مفاهیم آزادی و مسئولیت در هر دریافتی از هستی آدمی اساسی است. سهم آزادی و مسئولیت در فهم آن چه که در سنت فکری “پدیدارشناسی و فلسفه وجودی” ، ساخته شده است، تا حدودی ناهمسان بودهاست. در اولین مرحله، به هیچ کدام از این دو مفهوم، هیچ تمایلی نشان داده نشد. بعدها، پس از آن که پدیدارشناسی به فلسفه وجودی بدل گشت، ادراکی مشخص در توجه به آزادی مطرح گشت. اما مسئولیت حداقل در هیچ مفهوم اخلاقی، نتوانست توجه خاصی جلب کند. با وجود این که آزادی بدون احساس مسئولیت، خطرناک به نظر میرسد و مسئولیت بدون آزادی به سختی قابل تصور است، رابطه بین این دو مفهوم مورد بیاعتنایی قرار گرفت. با توجه به افکار ادموند هوسرل _پایهگذار پدیدارشناسی_ تا حدودی میتوان به توضیحی برای این الگوی توجه و بیاعتنایی رسید. زمانی که او این نظام فکری نو را طرح میافکند، انتظار نمیرفت که به یک فلسفه انسانشناسی عمده یا تئوری وجود انسان بدل گردد. چراکه مفهوم وجود انسان مرکز اصلی توجه نبود و زندگی اجتماعی و فعال نوع بشرمورد غفلت واقع شده بود. از آن جایی که آزادی و مسئولیت طبیعتا تحت این سرفصل مورد بحث قرار میگیرند، در تفکرات هوسرل جایگاهی مهم نیافتند. در این مورد، سوال این است که چرا فلسفهای با مرکزیت مفهوم آگاهی، نتوانسته است جایگاه بزرگتری برای مسائلی قایل شود که به درستی تصور میرود به آن متعلق باشند. هوسرل پدیدارشناسی را مطالعهی “آگاهی ناب” میدانست. “ناب” یعنی تمامی استعاراتی که برای توصیف آگاهی به کار میروند که از تجربه ما از اشیا و فرآیندهایی که در دنیای طبیعی به دست آمدهاند، باید به کنار گذاشته شوند. در حقیقت، برای این منظور، در نهایت حتی وجود جهان نیز باید حداقل موقتا به صورت مجرد در نظر گرفته شود، یا “در براکت قرار گیرد”. این کار برای اطمینان یافتن از آن است که طرحی که دنیای طبیعی به ما نشان میدهد، هیچ نقشی در تشریح و تحلیل آگاهی ناب و کارکردهایش، نداشته باشد. مفهوم انطباع نمونهای از چنین امری است و مثال خوبی است از این نوع انتقال مفاهیمی به آگاهی که از پروسهای فیزیکی یا غیره میآیند. در نظر هوسرل، چنین انتقالهایی همیشه موجب انحراف جدی از مفهوم آگاهی میشدند.
آشکار است که در اینجا پرسشی مطرح میگردد، مبنی بر این که آزادی و مسئولیت در کجای طرح چیزها قرار میگیرد (که این طرح از تمایز بین آگاهی ناب و همهی چیزهای دیگر برقرار گشته است). به طورانضمامیتر آیا آنها مختص به آنچه هوسرل “خود تجربی” مینامد، قلمداد میشوند یا همانطور که بیشتر به نظر میرسد، به “خود فرارونده” که از آگاهی ناب برمیآید؟
نوشتههای مرتبط
در تلاش به پاسخ این سوال، تفاوت بین این دو خود نباید با مفاهیم ملموستری مانند جسم و جان یا ذهن اشتباه گرفته شوند. خود تجربی، صرفا جسم به عنوان یک سیستم فیزیکی نیست. این خود کارکردهای روانی دارد و به کارکرد جسم در محیط طبیعی خود وابسته است. علاوه بر این، خود تجربی، به عنوان هستی که قسمتی از دنیای طبیعی را شکل میدهد، ابژهای مناسب برای پژوهش در بسیاری از علوم تجربی و از جمله روانشناسی است، در حالی که خود فرارونده اینطور نیست. ولی اگر آزادی و مسئولیت به خود تجربی تعلق دارند و از آن جایی که پدیدارشناسی فقط با آگاهی ناب یا فرارونده سر و کار دارد، ما باید بپرسیم که آیا پدیدارشناسی میتواند به ما چیزی درباره آزادی و مسئولیت بگوید که به کلی از جریانی که این علوم تجربی به ما میگویند متفاوت باشد. به نظر نمیرسد که چیز زیادی وجود داشته باشد. زیرا رابطه آزادی و مسئولیت با نظم علی مسائل، تا حدودی مسالهساز است. در قالب چیزی که این علوم به ما میگویند، هیچ تصور خاصی از آزادی و مسئولیت به ما داده نمیشود. مشکل اساسی در این مورد این است که هوسرل، خود، یک مخالف جدی این نوع ناتورالیسم تلویحی موجود در این برخورد با خود تجربی بود. با این وجود، او بسیاری از آنچه که ما با عنوان ”ذات بشری” مینامیم را فقط به عنوان این نوع برخورد ناتورالیستی قلمداد میکرد.
