیز دولتها از ایجاد قرنطینه کامل و فرار از پذیرش مسئولیتهایشان بیفایده است. در روزگار کرونا «صورتگر نقاش» هر لحظه بتی میسازد و همه بتها را هم به پای نظم موجود میریزد؛ روانشناسانِ ساکنِ اینستاگرام و منادیانِ «توسعه فردی» با لیوانهای قهوه و پزشکان کتوشلوارپوش با ادواتِ پزشکیِ آویزان بر گردن و فعالان عرصه فرهنگ و علم و هنر با مخدرات مجوز گرفته و تحسینشدهْ راهکارهایی برای گذراندن دوران قرنطینه ارائه میکنند که درست به اندازه هشتگهای چاپ شده روی پوسترهای نشستهای دولتی ـیا آن چه در رسانههای رسمی با تسامحی شبیه به تجاهل «ستاد ملی» خوانده میشودـ بیمعنا و بدون کارکرد است. «فاصلهگیری اجتماعی» از خیلی پیشتر شروع شده و حالا فقط محدودیتهایی در تجمعات انسانی به وجود آمده است. در دورانی که به واسطه عرضه کلبیمسلکی در طعمها و رنگهای مختلف دیگر کمتر کسی دغدغه اجتماعی دارد و بیل گیتس و استیو جابز چراغ راه ما برای پرکردن حسابهای بانکیمان هستند، کسی نه میخواهد و نه میتواند مانند سقراط نقش مگس مزاحم را بازی کند. حالا تنها مگسهای مزاحم فرودستان هستند که حتی واژگان هم از آنها دریغ میشود و دهانهایشان با ابزارهایی کاراتر از ماسکهای چینی پوشانده شده است و نمیتوانند نیشی به تن این «اسب کرخت» برسانند و آن را به حرکت اندازند.
نوشتههای مرتبط
۲
برخی دیگر به مدد چاشنی شاعرانگی ـکه ابزار تاریخی ما برای گذراندن دوران عسرت استـ شعاع دایره «خانه» را تا مهمانیهای خانوادگی و شبنشینیّها در شهری دیگر بزرگ کردند. هر چه نباشد ما پیش از اینها هم چندان زندگی اجتماعی وسوسهانگیزی نداشتیم و خیلی وقت است که هر نوع تجمعی ـ مخصوصاً اگر با دوربینها مداربسته احاطه نشده باشدـ مشکوک و خطرناک به نظر میرسد اما دل کندن از «خانه دوست» که حریم امنی برای رونمایی از هر منکر و مسکری به حساب میآمد یعنی قرنطینه اندر قرنطینه اندر قرنطینه. بعضیها دقیقاً به همین دلیل نگذاشتند تا قرنطینه و محدودیتهای رفت و آمد پایش را به حریمهای خصوصی و مهمانیهایشان بگذارد. عکسها و استوریهایشان هم ـکه از ترس «آمران به معروف» محدود به «دوستان صمیمی»،یا همان کلمه بیحیثیتِ اینستاگرام، شدهـ نشان میدهد مناسبات بر روال سابق است و «هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو/ گیر و دار حاجب و دربان در این درگاه نیست». این گروه البته خود را آگاهتر و سیاسیتر از دسته قبل میدانند و در واقع نیز یکهتاز بزرگداشتها و شمع روشنکردنها و همدردیهای نمادین هستند. حفظ همزمان موضع انتقادی و روحیهبخشی و سرکوب هر احساس انسانی از قبیل شرم و ترس کار سختی بود که آنها و صداوسیما دست در دست هم از عهدهاش برآمدند. تقسیم کار نیز عادلانه و طبق تجربیات پیشین بود؛ صدا و سیما سناریوی تبلیغاتی را نوشت و آنها را در هزارتوی باریکی انداخت که همه را به هشتگهایی یکسان و ویدیوهایی مشترک از «ایثارگری» و خیالِ انتخابگری میرساند. هر چند آنها به هزار زبان در خلوت و جلوت گفتهاند که «برنامههای صدا و سیما را نمیبینیم» و بعضاً تلویزیونها را هم از خانهشان جمع کردهاند، اما ایدئولوژی آن قدر لغزنده است که حتی از شکافهای پنجره نیز وارد خانهّها میشود. آنها صدا و سیما را نمیبینند اما «دیدن» تنها قوه انسانی است که برای آنها باقی مانده. آنها تنها میبینند و نمیدانند که دیدن چیزی فراتر از دریافت نور و تصاویر است و به عملکرد یاختههای عصبی و پردازش آنها نیز بستگی دارد. حاصل آن دریافت و ترجمه «دیدن» نامیده میشود اما اگر در فرآیند پردازش مغز اختلالی ایجاد شود، سرنوشت «دیدن» چه میشود؟ مغز دستکاری شده چگونه میتواند ببیند؟ آنها بر صفحههای دیجیتال خود کرونا و مرگ را در ایتالیا و آمریکا و برزیل و ژاپن میبینند و مطمئن میشوند که روند مبارزه با این ویروس در مسیر «طبیعی» حرکت میکند و از ازل همین بوده و تا ابد نیز همین خواهد ماند. دیگر فرقی ندارد عکسها از صدا و سیما به نمایش دربیایند یا از شبکههای اجتماعی فیلترشده، در هر صورت آنها دلخوشکنکهایی هستند که با نمایش تفاوتهای حداقلی بر شباهتهای حداکثری نظم موجود جهانی مهر تایید میزنند. دیدن معادل انگلیسی هشتگهای «سپاس قهرمان سلامت» و «در خانه میمانیم» و بکارگیری جهانی استعارههای جنگی آنها را از برزخ اندیشدن به واکنش مناسب و نقش ما در این میانه نجات میدهد و آسودهخاطر میشوند که آن توسعهیافتههای غربی هم همین کارها را میکنند، پس ما که باشیم که حرفی جز آن بزنیم؟ تا چند دهه پیش ظهور رسانهای که حق تولید محتوا را رایگان به کاربران تفویض کند، شبیه خواب و رؤیا و راهی دستنیافتنی برای رهایی از غولهای خبری و حامیان مالی ایشان بود اما جادوی اینستاگرام به عنوان یک رسانه دقیقاً در همین نکته نهفته است که حتی بدون ارائه محتوای مشخص باز هم زبان واحد و الگوهای یکسانی برای چنین جمعیت ناهمگونی ساخته است. اینستاگرام مانند سایر صنایع فرهنگی در انتقال حس آزادی و انتخابگری به مصرفکنندگانش بسیار گشادهدست است اما توان انحصاری این شبکه در بازنمایی از جهان به شکلی خاص را میتوان در مفاهیم تازه به عرصه رسیدهای مانند «اینستاگرامپسند» یافت. واژه اینستاگرامپسند نخستین بار در دیکشنری آنلاین «اِربن» به بحث گذاشته شد و پس از آن دیکشنری «ماریام وبستر» واژههای اینستاگرام و اینستاگرامپسند را به عنوان فعل و صفت جدید معرفی کرد. اینستاگرامپسند برای توصیف محتوایی به کار میرود که مناسب انتشار در اینستاگرام باشد و بتواند در این فضا محبوب شود. یک روی سکه این واژه نشان میدهد که لازمه دستیابی به محبوبیت در اینستاگرامْ هماهنگی با ویژگیها و ماهیت این شبکه اجتماعی است و روی دیگر آشکار میکند که سازوکار حذف و طرد در این شبکه به ظاهر دموکراتیک نیز با قدرت هر چه تمامتر فعال است. بنابراین، اینستاگرام بدون آن که اساسنامهای تعریف کند و کاربران خود را آشکارا ملزم به رفتار رسانهای خاصی کند، باز هم آنان را با محدودیتهای ساختاری مواجه میکند. در روزگار کرونا پزشکان با آن دستها و صورتهای تمیز آن قدر اینستاگرامپسند شدند که به مدد فتوشاپ و بالها و هالههای پیشفرض جایگاه قهرمانی را از آن خود کردند اما مرگ دستفروشان و رانندگان تاکسی و پیکهای موتوری ـکه آنها نیز مانند پزشکان در حال خدمترسانی بودندـ برایشان بال و هاله به ارمغان نمیآورد. برخلاف خوشبینیهای متفکران همعصر ما هیچ نشانهای دیده نمیشود که کسی قصد یا شهامت گذر از این پوسته را داشته باشد و از پس این بحران جز کارناوالها و جشنهای خیابانی چیز عمیقتر و ملموستری به دست بیاید. میلِ جهانی بازگشت به صغارت هم در واگذاری عقل به بیعقلهای بزرگ نشان داده شده است و هم به ولع قهرمانسازی. آنها مبتلایان به سندرم قهرمان و بیچارگان نیازمند حضور قهرمانان هستند و برای اثبات این بیچارگی از عروسکها و شخصیتهای داستانی و هالیوودی هم کمک میگیرند. قهرمانان زمانه کرونا همان آسودهخاطران دیروز و قربانیان تشویق شده امروز هستند. آخرین باری که چیزی آنها را خشمگین کرد، طرح دریافتِ مالیات بر درآمد بود که برخلاف انتظاراتشان باید همچون سایر شهروندان مالیات پرداخت میکردند. آخرین حضور اجتماعی آنها مربوط به جاگیری در لیست نامزدان شوراهای شهر و نمایندگی مجلس و ورود به قدرت بوده است. آنها قهرمانانی هستند که شش ماه از سال را در سرزمینهای دیگر به سر میبرند و هیچگاه به استثمار همکاران پرستار و خدماتی خود یا صف طویل همراهان بیمار که بیرون از بیمارستانها چادر میزنند، اعتراض نکردند. آنها هیچگاه از سیستم درمانی ناکارآمد و مرکزگرا که افغانها و حاشیهنشینان را اصلاً نمیبیند، اعتراض نکردند. آنها حتی زمانی که سوگندنامه شریف پزشکی با چکمهّها نقض شد و بیماران خونآلودشان از بیمارستانّها به بازداشتگاهها منتقل شدند نیز لب به اعتراض نگشودند. آنها برجسازان و سهامدارانِ تمام وقتی هستند که ردایِ قهرمانی بر زمین افتاده را زودتر از هر کس دیگری تصاحب کردند و حالا نیز «شگفتانگیزانی» هستند که بر دست و پایِ همان کسی که آنها را به مسلخ میبرد، بوسه میزنند و نمیپرسند چرا باید چنین بهای سنگین بپردازند و به صلهبخشیهایی چون «قهرمان» و «شهید» خوشنود باشند؟ مدرنیته با افسونزدایی از همهچیز و همهکس به سرعت پیش میرفت و حالا کرونا وقفه و «فرصتی» ایجاد کرده است که میتوانند آن افسون از دست رفته را بار دیگر بازگردانند یا دستکم درباره بازگشت آن رمز و رازها خیالپردازی کنند. این میل بازگشت به گذشتهای که بسیاری از طالبان آن هرگز تجربهاش نکردند همان بیماری قرن هفدهمی «نوستالژی» است و وظیفه ما نه دمیدن بر این آتش و نه رقصیدن بر گرد آن است بلکه باید از خود بپرسیم «چه کسی به نام نوستالژی سخن میگوید و گرداننده اصلی این خیمه شببازی کیست؟» (boyem,2001:)
۳
اگر در عالم پزشکی تپش شقیقهها علامت حیات است، در روزگار ما پرحرفی یگانه نشانه زندگان فضای اجتماعی است. ما حتی وقتی حرفی برای گفتن یا مخاطبی برای شنیدهشدن نداریم باز هم مجبوریم تا برای اثبات زنده بودنمان ـبه خود و دیگریـ حرفی بزنیم. شبکههای اجتماعی با درنظر گرفتن امکان ارسال پیامهایی با ماندگاری ۲۴ ساعت یا بارگذاری لایوهایی به عمرِ ناقابلِ یک شبانهروزْ نشان دادند که ناخوشیهای زمانه ما را زودتر از همه تشخیص دادند و آن را بدل به چاه نفت سودآوری کردند و مرتباً شعاع حفاریها را وسیعتر میکنند تا به مقادیر بیشتری از آن ماده سیاهِ لزج پولساز دسترسی پیدا کنند. همزمان با کرونا در پیش گرفتن سبک زندگی اینفلوئنسری بدل به میلی همهگیر و شدید شده و هر روز به تعداد بلاگرهای کتاب و آشپزی و سفر و مد افزوده میشود و این اواخر نیز چشممان به