زبان شناسی شناختی بر این فرض است که زبان محصول ساختارهای خاصی در مغز نیست، بلکه نتیجه نظامهای شناختی عامی است که انسانها برای مفهومسازی تمامی جنبههای واقعیت آنها را بکار میگیرند. این فرضیه بهطور گسترده توسط ترنر (۱۹۹۶؛۱۹۹۱) و فوکونیه و ترنر (۲۰۰۰؛۲۰۰۲) مورد بحث قرار گرفته و زمینه را برای بررسی رابطه بین ادبیات و زبان روزمره و نیز پدیدههای خاص زبانی،
مانند زبان ادبی، هموار کرده است.
نوشتههای مرتبط
از طرفی بررسی کارهای اخیر نشان می دهد که تا چه اندازه علوم شناختی در تحلیلهای ادبی و پاسخ به پرسشهای موجود در شیوههای سنتی موثر و کارآمد بوده است؛ پرسشهایی که بررسی رابطه بین زبان و ادبیات و خوانش دوباره داستانها را به امری اجتنابناپذیر بدل کرده است.
در واقع توجه زبانشناسان شناختی به رابطه نزدیک بین تجربه، زبان و شناخت توانسته است زمینه مساعدی را برای تحلیلهای ادبی از نقطه نظر شناختی فراهم کند. برای نمونه، در سال ۱۹۹۱، مارک ترنر با توجه به دستاوردهای علوم شناختی بحثی را در باب مطالعه ادبی مطرح کرد. او اذعان میدارد که “تلاش برای سروسامان دادن به مطالعه زبان و ادبیات به عنوان مسایلی که از شناخت انسان نشات می گیرند، از نظر من، راستنماترین مسیری است که میتوان برای احیای دوباره مکان اصلی و طبیعی زبان به عنوان فعالیت فرهنگی و ذهنی دنبال کرد”(ترنر۱۹۹۱: ۲۴).
ترنر با الهام از نظریههای جورج لیکاف و مارک جانسون و همچنین با توجه به موقعیت ظاهراً ناامیدکننده نقد ادبی شیوههایی را مورد بررسی قرار داد که در آنها می توان تولید و درک ادبی را جزء عملکرد و ویژگیهای اساسی ذهن بدنمند بهشمار آورد. ترنر در میان اندیشمندان ادبی یکی از چهرههای بارزی است که اعتقاد دارد چارچوب نظری و میان رشته ای علم شناختی می تواند بینشهای جدید و نوینی را به تحلیل و تفسیر ادبی تزریق کند. از نظر او یکی از اهداف مهم نظریه ادبی شناختی آن است که پیشزمینه گستردهای را برای مطالعات ادبی فراهم کند به نحوی که هیچ ارتباطی با ساختارگرایی نداشته باشد.
مطالعات ادبی در دیدگاه ساختارگرایی بر این فرض استوارند که تنها کاربرد تحتالفظی زبان میتواند معنای واقعی را منعکس کند و صنایعی مانند استعاره و مجاز تنها برای مقاصد بلاغی بکار میروند، در واقع ساختگرایان اهمیت فرایند استعاریسازی در سایر سطوح را نادیده می گرفتند. این درحالیست که در چند دهه اخیر این مسئله به اثبات رسیده است که بسیاری از جنبههای اندیشه و زبان استعاری هستند. بنابراین هدف اصلی علم شناختی، زمانیکه در ادبیات بکار گرفته می شود، آن است که بفهمد چگونه استعارهها عامدانه و غیرعامدانه اطلاعاتی را درباره ذهن ارائه می کنند. ثابت شده است که استعارهها در همه جا حاضرند و تا حد زیادی در فعالیتهای شناختی ما نقش مهمی ایفا میکنند. شناختگرایان به طور عام و زبان شناسان شناختی به طور خاص براین باورند که استعارهها نقش مهمی را در ارتباط بین مفاهیم بازی میکنند. استعاره به کاربران زبان امکان می دهد تا مفاهیم انتزاعی را با کمک قلمروهای مفهومی عینی و ملموس قابل فهم کنند و به این ترتیب از اقتصاد زبانی و شناختی بهرهمند شوند(جیبز ۱۹۹۴: ۱۲۵-۱۲۶).
با توجه به این دستاوردهای زبان شناسی شناختی روایت و زبان روایی در جایگاه خاصی قرار می گیرند. جیبز بر این ادعاست که روایتها نقشی اساسی در آشکار کردن فرایندهای ذهنی عام که در ورای تولیدهای روایی قرار دارند بازی میکنند.
