آشنایی با فرهنگ های گوناگون، چه بر محور مکانی در گوشه های مختلف دنیا و چه بر محور زمان در گذر تاریخ، بخش عمده محتوای دانش و معرفت رشته انسان شناسی را تشکیل می دهد. رویکرد و مقصود اصلی از گشایش صفحه ای برای شناخت فرهنگ یونان و روم باستان نیز تهیه محتوایی از این دست و کنکاش و تعمق درباره داده های موجود در این محتواست. در نگاهی کلی، می توان گفت بخش «فرهنگ یونان و روم باستان» امید دارد که دربردارنده دانستنی ها و داده های معتبر در رابطه با این دو فرهنگ کهن و بنیان ساز، و نیز نقد و بررسی و کاوش و پژوهش این گونه دانستنی ها، با تأکید ویژه بر بیناکنش های انسان شناسی و فرهنگ های باستانی، باشد.
از این رو، بی مناسبت نیست اگر ترسیمی مقدمه وار از دو فرهنگ یونانی و رومی در این جا ارائه شود تا چارچوبی کلی برای مطالب پژوهشی مربوط به این عرصه پیش چشم داشته باشیم. شاید نیاز به یادآوری نباشد که رهیافت مطرح شده در این مختصر با توجه به یافته های جدید و بحث های جاری جریان اصلی باستان شناسی و مطالعات کلاسیک تنظیم شده و به همین خاطر ممکن است تا حد چشم گیری متفاوت و گاه حتا در تضاد با اندیشه ها و انگاشت های سنتی درمورد این فرهنگ ها جلوه کند.
طبق تعریفی کلی، مقصود از یونان باستان دوره ای از تاریخ یونان است که از نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد با شکل گیری دو فرهنگ موکنایی و مینویی، اولی در کرانه های اژه در غرب ترکیه امروز و دومی در جزیره کرت در شرق مدیترانه، آغاز می شود و با ظهور مسیحیت به پایان می رسد. روم باستان نیز، همان گونه که خواهیم دید، سرآغازی کم و بیش مشابه دارد ولی پایان آن را سقوط نهایی امپراتوری روم در سال ۴۷۶ میلادی می دانند.
گزاره «فرهنگ یونان و روم باستان» دوگانگی جالبی را به نمایش می گذارد. از سویی نام دو فرهنگ مورد بحث چنان به هم پیوند خورده که از بسیاری جنبه ها شاید تمایز آشکاری بین این دو به چشم نیاید: تاریخ اسطوره شناختی هردو در اساس به حماسه های هُمر و ادبیات به جا مانده از اواخر دوره کهن (آرکه ئیک)، قرن های نهم و هشتم پیش از میلاد، و نیز شواهد مادی و باستان شناختی این دوره باز می گردد؛ رشد و شکل گیری نظام های اجتماعی – مدنی و بخش بزرگی از تاریخ سیاسی هردو از قرن ششم پیش از میلاد به بعد پا به پای همدیگر، در دو مسیر گاه همشکل و گاه متفاوت، پیش رفته است؛ و عناصر فرهنگی گوناگونی از یکی به دیگری انتقال یافته، از جمله شمار زیادی از ایزدان و ایزدبانوان در کنار باورهای دینی، عناصر معماری و شهرسازی و تجسمی، دانش فلسفی و علوم پایه، اندیشه های استعماری (مستعمره سازی) و توسعه طلبانه/ سلطه جویانه، قوانین اخلاقی، و حتا سنت ها و آداب و رسوم در سطح ها و رده های گوناگون اجتماعی. در مقابل، انگاشت عمومی از این دو فرهنگ تا حدی در نقطه مقابل یکدیگر قرار می گیرد: اندیشه ورزی، رواقی مسلکی، میانه روی، زیبایی پسندی و در یک کلام، تصویر افلاطونی یونان تفاوتی چشمگیر با عملگرایی، تمامیت طلبی سیاسی و جنگ قدرت، نظامی گری، و طبیعت گرایی ارسطویی معرف فرهنگ روم دارد. این تقابل در اصل چندان کهن نیست و پیشینه آن به رقابت قرن نوزدهمی بخشی از ملت های اروپایی برای رساندن نسب قومی خود به یکی از این دو فرهنگ در راستای مطالبه سهمی از میراث فرهنگی پربار آنها برمی گردد؛ رقابتی که سرانجام به مسابقه ای استعماری بین ملت های درگیر، به ویژه فرانسه و بریتانیا، برای تصاحب آثار باستانی ملت های کهن از یک سو، و نیز شکل گیری بنیان های امروزین تفکر نژادی از سوی دیگر منجر شد. برچسب سازی ها و شخصیت پردازی های نوع نمون و کلی نگرانه حاصل از فراگیر شدن این رهیافت، مثلن تعمیم ویژگی دلاوری به همه رومیان باستان و سپس رساندن نسب این یا آن گروه قومی یا ملیتی به رومیان با هدف ایجاد همانندی بین این دو، طی قرن های نوزدهم و بیستم بنیاد اندیشه های نژادپرستانه را آشکارا قوت بخشید. به همین خاطر، پس از این که عرصه نوظهور انسان شناسی بر اندیشه برتری نژاد سفید اروپایی بر سایر فرهنگ ها خط بطلان کشید، پژوهشگری نوین بر آن شد تا در راه شناسایی دقیق ویژگی های ساختاری و پدیده شناختی دو فرهنگ یونان و روم و نقش آنها در شکل گیری فرهنگ مدیترانه یی گام بردارد.
