استن آلن برگردان آرش بصیرت
در بخش پیشین به تحولاتی که اموزش معماری از ابتدای جنبش های اعتراضی پایان دهه شصت تا فروپاشی دیوار برلین و پایان جهان دو قطبی تجربه کرد اشاره رفت و در این بخش به تاثیرات حضور کامپیوترها در اتلیه های معماری می پردازیم و تحولات اموزش معماری را با عبور از بحران فروپاشی برج های دوقلو در نیویورک تا اغاز دهه دوم قرن بیست و یکم پی می گیریم.
کامپیوتر در استودیوی طراحی
اتمسفر شک و عدم قطعیتی که وجه ممیزه اوایل دهه ۱۹۹۰ بود، دیگر به واقع جذابیت نداشت، یکی از اهداف تلاش های نظری دهه قبل بر هم زدن قطعیت های برامده از دانشی میراثیreceived knowledge [دانشی که ما ان را نسنجیده ایم ولی بر این قرار که دیگران ان را حقیقت پنداشته اند، پذیرفتیمش] بود. با ان که، نظریه پردازی های دهه ۸۰، هدف خود را فراهم اوردن زمینه ای برای جستارها و جهت گیری های نو تقریر نمودند، اما بزرگ ترین حرکت منتهی به تغییر در پاسخ به تحولات تکنولوژیکی رقم خورد، به موازات تعمیق دست رسی به کامپیوتر در میان فعالان و مدرسان و اغاز به اندیشیدن خلاقانه بر امکانات جدیدی که طراحی دیجیتال در اختیار مخاطبان قرار می داد، لایه های پیشرو فرهنگ طراحی بر محور یک پروژه خاص قوام گرفتند؛ آثار جدید طراحی و نظریه هایی که این اثار بر ان ها مقوم گردید، در حالی که عمیقا از جنبه های گفتمان نظری دهه های پیشین سود می بردند و فعالانه با ان ها درامیخته بودند، مواجه انتقادی با مبانی زبانی و استعاره های ادبی برامده از همان چارچوب فکری را نیز پیشه کردند.
نوشتههای مرتبط
در سال ۱۹۹۰ هنوز کامپیوترها تا حدود زیادی در اتلیه های طراحی مدارس معماری ناشناخته بودند و غالبا به ازمایشگاه های کامپیوتری محدود می شدند در زیرْزمین این مجتمع ها. در این برهه از زمان برنامه های طراحی کامپیوترْمبنا در مقیاسی وسیع در دفاتر معماری مورد استفاده قرار می گرفتند و به موازات شاهد شکل گیری سطحی از آگاهی نسبت به نیاز به تدریس مهارت های کامپیوتری در مجامع محدود اموزشی هستیم، البته نباید این نکته را فراموش کرد که کامپیوترها در این بازه زمانی ماشین هایی بودند بی نهایت کند و دست و پاگیر و خروجی هاشان هم غیر قابل اعتماد، از همین رو همچنان با استفاده از کامپیوتر به عنوان ابزاری برای کمک به تولید کارامدتر ترسیمات فنی در محیطهای حرفه ای مخالفت می شد و توافق کمی بر سر اهمیت کامپیوتر به مثابه یک ابزار طراحی وجود داشت، طراحی در مدارس همچنان تحت شمول طراحی دستی تعریف می شد.
اولین انگیزه ها برای ترکیب خلاقانه کامپیوتر به مثابه یک ابزار طراحی از دل علقه های فعالان و نظریه پردازانی همچون فرانک گری، گرگ لین و برنارد کـِـش، مدارس و موسسات معماری ای همچون کلمبیا، ام آی تی، اس سی آی ـ آرک، یو سی ال ای و دیگرانی بیرون می اید که تجهیز مجدد زیرساخت های تکنولوژیکی و روش های اموزشی شان را در اولویت قرار داده بودند. طراحان جوان با فاصله اندکی نسبت به این پیشــْـروها حرکت می کردند، تا اواسط دهه ۹۰ شاهد نضج گیری مهارت های نوینی بودیم، معماران ارام ارام، نرم افزار و تکنیک های دیجیتالی به عاریه گرفته از فیلم و صنایع هوایی را در طراحی های خود دخیل می کردند. کامپیوتر تولید فرم های پیچیده را بی نهایت ساده ساخته بود و طراحان نیز مشعوف فرمْ پذیری نوینی شده بودند متبلور در مدل سازی های سیال. در این مراحل تاثیر تکنولوژی دیجیتال بن مایه ای عمیقا فرمی داشت و در علاقه به پوسته های ممتد و فرم های پیچیده بیومورفیک خلاصه می شد.