در واقع روایتها آینه عملکرد اساسی فعالیت شناختی انسانها هستند که جزء جدانشدنی از فرهنگ محسوب می شوند. یکی از این عملکردهای شناختی که آمیختگی مفهومی نام دارد امکان عمق بخشیدن به تحلیلهای متنی روایتها را امکانپذیر میسازند، در این نظریه متن یک تولید نهایی محسوب نمیشود بلکه فرایندی است که توسط عناصر شناختی خاص تعیین میشود. هدف آن است که به طور واضح انتخابهای زبانی، سبکی و مضمونی نویسندهها را درک کنیم و پیچیدگیهای نهان موجود در روایتها را آشکار سازیم.
تحقیقات انجام شده در این حوزه نشان دادهاند که چارچوبهای آمیختگی و شبکههای تلفیق مفهومی بخوبی قابل اعمال به متون ادبی هستند. به این ترتیب می توان از طریق آن ۱) قرابت مفهومی بین ادبیات و زبان روزمره (ترنر ۱۹۹۶) و ۲) شیوع استعارههای مفهومی، طرحوارههای تصوری و همه فرایندهای مرتبط با آن را در تفکر ادبی نشان داد. جیبز(۱۹۹۴) براین باور است که بررسی روایتها از دیدگاه شناختی تفکر درباره اهمیت پویایی زبانی و شناختی موجود در متن را نشان میدهد که بعضاً آن را تخیل شعری می نامند.
روایت، روایت شناسی شناختی و آمیختگی مفهومی
از نظر کلود لوی اشتروس (۱۹۸۶)روایت (اسطوره) یکی از ابتدایی ترین و قوی ترین مصنوعات قوه شناخت انسان است. جروم برنر (۱۹۸۶) روایت را یکی از دو راه شناخت جهان می داند (راه دیگر تفکر جانشینی یا طبقه بندی منطقی است). برنر(همان) استدلال میکند که روایت فرد را قادر به ساخت واقعیتهای اجتماعی میکند. مارک ترنر (۱۹۹۶) اذعان می دارد روایت محیطی شناختی و ارتباطی فراهم می کند که در آن می توان مقایسههای پویا و نقطه به نقطه ای را بین رویدادها و موقعیتهای به ظاهر مختلف بوجود آورد.
در این میان روایتشناسی شناختی را میتوان به مثابه مطالعه جنبههای مربوط به ذهن در داستان گویی تعریف کرد. بنابراین روایتشناسی شناختی تعریف گسترده و وسیعی را در برمی گیرد. این علم نوظهور ارتباط بین ذهن و روایت را نه تنها در متون مکتوب بلکه در تعاملات رودررو، سینما، رادیو، محیطهای دیداری، رایانه و سایر وسایل داستان گویی بررسی میکند. پالمر در کتاب ذهنهای ساختگی (۲۰۰۴) درباره روایت شناسی شناختی اینگونه مینویسد:
“روایت شناسی شناختی، اصولاً، بازنمایی عملکرد ذهن خیالی است.[…] اگر حق با من باشد، پس می توان گفت که مطالعه داستان مطالعه عملکرد ذهن خیالی است و کار نظریه پردازان روشن کردن ابزار مختلفی است که توسط آنها می توان این پدیده را بررسی و تحلیل کرد…”(ص۵).
مارگولین مانند پالمر و سایر روایت شناسان معاصر (مانند سمینو و کالپیر ) بر این باور است که مفاهیم و مقولههای علوم شناختی باید بیشتر در بررسی قصهها، به طور کل، و ذهنهای ساختگی، به طور خاص، مشارکت داشته باشد. این کار می تواند هم در عرصه توصیف چگونگی شخصیتپردازیها و هم در توصیف چگونگی تفسیر خوانندهها انجام گیرد.
هرمن (۱۹۹۹) می گوید که اگر هدف از تحقیقات روایتشناسی یافتن پاسخ این سوال باشد که داستانها چگونه تفسیر می شوند، مسئله اصلی برای روایتشناسی شناختی آن است که چه فرایندهای شناختی درک روایی را پشتیبانی می کنند و به خواننده (یا بیننده یا شنونده) امکان می دهند تا مدلی ذهنی از جهانی را بسازد که داستان بوجود می آورد؟
این دست از سوالات در چارچوب کلاسیک مطالعات روایتشناسی مطرح نمی شد. بنابراین روایت شناسی شناختی را می توان به مثابه فضایی انگاشت که باب آن زمانی گشوده شد که مدلهای ساختگرایی با سایر حوزههای علم وارد تعاملاتی شدند که در آن کارکرد ذهن- مغز مسئلۀ اصلی به شمار می رفت.
