انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آشنایی با مفاهیم روشی میشل فوکو (۲): تفاوت روشی فوکو با دیگر روش‌ها

در سال‌های دهه‌ی شصت میان رهیافت‌ها و شعارهای پدیدارشناسی و ساختارگرایی چالشی سخت و پیگیر پدیدار شد. کسانی چون لوی اشتراوس‌، ساختارگرای[۱] فرانسوی، بر این نظر تأکید ورزیدند که پدیدارشناسی بیش‌ازحد به اولویت معناها و بخصوصی سوژه‌ی معنا تکیه دارد. لوی اشتراوس می‌گفت نباید معنا را صرفاً در ساحت ذهن جست‌وجو کرد، بلکه معناها باید از دل ساختارهای اجتماعی-تاریخی و فرهنگی بیرون آورده شوند. فوکو با نظر لوی اشتراوس[۲] ازآن‌رو هم‌آوا بود که می‌گفت نباید پدیده‌ها را در دهلیزهای تاریک ذهنیت جست‌وجو کرد، بلکه باید به ساحت بافت و شکل‌بندهای برون ذهنی عنایت نمود. او گرایش به کنش معنا بخش ذهن را مشکل اصلی اومانیسم می‌شمرد و مدعی بود که حقیقت پدیده‌ها را باید در عرصه‌ی فرهنگ و جامعه جست‌وجو کرد. فوکو با راهبردهای کسانی چون لوی اشتراوس‌، ژاک لاکان[۳] و لویی آلتوسر[۴] هم‌صدا بود که بر نوعی گذر از گرایش‌های اومانیستی و ذهن مدار تأکید داشتند. همه‌ی این متفکران در پی آن بودند تا پیش انگاره‌های اومانیسم را که مهم‌ترین آن‌ها در کانون قرار دادن ذهن و آگاهی انسان در تحقیقات بود، زیر سؤال ببرند؛ یعنی فاعلیت انسان در اندیشه و عمل که اصل مسلم فلسفه‌ی مدرن از دوران دکارت به بعد بوده برای نخستین بار مورد تردید قرار گرفت (ضمیران‌، ۱۳۹۵: ۶).

از این جهت بود که فوکو می‌خواست به فراسوی نگرش‌های موجود برود. وی از تحلیل ساختگرایانه که مفهوم هویت را به‌طورکلی حذف می‌کند و به‌جای آن چارچوب صوری رفتار انسان را به معنای تحولات قانونمند عناصر فاقد معنا قرار می‌دهد، اجتناب می‌کند. وی همچنین از اندیشه‌ی پدیدارشناسانه‌ی پیگیری منشأ کل هویت در فعالیت معنا بخش فاعل شناسایی خودمختار و استعلایی پرهیز می‌کند؛ فوکو از کوشش‌های تفسیرگرانه به‌منظور کشف هویت ضمنی کردارهای اجتماعی و همچنین از کوشش‌های هرمنوتیکی به‌منظور استخراج هویت متفاوت و عمیق‌تری که کارگزاران اجتماعی نسبت به آن تنها به‌صورت ابهام‌آمیزی آگاهی دارند، اجتناب می‌ورزد (دریفوس و رابینو‌، ۱۳۷۹: ۵۴؛ اسمارت‌، ۱۳۸۵: ۱۸)؛ و سرانجام برخلاف مارکسیسم در فرایندهای عمومی تاریخ تأکید نمی‌گذارد بلکه خصلت منفرد و پراکنده هویت‌های تاریخی را در نظر دارد (بشیریه‌، ۱۳۷۹: ۱۴). پس برعکس مارکسیسم، هدف تحلیل‌های فوکو بازیافتن و نجات دانش دربند است نه برساختن دستگاهی از «نظریه‌ی نظام آفرین»؛ رویدادها بر اساس چندین فرایند و عامل، تحلیل و تبیین می‌شوند نه برحسب عامل تعیین‌کننده‌ی غایی و منفردی (مثل اقتصاد)؛ و کار فوکو بر پایه‌ی مفهوم اساساً متفاوت تاریخ استوار است که از نیچه اخذ شده است، مفهومی که بافکر پیشرفت در هویت تاریخی ضدیت دارد (اسمارت‌، ۱۳۸۵: ۱۹).