این تکنیک های جدید طراحی به سرعت در مدارس معماری فراگیر شدند، مدارسی که می توان از ان ها به عنوان ازمایشگاه های اولیه برای این نمونه اثار متقدم خیالی نام برد؛ انچه زمانی یک تجربه منفرد رادیکال بود به سرعت به جریان اصلی طراحی تبدیل شد و دیگر مدارس معماری را به تبعیت از مدارسی واداشت که خود را پیش از این با تغییرات تطبیق داده بودند. مدرسان جوانی که قابلیت تدریس مهارت های کامپیوتری داشتند به ناگاه خود را در بورس یافتند و اموزش استفاده از تکنولوژی دیجیتال به سرعت به بخشی لاینفک از تحصیل رشته معماری تبدیل گردید.
بدون شک، اتلیه های طراحی دیگر هیچ شباهتی به انچه ۲۰ سال پیش از ان تجربه می کردند نداشتند، تمام این بارزه ها حسی از خودْارضایی افرید و این ادعا که یک تغییر پارادایمی جدید محقق شده است را به اثبات رساند. اما تمرکز بر کار و بیان فرمی برامده از طراحی دیجیتال امروزه دیگر جای گاه گذشته را ندارند. کامپیوتر به یک وسیله ثابت و اشنا در اتلیه ها و استودیوهای طراحی بدل شده است و در زمانی که تقریبا تمامی ساختمان ها با کامپیوتر طراحی می شوند، آشکارسازی سیستم های طراحی دیجیتال دیگر مهم به حساب نمی اید.
اولین تجربه ها در تولید فرم های دیجیتالی به سرعت سئوالاتی اساسی پیش پای روش های جدید طراحی گذاشت. ایا ساخت فرم های جدیدی که کامپیوتر به سادگی تولیدشان می کند، امکان پذیر است؟ اثار نواورانه ای که حاصل مشارکت شرکای صنعتی ای همچون گری تکنولوژیز در حوزه طراحی بودند، دسترسی وسیع تر به ابزارهای طراحی در مدارس و امکان اغواکننده عبور از قواعد دست و پاگیر طراحی های معمولی، نیروی محرکه طرح پرسش های جدیدی بر مدار ساخت دیجیتال گردیدند. اگرچه این پرسش ها تغییرات مهمی را به دنبال داشتند اما زبان فرمی تجربیات دیجیتال اولیه تغییر اساسی ای به خود ندید. در یک نگاه کلی می توان نتیجه گرفت اگر مقطع اولیه طراحی اثار دیجیتال در دهه ۸۰ وجهی استعاری داشت و مقطع دوم ان در دهه ۹۰ در بعد وسیعی تجربی بود، با استقرار پروتکل های رایج ساخت فرم و بافت، معماری در حال حاضر وارد مقطع سوم مواجه مناقشه برانگیزش با تکنولوژی دیجیتال گردیده است.