هدف اصلی تحلیل روایی از منظر شناختی آن است که دریابیم جهان داستان با چه فرایندهای شناختی ای ساخته میشود؛ منظور از جهان داستان، جهانها (شخصیتها، اشیاء، مکانها و زنجیره رویدادها و اتفاقات) یی است که با نشانههای موجود در روایتها برانگیخته می شوند. بنابراین می توان گفت هدف تحقیقاتی که روایت شناسی را زیر مجموعه ای از علوم شناختی تلقی میکنند یافتن چگونگی ساخت معناست. مسئلهای که از دیرباز مورد مطالعه زبان شناسان، نظریه پردازان علم بلاغت و منتقدان ادبی قرار داشته است. نظریه پردازان علم بدیع معنا را با ارجاع به کاربرد زبان و به مثابۀ ابزاری برای افزایش انسجام اجتماعی تبیین می کنند. منتقدان ادبی تلاش می کنند تا معنا را با توجه به متون پیچیدۀ ادبی یا فرهنگی که شکل دهنده معنا هستند تبیین نمایند. زبانشناسان شناختی به دنبال مطالعه معنا به کمک مدلهایی تلویحی هستند که انسانها برای ساختمند کردن اطلاعات بکار می گیرند.
هر یک از این اقدامات علمی برای درک چگونگی ساخت معنا اهداف عام مشترکی دارند و در عین حال هر یک از آنها برای رسیدن به کفایت تبیینی در نظریههای خود دیدگاهی مجزا را در پیش می گیرند. مطالعات انجام شده اخیر در زمینه زبان و تفکر براین ادعا هستند که این جنبشهای علمی دارای مرزهای قاطعی نیستند، چراکه ساخت معنا تنها بر دانش زبانی یا عملکرد صور بلاغی یا نشانههای ادبی متکی نیست، بلکه ساخت معنا به اصول عام چارچوب بندی شناختی وابسته است.
در میان مطالعات انجام شده در این زمینه، مدل فوکونیه و ترنر از آمیختگی مفهومی قالب یکپارچه ای را برای فهم چگونگی جنبههای پویای ساخت معنا ارائه می کند، یعنی همان مسئله ای که زبان شناسی شناختی، نظریه پردازان علم بلاغت و منتقدان ادبی به دنبال حل آن هستند. نشان داده شده است که تلفیق مفهومی، عملکردی شناختی و پایه ای در ساخت استعارهها، قیاس، (ترنر و فوکونیه ۱۹۹۵؛ ترنر ۱۹۹۶؛ کولسون ۲۰۰۱) اندیشه خلاف واقع (فوکونیه و ترنر ۲۰۰۲) گرامر (فوکونیه و ترنر ۱۹۹۸؛ سویتسر۱۹۹۹؛ مندل بلیت ۲۰۰۰) علوم عصب شناختی و ادبیات (هرمن۱۹۹۹) ریاضی (لیکاف و نونز ۲۰۰۰) و موسیقی (زبیکوسکی ۲۰۰۱)محسوب می شود. انبوهی از تحقیقات اثرگذار در این زمینه بر این امر صحه می گذارد که فضاهای ذهنی آمیخته پدیدههایی شناختی و شایع هستند.
همه این تحقیقات بدنبال یافتن پاسخی قانع کننده برای نظریه پردازان علم بلاغت، زبان شناسان شناختی و منتقدان ادبی هستند که همانا تبیین چگونگی فرایند ساخت معنا است.
نظریه آمیختگی مفهومی و ادبیات
ترنر در کتاب ذهن ادبی(۱۹۹۶) به مکانیسم شناختی مهمی به نام آمیختگی مفهومی اشاره میکند که از نظر او عملکرد شناختی عام محسوب میشود. در واقع این کتاب را می توان مانیفستی از رویکرد شناختی به ادبیات تلقی کرد. این کتاب تحلیلی ژرف از طبقه بندی اصول ذهن و پدیدههای زبانی ارائه می دهد و در نهایت به این فرضیه می رسد که ذهن روزمره انسان اساساً ادبی است. باید گفت که ترنر در این کتاب تنها به بررسی زبان ادبی بر اساس مدلهای شناختی نپرداخته است، بلکه او تلاش کرده است تا علوم شناختی را در تبیین فرایند تولید و درک معنا (بالاخص معنای ادبی) به محک آزمایش گذارد. ترنر در این کتاب بحثها و استدلالهای بسیار غنی و قویی را در مورد مسایل بنیادین شناخت، زبان و ادبیات داستانی مطرح میکند.
ترنر بر این باور است که جنبههای ادبی زبان، بویژه استعاره و سایر صنایع ادبی، در شناخت و ارتباط نه تنها حاشیهای نیستند بلکه نقشی اساسی را ایفا میکنند.
انتقاد ترنر به نظریههای مصداقی و عینیتگرا متوجه تلقی آنها از معنا به عنوان پدیدهای ثابت، پایدار و محدود است و این درحالیست که ترنر نظریه معنایی خود را هماهنگ با تحقیقات رایج در علوم عصب شناختی به پیش میبرد. ترنر اینگونه می نویسد: “معنا چیزی ذهنی و محدود به مکانهای مفهومی نیست بلکه فرایندی پیچیده از فرافکنی، اتصال، تحدید، آمیختگی و تلفیق چند فضای ذهنی است” (همان:۵۷).
