انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آیا انسان بدون کالبدش وجود دارد؟ نگاهی به مستند “شاه جهان”

یکی دیگر از سکانس هایی که در فیلم می بینیم صحنه ای است که جمشید به روایتی نشسته و عکسی از شاه جهان بر دیوار پشت سرش خودنمایی می کند. صورت این دو تصویر به طرز قابل توجهی شبیه هم هستند و گویی شاه جهان از خلال کالبد جمشید زنده شده و به عرصه حیات بازگشته است. در حالی که می دانیم چنین امری محال است اما واقعاً یکی از تلاش های انسان در عرصه جاودانگی بازتولید بیولوژیکی اش در قالب فرزندآوری است و فرزند امتداد او در شکل زیست شناختی اش محسوب می شود…

شاه جهان یک روایت از ماجرایی اتفاق افتاده است که اکنون بخشی پنهان از تاریخ جامعه ماست. تاریخ اندیشه و عمل و کنش انسان­هایی که در گذشته ای نه چندان دور، بخشی از هویت تاریخی ما را تشکیل داده اند، بی آن که ما یعنی آیندگان آن روزگار از وقوف آن خبر داشته باشیم.

واقعیت این است که پرویز شاه جهان و کنش های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و حتی خانوادگی و شخصی اش امروز از خلال نامه ها و عکس های به جا مانده در ترکیبی از این مواد به دست این کارگردان در ذهن ما بازنمایی می شود و بیش از هر چیز این پرسش را به میان می کشد که آیا پرویز شاه جهان وجود داشته است؟ آیا پرویز شاه جهان واقعی همانی است که از خلال این مستند می بینیم و آیا اگر کس دیگری این شخصیت را در قالب تصویر در می آورد غیر از حسن نقاشی بود آیا باز هم او به گونه ای اسطوره ای(مرد میهن پرست ، مبارز، مشروطه خواه که در نهایت کشته می شود) در ذهن بیننده نقش می بست؟ و این پرسش ها و پرسش های مشابه که در نهایت ما را بدین سمت می برد که آیا انسان بدون کالبدش می تواند وجود داشته باشد؟ و آیا این یک وجود واقعی است؟ البته قصد این نوشته آن نیست که تلاش کارگردان مستندساز جوانش را در بازآفرینی امری تاریخی زیر سئوال ببرد، بلکه ساخت این مستند ارزشمند را دستمایه ای برای طرح این مسئله قرار داده که افسانه اسطوره ای و تاریخی “مانایی” انسان چگونه ممکن می شود؟

در یک نگاه پاسخ به چنین پرسش هایی، پاسخی قطعی نخواهد بود و می تواند ما را به بحث هایی در خصوص رابطه زبان و حافظه و کالبد ببرد و در ترکیبی پیچیده و در عین حال تقلیل یافته به ما پاسخ دهد که آیا انسان می تواند دیگری را بازآفرینی کند بی آن که او حیات مادی داشته باشد؟ بنابراین در این میان باید به این پرسش نیز پاسخ داد که چرا برای بیان این مسئله مستند شاه جهان انتخاب شده و آیا تاکنون اثری تاریخی ساخته نشده که بتواند به کمک ما برای پرسش ها بیاید و دلیل انتخاب این فیلم چه بوده است؟

در خصوص پرسش اخیر باید گفت که این فیلم بدون بازیگر است و با این حال توانسته بر اساس روایت استوار در یک ترکیب از جمشید ورزا ( نواده پرویز شاه جهان) عکس های به جامانده از آن دوران، نامه های اداری پرویز در خصوص تجارت خانه و یا به همسرش خورشید، اسناد ثبت شده در روزنامه هایی مانند حبل المتین، صوراسرافیل، یادداشت های افرادی چون ادوارد براون (خاورشناس و ایران شناس بریتانیایی)، ناظم الاسلام کرمانی(روزنامه نگار ایرانی و قاضی عصر مشروطه) و کنسول انگلیس در یزد، و در نهایت سکانس های هنری اضافه شده به آن برای ما پرویز شاه جهان را بر سازد و او را مؤسس ایرانی نخستین بانکی کند (زیرا باید توجه داشت که بانک های شاهی و استقراضی اگرچه قبل از بانک جهانیان تأسیس شده اما به دست “روس و انگلیس”ایجاد شده اند)که در زمان مشروطه ایجاد شده و شاه جهان کسی است که دغدغه های ملی و مهینی اش را بیش از هر چیز در قالب تلاش هایی برای بهبود اقتصاد ورشکسته و ویران و استعمارزده عصر قاجار می ریزد و تا پای جان می رود و در نهایت مورد ترور قرارگرفته و کشته می شود.