امروزه، در مدارس معماری، دو جهت گیری، که به نوعی مکمل یکدیگرند، تعقیب می شود. جهت گیری اول مبتنی است بر استفاده وسیع از تکنولوژی ارزان و ساده ای که تاثیر کامپیوتر در اموزش معماری را بی نهایت محسوس تر نموده است و ان را تسریع کرده و بر این قرار، بلندْ جایگاهِ کیشْ گونهcult like طراحی دیجیتال ـ که زمانی معماری را به باورمندان و ناباوران به دیجیتالیزاسیون تقسیم کرده بود و پیروان ان را به کیشی با زبان رازگونه و مناسکی کاملا شخصی بدل ساخته بود ـ به مسئله ای تبدیل شده است، عمیقا، متعلق به گذشته. نسل جدید معمارانی که در یک نظام کاملا مبتنی بر سازوکارهای دیجیتال اموزش دیده اند دیگر نیازی به تفکر بر چگونگی استفاده از ابزاری ناآشنا ندارند، مسئله ان ها تمرکز بر ان کاری است که می توانند با ان ابزار به انجام رسانند. همان گونه که مدارس معماری ازمایش گاه های کامپیوتر مستقر در طبقات زیرزمین خود را برچیدند و امکان توزیع وسیع ابزارالات دیجیتال در استودیوها را فراهم اوردند، باید پذیرفت کامپیوتر دیگر ان تکنولوژی ای نیست که ارج و قرب و جایگاه خاصی داشته باشد یا بتوان در برابرش موضعی متخاصمانه اتخاذ نمود، کامپیوتر، به سادگی، به جزء لاینفکی از واقعیت زندگی رزومره تبدیل شده است. کامپیوتر و منطقش، امروزه، کاملا با عادات تفکر و روال کار معاصر ممزوج گردیده.
نتیجه انکه، طراحان در حال حاضر این امکان را دارند تا توجهشان را معطوف پتانسیل فعال و استراتژیک نهادینه در کامپیوتر نمایند. صورت بندی های کنش معمارانه ای که تکنولوژی دیجیتال محقق می سازد درست به اندازه زبان های فرمی ای اهمیت دارند که تحت شمول همین تکنولوژی دیجیتال امکان تحقق می یابند. استراتژی های کنونی پیاده سازی یک بنا، از مناسبات سنتی معمار با کارفرما و سازندگان فراتر می رود و اعمال ره یافت های نوین فراگیر و قابل انتقال ، مبتکرانه و عملی را ممکن می سازد. تخصص در حوزه طراحی دیجیتال در حال حاضر صرفا به عنوان یکی از مجموعهْ مهارت های موجود معماری شناخته می شود. دیگر تخصص های طراحی که ادغام مستقیم تکنولوژی های دیجیتال با ساختمان ها را مد نظر قرار می دهند ـ مانند استفاده از پوسته های تعاملی و حس گرها در بنا ـ تاثیر به مراتب کمتری در منطق حاکم بر فرایند طراحی یا تکنیک های بصری سازی ای دارند که می توان در حوزه طراحی دیجیتال دسته بندی شان نمود.
کامپیوتری سازی، دومین جهت گیری ای است که امروزه در حال نضج گیری می باشد، تمرکز بر پژوهش های پیچیده کاربردی در حوزه برنامه نویسی، طراحی پارامتریک و علم رباتیک را می توان محل تمرکز این حوزه های پژوهشی جدید دانست، حوزه هایی که آرام آرام جای خودشان را در مدارس معماری، مخصوصا در مقطع دکتری، پیدا می کنند. اگر نسل اول طراحان دیجیتال بر هدفگذاری مجدد نرم افزارهای موجود برای تولید تاثیرات فرمی شاخص تاکید می کردند، طراحان معاصر تلاششان را بر عبور از این واسطْ های نرم افزاری موکد ساخته اند، این روندها موجب شده است کدْنویسی به یکی از الزامات کنش اکادمیک در سطوح پیشرفته تبدیل شود، اگرچه به نظر می رسد انچه پیش امد در تضاد با دمکراتیک سازی و بومی کردن naturalization و تحت شمول مناسبات ماهوی مکان دراوردن قرار دارد، اما باید پذیرفت که به واقع این روندهای پژوهشی، عملا، پدیده ی تکمیلی این تمایلات دمکراسی محور و بوم گرایند. محور این روندهای نوین پژوهشی عملی و نتیجه گرا بودنشان است، از دیگر بارزه های این روندهای پژوهشی دسترس پذیربودنشان، ان هم در مقیاسی وسیع است، این روندها در قامت مواد منبعْ بازِ خام بر اینترنت و در مقیاس وسیع توزیع شده اند. جدا از انچه پیش امد، این ابعاد نوین پژوهشی، عمیقا، با لجستیک فرایند ساخت و ساز و کارایی مصالح درگیرند و به همان میزان که در فرهنگ مهندسی ریشه دارند در فرهنگ معماری نیز ریشه دوانیده اند.