ترنر نشان می دهد که چگونه برای حتی یک مفهوم آشنا، مانند مفهوم اسب، باید اطلاعاتی را از حوزهها و حسگرهای دریافتی مختلفی و تجربههای ثبت شده از آنها بکار گرفت و با هم تلفیق کرد تا از این طریق موجودی اهلی ولی خطرناک که قادر است روی دو پا بیاستد و شیهه بکشد را در زبان بوجود آورد. ترنر به این عقیده است که این اسبی که برای خلق آن در زبان باید اطلاعات بدست آمده از حوزههای مختلف را با هم تلفیق کنیم به اندازه یک اسب بالدار افسانهای دارای ” آمیختگی شگفت آور” است؛ به این ترتیب ترنر بار دیگر بر ماهیت “ادبی” بودن ذهن انسان تاکید می کند. البته توجه شود که دانشمندان عصبشناسی نیز اخیراً برای توجیه کار ذهن تا حد زیادی به مفهوم فرافکنی و آمیختگی روی آورده اند که این خود میتواند نشاندهنده پشتوانۀ محکم ادعاهای ترنر و سایر زبانشناسان شناختی باشد. (همان:۱۱۱). ترنر بر این نکته تاکید می کند که کار او تنها قیاسی ساده لوحانه بین علوم و نظریههای ادبی نیست، بلکه او بر این نکته پا می فشارد که آمیختگی اصلی عام در درک چگونگی بوجود آمدن معنا محسوب می شود (همان:۱۱۲).
ترنر و عده ای از شناخت گرایان بر این باورند که داستانها بر پایه عناصر ساده و تکرارپذیری شکل میگیرند که به زنجیرهای از الگوها تجربی ساده وابسته اند، الگوهایی که به فرهنگ و پیش زمینه فردی ما بستگی دارد. این الگوها را طرحوارههای تصوری می نامند. این طرحوارهها از دریافتهای حسی ما از واقعیت بیرونی نشات می گیرند و بر یک ساختار مفهومی منطبق می شوند، آنها به نوعی “افشرۀ تجربههای مکانی و زمانی” (اوکلی ۱۹۹۸: ۲۱۵) هستند که در ساختار دانش و معناها وجود دارند. طرحوارههای تصوری دارای ویژگیهایی ثابت با محتوای خاص نیستند بلکه آنها بسیار انعطاف پذیر هستند و در هر بافتی که قرار می گیرند خود را با آن بافت سازگار می نمایند. (همان: ۲۱۷) البته باید گفت برخی از طرحوارهها نسبت به سایر طرحوارهها خاصتر هستند. نظریه طرحواره تصوری در پیشرفت رویکرد شناختی به ادبیات مفید بوده است و نه تنها در کار ترنر می توان این مسئله را دید بلکه در کار کسانی مانند فریمن (۲۰۰۳) که تلاش کرده است تا نشان دهد چگونه این نظریه می تواند تعبیرها و تفسیرهای قابل اعتمادتری را بوجود بیاورند دیده می شود. فریمن بر این عقیده است که بر طبق نظریه طرحوارههای تصوری واژگانی که برای بیان مفاهیم ادبی و استعاری بکار می روند شدیداً به دانش ما از اجسام و فعالیتهای عینی مرتبط است.
فوکونیه (۱۹۹۷) بر این باور است که هم دانش طرحواره و هم دانش خاص ما، بهمراه چارچوبها و ساختارهای پایه ای آنها در مجموعه ای از فضاهای ذهنی شرکت دارند. وقتی این فضاها به طرحوارههای تصوری ساده اشاره می کنند می توانند طرحواره ای باشند.
برای مثال طرحواره حرکتی (که در واقع دارای چارچوبی ساده از طی کردن یک مسیر مستقیم است) یا طرحواره زمانی که به تجربه فردی مربوط به یک چارچوب به خصوص اشاره می کند می تواند خاص و ویژه باشند (همان: ۳۱۵).
در هر دو حالت، آنها در حافظه بلند مدت ما ذخیره شده و به صورت پویا در حافظه کوتاه مدت بکارگرفته می شوند. نکته جالب اینجاست که فضاهای ذهنی و ارتباط بین آنها در فعالیتهای شناختی انسان وجود دارند و به نظر می رسد برخی از اصولی که بر این روابط نظارت دارد جهانی هستند و باقی اصول نیز به طرحوارههای خاص و به بافتی مربوط می شوند که این ارتباطها را برقرار می کند (همان: ۳۷۲-۷۳). حال سوال اینجاست که این فضاهای ذهنی از طریق چه فرایندهایی ساخته می شوند؟
نگاشت در اینجا کلید واژه ای برای تبیین این مسئله است که چگونه فضاهای مبدا به همدیگر مرتبط می شوند و فضاهای پیچیده، انتزاعی یا استعاری و ذهنی را می سازند. فوکونیه (همان: ۳۵۵) برای توضیح این مطلب مثال ساده ای می آورد: که در بر اساس چارچوب x عاشق y است می توان فضاهای ذهنی زیادی را بسته به پیش زمینه فرهنگی خلق کنیم: مثلا رمئو عاشق ژولیت است.
