انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آراء هگل در باب هنر( تفسیری بر زیبایی شناسی هگل)

فلسفه ی هگل در باب هنر، ارتباط نزدیکی با جهان بینی وی دارد . در این مقاله سعی بر آن بوده است که به تشریح آراء هگل در باب هنر و توضیح نقاط افتراق اندیشه وی با کانت و پس از او فیخته پرداخته شود . این مقاله ترجمه ای بر نخستین فصل از کتاب آراء هگل در باب هنر( تفسیری بر زیبایی شناسی هگل) نوشته ی جک کامینسکی استاد دانشگاه ملی نیویورک می باشد.

آراء هگل در باب هنر( تفسیری بر زیبایی شناسی هگل)*

جک کامینسکی**

چکیده:

فلسفه ی هگل در باب هنر، ارتباط نزدیکی با جهان بینی وی دارد . در این مقاله سعی بر آن بوده است که به تشریح آراء هگل در باب هنر و توضیح نقاط افتراق اندیشه وی با کانت و پس از او فیخته پرداخته شود . این مقاله ترجمه ای بر نخستین فصل از کتاب آراء هگل در باب هنر( تفسیری بر زیبایی شناسی هگل) نوشته ی جک کامینسکی استاد دانشگاه ملی نیویورک است. این کتاب ارزشمند در ۱۹۶۲ توسط کامینسکی، استاد تمام فلسفه ی دانشگاه ملی نیویورک به رشته ی تحریر در آمد و در همین سال توسط انتشارات همان دانشگاه به چاپ رسید . در فصل نخست کتاب آراء کانت و فیخته در باب جهان بینی و مراحلی که ذهن بشری طی میکند تا پدیده ای را فهم کند، در کنار جایگاه هنر از دید این دو فیلسوف اشاره شده است تا روند شکل گیری ریشه های اندیشه هگل روشن گردد. هگل در ابتدا با آراء کانت همراهی می نماید اما در محل تفکیک پدیده ها به نومن ( که بشر هرگز نمیتواند آنرا بشناسد) و فنومن( که همانا وجهی از شی است که از طریق مقولات دوازده گانه به ذهن متبادر می گردد) توسط کانت، راه هگل از کانت جدا می شود و نویسنده در اینجا به بررسی محل افتراق اندیشه ی هگل با کانت و فیخته در باب جهان بینی و به تبع آن هنر می پردازد که همین امر از اهمیت فراوان این فصل خبر می دهد. ترجمه ی این فصل مهم از کتاب این امکان را برای محققان فارسی زبان فراهم می سازد تا با آراء هگل از زبان این استاد برجسته ی فلسفه آشنا گردند. چرا که آراء هگل در باب هنر در عین نزدیکی به آراء کانت، از بسیاری وجوه با آن متفاوت می نماید و تنها از طریق تدقیق در جهان بینی پیچیده ی هگل که حاصل نگاه تاریخی وی می باشد قابل فهم و درک است.

کلمات کلیدی: هگل، فیخته، کانت، انواع هنر، منشأ هنر

*Hegel On Art ( An Interpretation of Hegel’s Aesthetics)

** Jack Kaminsky – professor of Philosophy of National New York University

Abstract:

Hegel’s philosophy of Art is closely related with his ontology and his placing of art in the historical process that he believes sprit goes on during history. Hegel believes that the sprit is conscious from the beginning of the world but during the history, It reaches self consciousness and art is one of the most high steps that sprit reaches in its way of getting self-conscious. In this Article the Author (Kominsky) has tried to explain Hegel’s ontology and his thoughts on Art and high light the differences between his thoughts and Kant’s ideas. This Article is a translation of the book “Hegel on Art; An Interpretation of Hegel’s Aesthetics” written by Jack Kominsky, the professor of philosophy in national New York University. This book was written in 1962 and published in the same year by New York University Publication. The first chapter of the book is very important due to addressing Kant and Fichte thoughts on Art and clarifying the Hegel’s root of thoughts. Kominsky elaborate on this fact that Hegel’s first ideas was very close to Kant’s Ideas; however, When Kant mentioned his differentiation between Nomen (a facet of the thing which can never be known by human mind) and Phenomena (which is a part of the thing that can be transformed into human mind through twelve categories), Hegel detached his way from Kant’s way. Hegel was never able to understand or even accept the source of those twelve categories Introduced by Kant. Translating of chapter one is highly important and provide Persian Readers a chance to get familiar with Hegel’s thoughts and his disagreement with Kant thoughts through writings of an effective writer such as Kominsky. Understanding Hegel’s Philosophy of art is only possible through getting familiar with his complex and historical ontology. It is hoped that this article open a set of new windows into researches on Hegel’s philosophy and may help Persian Speaking researchers with becoming familiar with the Hegel’s Ideas.

