انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن: (۷)

فصل اول: اقتدار، اتوریته و فرهنگ

۳. ساختار شکنی از اقتدار دولت، در جامعه شناسی پی یر بوردیو
«آیا جامعه شناسی علم است ؟ …» ، این پرسشی است که از پی‌یر بوردیو شده بود و با توجه به چارچوب نظریِ وی، با پرسشی مواجه‌ایم که می‌تواند برای جامعه شناسیِ او اهمیت حیاتی داشته باشد. زیرا به روش‌های چالش برانگیز و ساختارشکنانه جامعه‌شناسیِ خود وی نزدیک است؛ به بیانی پشت کرده به قلمروی«بدیهیات» و در عوض روی گشاده به ساحت «پرسشگری». اما روی‌کردگی به چنین ساحتی (پرسشگری)، جای چندان راحتی نیست، چرا که در آن هیچ پاسخی پیشاپیش وجود ندارد و پژوهشگر ناگزیر است تا قدم به قدم راهش را خود کند و کاو کند. بر اساس بنیان پرسش گری ، نخستین گام در آزمون علم بودگی جامعه‌شناسی به روش بوردیویی، انحلال تمامی «بدیهیات» در عصر مدرن است. و دائم به این بیاندیشیم که تمامی آنچه را که امری بدیهی به نظر می‌رسند از کجا سرچشمه می‌گیرند و یا مشروعیت می‌یابند… بوردیو با روش ساختارشکنانه خود، ردّ «جهان بدیهیات» در عصر مدرن را در دوران تضعیف اقتدار کلیسا و برآمدن دولت های ملی در مقام متولی و برپا کننده و یا حمایتگر برساخته‌های فرهنگی و اجتماعی دنبال کرده است. می‌گوییم برساخته‌های فرهنگی و اجتماعی، زیرا با توجه به نحوه پژوهشگری بوردیو، به دوره‌ای پس از قدرت زدایی از کلیسا و منابع و مراجع دینیِ مربوط به آن در قلمرو عمومی می‌رسیم؛ دوره‌ای که دیگر اقتدارِ هیچ چیز منصوب از سوی قلمرو دینی نبود. به لحاظ اگزیستانسیالیستی، فرو ریختگیِ اقتدار دینیِ کلیسا در اروپا، چنان کَر کننده بود که فیلسوفی چون نیچه بانگ خدا مرده است سر داد و یا داستایوفسکی در آن سوی جهانِ غرب، با تألمِ بسیار مُجاز بودن همه چیز در صورت مرگ خدا را اعلام کرد… بنابراین، اقتدار کامل «دولت»های مدرن در قلمرو عمومی، در گروی از کار انداختن ابزارهای کلیسا در نحوه زندگی در قلمرو روزمره و کنترل و نظارت بر قلمرو عمومی بود. بدین ترتیب دولت فی‌المثل مدرن ملی فرانسه که تا پیش از حاکمیت و تسلط خود، تحت نفوذ کلیسای‌ کاتولیک بود، اکنون برای تسلط بر جامعه نیازمند تولید و برساختن نظام اجتماعی و فرهنگی سکولار بود. زیرا نمی‌بایست از منابع و ابزارهای تکنیکیِ دینی ـ کلیسایی استفاده کند، پس می‌بایست اقدام به برساختن نظام‌های اجتماعی و فرهنگی و … ای کند که مطابق با نیازِ خود و همچنین در نظر گرفتن نحوه بازتولید آن باشد. به بیانی دقیق‌تر برساختن «قابلیت‌های فرهنگی و اجتماعی»؛ اقدامی که ناگفته نماند پیش‌زمینه‌های آن به لحاظ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی از سالیانی پیش توسط بسیاری از اندیشمدان و یا سیاست مدارانِ سکولارِ اروپایی بذرش پاشیده شده بود…