این پارادوکس با مربوط کردن آزادی و مسئولیت به خود فرارونده به جای خود تجربی میتواند تا حدودی برطرف گردد. ولی چگونه میتوانیم خود فرارونده را تصور کنیم و رابطهاش با خودِ فروتر تجربی مقابلش چیست؟ در یک تفسیر، فقط اختلافی مفهومی بین این دو است. خود فرارونده به سادگی همان خود تجربی است که مجرد از درگیری در یک ارگانیسم و دنیای طبیعی تصور گردد. آنها دو هستی متفاوت نیستند بلکه یک هستی همساناند که به دو شکل به تصور میآیند.
اما به نظر نمیرسد که این همان تصور هوسرل از رابطه بین این دو خود باشد. خود فرارونده باید پیشینی بر خود عملی و اساس آن باشد. ویژگی این خود مشابه کوگیتو (cogito) دکارتی (و کانتی)_همان “من میاندیشم”_ بود که میباید در هر وضعیت جهان که آگاهی، آن را به آن شکل پیش مینهد، فرارود، به طور تلویحی وجود داشته باشد. این بیشتر یک کارکرد است تا یک شی، حتی اگر شی مجرد باشد. به این ترتیب میتوان گفت دورهای _ تاریخی_ دارد، اگرچه دورهای لزوماً کوتاه که در چارچوب تداوم عملکرد مطلقاش بیان میشود و نه در چارچوب یک ذات ثابت.
وقتی قسمتهایی از نوشتههای هوسرل را بررسی میکنیم که در آنها او صریحا در مورد آزادی بحث میکند، ،روشن است که در مورد خود عملی صحبت میکند.به عنوان مثال در کتاب دوم ایدهها، مفهوم آزادی به بحثی ابتدا در مورد ”ساخت” دنیای طبیعی و سپس دنیای ذهنی _دنیای ذهن و اندیشه_ شکل میدهد (هوسرل ۱۹۸۹). این همان جایی است که خود عملی به کار گرفته میشود. چیزی که هوسرل میخواهد بگوید این است که حداقل برخی اعمال خاص انسان آزادانه است. اینها همان اعمالی هستند که از خود برمیآیند و هدفش را بیان میکنند و صرفاً تاثیر علی چیزی بیرون از خود نیستند. این مفهوم از آزادی مشابه مفهوم دیوید هیوم است که توانایی انجام آنچه میخواهیم بکنیم را آزادی میداند. در این تعریف، آزادی مستلزم وجود شقوق ممکن دیگری بین آنچه ما انتخاب میکنیم یا این که اعمال انسانی در برابر زیرنهشتن تحت قواعد علی مقاومت کند، نیست.
این امر با دیدگاه هوسرل مبنی بر این که خود تجربی جزیی از دنیای طبیعی است، سازگاری خواهد داشت و همچنین به معنی خواهد بود که خودی تجربی نمیتواند در هیچ مفهومی که حداقل شامل برخی موجودات دیگر نشود، آزاد باشد. ولی اگر ما در در این مفهوم آزاد نیستیم (و نبودهایم) که قادر باشیم در چارچوب حداقل دو راه به یک اندازه ممکن عمل کنیم، در چارچوب چه مفهومی میتوانیم بگوییم که در برابر آنچه انجام میدهیم و انجام دادهایم مسئولیم؟
نویسنده مقاله فردریک ا.اولافسون است.