ارتباط بین این نیروهای ذهنی را که بر اساس فضاهای ذهنی کار می کنند آمیختگی مفهومی می نامند. نظریه آمیختگی مفهومی توسط ترنر (۱۹۹۶؛۲۰۰۷) و فوکونیه و ترنر (۱۹۹۵؛۲۰۰۲) پایهریزی و رشد و توسعه یافت و بدین ترتیب توجه بسیاری از اندیشمندان و علاقهمندان به بکارگیری زبان شناسی شناختی در ادبیات را به خود جلب کرد. علاوه بر ترنر و فوکونیه کسانی مانند فریمن (۲۰۰۳) نیز بر این باوراست که آمیختگی یکی از تواناییهای شناختی بنیادین در انسان است و ما را قادر می سازد تا به صورت ناخودآگاه بین داستانها، فضاهای ذهنی و حتی شبکه ای از فضاهای ذهنی مختلف ارتباط برقرار کنیم.آمیختگی به مفاهیم انتزاعی اجازه می دهد تا ملموس شوند و برعکس. آمیختگی این امر را ممکن می سازد تا عناصری را که حتی با هم ناسازگار هستند با هم ترکیب کند. نمونههای آمیختگی در ادبیات “بیادماندنی و بسیار برجسته هستند” (ترنر ۱۹۹۶: ۱۱۴). اما به نظر می رسد که این فرایند در اندیشه و زبان روزمره ما نیز حضور داشته باشد (همان: ۶۷).
بنابراین فرایند آمیختگی مفهومی با فرایندهای صوری همراستاست. تحقیقات در زمینههای مختلف ثابت کرده است که فرایند آمیختگی نظاممند و در همه جا حاضر است و در عین حال فعالیتهای شناختی ناخودآگاه محسوب می شود. این ویژگیها فوکونیه و ترنر (۲۰۰۲) را به این نتیجه سوق داده است که هیچ مرز قاطعی بین فعالیتهای شناختی انسانها وجود ندارد و همه این فعالیتها متعلق به یک شبکه سراسری هستند.
از نظر ترنر آمیختگی ناحیه همگرایی از دو “فضای ذهنی” را نشان می دهد که مانند استعاره، فضای سوم و مجزایی را می سازد و این فضا ویژگیهایی دارد که در هیچیک از فضاهای درونداد یافت نمی شود. برای نمونه حیوانات سخنگو در داستان، نمونۀ ساده ای هستند که در آن زبان از جهان انسانها و ویژگیهای فیزیکی آنها ( و نیز طرحوارههایی که با آنا تداعی می شود) و جهان حیوانات اطلاعاتی را می گیرد و با هم تلفیق می کند و از این تلفیق مفهومی ایجاد می شود که دربردارندۀ اطلاعات جدیدی است که در هیچیک از دو فضای درونداد وجود ندارد (همان: ۳۷-۵۸).
آمیختگی مفهومی درقصه
اگر چه استفاده از نمادها از دیرباز از ویژگیهای معرف انسان بحساب می آمده است ولی تنها در چند دهه اخیر است که محققان نظریههای عامی را درباره فرایندهای شناختی ارائه دادهاند که انسان را قادر میسازند تا جهانهای ممکن و مملو از انتزاعات را بوجود آورد. شاید بتوان گفت ویژگی اصلی ذهن انسان توانایی آن در خلق و درک نمادهاست و این توانایی اوست که موجب شده است که او بتواند به راحتی دروغ بگوید، یعنی جهانهای ساختگی خود را خلق کند چیزی که حیوان تا حد زیادی از آن بیبهره است.
در این راستا آمیختگی مفهومی بر این نکته قایل است که ذهن انسان می تواند ساختارها و استنباطهایی را از یک قلمرو بگیرد و آن را با عناصری از قلمروی دیگر ترکیب کند تا مفاهیم با ساختاری جدید را شکل دهد. به طور خلاصه، آمیختگی مفهومی کمک می کند تا ما به توضیح این مسئله دست پیدا کنیم که چگونه انسان میتواند ایدههای جدید تولید کند. نکتهای که پیش از این در بیشتر نظریههای پیشین درباره تفکر و درک مورد توجه قرار نمیگرفت.
در این میان قصهها که در جهانی از انتزاعها رشد پیدا می کنند، کسانی چون ترنر را وسوسه می کردند تا آنها را با توجه به مکانیسمهای شناختی بررسی کند و به طور خاص با اصول مربوط به فرایند آمیختگی مفهومی مورد آزمایش قرار دهد.
