مایا کاندل برگردان آریا نوری
آیا دونالد ترامپ تبدیل به نامزد محبوب طبقه ی متوسط آمریکا شده است؟
نوشتههای مرتبط
شاید جالبترین چیزی که در انتخابات این روزهای حزب جمهوریخواه آمریکا جلبتوجه میکند، حمایت قشر فقیر و متوسط جمهوریخواهان از ترامپ میلیاردر است. ایشان ترامپ را بهنوعی سخنگوی خود میدانند، سخنگوی قشر ضعیف و آسیبپذیر ایالاتمتحده.
نتیجهی انتخابات نیوهمپشابر نیز مشخص شد. دو چهرهای که خود را خارج از نظام حاکم بر کشور میدانند، پیروز شدند: برنی ساندرز در حزب دموکرات و دونالد ترامپ در حزب جمهوریخواه. شاید گروهی احتمال میدانند ترامپ در نیوهمپشابر برنده شود، اما هیچکس فکر نمیکرد اختلاف وی با تد کروز، نفر دوم، بیش از ۲۰ درصد باشد.
پدیدهی دونالد ترامپ و پیشتازی وی در میان جمهوریخواهان، نشاندهندهی چه چیزی است؟ تا به الآن حرفهای بسیاری در مورد طرفداران وی زدهشده است: طبقهی متوسط سفیدپوست که اکثرشان بیسواد هستند و بارأی دادن به او ترس خود را از روند جهانیشدن و نیز بیزاری خود را از کلاس حاکم عنوان میکنند. از این منظر، هم پیروزی ترامپ و هم پیروزی برنی ساندرز، نتیجهی ظهور یک جریان پوپولیست ضد نظام حاکم کشور است. جریانی که به نظر میرسد روزبهروز بیشازپیش بر آمریکا حکمفرمایی میکند. قبل از ظهور پدیدهای به نام ترامپ، میتوان به سروصدایی که حزب تی پارتی سال ۲۰۱۰ به دنبال انتخاب باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری به پا کرد، اشاره نمود. همینجاست که شرایط جالب میشود. برخلاف طرفداران تی پارتی، طرفداران ترامپ نه خود را خیلی مذهبی میدانند و نه محافظهکار. ایشان هم مثل هواداران تی پارتی، اکثراً سفیدپوست هستند، اما مؤلفهای که متمایزشان میکند، سطح درامد پایین است. کسانی از جمهوریخواهان که به ترامپ رأی میدهند، پایینترین سطح درامد را دارند، همین امر نیز وی را از برنی ساندرز متمایز میکند، چراکه اکثر هواداران ساندرز را جوانان آمریکایی تشکیل میدهند.
در عوض، سرسختترین مخالفان ترامپ در حزب جمهوریخواه ثروتمندانی هستند که ترجیح میدهند نامزد این حزب در انتخابات ریاست جمهوری، شخصی از نظام حاکمِ باشد، مثل سناتور ماکور روبیو.
تمامی مؤلفههایی که ذکر شد، نشاندهندهی ویژگیهای جدید و منحصربهفرد انتخابات میان جمهوریخواهان این دوره است. مهمترین پدیدهی این دوره نه تعداد بالای نامزدان (۲۱ نفر) است و نه محافظهکاری بیشازاندازهی تد کروز. ترامپ با حضور در این انتخابات، سوالاتی را مطرح کرده که بیش از چهل سال از عرصهی رقابتهای انتخاباتی میان جمهوریخواهان دورمانده بود. او بهجای آنکه روی مسائل ارزشی و سنتی متعلق به جمهوریخواهان مانور دهد، دو مقولهی مهم اقتصاد و جامعه را پیش کشیده است. همین امر نیز باعث شده تا رأیدهندگان جمهوریخواه بیشازپیش به سمت وی جذب شده و نامزد میانهرویی مثل جب بوش، با کسب تنها ۲ درصد آرا، عملاً از صحنهی انتخاباتی کنار زده شود.
آمریکاییها و بهخصوص جمهوریخواهان، بهطور سنتی، خیلی توجهی به پدیدهی تقابل بین طبقات اجتماعی نشان نمیدهند. آنچه در نظر ایشان بیشتر اهمیت دارد، موفقیت فردی است، موفقیتی که بدون دخالت دولت به دست بیاید. در ذهنیت جمهوریخواهان آمریکا، اگر شخصی فقیر است، خودش خواسته که فقیر باشد و مسئول آن دولت نیست چراکه رؤیای آمریکایی امکان موفقیت را برای همگان فراهم آورده است. حتی اگر امروز هم شرایط تا حدی دستخوش تغییر شده باشد، چنین روحیهای تا دههی ۸۰ بر آمریکا سایه افکنده بود. از آن زمان به بعد طبقهی متوسط آمریکا روند جهانیشدن تجارت را بهسان تهدیدی در برابر خود میبیند. بحران اقتصادیای که سال ۲۰۰۸ کشورهای قدرتمند اقتصادی را بهسان طوفانی درنوردید، به مردم آمریکا نشان داده که رؤیای آمریکایی دیگر مثل گذشته نیست و شاید برای خیلیها اصلاً وجود خارجی نداشته باشد.
پدیدهی دونالد ترامپ ضربهی بسیار سختی برای جمهوریخواهان محسوب میشود، چراکه بسیاری از رأیدهندگان سنتی این حزب افراد متوسط کم درآمدی هستند که در طول سالهای گذشته ضربهی بسیار سختی از تحولات اقتصادی این کشور خوردهاند. بحران اقتصادی موجود در آمریکا بهخوبی بنبستی را که جمهوریخواهان این کشور خود را در آن گرفتار کردهاند، به تصویر کشیده است. جمهوریخواهانی در طول سالیان گذشته همواره از رأیدهندگان سنتی خویش درخواست کردهاند تا برخلاف منافع اقتصادی خودرأی دهند؛ یعنی سعی کردهاند تا با پرداخت به مسائل فرهنگی-اجتماعی، حواس رأیدهندگان خود را از مشکلات اقتصادی برگردانند.
تحلیلگران سیاسی و متخصصان این حوزه از این نوع شیوه تحت عنوان چالشهای شکافزا یاد میکنند؛ یعنی پیش کشیدن مسائلی که در درجهی دوم و یا حتی سوم اهمیت قرار دارند، بهمنظور منحرف کردن حواس رأیدهندگان. برای مثال میتوان به مسئلهی سقطجنین در سال ۱۹۹۰، چالش حمل سلاح و یا سیاست خارجی اشاره کرد که جمهوریخواهان بهخوبی در نیمهی اول سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ از آن بهره بردند. این شیوه نه جدید است و نه غیرمنتظره. جمهوریخواهان همواره از این شیوه بهره میبرند چراکه هیچگونه راهحل صحیحی برای رفع مشکلات اقتصادی-مالیاتی کشور ندارند و هر سیاستی هم که به منصهی اجرا درمیآورند، به نفع ثروت ندان و به ضرر طبقهی متوسط و فقیر جامعه تمام میشود.
بهجز چالش اقتصادی، دونالد ترامپ موفق شده تا با هنرمندی خاصی، از پدیدهی مهاجرت بهره ببرد. وی خیلی خوب توانست مشکلات اصلی کشورش را مهاجران، اعم از قانونی و غیر قانونِ، مطرح کند. برای مثال خواستار این شد که ورود مسلمانان به خاک آمریکا ممنوع شده و یا دیواری در مرز آمریکا-مکزیک کشیده شود تا دیگرکسی نتواند بهصورت غیرقانونی از مکزیک وارد آمریکا شود.
افزایش روزافزون تعداد مهاجرانی که وارد خاک آمریکا میشوند، نوعی ترس را در دل طبقهی متوسط این کشور پدید آورده است. در دههی ۱۹۲۰ میلادی، تعداد مهاجران آنقدر زیاد شده بود که کنگرهی این کشور را بر آن داشت تا قانونی ضد مهاجرت را به تصویب برساند. قانونی که برای اولین بار در تاریخ این کشور بود که به تصویب میرسید و تا سال ۱۹۵۰ میلادی هم لغو نشد.
حتی باوجوداینکه خیلی بعید به نظر میرسد ترامپ بهعنوان نامزد جمهوریخواهان انتخاب شود (چه برسد به اینکه بخواهد به مقام ریاست جمهوری این کشور برسد)، نامزدی وی پس از مدتها حزب جمهوریخواه را در برابر وظایف خود قرار داده است.
جمهوریخواهان آمریکا باید تصمیم بگیرند که آیا تنها میخواهند حزبی راستگرا و تندرو باشند و یا خیر، به طبقهی متوسط و ضعیف کشور نیز توجه نشان دهند.
لوموند،سیزدهم فوریه ی سال ۲۰۱۶
گروه فرانسه انسان شناسی و فرهنگ برگزیده ای از مقالات روزنامه لوموند و ضمیمه هایش را چند روز پس از انتشار متن فرانسه در اختیار خوانندگان می گذارد.
صفحه لوموند در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/cooperation/936