همچنین از لحاظ نگرش به هویت‌های تاریخی، کار فوکو با ماکس وبر[۵] متمایز است. نمونه‌ی آرمانی[۶] وبر وسیله‌ای است که ملاحظات تاریخی مختلفی را با رجوع به گذشته فراهم می‌آورد تا آن‌که جوهر هویت تاریخی موردمطالعه (مثلاً کالوینیز‌م، سرمایه‌داری، ریاضت‌کشی این‌جهانی) را روشن سازد. بدین‌سان نمونه‌ی آرمانی، پدیده‌های پراکنده را در درون الگوی معناداری جای می‌دهد که مورخ به وسیله‌ای آن، پدیده‌های نامبرده را کشف و توضیح می‌دهد. فوکو به‌عنوان تبارشناس می‌کوشد تا آنجا که ممکن است در سطح هویت‌ها باقی بماند و از رجوع به معانی آرمانی، نمونه‌های عام و جوهر هویت‌ها اجتناب کند (دریفوس و رابینو‌، ۱۳۷۹: ۲۴۱). همچنین تحلیل فوکو از شیوه‌های بنیادی سازمان‌دهی فکر، اتکای زیادی به روابط قدرت و دانش دارد که از رهگذر این روابط، موجودات بشری تبدیل به سوژه می‌شوند، حال‌آنکه می‌توان گفت تحلیل وبر متوجه سلطه‌ی عقلانیت ابزاری[۷] هدف-وسیله‌ای بر کل زندگی اجتماعی است. ازنظر وبر «قفس آهنین» عقلانیت اجتناب‌ناپذیر است، اما فوکو امکان (و حتی احتمال) مقاومت در برابر فناوری‌های قدرت را -که آفریده‌ی عقلانیت هستند- می‌پذیرد (اسمارت‌، ۱۳۸۵: ۹).

در آخر درباره مرز روشی فوکو با دیگران، باید به این نکته هم اشاره کرد که کار وی با تاریخ‌نگاری «اکنون گرایی» متفاوت است که در آن، مورخ، یک هویت، الگو، مفهوم، نهاد یا احساسی و نمادی را از زمان حال برمی‌گیرد و با خود به گذشته می‌برد و می‌کوشد تا شاید هم ناخود‌آگاهانه، نشان دهد که این هویت یا نهاد، در گذشته هم معنایی همسان و یکسان بازمان حال داشته است (دریفوس و رابینو‌، ۱۳۸۷‌: ۲۲۲‌). تاریخ‌نگاری رسمی، که خود بر اساس نوعی قوم‌مداری مکتوم استوارشده‌، تاریخ گذشته را برحسب انگاره‌های حاکم بر بینش اکنونی می‌نویسد. یعنی گوهر زبان حال یک هویت را در نقطه‌ای دوردست درگذشته می‌جوید و سپس ضرورت تحول و ترقی تاریخی را از آن گذشته به زمان حال می‌نمایاند (ضمیران‌، ۱۳۹۵: ۳۷). به‌عنوان یک مثال از پژوهش اکنون‌گرایانه، مورخان چپ، با اتخاذ رویکرد نظری مارکسیستی، به مصاف تاریخ ایران رفته و سعی کرده‌اند که تاریخ ایران را در قالب‌هایی نظیر دوره «فئودالی «یا دوره «بورژوازی» فهم کنند، درحالی‌که اساساً در ایران، معادلی برای «فئودالی «، آن‌گونه که در غرب وجود داشته و مارکس بر آن تأکید کرده است، وجود ندارد. از این رو مورخان مارکسیست تلاش کرده‌اند تا تاریخ ایران را به‌دلخواه خود و برای درست از آب درآمدن نظریه مارکسیستی دست‌کاری کنند (کچویان و زارعی، ۱۳۸۸: ۱۵-۱۴).

منابع:

اسمارت، بری. (۱۳۸۵). میشل فوکو. ترجمه‌ی لیلا جوافشانی و حسین چاوشیان. تهران: کتاب آمه

کچویان، حسین و زائری، قاسم. (۱۳۸۸). ده گام اصلی روش‌شناختی در تحلیل تبارشناسانه فرهنگ. فصلنامه راهبرد فرهنگ. ش۷. پاییز

دریفوس، هیوبرت و پل رابینو. (۱۳۷۹). میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک. ترجمه‌ی حسین بشیریه. تهران: نشر نی

بشیریه، حسین. (۱۳۷۹). در مقدمه کتاب میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک. ‌تهران: نشر نی

ضمیران، محمد. (۱۳۹۵). میشل فوکو: دانش و قدرت. تهران: نشر هرمس

۲۲.Structuralism

۲۳.Claude Levi-Strauss

۲۴.Jacques Lacan

۲۵.Louis Althusser

۲۶.Max-Weber

۲۷.Ideal Type

  1. Instrumental Rationality