نقدی بر فیلم همسر سوّم، به کارگردانی Ash Mayfair، محصول: ویتنام، ۲۰۱۸
شارل بودلر، شاعر مدرنیستِ فرانسوی از کلبهای آرام و فرحبخش میگوید که دودی سفید از دودکشش بیرون میزند، لیکن چه کسی از آنچه درونش میگذرد از آن غوغای درون چه کسی خبر دارد؟ شاید بلوایی برپا باشد، خشونتهایی دردناک و بهتآور. مدرنیته برای بودلر اینچنین است سرشار از تناقضات پیچیدگیها عذابها و ناخشنودیها. همسر سوّم، در بطن تضادِ دلخراش میان زیباییِ دلانگیز و چشمنوازِ طبیعت روستاییِ محصور در قلب کوهستان، چشمهها، آبدرّههای سحرانگیز، جنگلی جادویی، برکههای بکر، و احشامی که خبر از رزقوروزی میدهند از سویی، و تنگنا، مردسالاری و خفقانِ مستولی در خانهی اربابی از دیگرسو، پیش رفته و نشان میدهد که چگونه مدرنیته از همان سپیدهدمانش از روزگار بودلر و زمان رخدادهایی فیلم تاکنون، با مشکلاتی مشابه دستبهگریبان است و یکی از این معضلات همانا کودکهمسری است. همسر سوم نقدی است بصری بر کودکهمسری از مجرای بافتنِ فرشینهی پرنقشونگاری که به غبار مردسالاری و رسموسومات کهنه، آغشته و آلوده گشته. مای Mây، دخترکی ۱۴ ساله، همسر آتی و سوّمِ ارباب، ماتومبهوتِ آن شبِ نخست است، شبی که باید ناگهان، تن را که بخشی اساسی از خویشتن است در وصلتی ازپیشمقرّر، ببازد یا در خوشبینانهترین حالت قمار کند. خانهی اربابی، ملکِ طِلقِ فرهنگ منحطِ ریشسفیدی است. آنجا که “بزرگترها” به نام “رسموسوم” هرحرکت جدید و جانداری را هر فکر نوینی را در نطفه خفه میکنند و زندگی را در فرایندی مهوّع از استبدادِ رای پیش میبَرند. فیلم، بساط پُروپیمانِ خود را نزاعی مابین خشونت مردانه در یک سمت، و اتّحادی مقدّس میان سبز (طبیعت) و سرخ (زنانگی) در سمتی دیگر، پهن میکند.
نوشتههای مرتبط
کشاکشی که سرنوشت و پایانی محتوم و حسرتبار دارد. گذار سریع دختر”بچّه” از کودک به عاشق و از عاشق به مادر، آنچنان سریع رخ میدهد که به شخصیّتها و مخاطب فرصت تامل و بازبینی نمیدهد. همه و همه، مردانْ زنانْ کودکانْ طبیعتْ بدنْ و زنانگی، غافلگیر میشوند هاجوواج میمانند از نقشهی شومی که دست تقدیر برای آدمیان رقم میزند و تلهای که شخصیتهای فیلم آرامآرام در قلب کوهستانِ پرنقشونگار در آن گرفتار میشوند.
اما چرا استدلال کردم که اتحادی امیدبخش (گیرم امیدی واهی) شکل گرفته در فیلم میان طبیعت و زنانگی؟ شرح میدهم. اینروزها تمرین میکنم که برخی از فیلمها را کارائوکه ببینم تا دریابم قدرت تصویر در آنها به چه میزان است. همسر سوّم در این میان و تا اینجای کار جزءِ رتبههای نخست است. وقتی کلام را حذف میکنی، و به صدای طبیعت در فیلم گوش میسپاری، صدای احشام پرندهها داروَگها و صدای شرشرِ آب، و دوربینی که در دریایی از رنگهای شاد، گرم و دلنشین سُر میخورد، صورتیِ غنچهها، طلاییِ نابِ پیلهی کرمهای ابریشم، سبزِ درخت و چمن، گیسوانِ سیاه و بلند چون شب یلدا، و تنهای سفید و شیریِ رنگِ مرواریدگون و بلورین که بر بستر رودخانهای جاری، شسته میشوند، باورت نمیشود که به موازات تنیدهشدنِ پیلههای ابریشم، سرنوشت نیز بیملاحظه و بیمحابا در کار تنیدن و برپاکردنِ دام خویش است: از فضایی که چون زهدان مادر، در تلاطم و سرشار از زندگی است؛ کودکی ناقصالخلقه بهدنیا میآید! و مگر همین نیست، مگر مردها نیز زادهاز زنان نیستند؟ مردانی که هم بنیادگراییِ دینی (گیرم که دینی صلحطلب همچون بودیزم، البته تا پیش از نسلکشیِ اخیر در برمه) و هم خشونت را میزایند، خاک پای بودا میشوند لیکن شوروشر دخترکی چهاردساله را به یغما میبرند؟ اینها همه مردان هستند و جهان سیاه آنها. و سرخ، رنگ خون در ائتلافی با سبزِ طبیعت. خون در فیلم (و برای مردان)، یا حکایت از کشتار در جنگ دارد که اگر بکَُشند مایهی مسرّت آنهاست یا زادهی ازالهی بکارت است که بازهم شادی و تشفیِ خاطر به بار میآورد برای مردان. خون اما برای زنان میتواند نشان فرایند طبیعیِ حیات باشد حتّی به وقت زایمان و سقط جنین. همواره نشانی از زندگی در آن هست چونان آبی که در رگهای طبیعت جاریست. خون و سرخ در همسر سوم، ورای آب، عصارهی حیاتاند محتوای ارزشمند بدن، بدنِ زن. خون در بدن جاری است و بدن در طبیعت جاری است سیلانی که پیامآورِ پویایی زندگی است. آرامآرام سبزوسرخ قوای خود را بسیج و تجمیع میکنند. آنجا در آن میعادگاه عاشقی، مِی، شاهد عشقورزیِ پسر ارشد ارباب است با نامادریاش، همهچیز منقلب میشود، تندری در روان و بر آسمان که صدای رعدش گوشخراش/نواز است و برقش چشمگداز/نواز.