به طور کلی و در این روایت، مرگ به معنی از بین رفتن کالبد و بدل شدن انسان به مرده است، گذری که قدرت حیات را از جسم می گیرد و آن را به یک مادیت محض، بیش از پیش بدل می کند. (البته این که انسان دارای روح است و روح هم ماندگاری دارد، بحث اینجا نیست). مرگ به مثابه غیرقابل تکرار‌ترین تجربه‌ی بشری به عنوان یک سیستم معنایی سطوح مختلفی از خِرَد انسانی را به لحاظ داشتن توانمندی‌های فکری از پایین‌ترین افراد در هر جامعه تا فلاسفه و دانش‌پژوهان و دانشمندان در همه دوران و جوامع به واکنش در شکل نظریه‌پردازی و شناخت هرچه بیشتر درباره‌ی خود واداشته است. چنانچه گفته‌اند در برابر این پدیده «مرحم عوام، نسیان است و نیندیشیدن به مرگ و بدیهی است که بزرگان و اهل اندیشه نیز همواره نسبت به آن دغدغه داشته و دمی آسوده نبوده‌اند؛ گاهی رابطه‌ی آن را با مفاهیمی مانند حیات، تولد، علم، دین، اندیشه و غیره تعریف کرده و گاهی نیز دیگر امور را به آن تشبیه کرده و آن امور را چیزی جز مرگ ندانسته‌اند. چنانچه سسیرون معتقد است «فلسفیدن چیزی نیست الا مهیا شدن برای مردن» به همین دلیل بشر در دوره‌های مختلف، جهت‌گیری‌های گوناگونی در پارادایم‌ها، مکاتب، ادیان و مذاهب نسبت به این واقعیت وجود داشته است.

اگر بخواهیم برای تعریف مفهوم مرگ از سنت تفکر ساختارگرای انسان‌شناس فرانسوی لوی استروس ( ۱۹۰۸- ۲۰۰۹) پیروی کنیم، باید برای مرگ یک دوتایی یا مفهوم مقابلی در نظر بگیریم که به طور معمول مفهوم زنده بودن در تقابل با آن است. بنابراین مرگ در برابر زندگی نشان دهنده‌ی اتمام دوره‌ی حیات یا عمر بیولوژیکی موجودات زنده است. در علم زیست‌شناسی درباره‌ی زندگی و زنده بودن موجودات تعریف‌های گوناگونی وجود دارد و داشتن توانایی‌هایی مثل سازماندهی، پایداری،سازگاری با محیط، تولیدمثل و وراثت، رشدو نمو ، جذب ودفع انرژی تشخیص و پاسخ به محرک‌ها، تعامل و غیره باعث می‌شود یک موجود جزء موجودات زنده قرار گیرد. در مقابل مرگ نیز پایان زندگی موجود زنده تلقی شده و پزشکان توقف برگشت‌ناپذیر علایم حیاتی را مرگ می‌نامند. با وصف این، بدن رابطه‌ای غیرقابل گسست با مرگ دارد. زیرا قبل از آنکه مرگی اتفاق بیفتد حیات انسانی در قالب یک کالبد متولد شده، شکل گرفته و انسان بدون کالبد بی‌معنا و هویت است و هر هستی انسانی با یک کالبد معنا می‌شود و تصور وجود یک انسان بدون کالبد بی‌معناست. به همین دلیل مرگ نیز رابطه‌ای کانونی با کالبد انسانی برقرار کرده است؛ رابطه‌ای ناگسستنی که همواره پابرجا بوده و هست.

در مناسبات میان انسان و مرگ، باید گفت انسان همواره تلاش کرده تا ضمن مقابله با مرگ، خود را جاودانه کند. اما در طول اعصار مختلف از حیات فرهنگی انسان بر روی کره‌ی زمین، قرائت‌های مختلفی از جاودانگی داشته و همواره در آرزوی آن به سر برده، زیرا هرگز نتوانسته بدان دست یابد. چنانچه اسطوره‌های معادل در فرهنگ‌های مختلف مثل رویین‌تن بودن اسفندیارایرانی و پاشنه‌ی آشیل یونانی نشان دهنده‌ باور عمیق انسان‌های دوردست و اعصار گذشته نسبت به عدم توانایی در مقابل مرگ و نفوذپذیری بی‌رقیب آن هستند اما در دوران جدیدتر و با گذار انسان از دوران اسطوره به اشکال نوینی از اندیشه، شکل رسیدن به جاودانگی هرچه بیشتر متفاوت شده است. بخشی از این تلاش ها که در قالب علوم به ویژه علوم پزشکی بیان می شوند وجهه ای فناورانه داشته و درصدد آنند تا مرگ را به بیماری و بیماری را به امری قابل درمان بدل کرده تا عمر را طولانی کنند. در کنار این دست تلاش ها، کیمیای جاودانه شدن با یاری گرفتن از سیستم های بازنمایی فناورانه در قالب متن و تصویر متحرک و ثابت و حتی در قالب آثار به جامانده مادی اعم از معماری، دست نوشته ها، قصه، رمان، آثار موسیقایی و غیره همگی امتداد حواس انسانی برای جاودانه شدنش همواره وجود داشته است.

