انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آینده ی فرهنگ ما

گئورگ زیمل ترجمه حسین سراجی جهرمی

یادداشت مترجم:”آینده ی فرهنگ ما” در ۱۹۰۹ توسط گئورگ زیمل به درخواست سردبیران روزنامه ی”Frankfurter Zeitung” نوشته شد.زیمل در این مقاله، بدبینی فلاسفه ی آن سال ها را نسبت به فرهنگ به دلیل حائل به وجود آمده میان فرهنگ عینی(مادی) و فرهنگ ذهنی(معنوی) می داند. او به زیبایی بحث تأخر فرهنگی را پیش می کشد. از نظر وی یونانیان باستان با به جا گذاردن میراثی غنی برای”انسان های فرهیخته” توانستند اختلاف فرهنگ عینی و ذهنی را حل کنند و این دو را با یکدیگر هماهنگ سازند اما در دوره ی جدید به دلیل”تکثیر وصف ناپذیر اشیا”، این هماهنگی نابود شده است.

به زعم زیمل هیچ گونه سیاست فرهنگیی قدرت رفع این اختلاف را که روزبروز بیشتر می شود، ندارد بلکه تنها آموزش فرد است که می تواند وی را به استفاده از جنبه های بیشمار فرهنگ عینی قادر سازد.

آینده ی فرهنگ ما(The Future of Our Culture)

تا آنجا که من می بینم ، بدبینی آشکار اکثر اذهان فلسفی معطوف به وضعیت کنونی فرهنگ، به دلیل حائل گسترش یابنده ای میان فرهنگ اشیا و فرهنگ شخصی است. به عنوان یک نتیجه ی تقسیم کار در طول چند قرن گذشته، فناوری در خدمت ما و دانش، هنرها، سبک های زندگی و علایق در دسترس ما به سوی یک تنوع بیسابقه گسترش یافته است.اما گنجایش فردی برای استفاده از این ماده ی خام افزایش یافته، به عنوان وسایل فرهنگ شخصی تنها بسیار آهسته افزایش می یابد و بیشتر و بیشتر از آن عقب می افتد. ما دیگر نمی توانیم همه ی آن اشیا را در زندگی خود جذب کنیم، اشیایی که تکثیر می شوند انگارکه در اطاعت از سرنوشتی بیرحم، نسبت به ما بی تفاوتند.آن ها زندگی صرفا عینی خود را گسترش می دهند، زندگیی که ما تقریبا به طور کامل حتی به فهم آن نیز عاجزیم. آن چه یونانیان باستان در سیاست و علم، استراتژی و قلمرو برای لذت ایجاد نمودند،دارای سبکی به طور کافی ثابت و ساختاری ساده بود که توسط هر انسان فرهیخته ای تا حدودی فهمیده می شد. او، بدون دشواری، می توانست برای بنا کردن فرهنگ ذهنی خود از مجموع فرهنگ عینی استفاده کند. بنابراین، آن ها توانستند هر دو را به یک هماهنگی میان هم درآورند، هماهنگیی که، در دوره ی جدید، نابود شده است و درنتیجه، آن ها از یکدیگر مستقل گشته اند.در فرهنگ به طور وصف ناپذیری پیچیده ی ما، انگاره ها(ideas) و دستاوردها ی فردی اشکال(forms) پایداری به جای می گذارند که در آن ها ثمرات زندگی های فردی از آن زندگی ها مستقل می شوند. برای اینکه فرد همه ی آن ها را جذب کند تعداد بسیار زیادی از آن ها وجود دارد: فقدان ناگزیر سبکی مشترک برای ایجاد این کار عمیقا محال، کافی است.ذهن گرایی زندگی شخصی مدرن،منش خود سرانه و بی ریشه ی آن، صرفا بیان این واقعیت است:فرهنگ گسترده، پیچیده و دقیق و ظریف اشیا، نهادها و انگاره های عینیت یافته، فرد را از هر رابطه ی درونی سازگار با فرهنگ به مثابه ی کل می رباید، و دوباره وی را به سرچشمه های خود می افکند.ضعف فرهنگی واقعی انسان مدرن نتیجه ی همین اختلاف میان جوهر عینی فرهنگ، هم انضمامی(concrete) و هم انتزاعی(abstract )، در یک سو، و ، فرهنگ ذهنی افراد در دیگر سو است، افرادی که با این فرهنگ عینی احساس بیگانگی میکنند، فرهنگی که به آن ها سخت می گیرد و خشونت نشان می دهد چرا که آن ها نمی توانند با آن همگام شوند.این روزها در بسیاری از مناطق این احساس وجود دارد که ما ، در مقایسه با آتن در زمان پریکلس، یا با ایتالیای قرون پانزدهم و شانزدهم، یا، درواقع با بسیاری از اعصار کمتر برجسته، در فرهنگ ، ناکارآمد هستیم.اما ما فاقد هیچیک از عناصر خاص فرهنگ نیستیم.هیچ افزایشی در دانش،ادبیات،دستاوردهای سیاسی،آثار هنری،وسایل ارتباطات یا آداب اجتماعی نمی تواند ناکارآمدی ما را بهبود بخشد.در اختیار داشتن همه ی این چیزها،خود بخود، کسی را بیش از آن که وی را خوش کند، فرهیخته نمی سازد. به نظرم فرهنگ در رابطه ی انرژی های معنوی ذهنی به حوزه ی ارزش های عینی، تاریخی یا انتزاعی متمرکز و در خود(the self) یکی شده است انسان زمانی فرهیخته است که ارزش های عینی یک ماهیت معنوی(spiritual nature) و یا حتی یک ماهیت بیرونی(external nature)، به شیوه ای بخشی از شخصیت وی شوند شیوه ای که او را فراتر از درجه ی “طبیعی” کمال ببرد ،به عبارت دیگر، شیوه ای که انسان بتواند به سرچشمه های خود دست یابد. نه آنچه که ما خالصانه در خود هستیم( بزرگترین توانمندی های اخلاقی،فکری،دینی و…) و نه ثمرات زحمت های بشریت که با آن ها احاطه شده ایم(از لحاظ دامنه و کمال بسیار شدید آن ها) نمی تواند اوج فرهنگ را تشکیل دهد، بلکه تنها بهبود هماهنگ اولی به واسطه ی همسان سازی(assimilation) درونی پربار دومی می تواند چنین کاری انجام دهد. در سراسر تاریخ، برخی اعصار تأکید بیشتری بر افزایش عناصر فرهنگ عینی داشته اند ، دیگر اعصار، بر قادر ساختن فرد جهت اشتقاق(derive) حالتی ذهنی از ذهن(the subjective state of mind) از آن فرهنگ عینی تأکید داشته اند،حالتی ذهنی که مقصود نهایی فرهنگ است.اما اولی ذاتا ، به واسطه ی هیچ سیاست فرهنگی صریحی سبب وقوع امری نشده است بلکه این کار را با انرژی ها و منافع خاص بخش های فردی جامعه انجام داده است.در مقابل، اعصار بزرگ که سیاستی فرهنگی داشتند( حتی اگر ذاتا متصور یا مشروح نبوده باشد) همیشه بر عامل ذهنی متمرکز بوده اند: آموزش فرد. هیچ سیاست فرهنگی نمی تواند اختلاف فرهنگی غم انگیز میان فرهنگ عینی فرهنگی با ظرفیت نامحدود خود برای رشد ، و فرهنگ ذهنی که تنها به آرامی می تواند به رشد کند، را رفع کند. اما با قادر ساختن فرد به استفاده ی بهتر و بیشتر از عناصر فرهنگ عینی به عنوان ماده ی خام فرهنگ ذهنی در زندگیمان می تواند در جهت کاستن این اختلاف مؤثر واقع شود، فرهنگ ذهنیی که وقتی همه چیز گفته شد و همه ی کارها انجام شد به فرهنگ عینی هر ارزش واقعیی می بخشد.

Simmel, Georg.; Frisby, David.; Featherstone, Mike, Simmel On Culture : Selected Writings Theory, Culture &Society,1997, Sage Publications, Inc.