بلاگر وکیل و روانکاو و جامعهشناس روشن شده است. انگار توافقی جمعی وجود دارد که اگر نور رسانهها به ما نتابند همه به زامبی تبدیل میشویم، پس باید به هر طریقی که شده است خود را به دامن رسانهای بیاویزیم. آمار دقیقی از تعداد اینفلوئنسرهای ایرانی در دست نیست اما تنها در یک سایت تبلیغاتی ـکه اینفلوئنسرها را به صاحبان کسبوکارها متصل میکندـ ادعا شده است که به بیش از ۸۵۰ اینفلوئنسر در شهرهای مختلف ایران دسترسی دارند. به این رقم باید ماکرو اینفلوئنسرهایی ـکه برای قبول تبلیغاتْ تیم خود را دارندـ و آنانی را نیز که هنوز حاضر به قبول تبلیغ نیستند، اضافه کرد. لیستهایی که ده اینفلوئنسر برتر ایرانی را معرفی میکنند با هم تفاوتهایی دارند اما وجه اشتراک همه آنها حضور بازیگران و فوتبالیستها و طنزپردازان مختلف است. به عبارت دیگر، اینفلوئنسرهای برتر همان کسانی هستند که قبلاً تاییدنامه خود را در بخش دیگری از این صنایع فرهنگی گسترده دریافت کردهاند و حالا فقط برای ادامه بازی به زمین جدیدی کشانده شدهاند. به همین دلیل نیز در روزگار کرونا که فضاهای رسمی موقتاً کمرونق شدهاند هر روز بر فعالیتهای اینستاگرامی صاحبان کرسیهای دانشگاه و کلیدداران آسانسورهای اختصاصی رو به بالا و چهرههای ثابت نشستهای آسیبشناسی افزوده میشود. آنها بعد از قبضه کردن همه موقعیتها و تریبونهای رسمی به اینستاگرام و فضای غیررسمی پا گذاشتهاند و با انتشار ویدیوها و لایوهایی از حرفهای تکراری بیستساله گذشتهشان ـکه اگر پارچه هم بود تا الان تار و پودش از هم گسسته شده بود و دیگر یارای فضلفروشی نداشتـ از بندگانِ تحصیلات تکمیلی لایک و کامنت تاییدی و تشویقی دریافت میکنند. آنها به دعوت روابطعمومی دانشگاههایشان ساعتها لایو و ویدیو منتشر کردهاند اما جز استعمارگری از شعر یا تحمیلِ معنا سفارش شده به کرونا حرف دیگری نزدند و نیازی ندیدند که از دستگیرشدگانی با اتهام «انتشار اخبار جعلی درباره کرونا» یا روزمزدانی که دولت آنها را به امان خدا رها کرده است یا انبوه پرستاران اخراجی در بیمارستانهای خصوصی یا دهها گروه بیصدای دیگر حرفی بزنند. آنها حرف میزنند تا حرف دیگری زده نشود یا صدایی به گوش نرسد. «گفتوگو» و «جامعه مدنی» و «ایجاد دیالوگ» اذکار مورد علاقه آنها است اما خودشان به محض آن که از میکرو اینفلوئنسر بدل به ماکرو اینفلوئنسر میشوند، دیگر یا پاسخی به کامنتها نمیدهند یا اصلاً امکان کامنتگذاری را از مخاطبانشان سلب میکنند تا همین ارتباط دوسویه نیمبند نیز از بین برود. هزاران نفر آنها را دنبال ـیا همان فالوـ میکنند اما آنها حداکثر صد نفر را دنبال میکنند و وقت گرانبهایشان را برای دیدن آنهایی که هرگز دیده نشدند تلف نمیکنند. آنها مدافعان و عاشقان مفهوم «حوزه عمومی» هستند اما حاضر نیستند به ملزومات آن تن دهند؛ آن جایی که باید قوت «استدلال» را نشان دهند، چوب استادی را بلند میکنند و به موی سپید و شرف و شعر سعدی و حافظ و قطره اشکی ارجاع میدهند و مریدانشان را جلو میاندازند. آنها درست به اندازه همه دیکتاتورهای خاورمیانه که فتیش انتخابات دارند به «افکار عمومی» و «گفتوگو» پایبند هستند اما افسوس که عمر «نمایش» کوتاه است.