Key words: Hegel, Fichte, Kant, Types of Art, Origin of Art

بخش اول: ایده

فلسفه ی هگل در باب هنر های زیبا،ارتباط نزدیکی با متافیزیک و جهان بینی او دارد. به همین دلیل در بخش نخست کتاب سعی بر آن بوده است تا با طرح شمای کلی متافیزیک هگل زمینه برای در ک زیباشناسی او که سخت متأثر از دیدگاه تاریخی وی می باشد ، فراهم گردد. شرح متافیزیک و اندیشه های هگل بحثی بسیار غامض و پیچیده است که از توان نگارنده خارج می باشد. در این کتاب سعی شده است به طور خلاصه نقش هنر و هنرمند در زندگی بشر و شکل گیری جوامع از دید هگل شرح داده شود. هم چنین به این پرسش پاسخ داده خواهد شد که چرا در نظام دیالکتیک هگل ، هنر به عنوان یکی از اعضای مهم و اصلی قرار گرفته است که جوامع در هر مرحله از تکامل خود، آنرا به شکل خاصی ارائه می دهند.

نخستین قدم در راه دشوارِ فهم تئوری هگل در مورد هنرهای زیبا ، در گرو فهم مفهوم ایده از دید اوست.چرا که این ایده، ایده ای است که مادّه ی اولیه را به دست هنر می دهد. کتاب فلسفه ی هنرهای زیبا ی هگل به طور خلاصه به ارائه ی تعاریفی دقیق از ایده می پردازد اما تعریف کامل ایده در دو کتاب دیگر به نام های علم منطق و دانش نامه ی منطق،آمده است. بحث در مورد منطق باعث شد تا هگل نه تنها به این نتیجه ی مهم دست یابد که سیر تحول منطق تجربه های زیست مارا غنا می بخشد، بلکه به ضرورت ارائه ی تعریفی از ایده در بحث خود واقف گردید. این بحث از جایی شروع شد که هگل با پیچیدگی ها و معمای لا ینحلی رو برو شد که کانت کبیر برای بشر و مخصوصًا خود هگل به ارث گذاشته بود. نخستین مسئله ی اساسی از نظریه ی کانت مبنی بر اینکه انسان با دو نوع واقعیت روبرو است، شروع شد. بنا به نظر کانت در مواجهه با فنومن ما بلافاصله از آن چه با آن روبرو هستیم آگاه می شویم. این گونه از تجربه بسته به ذهنی که با آن مواجه می شود متفاوت خواهد بود. جهانی که بشر با آن رو برو است در ظرف زمان و مکان قابل تعریف است و این وجوه زمانی و مکانی به شدّت بر فهم ما از خودمان و جهان پیرامونمان تحمیل شده اند. در واقع انسان پدیده های اطرافش را در قالب جنس،اندازه و کارکرد آن تعریف میکند و این به خاطر آن است که ذهن بشر درگیر مادّه و حادثه و روزمرگی است. بشر نمی خواهد جهان اطراف را بدون خودش و ذهنش تصور کند و تمام پدیده ها را بر طبق قوانین ذهنی خود توجیه و تفسیر می کند. کانت با جلب توجّه ما به روزمرگی هایی که باعث شکل گیری گونه ای خشک از علم و منطق شده اند بشر را دعوت می کند تا گونه ی جدیدی از تجربه را درک کند. تجربه ای که فارغ از غایت مندی باشد و در پس پشت آن به دنبال منطق و هدفی نباشد. اما متأسفانه گونه ای ابهام (از دید نویسنده ی کتاب) در این دیدگاه به چشم می خورد و نمی توان منشأ این دو تجربه ی متمایز را از یکدیگر تمییز داد. کانت بر این باور بود که اگر تجربه ها تنها گونه ی واقعیت باشند پس نفس گرایی و فردنگری تنها فلسفه ی قابل باور خواهد بود. اگر تمام جهان به دلیل وجود ذهن بشر، وجود دارد پس هر آنچه که بشر با آن روبرو است تنها به آن دلیل وجود دارد که ذهن بشر آن را درک می کند. این به آن معناست که اگر ذهن از بین برود آن پدیده ها نیز از بین خواهند رفت. این نتیجه ای بود که کانت از آن دوری می جست و به همین دلیل همه چیز را محدود به ذهن بشری نکرد و منشأ دیگری نیز برای پدیده ها در نظر گرفت که همان نومن است. هگل بعدها در تفکر خود نومن را به طور کامل را حذف نمود و همه چیز را از ذهن بشر دانست و در ذهن بشر جا داد. حتی در خدا در تفکر هگل در ذهن است که به خدایی می رسد. نومن در تفکر کانت همان سر منشأ هستی بود که واقعیت ها در آن پیش از آن که در ذهن بشر بیایند وجود داشته اند. در نومن واقعیت فارغ از محدودیت های زمان و مکان و مادّه هستند. در این مرحله امور واقع ناشناخته اما بی چون و چرا هستند. با طرح نومن بود که کانت از گرفتار شدن در دام نفس گرایی و ایدئالیسم ذهنی رَست.

اما این نظر کانت بحث های زیادی در میان ایدئالیست های قرن ۱۹ بر انگیخت که اگر تمام دانسته های ما از جهان، تنها دانش پدیده هاست پس چگونه می توان پدیده هایی را شناخت که منشأ در نومنی غیر این جهانی دارند . مشکل دوم در خود دسته بندی منطقی کانت بروز کرد.کانت دوازده دسته بندی منطقی را مطرح نموده بود که بنا بود ساختار کلی تجربه را شکل دهند اما توضیح کانت در مورد چگونگی استنتاج این مقولات به هیچ وجه قانع کننده نمی نمود( این دوازده دسته عبارتند از کمیّت، تعدّد، تمامیّت ، کیفیّت، واقیعّت، سلب، نسبت، چگونگی و عَرَضیّت، امکان، ضرورت، وجود و علت که مبتنی بر علت و معلول است). کانت هرگز توضیح نداد که چرا تنها این دوازده مقوله را در نظر آورده است. از طرف دیگر این که تجربه تنها در این دوازده مقوله می گنجد از جانب کانت تضمین نشده است. به عبارت دیگر او به روشنی توضبح نداده که این دوازده دسته تنها حالت ممکن هستند و به جز اینها تجربه در هیچ دسته ی دیگری نمی تواند بگنجد. البته او یادآور می شود که تمام این دوازده دسته نیز درگیر مفهوم زمان و مکان هستند. در واقع گنجاندن همه چیز در بافت زمانی و مکانی قابل تعریف در ذهن ما نهادینه شده است و عدول از آن حتی به دلایل منطقی کاری بس دشوار است.هگل توضیح فلسفه ی خود را از به چالش کشیدن این مقولات دوازده گانه آغاز کرد و این سوأل را مطرح نمود که آیا راهی هست که از طریق آن بتوان لزوم وجود این مقولات را اثبات نمود. در واقع از دیدی هگل کانت تنها به طرح این مقولات بسنده کرده بود مانند کسی که یک قضیه ی هندسی را طرح نموده است اما اثبات آن را انجام نداده است.پیش از هگل، فیخته قدم در راه پاسخ به این سوال گذاشته بود و سعی در توضیح این مقولات داشت. او با در نظر آوردن دو حوزه ی خود و دیگری سعی نمود توضیح دهد که آگاهی خود، آگاهی درونی نظام کلی است و آگاهی دیگری و غیر خود ، آگاهی از بیرون از نظام کلی است.هگل تا حدودی با این دید فیخته همراهی می کند اما کاملاً با نظر او موافق نیست. اگر چه فیخته سعی در اثبات وجود مقولات دوازده گانه دارد امّا توضیح نمی دهد که چگونه این مقولات یکی پس از دیگری می آیند و به دنبال هم قرار گرفته اند.هگل جایی راه خود را از کانت و فیخته جدا می کند که اعلام می دارد درست نیست که بگوییم یک خود و یک غیر خود وجود دارد و آگاهی خود هرگز قادر به درک کامل آگاهی غیر خود نیست. هگل شجاعانه اعلام داشت اصلاً غیر خودی وجود ندارد و تمام هستی در خود من و ذهن من خلاصه شده است. جهان وجود دارد چون ذهن من در حال بررسی و دریافت آن است.چیزی بیرون از ذهن نیست.در این مرحله هگل هنوز در مورد مقوله ی وجود اظهار نظر نکرده است و سخن رانی های اولیه ی او در دانشگاه تنها به روشن نمودن افق های ذهن اکتفا می کند اما می دانیم که در قدم های بعدی حتی مقوله ی وجود را نیز وابسته به ذهن می داند و آن را به ذهن محدود می کند به عبارت دیگر بیرون از ذهن هیچ چیز وجود ندارد. در واقع از دید هگل شناخت انسان به راحتی امکان پذیر نیست. در مورد موجودات دیگر شناخت به راحتی و با بررسی ویژگی های فیزیکی آنها صورت می پذیرد. انسان به دلیل داشتن ذهنی آگاه موجد روح دوران است و دریافت پروسه ی شناختی که ذهن او طی می کند به هیچ وجه کار ساده ای نیست. از دید هگل بررسی روح انسان و ویژگی های منحصر به فردی که هر شخصی دارد، شناخت ذهن بشر را آسان تر می کند. به همین دلیل او اثر مهم خود« پدیدار شناسی روح» را به نگارش در آورده است. حال این سوال پیش می آید که ذهن به راستی در پی چیست.پروسه ی رو به رشدی که ذهن در حال انجام آن است به کجا قرار است ختم شود. هگل در پاسخ به این پرسش طرح هستی شناسانه ی خود را مطرح می کند و متذکر می شود ذهن از ابتدا دارای آگاهی بوده است اما در این پروسه روح در حال رسیدن به خود آگاهی است. این جاست که نقش هنر در پروسه ی رسیدن روح به خود آگاهی ، آغاز می شود.هنر در سه پایه ی آخر پله های خودآگاهی روح قرار دارد و به عنوان تز، خودنمایی می کند. تزی که با آنتی تز دین در تقابل است و با سنتز فلسفه به اوج کمال می رسد. پس در این پروسه اولاً شأن هنر بسیار بالا در نظر گرفته می شود و ثانیاً فلسفه به عنوان بالا ترین و کامل ترین مرحله ای عنوان می شود که روح می تواند به آن برسد. در این سیر دیالکتیکی است که هگل تقسیم بندی هنر را انجام می دهد و هنر را به سه بخش: سمبولیک، کلاسیک و رمانتیک تقسیم می نماید. نزد هگل هنر کلاسیک (هنر دوره ی یونان باستان)اگر چه در توازن کامل فرم و محتوا قرار دارد اما دوره ی آن تمام شده است. هگل اگرچه هنر را به عنوان یکی از آخرین پله های رسیدن روح به خود آگاهی در نظر می گیرد اما در نهایت جسورانه مرگ هنر در دوران مدرن را اعلام می دارد. او معتقد است در دوران مدرن هنر نیاز روح را مرتفع نمی کند و روح تنها از کانال فلسفه می تواند به خود آگاهی تمام و کمال برسد. فلسفه است که مفاهیم را برای او روشن می کند.

منبع:

Kaminsky, Jack, Hegel on Art; an Interpretation of Hegel’s Aesthetics, 1962, State University of New York