چرخش هدف مند
اگرچه وضعیت گفتمان معماری در پایان دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ تحت شمول مجلاتی مانند فتیش و استراتژی ها در تفکر معماری تعریف می شد، محوریت ژورنالی مانند پراکسیس پرداختن به مُلغَــمه ای از نگرانی های نسل جوان تری از مدرسان و دست اندرکاران معماری بود و البته این یک واقعیت است که ژورنال ها بارزه های مهم اولویت های یک رشته را تدقیق می کردند، به طور مثال تمرکز تحریریه پراکسیس به نوعی تغییر و گذر از نظریه انتقادی به فرهنگ ساخت و ساز را مد نظر می اورد. شماره های ۱۱ و ۱۲ پراکسیس که در تابستان ۲۰۱۰ منتشر شد مجموعه ای بود متشکل از اثار و گفت و گو هایی با یازده معمار، که همگی شان بین سال های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۴ متولد شده بودند، معمارانی ماحصل اموزش در بازه زمانی ای مد نظر نوشتار حاضر و تحت تاثیر اتمسفری برامده از مباحث نظری و تغییرات تکنولوژیکی ای که پیش از این بدان ها پرداختیم. تمام معمارانی که در این شماره بدان ها پرداخته شده بود، هَمِ خود را صرف ساخت اثر کرده بودند.
در گفت و گوی آغازین مجله، مایکل مردیت، که ایده ی ان شماره نیز از او بود، تاکید می کند:”سبک و سیاقی که من، بر اساس ان، هم نسل هایم را با ایده کنش و درگیر شدن در جهان واقعی گرد هم می اورم، معمولا از دل فرایند ساخت و پرداخت، ساخت و ساز، اجرا و برنامه ریزی می گذرد.” این گزاره به وضوح نشانِ گذر از نظریه پردازی های اکادمیک و تمرکز بر ابزاروارگی و توانایی معماری در مواجه با مشکلات واقعی دارد. البته بی نهایت ساده انگارانه خواهد بود اگر بیاندیشیم که چنین ایده ای از کنش معمارانه کاملا تاملات نظری را به کناری وانهاده است؛ مدل های کنش معمارانه ای که در اثار به چاپ رسیده در این مجموعه بدان ها اشاره شده است، عمیقا وامدار نسل ماقبل خودند، چه ان هایی که ریشه در هنر اینستال دهه ۱۹۸۰ دارند و چه ان هایی که مدل هلندی برنامه ریزی فضایی را پی گرفته اند، همگی نمایشگاه ها، نوشته ها و پژوهش های نسل ماقبل خود را ملاک استراتژی های ساخت و ساز خود قرار داده اند.
منظر، محیط شناسی و شهرنشینی جهانی
یکی از سئوالات مطرح شده از مصاحبه شوندگان در همین مجلد مجله پراکسیس این بود:”ایا پژوهش معماری توان شکل دهی به فرم نوینی از کنش معمارانه را دارد؟ چه ارتباطی میان مطالعات، نوشته هایتان (اگر بعد کاربردی دارند) و کار طراحی تان وجود دارد؟” در سال ۱۹۸۵، در کنفرانس سالانه والتر گروپیوس در هاروارد، هنری کاب، که در ان زمان مدیر دپارتمان معماری مدرسه تحصیلات تکمیلی هاروارد بود، فرهنگ های ناهمـسازِ پژوهش دانشگاهی و کنش خلاقانه معماری را به شرح زیر توصیف می کند:”. . . از یک سو، به نظر می اید مجموعه های اکادمیک تلاش می کنند معماری را از منابع حیاتی تغذیه اش در جهان واقعی کنشِ معمارانه جدا سازند، حال انکه از دیگر سو، شاهد کیفیت های کنشْ محور و کارسالارانه ای هستیم که جهت گیری شان ارزش زدایی از معماری در قامت یک رشته است، این رویکرد توان معماری در برقراری یک گفتمان بارور با دیگر رشته های کمتر “ضایعcontaminated ” شده درون دانشگاه را مختل می سازد.”