۴
«دهکده جهانی» ـفراتر از استعاره و لفاظی کلامیـ پیامآور تغییری بود که پس از آن هر پدیدهای را باید در نسبت با آن دید و فهمید. در چنین بستری قدرت یافتن مجدد ارتباطات ماهیتاً سنتی و آیینی چندان عجیب نیست. به عبارت دیگر، وقتی از «دهکده جهانی» صحبت میکنیم ناگزیریم قبیلهها و آیینهای آن را هم ببینیم. اگر چه این آیینها لزوماً مذهبی و بدوی ـدر آن معنای آشنا و قدیمیشانـ نیستند اما همچنان میتوان در «تعریف ساز و کار جامعه پستمدرن ـبه صورت استعاریـ از عبارت قبیله استفاده کرد. به سه دلیل این ساز و کارها بیشتر به قبایل جوامع بدوی نزدیک هستند:
۱.آنها نمیتوانند برای حفظ نظم اجتماعی یا واداشتن افراد به پیروی از قوانین جمعی در قدرت مرکزی باشند.
۲.آنها یک بازیگر جمعی را میسازند که ضد قدرتِ نهادی است.
۳.آنها توجه مردم را به مسائل منطقی و مدرن جلب نمیکنند بلکه آنها را درگیر مسائل غیرمنطقی و عناصر بدویِ محلی و خویشاوندی و احساساتی و هیجانی میکنند» (Maffesoli به نقل از Ihmaki;2015).
درک و طبقهبندی اینستاگرام به مثابه قبیلهای جدید نمیتواند مهر تایید یا ردی بر آن باشد. آن چنان که مبدع نگاه پیدایش قبیلههای جدید ـیعنی میشل مافزولیـ نیز از توصیف این شرایط چندان برآشفته نمیشود. به عبارت دیگر، تنها رویکرد نظری ما میتواند پاسخ دهد که آیا افقهای پیشرو روشن است یا تاریک؟ با این حال، چنین فهمی در شرایط فعلی ما که نگاههای خوشبینانه به رسانهها مرتباً تشویق میشوند و گاهی به نظر میرسد که آنها تنها راه ما به رهایی هستند میتواند، روشنگر باشد. صرفنظر از آن که به کدام جاده امید بستهایم باید بدانیم اگرچه آزادی رسانهها و بهرهمندی شهروندان از شبکههای اجتماعی حقی غیرقابل انکار است اما این رسانهها را به دلیل ویژگیهایش مانند سیاسیزدایی و احساساتیگری و یکسانسازی ـکه نشان داده شدـ نمیتوان با اهداف جدی سیاسی و اجتماعی پیوند داد و برای صحبت از توان و پتانسیلهای اجتماعات اینترنتی استناد به صدور احکام فیلترینگ نابسنده است و ما را به بیراهه میکشاند.
منابع
Boym, s (2001).The future of nostalgia. New York : Basic Books
Ihamäki, P. (2015) Social tribe culture case study: Geocaching game. Int. J. Web Based Communities, Vol. 11, No. 1
Maffesoli, M. (1996) The Time of the Tribes. The Decline of Individualism in Mass Society, Sage Publications, London.