گفتنی است در دهه های پایانی قرن بیستم و آغازین قرن بیست و یکم، گرایش دیرین پژوهشگران باستان شناسی و تاریخ به جستن نمونه های زنده مردمان باستان بین فرهنگ های «ساده» و «ابتدایی» غیرغربی جای خود را به یافتن معادل هایی در فرهنگ های کمتر شناخته شده برای انجام پژوهش های تطبیقی روی فرهنگ های باستانی داد. برای نمونه، می توان به تلاش برای رمزگشایی از آیین های دینی باستان به کمک مقایسه با همتایان احتمالی این آیین ها در شرق اشاره کرد. این گرایش، با تمام نقدهایی که بر آن وارد است، به طرز آشکاری پیوند باستان شناسی و تاریخ با انسان شناسی را عمیق تر کرده و اهمیتی بی سابقه به آن بخشیده است. چنان که امروز دیگر شناخت و درک باستان شناسی و تاریخ از بنیان نیازمند آشنایی با مقوله ها، روش ها، و رهیافت های رایج در انسان شناسی است.
فرهنگ یونان باستان
دانسته های ما از یونان باستان به طور معمول از دو منبع تاریخ و اسطوره شناسی سرچشمه می گیرند. هرچند باید به یاد داشت که تمایز بین تاریخ (داده هایی که شواهدی مادی و عینی برای سنجش صحت و سقم آنها در دست است) و اسطوره (داده هایی که باورهای جمعی به آنها موجودیت بخشیده اند) در بستر فرهنگ های باستانی اغلب به دشواری قابل تشخیص است، به ویژه که نویسندگان باستان بسیاری از شخصیت ها و رویدادهای اسطوره یی را واقعیت تاریخی می پنداشتند و به همین عنوان نیز به ثبت می رساندند. به همین دلیل، پژوهشگری امروز برای نتیجه گیری های دقیق تر به یافته های حاصل از کاوش های باستان شناسی، یا همان فرهنگ مادی، مراجعه می کند. از آن جا که داده های موجود از هر سه منبع تاریخ و اسطوره و یافته های باستان شناسی در بسیاری موارد همچنان پراکنده و نابسنده هستند، روش های تطبیقی و مقایسه های انسان شناختی امروزه نقش مهمی در تفسیرها و نتیجه گیری ها ایفا می کنند.
پژوهشگران فرهنگ یونانی – رومی هنوز بنیان های فرهنگ یونان باستان را تا حد زیادی در تمدن های ارگ نشین موکنایی (بر محور سرزمین تروآس) و مینویی (منحصر به تمدن کرِت) می بینند که هردو زیرگروه فرهنگ اژه یی (سرزمین های کناره دریای اژه در ترکیه و یونان و جزیره های واقع در این دریا) هستند. از یافته های باستان شناختی متعلق به عصر مفرغ در اواخر هزاره دوم پیش از میلاد که بگذریم، خاستگاه های اساطیری فرهنگ موکنایی در حماسه جنگ تروآ از زبان هُمر سروده شده، و هم او در دنباله این حماسه از مینوس و نوادگان او به عنوان ساکنان اصیل جزیره کرِت یاد می کند. روایت هُمر از سقوط تمدن موکنایی به دنبال شکست و ویرانی تروآ با تمامی تلاش های کاوشگران هنوز پشتوانه ی چندانی در نوشته ها و یافته های باستانی پیدا نکرده، اما درمورد نابودی تمدن مینویی بر اثر فعال شدن آتشفشان جزیره سانتورینی در صد کیلومتری کرِت و سونامی عظیم حاصل از آن چندان جای تردید نیست. معادل اسطوره شناختی این رویداد در کتاب جمهور افلاطون، یعنی ماجرای جزیره آتلانتیس و ناپدید شدن آن، ریشه در ثبت این رخداد آتشفشانی در پاپیروس های مصری دارد.
فاصله بین سال های ۱۱۰۰ و ۸۰۰ پیش از میلاد «دوره تاریکی» نامیده می شود چون هیچ مدرک نوشتاری ای از این دوران به جا نمانده است. سرآغاز این دوره از منظر اسطوره شناختی، همان طور که اشاره شد، تصویری است که در ایلیاد هُمر از سقوط تمدن موکنایی ترسیم شده است. باستان شناسی و تاریخ این سقوط را هم زمان، و شاید در پیوند با، هجوم دُری های ساکن کُرینت در جنوب غربی خاک یونان به شبه جزیره پلوپونزی می داند. دُری ها در کنار هلنه ها، ایونی ها و آیولی ها یکی از چهار اِتنوس (قوم های) اصلی ساکن یونان را تشکیل می دادند. شواهد این هجوم بیشتر از نوع زبان شناختی (رواج و گسترش زبان دُری) و فرهنگی (به ویژه سبک پردازی معماری) و به طور عمده متعلق به کرانه های شرقی مدیترانه هستند. اما نشانه های ویرانی شهرها و/یا رها کردن آنها در نتیجه غارت یا قحطی گسترده سده های میانی این دوره را در سراسر یونان می توان یافت. یافته های جدید و رو به افزایش مدت زمان این دوره را هرچه کوتاه تر نشان می دهند و در دهه های اخیر شواهد بیشتری از رشد و رونق شهرهای بزرگ حتا از میانه قرن نهم پیش از میلاد به دست آمده است.
«دوره کهن» یا «آرکه ئیک» با جایگزینی عصر آهن به جای عصر مفرغ در قرن هشتم پیش از میلاد آغاز می شود. از هنگام پیدایش دوباره خط و شواهد نوشتاری و نیز افزایش جمعیت و گسترش شهرها در قرن های نهم و هشتم پیش از میلاد تا پیروزی یونان بر ایرانیان در ۸/۴۷۹ پیش از میلاد، برجسته ترین ویژگی های فرهنگ یونانی را می توان بنیان گذاری نهادهای نظام مند سیاسی و دینی و تشکیل جامعه مدنی در قالب دولتشهر، پیشرفت معماری و الگوهای شهرسازی، ساخت بناهای عظیم، گسترش کارگاه های سفالگری و تولید انبوه انواع ظرف ها و گلدان ها، شکوفایی داد و ستد داخلی و خارجی، رواج دریانوردی و مستعمره سازی های گسترده در کرانه های مدیترانه یی آفریقا و اروپا به ویژه ترکیه، مصر، مراکش، تونس، ایتالیا، و فرانسه دانست.
با این حال، سرزمین های یونانی تا پیش از مقاومت نظامی پیروزمندانه خود در برابر ارتش بزرگ هخامنشی به فکر اتحادی از نوع ملی گرایانه بر مبنای همخوانی های زبانی و فرهنگی نبودند. نظام دموکراسی معروف آتن، که در ۵۰۷ پیش از میلاد برپا شد، به روایت ارسطو حاصل درگیری بین بزرگان دو خاندان آتنی بود که یکی از حاکم وقت و حکومت تک سالاری هواداری می کرد و دیگری به نیروی مردم تکیه داشت. با این حال، جدال بر سر حفظ تک سالاری و سپردن قدرت به مردم پای دولتشهرهای دیگر، پیش از همه اسپارت، را به ماجرا باز کرد. بدین ترتیب، دور نبود که دعوا بر سر نوع حکومت دست کم تعدادی از دولتشهرهای یونان را به جنگ داخلی بکشد. براندازی قطعی نظام تک سالاری و استقرار دموکراسی خطر تلاش های بعدی برای به دست گرفتن قدرت را خنثا نمی کرد. اما رویدادی که سرانجام موجب بقای این نظام جدید زیر عنوان «دموکراسی آتنی»، مطرح شدن مفهوم ملیت نزد یونانیان به ویژه در متن های تاریخی (مانند تواریخ هرُدت و آناباسیس زنُفُن) و قضایی (از جمله سخنرانی های سیسرون و دموستنس در محکمه ها)، و در نهایت قرار گرفتن آتن در قطب مرکزی فرهنگ یونانی شد، نبرد ماراتن در ۴۹۰ پیش از میلاد و پی آمدهای آن بود. پیروزی دور از انتظار قوای نه چندان عظیم آتن و متحدانش و عقب نشینی و گریز ارتش ایران به دلایلی که هنوز ماهیتی بحث انگیز دارند، شهامتی بی سابقه همراه با شهرت و اعتبار برای یونانیان به همراه آورد. اما مهم تر آن که دولتشهرهای یونان را با بنیان هایی نظام مند برای تشکیل اتحادهای قابل اتکا آشنا کرد. بدین ترتیب اتحاد نظامی بر پایه زبان و فرهنگ مشترک، نخستین بستر کاربرد مفاهیم مربوط به «ملیت»، از جمله «منافع ملی» و «ویژگی های ملی»، شد.