نکته ای که کوپ بر ان انگشت می گذارد، یک مشکل واقعی است و تبلور کامل ان را می توان در توسعه اخیر دوره های دکترا در معماری مشاهده کرد، شبیه سازی پروتکل های پژوهش دانشگاهی در اکادمی هایی که با یکدیگر تشابه ماهوی دارند و دور شدن هر چه بیشتر این پروتکل ها ازذهنْ مشغولی های واقعی کارورزان خلاق و کنش گر، از دیگر نشانگان این بحران است. تا همین اواخر مدل غالب پژوهش در بسیاری از مدارس طراحی، مدل پژوهشی علوم انسانیْ مبنا بود؛ پژوهش های نظری و تاریخ هنرْ مبنا، که بعضا نسبت به کنش هنجارین [رایج در حوزه عمومی] موضعی انتقادی می گرفتند و در اغلب موارد به وسیله پژوهشگرانی منفرد به انجام می رسیدند و نهایتا به برگزاری نمایشگاه ها و کنفرانس ها و یا چاپ مقالات منتهی می گردیدند.
اما طی دو دهه اخیر شاهد تغییر جهت به سوی یک رویکرد پژوهشی کنشْ مبنای مشارکتی بودیم. انگیزه این تغییر تا اندازه ای ماحصل کارفرماها، هم در بخش دولتی و هم بخش خصوصی بود، ان ها از معماران می خواستند مشارکت بیشتری در برنامه ریزی و بسط تصمیماتی داشته باشند که محتاج فهمی وسیع تر از متغیرهای اجتماعی، اقتصادی و اجتماعی اند. ساختمان ها، امروزه، بایستی، رعایت استانداردهای زیست محیطی و انرژی بالاتری را مد نظر اورند، مصالح و تکنولوژی های ساخت به سرعت تغییر می کنند و معماران حرفه ای نیز بایستی خود را با این تغییرات تطبیق دهند. در میان دفاتری که برای پژوهش نقشی عمده در نظر گرفتند می توان به اِس اُ اِم، که همین اواخر شاخه تحقیقاتی خود در حوزه تکنولوژی را افتتاح نمود و همچنین به آرُپ و شعبه هندسه پیشرفته اش در لندن اشاره کرد، این ها صرفا دو تا از خیل عظیم دفاتری همچون بنتلی اسمارت جئومتری گروپ می باشند که تلاششان به حداقل رساندن مرز میان تولیدات اکادمیک دانش و تخصص حرفه ایست. وزن سنگین تر بخش پژوهش به دفاتر کوچک تر نیز این امکان را می دهد تا توان محدودشان در حوزه منابع را وجهی کارسالارانه تر بخشند.
در دانشگاه برنامه های دوره دکترا، به شدت تکراری شده اند، تا ۱۹۹۰، پژوهش های دوره دکترا در معماری یا به مدل مطالعات تاریخی نزدیک بود یا ارتباط عمیق با دپارتمان های برنامه ریزی را مد نظر می اورد. طی دو دهه اخیر برنامه های نوینی در دانشگاه های هاروارد، کلمبیا و ییل به اجرا درامدند و برنامه های موجود نیز با هدف تاکید بر پژوهش های مشارکتی، پروژه مبنا، برگزاری نمایشگاه ها یا انتشار کتب مجددا سامان دهی شدند.