نکته جالب در رابطه با این قصهها آن است که در آنها ایدههای ماوراء طبیعی و موجودات عجیبالخلقهای هستند که مرزهای منطق انسان را در هم میشکنند. میتوان گفت مفاهیم غیرعادی که در قصهها عامیانه به وفور یافت می شود، از فرایندهای آمیختگی مفهومی مشتق شدهاند. او بر این باور است که فرایند انسان پنداری از طریق آمیختگی اشیاء بیجان را تبدیل به عواملی ذهنی می کند.
مفاهیم غیرعادی مجموعه ای از مقولههای هستیشناختی را – مانند بازنماییهای طرحواره ای درباره حیوانات، اشیاء و مردم- فعال می کنند که آنها نیز در مراحل بعد به صورت غیرمنطقی با هم آمیخته می شوند. قصههایی درباره موجودات عجیب الخلقه که نیمی انسان و نیمی حیوان هستند، و نیز آدمهایی که هرگز نمی میرند و دخترها و پسرهایی که بخاطر سحر و جادوی ساحران به حیواناتی با خصوصیات انسانی یا برعکس تبدیل می شوند همگی با آمیختگی مقولههای هستی شناختی و از راه تخیل امکان خلق پیدا کرده اند.
در واقع هرگاه اسطورهها و قصههای خارق العاده دست به این نوع تخطی از منطق عام می زنند، توجه مخاطب خود را جلب می کنند و به بالاترین سطح ماندگاری در حافظه می رسند. حال سوال اینجاست که چگونه انسانها می توانند این مفاهیم غیرمنطقی را تولید و درک کنند؟ چگونه ذهن انسان می تواند به خلق مفاهیمی مانند حیوانات سخنگو، یا موجودات عجیب الخلقه ای که نیمی انسان و نیمی حیوان هستند دست پیدا کند؟ برای روشن شدن مطلب در ادامه انواع آمیختگیهای موجود در داستان را به پیروی از مدل ترنر (۲۰۰۷) بحث خواهیم کرد.
داستانهای دو ساحتی
آمیختگی مفهومی انواع مختلف دارد که در اینجا ما تنها یکی از این تلفیق ها که از نظر ترنر پیشرفته ترین شکل آمیختگی مفهومی است مورد بررسی قرار می دهیم. از نظرترنر(همان) تلفیق دوساحتی دربردارنده فضاهای درونداد بسیار متفاوتی می باشد. ترنر براین نظر است که تفاوتهای قویی که در دو درونداد وجود دارد اجازه خلق “تصادم غنی” ای را می دهد که به نوبه خود آمیختگیهای خلاقی را بوجود می آورد. مثالی که ترنر در مقاله داستانهای دو ساحتی بدان اشاره می کند داستان خوردن میوۀ درخت دانش است که در سفر پیدایش عهد جدید آمده است، او به قسمتی اشاره می کند که شیطان در هیبت ماری بر حوا ظاهر می شود و او را به خوردن میوه ممنوعه تشویق می کند. ترنر می گوید اینکه انسان قادر است تا دو ساختار ذهنی ناسازگار (مانند مار و انسان) را فعال کند و آنگاه به صورت خلاقانه ای آنها را در یک ساختار ذهنی جدیدی (مانند صحبت کردن یک مار) با هم درهم آمیزد جای بسی شگفتی است. وی اذعان می دارد که عاقلانه است ما از تطوری که بر ما گذشته انتظار داشته باشیم که به ذهن ما اجازه ندهد تا داستانهایی را که متناقض هم هستند و یا با موقعیت فعلی ما در تضادند به طور همزمان فعال کنیم؛ چراکه این کار تا حد زیادی خطر گیجی و گمراه کنندگی برای ذهن به همراه دارد ولی با این حال این کاری است که ما در بیشتر ساعات روزمره انجام می دهیم. در اکثر زمانهایی که انسان در زمان حال و در داستان واقعی و غیرقابل انکاری از بدبختی و ناامیدی بدام می افتد، می تواند از روی اراده داستان کاملاً متفاوتی را برای فرار ذهنی از موقعیت حال بسازد.
ترنر می گوید: “انسانها صرفاً داستانهایی را که خلاف واقعیت زمان حال آنهاست مجسم نمی کنند بلکه پا را از این فراتر می گذارند”؛ از نظر ترنر ما “جهش ذهنی بزرگی” را پشت سر گذاشتیم یعنی ما دو داستانی که باید کاملاً از هم جدا نگه داشته شوند را با هم تلفیق می کنیم و از این آمیختگی داستان سومی را بوجود می آوریم. این داستان تلفیقی یقیناً کذب است.
فعال سازی دو فضای ذهنی به صورت ذهنی، در حالیکه باید تنها یکی از آنها را فعال کنیم و آمیختن آنها با هم در حالیکه باید از هم جدا نگه داشته شوند، در واقع برای انسان شدن ما امری ضروری و ریشه ای بوده است.
آمیختگی مفهومی در تحلیل و بررسی خلق موجودات در قصه های عامیانه
در قصه های عامیانه برای صحبت درباره مفاهیمی مانند پلیدی و ناپاکی یا پاکی و والاسرشتی شخصیت هایی خلق می شود تا این مفاهیم در آنها به طرز مبالغهآمیزی پررنگ شوند. همانطور که گفته شد سازوکار خلق این شخصیتها آمختگی مفهومی است که در آن دو فضا وجود دارد یکی فضایی از احتمالات خیالی و تصورات محال انسان و دیگری فضایی که در آن همه امور عقلانی و طبیعی است، مانند انسان و ویژگی های او.
برای نمونه، قصه سگ سفید که یکی از قصه های عامیانه بلوچی است روایت دختری است که موجود افسانه ای به نام دروجگ او را به سگی سفید تبدیل می کند و برای او شرط می گذارد که تنها زمانی می تواند از این طلسم رهایی یابد که با پسر یکی از بزرگان یا درباریان ازدواج کند. دختر بعد از تبدیل شدن به سگ به دهکده ای پناه می برد و در آنجا مورد لطف پیرزن نخریسی قرار می گیرد. سگ سفید برای جبران مهربانی های الطاف پیرزن شب ها وقتی پیرزن خواب بود کارهای نخ ریسی او را انجام می داد. پیرزن که فهمیده بود سگ سفید توانایی نخ ریسی دارد از اینکه چنین سگی داشت به خود می بالید. سگ سفید گاها برای حمام کردن در مواقع خلوت روز به کنار چشمه می رفت و پوستین خود را در می آورد و استحمام می کرد. روزی پسر پادشاه که به قصد شکار از آنجا رد میشد چشمش به دختری زیبا افتاد که بعد از حمام کردن پوستین به تن به هیبت سگ به سمت دهکده به راه افتاد. با تدبیری زیرکانه پسرپادشاه با سگ سفید ازدواج می کند و شب عروسی آنها طلسم شکسته شده و دختر برای همیشه به صورت پریزادی زیبا با پسر شاه به زندگی خود ادامه می دهد.
در این داستان ما با تصویرسازی بدیعی روبرو هستیم که در آن فضای ذهنی دختر در ذهن خلاق قصه با فضای ذهنی سگ در هم می آمیزد و تصویر نوظهور و بدیعی را خلق می کند که در هیچیک از دروندادهای دیگر نیست.
ما می دانیم که به لحاظ طبیعی و عقلانی هرگز انسان نمی تواند به شکل حیوان در بیاید ولی انگاره آمیختگی مفهومی نشان می دهد که چگونه این امر با نگاشت برخی از ویژگی ها و جزئیات از یک فضای ذهنی خیالی که هر غیر ممکنی در آنجا ممکن است بر یک فضای واقعی و منطقی که امور غیر منطقی و غیر طبیعی خارج از این فضای ذهنی قرار دارند امکان پذیر می شود. در واقع مکانیسم آمیختگی مفهومی به ما امکان خلق شخصیتها و زمانها و مکان های بدیع در قصه را ممکن می سازد و اگرچه این شخصیت ها تا حد زیادی تخیلی اند ولی پایه های شان در واقعیت قرار دارد.
نکته جالب دیگری که در تحلیل قصه ها توسط نظریه شناختی آمیختگی مفهومی می توان یافت رد مولفه های فرهنگی ای است که در عناصر تشکیل دهنده این فضاها بازتاب می یابد. مثلا اینکه سگ سفید می تواند نخ ریسی کند خود نشان دهنده مولفه فرهنگی این شغل در یک منطقه خاص است و اینکه چرا در این داستان از توانایی مثلا کشاورزی و برنج کاری صحبتی نمی شود موید این مطلب است که تا چه حد حتی قصه گویی که فرایندی فارق از همه جنبه های منطقی و واقعیتی است ریشه در فرهنگ و مدل های فرهنگی ای دارد که فرد در آن قرار می گیرد.
البته دستاورد شگرف تحلیل قصه از منظر شناختی به اینجا ختم نمی شود. اینکه چه عناصری از یک فضا انتخاب می شوند و در فضای آمیخته فرافکنده میشوند خود انتخابی است که شرایط محیطی و منطقه ای قصه گو در آن نقش تعیین کننده دارند.