شکست خشایارشا در نبرد سالامیس در ۴۷۹ پیش از میلاد نه تنها پایان حضور نظامی ایران در یونان را رقم زد، بلکه سرآغازی شد بر جدایی بسیاری از سرزمین های یونانی نشین آسیای صغیر از امپراتوری هخامنشی و پیوند دوباره آنها با خاک یونان. «دوره کلاسیک» فرهنگ یونان باستان، که از همین زمان آغاز شد و تا مرگ اسکندر و آزادی دوباره دولتشهرها از قید امپراتوری نوبنیاد مقدونی در ۳۲۳ پیش از میلاد ادامه یافت، در کنار رویداد تاریخی مهمی چون جنگ های پلوپونزی بین آتن و اسپارت، شاهد شکوفایی فرهنگ و هنر و ادبیات و فلسفه نیز بود. بسیاری از نمودهای فرهنگ یونانی که در نگاه امروزین معرف آن هستند – آثار تاریخ نویسان بزرگ، پیدایش مکتب های فلسفی گوناگون، ایجاد آکادمی افلاطون و تدوین و طبقه بندی علوم ریاضی و طبیعی به دست ارسطو، سنت نمایش های تراژدی و کمدی، بنای پرستشگاه ها، مجسمه ها و کتیبه های مرمرین – دست پروردگان دوره کلاسیک محسوب می شوند. این عناصر با آموزه های ارسطو به دربار مقدونی نفوذ کردند و همراه با اسکندر به فتح سرزمین های گوناگون رفتند. اسکندر نه تنها به رسم بزرگان آن روز در مکتب آتن آموزش دیده بود، بلکه همانند پدرش فیلیپوس دوم مقدونی و بسیاری از پادشاهان دیگر سراپا شیفته فرهنگ یونان بود و تلاش می کرد این فرهنگ را علاوه بر مقدونیه بر سراسر جهان شناخته شده آن روز حاکم کند. جانشینان او، سلوکیان، نیز در این مورد به او اقتدا کردند، چنان که «فرهنگ هلنیستی» (برگرفته از «هلنی» به معنی «یونان») از ۳۲۳ پیش از میلاد تا تسخیر کامل یونان به دست روم در سال ۱۴۶ پیش از میلاد بر بخش بزرگی از جهان باستان تسلط داشت و پس از آن نیز در بنیان های فرهنگ رومی به حیات چشم گیر خود ادامه داد.
تسلط رومی ها بر دولتشهرهای یونان به لحاظ فرهنگی بسیار کم دوام بود و به لحاظ سیاسی نیز پس از اندک مدتی در حد پرداخت باج و خراج تنزل کرد. شهرهای یونان هرچند اغلب دیگر دولتشهر محسوب نمی شدند، اما حکومت هایی نسبتن خودمختار داشتند و با گسترش داد و ستدهای تجاری و فرهنگی بر رونق و نفوذشان افزوده می شد. در آخرین سده پیش از میلاد مسیح، شکوفایی اقتصادی در شهرهای یونانی چه در خاک یونان و چه در آسیای صغیر در کنار پیشرفت های فناوری و صنعت موجب افزایش رفاه و آسایش همگانی و مایه رشد و گسترش نهادهای مدنی و فرهنگ شهرنشینی شده بود. یکی از پی آمدهای این پدیده، راهیابی اصول بینش مادی به بسیاری از جنبه های زندگی اجتماعی، به ویژه جنبه های دینی، بود. اما دیری نگذشت که این محیط مادی گرا به تمامی به تسخیر دین نوظهور مسیحیت درآمد، و فرهنگ مسیحی بنیادگرا (ارتدکس) چهره هلنی فرهنگ یونان را دگرگون ساخت.
ادامه دارد …