فصل اول: اقتدار، اتوریته و فرهنگ
۲. آرنت و پرسش از اُتوریته (ادامه از قبل)
لازم به گفتن نیست که آنچه آرنت (دانسته یا نادانسته) به استقبالش میرود، اتوریتهای خارج از روابط اجتماعی روزمره است که همواره، و به طور دائم، به منزله منبعی سرنمون در عرصه عمومی حضور دارد و کارش هم تعیین شیوه سیاسی روابط (بخوانیدش جا گیری قدرت) و نیز جایگاه و شأن انسانها در هستی اجتماعی است؛ شاید مهمترین مشکلی که این رویکرد به اتوریته دارد، نگرش اسطورهای و دروغین از وضعیت سیاسی است. زیرا بر خلاف رویکرد آرنت، به نظر میرسد ریشسفیدانِ جامعه روم خود را در هاله الوهی نمیپندارند بلکه جایگاه اجتماعی خود را صرفاً در قلمرو سیاسی قلمداد میکنند. یعنی برخلاف تصور آرنت آنها دچار این توهم نیستند که هستی سیاسی و اجتماعیِ خود را خارج از فرایند زندگی سیاسی و قلمرو روزمره تصور کنند. و در نتیجه جایگاه و توصیههای خود را فراتر از فرایندِ واقعی روابط اجتماعی ببینند.
هنگامی که آرنت در همان ابتدای امر ، درباره چیستی اتوریته ، از اینجا آغاز میکند که «دیگر نه از لحاظ تئوریک و نه از نظر عملی، در شرایطی نیستیم که بدانیم اتوریته واقعا چیست» (همان:۱۲۴)، آیا نخواسته است راهی را انتخاب کند که در نهایت به اتوریته رومی ختم میشود؟ اتوریتهای که مبتنی بر برتری غیر عقلانی جایگاه اجتماعی از پیش تعیین شده ریشسفیدی است؛ که هم خودِ ریشسفید و هم توصیههای او، از نفس «درون ذات» اطاعت و فرمان بردن از آن برخوردارند. در این سنتِ پیشاپیشی، همان گونه که دیدیم، رکن تحکیم کننده آن ایمان کورکورانه، غیر عقلانی و غیر قابل شکی است که نه بر امروز و مسائل قلمرو عمومی تجربی آن، بلکه بر چیزی بیرون از زمان حاضر و فراتر از تجربیات و عقلانیت و نیازهای زندگی روزمره بنیان دارد. از این رو کوچکترین خدشهای به مشروعیت آن، همانگونه که آرنت خود نیز در سطور پیشتر اذعان داشته است، به معضلی سیاسی بدل میشود.
با وجود این، همانگونه که پیشتر هم گفتیم، مشکل ما با نگرش و درک آرنت در خصوص مفهوم اتوریته از جایی آغاز میشود که وی ناپدید شدن این اتوریته را به معنای از دست دادن تجربه مشترک میفهمد: «هیچ واقعیتی، چه در تاریخ و چه در تجربه روزمره نداریم که همگی در مورد آن اتفاق نظر داشته باشیم» (همان: ۱۸۲). اما آنچه بر گفتههای پیشینِ آرنت در لایه اخیر اضافه خواهیم کرد، ذکر این مطلب است که آرنت با اعلام چنین خبری، ناآگاهانه و به خطا خود را در دام این بینش ارتجاعی گرفتار میسازد که نتیجه بلوغ فکری و استقلال آدمی از قیمومیتهای سیاسی و مذهبی، به از دست دادن تجربه مشترک از واقعیت (چه در عرصه تاریخی و چه در قلمرو تجربه روزمره) منجر میشود. گمان میکنم بیآنکه نیاز باشد تا در عالم استعاره از آموزه جسارت و خطر کردن «آدم» سخنی بگوییم که به قصد دستیابی به معرفت و شناخت و تجربه هستیشناسانه، تبعید از بهشتِ لاشعوری را به جان خرید و یا به یادآوری نخستین اصلِ «وظیفه روشنگری کانتی» در «خروج آدمی از نابالغیِ به تقصیر خویشتن»، نیازی داشته باشیم، صرفاً کافی باشد تا توجه مخاطبِ آرنت را به مسئله مهم شناختشناسانهای جلب کنیم که در پس رابطه واقعیت و تجربه قرار دارد، و متأسفانه آرنت از آن غفلت کرده که همین موجب شده تا تصور وی از واقعیت، امری ذاتی و برای خود باشد. حال آنکه واقعیت عملاً متکی بر تجربه اجتماعی، فرهنگی و …، است. بدین ترتیب ضمن تأثیرپذیری از آن، خود نیز در نحوه شکلگیری و حفاظت از آن به مشارکتی اجتماعی نیاز دارد که در عالم تجربی و به لحاظ عرف از آن با نام «واقعیت» یاد میکنیم. حال اینکه از نگرش انتقادی بوردیو، آنچه را که واقعیت میدانیم و در تجربیات روزمره دائماً به آنها مراجعه میکنیم، برساخته قدرت و بازتولید آن در ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و …آن صورت میگیرد ، بحثی است جداگانه که البته کوچکترین شکی بر تاریخی و اجتماعی بودن واقعیت نیست.
نوشتههای مرتبط
باری، صِرف همین وضعیت هستیشناسانه از یکسو و نیز فرایند دیالکتیکی «واقعیت ـ تجربه» از سوی دیگر کافی است تا تصور اسطورهای تجربه «جهانشمولی» را در همان جهانی که فرهنگ روم و رومیان را در خود دارد کنار نهاد. نه فقط از اینرو که فرضاً در همان ایامی که رومیان، فرمانبُردانه از اتوریته ریشسفیدان تبعیت میکردند، در جایی دیگر و خارج از روم، ساختار اجتماعیِ دیگری از واقعیت در جهان به فرض یونانی و یا ایرانی وجود داشته که در حال تثبیت یا تکذیب واقعیت رومی بودند، بلکه به این دلیل ساده که همواره امکان نافرمانی از توصیههای ریشسفیدان رومی وجود داشته است؛ کنشی کاملا اجتماعی همراه با مطالبات کاملا مشخص که بیانگر درک و تجربهای متفاوت از «همه و یا همگان رومیِ فرمانبردار به توصیهها و اوامر ریشسفیدان بوده است.
نتیجهای که میخواهیم بگیریم این است که خوشبختانه همواره امکان تجربهای جدا از یک «گونه» شرایط اجتماعی فرهنگی وجود داشته است و هیچگاه همه ابنای بشر در معنای دقیق کلمه از دیرباز تا کنون از یک نوع واقعیت تاریخی اجتماعی مسلم و جهانشمول و فراگیر برخوردار نبودهاند. ضمن آن که نمیتوان شرایط مشترک و یا نسبتا مشترک و نزدیک به هم اجتماعی را در نحوه ساخت تجربهای مشترک نادیده گرفت. و همینامر نشان میدهد که برای عموم انسانها همواره امکان فراتر رفتن از یک تجربه و در نتیجه واقعیت متصل و برخاسته از آن و بالعکس، از طریق دگرگونی آن در شرایطی متفاوت وجود داشته است.
و بدین ترتیب یکی دیگر از مشکلات بینش «بنیانگرایانه»، حال چه در هیئت رومی و یا هر هیئت دیگر آشکار میشود مشکلی که تنها از رویکرد به گذشته و سنت سرچشمه میگیرد. زیرا نفس حفاظت از این جایگاه اسطورهای سرنمونی و یا به بیانی دیگر سروری گذشته و سنت بر شرایط تاریخی، اجتماعی حال و آینده، ناچار به مانعی در سیر طبیعی فرایند انضمامی هستی اجتماعی انسان مبدل میشود. و همین امر بالاجبار جهانبینی بنیانگرایانه را در بهکارگیری زور و خشونت در اشکال متفاوت وامیدارد.
اکنون میدانیم اتوریته و واقعیت، ذاتی برای خود ندارند و هر دو پدیدههایی تاریخی و اجتماعیاند؛ اما اینکه اتوریته به طور مشخص در عصر مدرن چیست، پاسخ آن نمیتواند جدا از ماهیت عصر مدرن باشد. یعنی اگر اطاعت و فرمانبرداری داوطلبانه مهمترین رکن ماهیت اتوریته باشد، این اطاعت و فرمانبرداری بیتردید با ویژگیهای مدرن ساخته و پرداخته میشود. یعنی در عصر مدرن دیگر نمیتوان برای اتوریته، تنها به یک مرجعیتِ جهانشمول که جدا از قلمرو روزمره و شرایط مبتنی بر تغییر، نقد و شکاکیت آن باشد طلب کرد. چرا که وجود انواع مطالبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گروههای متفاوت اجتماعی که در ضمن هر یک حامل ارزشها و فرمانبرداریِ داوطلبانه از ارزشهای خود هستند، قلمرو عمومی و همگانی را به تصرف خود درآوردهاند. بنابراین به اقتباس از «نزاع ارزش»های ماکس وبر، تنها میتوان گفت در جهان مدرن، ما با انبوهی از اتوریتههای ارزشی سروکار داریم که در بیشتر مواقع همانند توصیههای پزشکی و انواع و اقسام رژیمهای غذایی، زیبایی و …، کوتاه مدت و موقتاند (گیدنز) که در صدد پیشی گرفتن از یکدیگرند. و این یعنی میشود به آنها شک و تردید روا داشت و بهرغم اطاعت و فرمانبرداری از شیوه مدیریتیای که آنها در سیاستهای زندگی اعمال میکنند، به محض پدیدار شدن الگوهای مدیریتی مناسبتر از آنها روی گرداند و به اطاعت توصیههای پیشنهادی اتوریتهای دیگر تن داد. زیرا قدرت اتوریته مدرن، استوار بر «شک و انتقادی» است که بنیانیترین حقوق شهروندی را در عصر مدرن میسازد.
ادامه دارد…
منبع:
هانا آرنت ، میان گذشته و آینده؛ ترجمه سعید مقدم ، انتشارات اختران، ۱۳۸۸