با این توضیحات پرویز شاه جهان یک فرد مرده اما با هویت است. هویت او زمانی از خلال کالبد مادی اش شناخته می شد و اکنون با گذار از جهان مادی و رفتن به سیستم حافظه و زبان در ذهن ما قابل فهم است و تلاش حسن نقاشی بر آن بوده که هر چه بیشتر این بازنمایی را پررنگ تر کند و با دست یازی به تکنیک های هنری در سینما، بدون آن که کالبدی از وی را به حرکت درآورد به گونه ای آن را به تصویر می کشد که از خلال هزاران سال تاریخ ، او را زنده می کند. در این بین راه یابی به حیات شاه جهان از خلال صدها سند مکتوب و تصویری برای ما میسر شده است، وقتی صحنه های پی در پی ای از عکس های مختلف بازنمایی می شوند، تا جایی پیش می رود که حضور کالبدی وی نیز بازنمایی می شود.

بخشی دیگر از زنده شدن وی بر دوش تاریخ شفاهی و روایت گذاشته می شود و جمشید به روایت جدش در سکانس های مختلفی روی یک صندلی ساده می نشیند و سعی می کند پیچیدگی های زندگی وی را به شکلی بسیار قابل فهم و ساده بگوید.

یکی دیگر از سکانس هایی که در فیلم می بینیم صحنه ای است که جمشید به روایتی نشسته و عکسی از شاه جهان بر دیوار پشت سرش خودنمایی می کند. صورت این دو تصویر به طرز قابل توجهی شبیه هم هستند و گویی شاه جهان از خلال کالبد جمشید زنده شده و به عرصه حیات بازگشته است. در حالی که می دانیم چنین امری محال است اما واقعاً یکی از تلاش های انسان در عرصه جاودانگی بازتولید بیولوژیکی اش در قالب فرزندآوری است و فرزند امتداد او در شکل زیست شناختی اش محسوب می شود.

با شرح این توضیحات بازهم پرسش اول را مطرح می کنیم که آیا واقعاً پرویز شاه جهان وجود دارد؟ آیا مرگ که بیش از هر چیز انسان را به عرصه تاریخ و حافظه می کشاند و او را از خلال زبان بازنمایی می کند، امری برای از بین رفتن کالبد است و در برابر آن تلاش های انسان به شکل مطلق در جاودانگی انسان مؤثر نبوده است؟

به نظر می رسد پاسخ به این دست پرسش ها کاملاً نسبی است و واقعیت آن است که پرویز جهان از خلال کالبد فردی اش که امری بیولوژیک بوده است دیگر حضور ندارد. اما وی را می توانیم از خلال بدن کیهانی اش که امری آرمانی است ببینیم. آرمانی که در فیلم نقاشی بازنمایی شده و برای ما آیندگان آن روزگار و آیندگان ما، قابل لمس و مشاهده است. بنابراین در یک سطح ما با بدن فردی سروکار داریم که مرگ آن را به شکل مطلقی از ما می گیرد ولی بخش بزرگی از خصوصیات آن در قالب ویژگی های ژنتیکی در فرزندان بازتولید می شود ولی بار اجتماعی و فرهنگی ماندگاری انسان بر دوش بدن کیهانی اوست که بیش از هر چیز در تاریخ و اسناد تاریخی بازنمایی می شود و در یک ترکیب پیچیده او را برای ما خلق می کند. بنابراین خلق اثر توسط یک مؤلف صرف نظر از نوع و چگونگی آن بازتولید آن فرد است در هویتی که پس از مرگ از آن بازنمایی می شود.

شناسنامه فیلم:

پژوهش، کارگردانی و تدوین: حسن نقاشی

رنگی

۴۵ دقیقه

تصویربردار: آرش یزدانی

صدابردار: احمد صراف یزد

مدیر تولید: کامران فضلی

تهیه کننده: مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی.