چندی پیش در جلسه ای عمومی از من، در سئوالی کلیشه ای، پرسیده شد: آیا نسبت به آینده ایران خوش بین هستید؟ من نیز، تلاش کردم با فاصله گرفتن نسبی از پاسخ های کلیشه ای بگویم: بله به آینده ایران بسیار خوش بین هستم، اما مشکل این است که ایران در جهان قرار دارد و به آینده جهان به شدت بدبینم! شاید امروز در آستانه برگزاری کنفرانسی که در تهران و در هیاهوی بزرگ فروپاشی های دومینووار دیکتاتورهای کوچک و قبیله ای عرب بر پا شده است، شاید بتوان این نکته را به نوعی البته با نسبیتی بسیار بیشتر درباره آینده خاور میانه نیز گفت.
واقعیت در آن است که آنچه امروز شاهدش هستیم حاصل بیش از پنجاه سال بی مسئولیتی قدرت های بزرگ پیروز در جنگ جهانی دوم یعنی ایالات متحده و شووروی پیشین (و روسیه کنونی) است. این قدرت ها پس از بیرون آمدن از جنگ ویرانگر دوم، در نوعی مستی حیرت انگیز فرو رفته بودند که حاصل به دست آوردن جایگاه دولت های استعماری پیشینی بود که نه تنها مستعمرات خود را از کف داده بودند بلکه دیگر حتی نمی توانستند به مثابه قدرتی نظامی در منطقه خود نیز مطرح باشند. اما تفاوت عمده در آن بود که اگر بریتانیا و فرانسه هر یک بیش از چهار قرن به دو شیوه متفاوت دارای سابقه مدیریت استعماری بودند و می دانستند که چگونه باید قدرت های خویش را در تداوم زمانی به پیش ببرند و به ویژه چگونه سطح محلی حوزه های اجتماعی را با سطح بین المللی پیوند بزنند، شوروی و آمریکا تنها بر ایدئولوژی های خود ساخته ای تکیه زده بودند که در یکی مصرف به هر قیمت و به هر وسیله ای تقدیس می شد و دیگری تولید به هر قیمت و وسیله ای.
نوشتههای مرتبط
نتیجه شکست دیدگاه های واقع گرایانه و اصولی کینزی در کنفرانس برتن وودز بود و ورود جهان بر مسیری که امروز شاهد فروپاشی گسترده ای در آن هستیم: پیدا شدن پهنه ای عظیم به نام «چین» که تقریبا کل صنایع جهان را در دست دارد ولی با نظامی دیکتاتوری اداره می شود و همین می تواند هر زمان جهان را به خطر اندازد؛ پهنه عظیم دیگری به نام «روسیه» که مرکز بزرگترین خلافکاران و مافیاهای جهان و بهشت تبه کاران است و سیاه کاری و فساد را به یک برنامه دیپلماتیک و سیاسی در روابطش چه در سطح داخلی و چه در سطح منطقه ای و جهانی نیز تبدیل کرده است؛ پهنه دیگری به نام «اروپا» که هنوز بر تداوم سیاست های «دولت رفاه» اصرار دارد در حالی که ورشکستگی آن در حوزه اقتصاد و شکستش در سیاست های تکثر فرهنگی و مدیریت مهاجرت روشن است، پهنه ای که هر روز پیرتر می شود اما حاضر نیست دروازه هایش را جز به روی قوی ترین متخصصان کشورهای جهان سوم بگشاید، در حالی که چه این متخصصان و چه حتی متخصصان خودش در نخستین فرصت راهی سرزمین های آن سوی دریاها می شوند تا به رفاهی بالاتر دست یابند و تنها مهاجران فقیر را برای اروپا به جای می گذارند؛ و سرانجام پهنه ای به نام آمریکا، که مقروض ترین کشور جهان است، اما قرضی به واحد پولی خودش، دلار، و اشتهایی سیری ناپذیر برای انرژی دارد که هرگز قادر نیست از منابع درونی تامین کند و به همین دلیل نیز به گونه ای وسواس آمیز چاره ای جز آن نمی بیند که ورشکستگی اقتصادی خود را با نظامی گری هر چه قدرتمندترش جبران کند و یک تنه موقعیت استعماری چندین قدرت بزرگ قرن نوزدهمی را به اجرا رساند. و البته ناگفته نگذاریم که این نقشه را باید با «جهان سوم» ی در هم ریخته پریشان، زیر فشار خرد کننده فساد و دیکتاتوری ها و آنومی ها و آسیب های اجتماعی، تکمیل کرد، جهان سومی که یا بمب های اروپایی و آمریکایی بر سرش فرو می ریزد تا آن را از «شر» دیکتاتوری های حقیر و فاسدی که خود آن اروپایی ها و آمریکایی ها، برای منافع خود، بر سر کار آورده اند «رها» کند، و یا در گیر تنش ها و جنگ های منطقه ای است و سلاح هایی را که از اروپایی ها، آمریکایی ها، روس ها و چینی ها خریده است، برای تخریب سرزمین ها و مردمان خود به کار می گیرد. و در میانه این بازار آشفته مافیاها و شرکت های فراملیتی که به هیچ چیز جز سود خود به هر قیمت و با هر شرایطی نمی اندیشند.
باید اذعان کرد که تصور آینده ای «دموکراتیک» و «شکوفا» در کوتاه یا میان مدت، برای خاور میانه در چنین جهانی، اندکی سطحی و کودکانه است. اما واگذار کردن همه چیز به برگزاری احتمالی یک کنفرانس برتن وودز جدید و طراحی و پیاده شدن نقشه معماری جدیدی برای جهان نیز شاید بیش از اندازه خیال پردازانه و به خصوص غیر مسئولانه باشد و در واقع معنایی نداشته باشد جز شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیتی که این موقعیت حاد تاریخی بر دوش ما به مثابه انسان های نسل خود و نخبگان تمدن های کنونی گذاشته است. از این رو به گمان ما سر دادن آیه یاس و آه و ناله کردن بر جهانی که چنین در آستانه نابودی خود و طبیعت قرار داده شده است، دردی را از هیچ کس دوا نمی کند. نومیدی به مثابه یک اصل فلسفی شاید بتواند قابل دفاع باشد، اما به مثابه یک اصل پراگماتیک بیشتر به جنون شباهت دارد.
از این رو است که می توان ادعا کرد حتی در چنین خاور میانه ای اگر تصورات بی پایه به کنار گذاشته شود و شرایط جدید جهان درک شود، اگر امکان گفتگویی منطقی و به دور از هیجان و شور و آشوب فراهم بیاید تا بتوان قدرت های بزرگ را قانع کرد که در کوچه ای بن بست با سرعت به پیش می تازند و در جهانی یک پارچه شده ارائه راه حل های محدود به نظام های مرکزی (همچون راه حل های اقتصادی که در چند سال اخیر با تزریق گسترده مالی درنظام آمریکا انجام شد و هیچ ثمری نداشت) راه به جایی نبرده و جز تشدید اوضاع و فرو رفتن بیشتر در هزارتویی از خشونت، فساد و تباهی حاصلی نخواهد داشت. تکثر فرهنگی و مدیریت مهاجرت خیال های خامی هستند که هنوز نه اروپا و نه آمریکا دست از آنها برنداشته است. و این در حالی است که همین کشورها ناچارند نه تنها هر روز اقدامات امنیتی را برای جلوگیری از مهاجرت های غیر قانونی به خود شدیدتر کنند، بلکه هر روز دستاوردهای دموکراتیک شهروندان خود را نیز به زیر سئوال برده و در نهایت شاید ناچار شوند نظام های آپارتایدی برقرار کنند که شهروندان را به آدم های «خوب و سربه زیر» و آدم های «شرور و یاغی» ، «سفید های متمدن» و «رنگین پوست های مشکوک» تقسیم کنند. «اسرائیل» بدین ترتیب همچون هیولایی فرانکانشتینی ظاهر می شود: محصول جنون آمیز آزمایشگاه های کشتار جمعی یهودیان و «مسئله یهود» در جهان مسیحی، که می تواند به مثابه الگوی هراسناک آپارتاید نظامی گرا خود را حتی به کشورهای دموکراتیک تحمیل کند. تا هم اکنون نیز، از میان رفتن تدریجی اما قطعی رژیم های نظامی گر و دیکتاتوری خاورمیانه، مرگی ناگزیر را برای این کشور در قالب کنونی اش یعنی یک رژیم نژادپرست و نظامی گرا وعده می دهد. اما همه مسئله خاور میانه در آن است که آیا به همان دلایلی که پس از جنگ جهانی دوم، رژیم های ساختگی از دل نظام های قبیله ای بیرون کشیده شدند، آیا آنچه انتظار این کشورها را می کشد، سربرآوردن نظام های جدید نولیبرال و تبدیل فسادهای خانوادگی ، عشیره ای به فسادهای گسترده مالی – اقتصادی یقه سپیدان تحصیلکرده و رخت از میان بستن رویای دموکراسی نخواهد بود؟ آنچه در این میان به نظر ما تعیین کنننده است تنها و تنها رشد جامعه مدنی و فعال شدن و تداوم فعالیت نظام اجتماعی به مثابه کالبدی زنده است تا بتواند از خود هم دربرابر سنت های فرسوده و مخرب گذشته، همچون قبیله گرایی های بی رحمانه و فاسد و ابلهانه دفاع کند، و هم در برابر الزامات جهانی آشفته که مهار خود را به دست فاسد ترین و بی رحم ترین و در عین حال بی فرهنگ ترین موجودات عالم سیاسی در طول تاریخی بشری سپرده است و تنها امیدش رهایی یافتن از خلال نظام های فناورانه ای است که هر روز قابلیت های کنترلی کمتری بر آنها دارد.
این یاددداشت در ویژه نامه علوم انسانی روزنامه شرق روز ۷ خرداد ۱۳۹۰ منتشر شده است.
پرونده ی «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/9132