بنابراین چنانچه مشاهده می‌شود، دولت ملی، حیاتش به برساختگی قلمروهایی معطوف بود که به لحاظ ارتباطی و اجتماعی همگی می‌بایست تحت «کنترل و نظارت» خودش در می‌آمدند. رخدادی که تنها می‌توانست به یاری «کنش های جامعه پذیری» (برنامه ریزی شده) مورد خواست، تقاضا و تأیید دولت انجام پذیرد؛ کنش‌هایی که ناخودآگاه و به تدریج در افرادِ جامعه به صورت «قابلیت‌»های درونی شده پدیدار گشتند. و به ابزار کارآمد کنترل و نظارت دولت در جامعه تبدیل شدند. بوردیو این قابلیت‌ها را برساخته شدن عادت واره‌ها می نامد. فکوهی در این‌باره می‌نویسد: بوردیو عادت واره را “مجموعه‌ای از قابلیت‌ها تعریف می‌کند که فرد در زمان حیات خود آن‌ها را درونی و در حقیقت بدل به طبیعتی ثانویه برای خویش می‌کند، به گونه‌ای که فرد بدون آنکه لزوماً آگاه باشد بر اساس آن‌ها عمل می‌کند” (فکوهی ، ۱۳۹۶ ، ج ۱ : ۱۰۵) و یا می‌داند چگونه باید کاری را که آموخته انجام دهد و یا رفتاری را در پیش بگیرد (ج ۱، ص۵۵). به طوری که فی‌المثل در محیط‌های متفاوت، بسته به محیط و افرادی که در آن هستند، پیشاپیش می‌داند چگونه باید رفتار کند. به عنوان مثال تشخیص و تمیز بین محفل دوستانه و یا محل کاملا جدیِ فضای کاری؛ اعمالی که همگی به صورت خود کنترلی انجام می‌پذیرند…
تمیز و تشخیصِ ناخودآگاهانه قلمروی رفتاریِ عادت واره‌ها، کم و بیش بحث‌هایی هستند که در جامعه‌شناسی‌های خُرد فی‌المثل نمایشی و یا کنش متقابل نمادین و … با آن‌ها آشنایی داریم اما آنچه در آن مباحث همواره ناگفته می‌ماند پرسش از این مطلب است که مرجع صدور این، یا آن رفتار از «کجا» آمده است. به طوری که برای مخاطب آن گونه عمل کردن‌ها و یا توقعِ عمل از خود و یا دیگری داشتن‌ها که همگی ناخودآگاه هم انجام می‌گرفتند، به منزله امری «بدیهی» و یا «طبیعی» می‌نمود. حال آنکه با آموزه‌های ساختار شکنانه بوردیو مهم‌ترین مسئله، پی جویی از مرجع است. وی می‌گوید: “جامعه دو شکل تفکیک ناپذیر دارد؛ از یک طرف نهادها که باید به شکل اشیای فیزیکی، بناها، کتاب ها، ابزارها و غیره در بیایند، و از طرف دیگر ، قابلیت‌های اکتسابی ، مهارت‌های دراز مدتِ وجودی یا کاری که در بدن ها، در افراد تبلور می یابد و من به آن عادت واره نام می‌دهم. فردِ جامعه‌پذیر شده در برابر جامعه قرار ندارد، بلکه یکی از اشکال وجودی این جامعه به حساب می‌آید” (همان : ۱۵۳). عبارتی بسیار درخشان: «فرد جامعه‌پذیر شده، در برابر جامعه قرار ندارد، بلکه یکی از اشکال وجودی این جامعه به حساب می‌آید» … بنابراین نهادها و عادت واره ها، به منزله مکمل یکدیگر از سوی دولت، وظیفه جامعه‌پذیری افراد را بر عهده دارند. فکوهی می‌نویسد: “دولت ملی می‌خواهد همه را وادار کند که از درون نظام خاصی از شناخت عبور کنند، یک کودک را از دبستان تا دبیرستان در درون خود پرورش می‌دهد. برای نمونه ، اگر قرار است تاریخ بیاموزند، در درجه اول بایستی تاریخ و جغرافیای کشور خودشان را یاد بگیرند و این یعنی اینکه دولت ملی می‌خواهد از شهروندش، شهروندی بسازد که مطیع باشد” (همان : ۵۷).
بنابراین نه تنها بدیهیات امری بالذات و یا طبیعی و غیر اجتماعی نیستند، بلکه از سوی دولتی که خود را جایگزین اقتدار کلیسا کرده برساخته می‌شوند؛ آن‌هم از طریق حیطه عادت واره‌های متعلق به نظام‌های مختلف (سیاسی، اجتماعی و …) تا بدین وسیله دولت بتواند امور مدیریتیِ کنترل و نظارتش را به تثبیت برساند؛ اموری که کارشان ایجاد همکاریِ ناآگاهانه و غیر مستقیم کنش‌گران برای هستی اجتماعی دولت است …؛ اما نه به عنوان فردی بیرون از ساختارِ اجتماعی، بلکه از همان لحظه‌ای که عادت واره‌ها به امری درونی و جامعه پذیریِ فرد تبدیل می‌گردند، کنش‌های فردی نیز به اشکال وجودی جامعه تبدیل می‌شوند.
(ادامه دارد …)