دخترک ازاین رو به آنرو میشود، تمنّایی شکل میگیرد که از دیرباز تاکنون، عشقِ “ممنوعه” مینامندش. این رمز اتّحاد سرخوسبز است. عشق ممنوعهای در اعماق جنگل. عشقها و کششهای “ممنوعه” دور از چشم سرنوشتِ مرد-محور شکل میگیرند. عشق به نامادری، عشق به همجنس، و گرایشات دیگرگونه و میانجنسی. پسر ارباب بهواسطهی ارتباط با نامادریاش مجازات میشود، گرایشات جنسیِ دیگرگونه به سد تکلیف زایمان برمیخورند و تراجنسیّت به بازی بازیگوشانهی بچگی فروکاسته میشود. مِی که از کودکی ناگهان به عاشقی پرتاب شده و تمنّاهایش یکجا یکشب بیپاسخ میماند، تا چشم باز میکند مادر میشود. درد زایمان او را از هوش میبَرَد. مهم نیست او مدام در خلسهی ناشی از حیلهگریِ سرنوشت، گیجومنک است و همچون پوستر فیلم چشمان دردآلودش به مغاک پیش رو خیره مانده. شاید ما مخاطبین همچون اربابِ تنپرور و مستبد، انتظارِ زاییدنِ پسری داشتیم (ما نیز در اعماق وجود مردانه میاندیشیم) اینطور نمیشود نوزاد دختر است. در داستانکی درونِ داستان اصلی، عروسِ تحمیلیِ پسر ارباب که مِی در قیاس با او خوشبخت بهنظر میرسد مجبور میشود کفارهی گناهِ عشق ممنوعهی پسر ارباب را بپردازد. او به جرمِ اینکه شوهرش در آن شبِ کذاییِ نخست به او نزدیک نشده، مورد غضب قرار میگیرد از خانواده طرد میشود و در برزخِ ناوجودی خودکشی میکند و نامادری دست رد بر سینهی عشق پسر ارباب میزند. جهان فیلم، به موازات آنکه ائتلاف سرخ و سبز به شکست میانجامد و جنگ مغلوبه میشود به کابوسی تیرهوتار به جهنمی در دل طبیعت بهشتی، بدل میشود. همسر اول ارباب، نوزادش را سقط میکند. فیلم به تدریج و در بیهوشیِ کامل ما، با پنبه سر میبُرد. در سکانس پایانیِ این مرثیهی شهوانی، مِی گلهای زرد تنفر را به فرزندش میخوراند یا میبویاند تا برای همیشه او را به جهان نیستی بسپارد. دخترِ کوچک ارباب، دختر همسر دوم، موهایش را قیچی میکند، تا قبای لعنت مردانه (و اختیار و استقلال زنانه) را بر تن کند. دست ارباب خالی میماند: همسر نخستاش سقط کرده ( او تمنّاهای شوهر را سقط کرده)، همسر دوّمش خیانت کرده به معبد سپرده میشود، و همسر سوم فرزندش را میکُشد و فرزندش موهایش را به باد و آب میسپارد. او میماند با طبیعت بیرون که زیباست لیکن در چشم او جهنمی خواهد بود، و سرشت دوزخیِ درون که باید با آن روزگار بگذارند.
همسر سوم از معدود فیلمهایی است که مبلغ مشرب فکریِ جدیدی در فمینیزم است: فمینیزم بومشناخت Ecological feminism، آنجا که عطوفت و مهری که در زنان نهفته است و طبیعتوارگیشان فرمولی است نه برای تبعیض و ستم و ابتذال، بلکه برای نجات طبیعت و الهام از آن، و آنجا که مصائب فرهنگِ خشونت، چونان یک معضل و مشکل نگریسته میشود و نیز مردانه. در فمینیزم بومشناخت همچون نوع رادیکال آن، هدف، سلّاخیِ مردان و گرفتن انتقام از آنها نیست بلکه دعوتی است به صلح و دوستی و آزادی و احترام به همنوع و همزیست و به زیستکُرهای که گاهواره ی همهگیِ ماست. دعوتی به پرهیز از خشونت، خشونتی که میخشکاند و تباه میکند. خشونتی که میانهای با عشقورزی ندارد، خشونتی که عشق را به یغما میبَرَد. چه زیباست جهان فیلم که ما از پس هزاران هزار فاصله، صداها و فریادهای تظلّمخواهی مِی را از اعماق کوهستان بهوضوح میشنویم.
همسر سوم، فضایی مهآلود را تصویر میکند که در شولای مهْ پنهان، معرکهای درگیر است میان سفیدیِ دود کلبهی بودلر (در اینجا سرخ وسبزِ زنانه و طبیعی) و سیاهی مردانگی و خشونت. کارگردان فیلم، نخستین گام سینمایی خود را بسیار بلند برداشته و در ضمن ادای دین به جهان هنریِ ترن آن هونگTran Anh Hung ، کارگردان معروف هممیهنِ خویش، متن زیبا و پرمغز خودش را نوشته.