انسان شناسی تصویری بر این باور بنیادین استوار است که نمودهای دیداری فرهنگ را می توان در نشانه ها و نمادهای قابل مشاهده در مناسک، رفتارهای کالبدی، دستاوردهای مادی – محیطی و … مشاهده کرد. انسان شناسی تصویری می کوشد با ثبت این نمودهای دیداری فرهنگی در فیلم و عکس، هم امکان ثبت و نمایش و هم امکان باز تحلیل این داده ها را برای خود مهیا کند. تحلیل رویدادهایی مانند مراسم قربانی یا رقص و سایر مناسک دسته جمعی بدون استفاده از روش های انسان شناسی تصویری بسیار دشوار خواهد بود؛ زیرا در این رویدادها که عناصر بسیاری به صورت دسته جمعی به حرکت در می آیند، حافظه ی انسانی و یادداشت برداری به کلی نارسا و ناکافی است. ضمن این که امکان بازخوانی و تحلیل دوباره ی یافته ها را به پژوهشگر نمی دهد.
ریشه های انسان شناسی تصویری را از لحاظ تاریخی می توان در پیش فرض های اثبات گرایان یافت که معتقد بودند هرگونه واقعیت عینی قابل مشاهده است. رابطه ی آشکاری در میان این فرضیه ی اثبات گرایان که فرهنگ عینی و مشاهده پذیر است و اعتقاد به بی طرفی، شفافیت و عینی بودن تکنولوژی های سمعی و بصری وجود دارد. از یک دیدگاه اثبات گرایانه حقیقت را می توان از طریق فیلم و عکس برداری بدون ایجاد محدودیت های آگاهی بشری به ثبت رساند. عکس ها و فیلم ها فراهم کننده ی اسناد غیر قابل تردید و منبع داده های بسیار مستندی هستند.
نوشتههای مرتبط
بسیاری از اندیشمندان معاصر بر واقعیت فرهنگی به مثابه ی یک برساخته ی اجتماعی تاکید می کنند. بدین معنا که هر تصویر مدلی است فرهنگی که خوانش آن بیش از هر متنی می تواند در کوتاه ترین مدت، داده های بسیاری را به بیننده منتقل کند و واقعیت های اجتماعی را به شکلی بی واسطه به تصویر بکشد.
برخی اندیشمندان معتقدند که تصاویرتولید شده و برداشت های ایجاد شده به شکل فیلم و عکس توسط مردم شناسان از دو فرهنگ متفاوت ریشه می گیرند. فرهنگ افرادی که پشت دوربین هستند و به عکس و فیلم برداری می پردازند و فرهنگ افرادی که موضوع عکس و فیلم برداری هستند. اما پرسشی که در این جا مطرح می شود این است که: آیا برداشت هر بیننده ی یک تصویر با برداشت بینندگان دیگر یکسان است؟
بسیاری بر این عقیده اند که خوانش تصاویر در افراد گوناگون متفاوت است و خصوصیات فردی و فرهنگ بیننده گان تعیین کننده ی نوع برداشت آنآن از تصاویر است. بنا بر این عقیده تصویر بسته به فرد بیننده و نگاهی که به آن دارد قابلیت تفسیر پذیری دارد. این دیدگاه در پیشرفته ترین شکل خود اعتقاد به این مساله دارد که چشم خام وجود ندارد و هر چشمی لزوما چیزی را در تصویر می بیند که چشمان دیگر نمی بینند. ضمن این که انتخاب تصاویر از سوی فردی که در حال برداشت تصاویر است نیز بر مبنای یک برداشت اولیه صورت می گیرد؛ این که یک تصویر از کدام زاویه برداشته شود می تواند در برداشت های آتی تعیین کننده باشد.
این دیدگاه های مبنی بر تفاوت برداشت های فردی و فرهنگی از تصاویر ریشه در سنت روان شناختی داشت و در ابتدای قرن بیستم مطرح شد. انسان شناسان آزمون هایی را با توجه به تفاوت برداشت های بصری افراد از تصاویر مختلف طراحی کردند. نمونه ای از این آزمون ها، آزمون دریافت موضوع (TAT) است. این آزمون به این ترتیب است که تصاویر یکسانی به افراد مختلف نشان داده می شود و از آنان خواسته می شود که توصیف و تفسیری از آن چه می بینند ارائه دهند. نتایج این آزمون نشان داده است که چگونه افراد موضوع ثابتی را به گونه های بی شماری توصیف و تفسیر می کنند.
نمونه ی جدید تر این آزمون ها آزمونی است که ریچارد نیسبت طراحی کرده است و شرح آن را در کتاب خود تحت عنوان «جغرافیای ذهن» آورده است. وی در آزمون خود از افراد مورد آزمایش اش که عموما متشکل از دانشجویان دانشگاه های میشیگان و کیوتو هستند می خواهد که فیلم هایی را تماشا کنند. این فیلم ها با موضوعات مختلف هستند؛ یکی از آن ها صحنه هایی را از اعماق دریا و موجودات دریایی نشان می داد. برای نمونه یکی از این تصاویر، تمرکز خود را بر یک ماهی خاص در کنار ماهی ها و موجودات دریایی دیگر قرار می دهد. از دانشجویان خواسته می شود که مشاهدات خود را توصیف و تحلیل کنند. نیسبت ادعا می کند که تحلیل دانشجویان ژاپنی از صحنه های مشاهده شده از تحلیل دانشجویان آمریکایی به شکل اساسی متفاوت بوده است. نیسبت در مورد پاسخ هایی که این دانشجویان به پرسش های او داده بودند توضیح می دهد که شصت درصد ارجاع های افراد ژاپنی به فضاهای موجود در پشت صحنه ی ماهی ها و ماهی مورد تمرکز مربوط می شده است و این با ارجاع های آمریکایی ها که بیشتر به خود موجودات مورد تمرکز دوربین توجه می کردند متفاوت بوده است.
نیسبت از این مثال و مثال های مشابه استفاده می کند تا ثابت کند که آسیایی ها جهان را از منظر گسترده تری می نگرند و به حاشیه ها توجه بیشتری نشان می دهند. اما در مورد آمریکایی ها درست عکس این قضیه ثابت است یعنی آنان بیشتر نگاهی مرکزگرا و تونلی دارند و به حواشی کم توجه هستند. او نتیجه می گیرد که غربیان زاویه ی دید کم وسعت تری دارند و از این رو به حاشیه ها و زمینه ها توجه کمتری مبذول می کنند. نیسبت سپس پا را از این تحلیل فراتر می گذارد و دست به تعمیم دهی یافته های تحقیقات آزمایشی خود می زند. او از این دوانگاری زاویه ی دید گسترده- دید تونلی استفاده می کند تا به تقابل گسترده تری دست پیدا کند. او معتقد است که از این آزمایش ها می توان به این نتیجه دست یافت که فرهنگ غربی به فرد گرایی و فرهنگ شرقی به اجتماعی بودن گرایش دارد. وی می خواهد نشان بدهد که تفاوت های فرهنگی حتا بر نوع تفسیر افراد از یک تصویر تاثیر می گذارد.
دیدگاه نیسبت علی رغم دریافت توجه بسیار مورد انتقاداتی نیز قرار گرفته است. یکی از این انتقادات از سوی انسان شناس آمریکایی شری اورتنر وارد شده است. اورتنر در انتقاد از کتاب نیسبت، کتاب «ذهن شرقی، ذهن غربی» را نوشته است که در آن علاوه بر وارد کردن انتقادات روش شناختی، نتیجه گیری نهایی نیسبت را در مورد بازنمود تفاوت های فرهنگی غرب و شرق در خوانش تصاویر رد کرد. اورتنر این نتیجه گیری را می پذیرد که نوع نگاه افراد می تواند تحت تاثیر فرهنگ های انان شکل بگیرد اما قائل به وجود یک تفاوت اساسی میان شرق و غرب نیست. او معتقد است که شرقی یا غربی بودن تعیین کننده ی نوع نگاه افراد نیست و در اثبات ادعای خود از داده های به دست آمده از آزمایش های نیسبت استفاده می کند. در برخی از آزمایش های نیسبت که در آن ها افراد را براساس ملیت هایشان طبقه بندی کرده بود اتفاقات جالبی رخ می دهد. در یکی از آزمایش ها هفتاد و پنج درصد کانادایی ها و آمریکایی ها جواب های غربی به پرسش ها دادند. فقط بیست درصد از کره ای ها و سنگاپوری ها پاسخ هایی مشابه غربی ها دادند. پاسخ های ژاپنی ها نیز به کره ای ها و سنگاپوری ها شبیه بودند و تنها سی درصد آن ها پاسخ هایی مشابه غربی ها دادند. تا این جا درجه ی باورپذیری ایده های نیسبت بالا است و در تایید پیش فرض اولیه ی او عمل می کند که عبارت است از تفاوت در شیوه ی تفکر غربی ها و شرقی ها. اما زمانی این باور پذیری مخدوش می شود که در آزمایش های دیگر می بینیم ایتالیایی ها، فرانسوی ها و آلمانی ها نیز جواب هایی کاملا مشابه شرقی ها دادند و تنها سی درصد آنان پاسخ هایی داده اند که نیسبت تحت عنوان غربی طبقه بندی شان می کند.
اورتنر این گونه نتیجه گیری می کند که دسته بندی نگرش انسان ها در دو الگوی نگرشی شرقی و غربی مبنای علمی ندارد و بیش از آن که با یافته های آزمایشگاهی ثابت شده باشد ناشی از نوعی پیش داوری فرهنگی است. اورتنر معتقد است که اگر به مقایسه ی افرادی که از درون یک فرهنگ مشترک ریشه گرفته اند نیز بپردازیم، باز مشاهده گر تفاوت هایی درمیان آن ها در شیوه ی تفسیر تصاویر خواهیم بود.
اورتنر این پرسش را مطرح می کند که چه تعداد تفاوت میان تفکر آسیایی ها و غربی ها در یک آزمایش به خصوص می تواند نشانگر وجود یک تمایز فرهنگی قطعی باشد؟ این پرسشی است که نیسبت در کتاب خود پاسخی به آن نمی دهد و این در حالی است که برخی از آزمایش ها تفاوت های واقعا اندکی را نشان می دهند که می توان همان اندازه تفاوت را در میان افرادی از یک فرهنگ مشترک نیز مشاهده کرد.
منابع:
۱. ژ.پلتو، پرتی، روش تحقیق در انسان شناسی، محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۷۵
http://www.lsa.umich.edu/psych/news/department/news/?id=84
http://query.nytimes.com/gst/fullpage.html?res=9804E5DA163BF933A15757C0A9659C8B63 e-mail Ladan Rahbari at: rahbari.umz@gmail.com