در اصل، حس فزاینده ی اضطرار پیرامون پرسش های متبادر بر شهرگرایی جهانی نضج گرفته بود و اجماعی که در حال ظهور بود شهر معاصر را ابژه ایده ال موضوع پژوهش و مطالعه می دانست. در اغاز قرن بیستم، حدودا ده درصد جمعیت جهان در شهرها زندگی می کردند، حال انکه امروزه بیش از نیمی از جامعه جهانی ساکن حوزه های شهری شده اند و دقیقا به سبب همین شهری شدن فزاینده است که پرسش هایی همچون محیط زیست، عدالت اجتماعی، زیرساخت های شهری و تاثیرات جانبی و مستقیم تکنولوژی به شدت مد نظر امده و در قامت ماتریسی فضایی که معماران بایستی ان را فهمیده و در قامت یک نگاشت فضایی تدقیق می کردند متجسد گردید. نهایتا می توان نتیجه گرفت که امروزه توصیف مکفی از شهر بدون در نظرگرفتن اقتصاد، سیاست عمومی، جامعه شناسی، هنر، مهندسی عمران، تاریخ، ادبیات، سیاست و مذهب تقریبا ناممکن است، هر چند هیچ کدام از این رشته ها به خودی خود نمی توانند راوی همه روایت باشند و معماری [از قضا] در بهینه ترین موقعیت برای ارائه یک چنین نمای ترکیبی ای قرار گرفته است.
یکی از اولین این نمونه های در حوزه پژوهش اکادمیک طراحی به انتهای دهه ۱۹۶۰ بازمی گردد، پژوهشی که در یکی از اتلیه های دانشگاه ییل پی ریزی شد و تحت عنوان کتابی به نام “از لاس وگاس بیاموزیم”، در اختیار مخاطبان قرار گرفت، کتاب ماحصل تلاش های رابرت ونتوری، دنیس اسکات براون و استیون ایزنور است، این اثر امتدادی منطقی بود بر پژوهشی که چند سال پیش از ان تحت عنوان “از لوی تاون بیاموزیم” به انجام رسیده بود. ونتوری، متخصصین و همین طور تمام منابع اکادمیکی که در اختیار داشت را با هدف جمع اوری داده، ترسیم نقشه ها و دیاگرام ها و پژوهش بر یافت چارچوب های تحلیلی نوین روانه محیط های تا پیش از این ناشناخته شهری کرد، یافته هایشان این امکان را در اختیارشان گذاشت تا ان ها را در قالب کتابی منتشر سازند که عملا به منبعی تبدیل گردید برای نسل های اینده.
در پایان دهه ۹۰، پروژه دیگری با هدایت کولهاس و با محوریت شهر در هاروارد رقم خورد، این پروژه مدل مد نظر رابرت ونتوری را احیا کرد و در گام اول در قامت کتابی برای فروش روانه بازار گردید و در گام بعد به کار مدل سازی فرایند شهری شدن در دلتای رودخانه پـِـرْل در چین امد، اتلیه کولهاس پس از ان همین مدل را برای تحلیل شهر لاگوس به کار گرفت. انگونه که او شرح می دهد، پروژه شهر”بر فهم مدققانه یک بحران دوْوجهی مُـقَــوِم گشته است، اولین انها تمرکز بر سردرگمی اکادمیک و حرفه ای است در مواجه با شرایط شهری ای که توصیفات سنتی از شهر را پس می زنند. . . دومین سویه این بحران پرداختن به شکست لایه های مختلف حرفه طراحی در پاسخ گویی مکفی به این تغییرات.” همین اواخر مدرسه تحصیلات تکمیلی معماری، برنامه ریزی و مراقبت و نگهداری دانشگاه کلمبیا، استودیو ایکس را با هدف تعریف ” یک شبکه جهانی از لابراتوارهای پیشرفته پژوهشی برای کاوش بر اینده شهرها” برای پرداختن به همان مسائل راه اندازی کرد. این ابداعات ترازی از دانش را شکل می دهند، که به موازات ورود به قرن ۲۱ام، مواجه با شهری گرایی و شهرسازی در مقیاس جهانی را بخشی اساسی از اموزش کامل معماری می داند. دانشجویان امروزه از اقصا نقاط جهان برای تحصیل به امریکای شمالی می ایند و احتمالا کنش معمارانه را در مناطقی کاملا متنوع و تا اندازه ای غیر قابل پیش بینی تجربه می کنند. به راستی، ۲۰ سال پیش، چه کسی پیش بینی می کرد، معماران امریکایی روزی در قزاقستان ساختمان سازی کنند؟
اگرچه این کنش های پژوهش مبنا تمرکز آکادمیک خود را حفظ کرده اند، اما شهرسازی منظرگرا landscape urbanism که در اواخر دهه ۱۹۹۰ در دانشکده های معماری شیوع پیدا کرد، هدفش را احیای طراحی شهری می دانست. این ره یافت پتانسیل یک کنش میانْ رشته ای عظیم را در خود نهفته دارد، تغییر و تحولات پیرامون این اصطلاح که اول بار در سال ۱۹۹۶ مطرح گردید به خوبی مستند شده اند و امروزه دانشگاه ایلینویز در شیکاگو، دانشگاه تورنتو و همچنین اِی اِی در لندن در این رشته دانشجو می پذیرند، این رشته پیرامونی sub-discipline تمام عیار، در بازه زمانی ای نسبتا کوتاه، به خوبی به واسطه یک نظریه خوشْ پرداخت، ادبیات غنی و در مقیاسی وسیع منتشر شده و به واسطه مجموعه ای عمیقا متنوع از کنش های طراحانه پر و بال گرفته است [و وارد گفتمان طراحی گردیده.]
شهرسازی منظرگرا در فرم های متقدمش، عملا واکنشی بود به حاشیه راندن معماری منظر؛ معماران منظر پیرو اتخاذ تصمیم های بی نهایت مهم در حوزه طراحی و به دنبال تلاش برای جذاب تر ساختن طراحی به واسطه تزریق فضای سبز وارد گفتمان رسمی معماری شدند، و امروزه نیز در همین چارچوب تعریف می شوند، اما این نقش دست دوم، ان نقشی نبود که جیمز کرنر، که در ان زمان در دانشگاه پـِـن تدریس می کرد، خواهان ان باشد. جیمز کـُـرنـِـر با تاکید بر ارتباط تاریخی این رشته با محیط شناسی و محیط زیست و تمرکزش بر فروپاشی و رهاشدگی شهر پساصنعتی، خواهان تعریف مجدد موقعیت معماری منظر این بار در ترکیب با رشته هایی از زمینه های متنوعی گردید که ورودی هاشان، عمیقا، بر این سایت های بزرگْ مقیاس و البته پریشان حال [شهری] موثر خواهد بود، رشته هایی همچون؛ معماری، شهرسازی، اکولوژی، هیدرولوژی، مهندسی عمران و مهندسی فضای سبز horticulture.
جیمز کرنر یافته های دیگر فعالین این حوزه را نیز از نظر دور نداشت او از یان مگ هارگ و تلاش هایش در دانشگاه پنسیلوانیا اموخت که منظر را یک کلیت زنده بداند و از رم کولهاس ایده “تغذیه سایت با پتانسیل هایش” را وام گرفت و ان را همچون استراتژی ای برای مدیریت سایت های کلان مقیاسی که کنش طراحانه در ان ها ملزم به برقراری گفت و گو میان پیچیدگی های حاکم بر فرایند تنظیم منافع اقتصادی و سیاسی و عوامل رقیب اند به کار بست. او به این نتیجه رسید که رشد شهر را نمی توان هیچگاه دقیقا کنترل کرد: “زیرساخت شهری، بذرهای امکان اینده را می کارد و بستری فراهم می اورد برای تردید و تعهد . . . این منش بن مایه های استراتژیک قوی تری دارد و تاکیدش بر ابزار، بیش از اهداف است و منطق عملکردی را بر طراحی ترکیبی مقدم می دارد.”
۱- مقاله فصلی است به همین نام از کتاب “مدارس معماری: سه قرن از معماران اموزش دیده در امریکای شمالی” که توسط جان اکمن و با همکاری ربه کا ویلیامسون ویرایش شده است و توسط انتشارات ام ای تی چاپ گردیده. برگردان این نوشتار بدون کمک های بی دریغ دکتر کامران رستگار، عضو هیات علمی دپارتمان ادبیات و زبان های روسی، المانی و اسیایی دانشگاه تافتز میسر نبود.
۲ – موسس دفتر معماری استن آلن و رئیس اسبق مدرسه معماری دانشگاه پرینستون، از وی تا کنون سه کتاب ۱- نقاط و خطوط: دیاگرام ها و پروژه هایی برای شهر(۱۹۹۹) ۲- کاربست:معماری، تکتونیک و بازنمایی(۲۰۰۰) ۳- ساختمان زمینْ شکل: گستره نوین معماری(۲۰۱۱) منتشر شده است.
۳- سردبیر سایت تخصصی معماریْ شهرسازی اتووود
۴ – مجله پراکسیس که انتشارش را در سال ۱۹۹۹ اغاز کرد خود را مجله “نوشتن و ساختن” خواند، مجله اسمبلیج که با شعار” ژورنال انتقادی فرهنگ معماری و طراحی” شروع به کار کرده بود، در سال ۲۰۰۰ و پس از انتشار ۴۱ شماره بسته شد و بخشی از تحریریه ان تلاش کردند ایده هایشان را در مجله “گِری روم Gery Room” دنبال کردند، این مجله که انتشارش را از سال ۲۰۰۰ اغاز کرد در قطعی کوچک تر چاپ می شود و به لحاظ محتوایی تخصصی تر از اسمبلیج است.
۵ – Henry N. Cobb, “Architecture and the University,” Walter Gropius Lecture (Cambridge: Harvard University Graduate School of Design, 1986), unpaginated.
۶ – منبع این نقل قول، صفحه ای در وب سایت مدرسه طراحی تحصیلات تکمیلی هاروارد بوده است که اکنون دیگر وجود ندارد.
۷ – شهرسازی منظرگرا Landscape Urbanism نظریه ای است در حوزه برنامه ریزی و طراحی شهری که توان مندی سازمان دهی منظر در شهر را بر معماری ارجح می دارد. شهرسازی منظرگرا در اواخر دهه ۱۹۹۰ نضج گرفت، در شرح ان اورده اند:”توان مندی تولید تاثیرات شهری ای که سابقا به واسطه ساخت و ساز ساختمان ها و صرفا سازمان دهی پوسته های افقی حاصل می امد.” این واژه که اول بار به وسیله پیتر کونولی وضع گردید به سرعت به وسیله مدیر دپارتمان معماری منظر مدرسه تحصیلات تکمیلی طراحی دانشگاه هاروارد، چارلز والدهیم، مورد استفاده قرار گرفت، والدهیم این اصطلاح را در قامت ابزاری برای توصیف تبارزهای متاخر منظر به مثابه ابزار تدقیق نظم شهری در شهر معاصر در نظر اورد، او ریشه های شهرسازی منظرگرا را در نقد پست مدرنیستی از برنامه ریزی و معماری مدرنیستی جست و جو می کند. برای مطالعات بیشتر ببینید:
” See Waldheim, “Precedents for a North American Landscape Urbanism,” Center 14 (2007): 303. See also the following: Grahame Shane, “The Emergence of ‘Landscape Urbanism,’” Harvard Design Magazine 19 (fall 2003/winter 2004); “Landscape Urbanism: A Genealogy,” Praxis 4 (2002); and two readers: James Corner, ed., Recovering Landscape (New York: Princeton Architectural Press, 1999); and Charles Waldheim, ed., The Landscape Urbanism Reader (New York: Princeton Architectural Press, 2006).
۸ -James Corner, “Terra Fluxus,” in The Landscape Urbanism Reader, 31.