برای نمونه شخصیت های افسانه ای قصه های پریان در نواحی ای از ایران که دارای دریا یا جنگل است با نواحی برای نمونه کویری و یا کوهستانی فرق دارد. قصه های عامیانه این نواحی همگی بر پایه آمیختگی مفهومی یک فضای خیالی و غیرممکن با یک فضای منطقی و تا حد زیاد معقول است. ولی انتخابهایی که افراد از میان عناصر این دو فضای درونداد انجام می دهند تا حد زیادی متاثر از شرایط زیستی و محیطی آنهاست. با تحلیل داستان ها از طریق نظریه شناختی آمیختگی مفهومی به این مهم دست می یابیم که چرا یکی از شخصیت های قصه پریان در مناطق ساحلی پری دریایی است که از آمیختگی مفهومی صورت دختری زیبا با بدن ماهی است و همین پری می تواند در منطقهای مانند بلوچستان به شکل دختر زیبایی باشد که به هیبت سگ سفیدی درآمده است.
نتیجه گیری
به نظر می رسد تحلیل مولفه های موجود در داستان ها با استفاده از نظریههای زبان شناسی شناختی به طور کل و نظریه آمیختگی مفهومی به طور خاص به ما این امکان را می دهد تا به تبیین این مسئله دست پیدا کنیم که چرا قصه های عامیانه با اینکه همگی دارای مضمون تقریبا یکسان یا مشابهی هستند ولی از یک منطقه به منطقه دیگر فرق می کند. از این رهگذر می توانیم به توصیف این مهم برسیم که چگونه شرایط زیست محیطی و اقلیمی بر ذهن مردمان مختلف و به طبع آن بر تجلیات ذهنی آنها مانند قصههای عامیانه تاثیر میگذارد.
منابع انگلیسی
Bruner, J. (1986), Actual Minds, Possible World. Harvard University Press.
Coulson, S. (2001) Semantic Leaps. Cambridge: Cambridge University Press.
Dancygier, B. (2005) ‘Blending and Narrative Viewpoint: Jonathan Raban’s Travels through Mental Spaces’, Language and Literature, 14(2), 99-127.
Fauconnier, G. ([1985] 1994) Mental spaces. Cambridge: Cambridge University Press.
———————–(۱۹۹۷) Mappings in Thought and language. Cambridge: Cambridge University Press.
———————–and Mark Turner (1994) Conceptual Projection and Middle Spaces, Technical Report No.9401,Department of Cognitive Science, University of California, San Diego (available online at:www.cogsci.ucsd.edu/research/files/technical/9401.pdf).
———————(۱۹۹۸)‘Conceptual integration networks’,Cognitive Science,22,2,33–۱۸۷.
———————– (۱۹۹۹) ‘Metonymy and conceptual integration’, in K. Panther and G. Radden (eds), Metonymy in Language and Thought. Amsterdam: John Benjamins, pp. 77–۹۰.
————————-(۲۰۰۰) ‘Compression and global insight’, Cognitive Linguistics,11,3–۴,۲۸۳–۳۰۴.
——————–(۲۰۰۲) The Way We Think: Conceptual Blending and the Mind’s Hidden Complexities. New York: Basic Books.
Gibbs, R. W. (1994) The Poetics of Mind. Cambridge: Cambridge University Press.
Glenberg, A. M. 1997. ‘What memory is for’. Behavioral and Brain Sciences
۲۰: ۱-۵۵.
Herman, V. 1999. ‘Deictic Projection and Conceptual Blending in Epistolarity.’
Poetics Today. 20:3, 523-542.
Lakoff, G. and R. Núñez. 2000. Where Mathematics Comes From: How the Embodied Mind Brings Mathematics into Being. Basic Books.
Mandelblit, N. 2000. ‘The grammatical marking of conceptual integration:
From syntax to morphology.’ Cognitive Linguistics 11:3-4, 197-252.
Oakley, T. (1998) ‘Conceptual blending, narrative discourse, and rhetoric’.
Cognitive Linguistics, 9, 321–۶۰.
Palmer, A. (2004). Fictional Minds. Lincoln: University of Nebraska Press.
Sweetser, E. (1999) ‘Compositionality and blending: semantic composition in a
cognitively realistic framework’ in Janssen, Theo and Gisela Redeker, edi tors. Cognitive Linguistics: Foundations, Scope, and Methodology. Berlin and New York: Mouton de Gruyter, pages 129-162.
Turner, M.(1991) Reading Minds: The Study of English in the Age of Cognitive Science. Princeton, NJ: Princeton University Press.
—————–(۱۹۹۶) The Literary Mind. Oxford: Oxford University Press.
—————–(۲۰۰۱) Cognitive Dimensions of Social Science. Oxford: Oxford University Press.
—————–(۲۰۰۷) ‘double scop blending’,
—————–and Gilles Fauconnier(1995) ‘Conceptual integration and formal expression’, Metaphor and Symbolic Activity,10,183–۲۰۳.
Zbikowski, L. ( 2001) Conceptualizing Music: Cognitive Structure, Theory, and Analysis. New York: Oxford University Press.