انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (۳۴)

فصل چهارم: اصالت وجود

  1. ماکس وبر، متفکر وجودی مدرنیته (ادامه از قبل )

این متن که به آشکار کردن گرایشات وجودیِ عقلانیت مدرنیته می‌پردازد، در پاسخ به اینکه چرا وبر به سوسیالیسم برخلاف بسیاری از معاصرانش روی خوشی نشان نمی‌داد، توجه مخاطب را به مسئله «آزادی» در مفهوم کاملاً معضل‌دارِ فلسفیِ آن، و نه مفهوم حقوقی ـ عقلانی، جلب می‌کند. سوسیالیسم در نظر نگرشی اگزیستانسیالیستی، که بر اداره کردن و تصمیم وجودی پای می‌فشارد، به منزله مانع آزادیِ اراده مبتنی بر خود ـ مسئولیتی نمایان می‌شود. (سارتر را از این بحث خارج می‌کنیم زیرا وی پس از ارادتی که نسبت به تفکر چپ پیدا می‌کند، دست به تلاشی ترکیبی می‌زند تا پیوندی بین تفکر اگزیستانسیالیستی و مارکسیسم به وجود آورد که حاصل این تلاشِ عبث همان‌گونه که می‌توان حدس زد حذف یک تفکر به نفع تفکر دیگر است.) باری، همان‌گونه که گفته شد، ما از آزادی‌های دموکراتیک ‌ـ لیبرالیستی سخن نمی‌گوئیم، بلکه از آزادی‌ فلسفی، «آزادی وجودی» می‌گوئیم. آن نوع آزادی که فرد برای آنکه کلیت و یکپارچگی خویش را در شکلی «خود ـ شکوفا»، علارغم تمامی وضعیت‌های دلهره‌آور، فرا چنگ آورد و به نوعی اصالت دست یابد، لازم است تا خود را در برابر و تقابل هر گونه نظمی که از بیرون او را سامان می‌دهد، قرار دهد و مسئولیت حضور خود در جهان را خود به عهده گیرد. به زبان نیچه، آن «خود» می‌باید از «گله بیرون زند»، و به زبان هایدگر می‌باید از «منتشر بودن» رهایی یابد. با ذکر مثالی موضوع را روشن می‌کنیم: اگر فرض را بر این بگذاریم که به امکان به فعلیت درآوردنِ نظامی در جهان دست یابیم که براساس آن دیگر هیچ‌گونه فقر، بیکاری، وحشت‌های اجتماعی و سیاسی، نقض حقوق بشر، بی‌عدالتی‌های اجتماعی، و …، وجود نداشته باشد، باز آن نظامِ آرمانی و ایده‌آلی فاقد چیزی است که از نظر مشرب‌های وجودی پر اهمیت‌ترین چیزهاست؛ یعنی اصالت وجود. برای درک و فهم این اصالت ، اشتباه است اگر آن‌را به معنایی اخلاقی تقلیل دهیم. از نظر دیدگاهی مبتنی بر تنشِ نیچه و وبر از این‌رو آن نظام فاقد اصالت است که شرط تحقق برنامه‌های عدالت ‌خواهانه آن نظام، پایدار ماندن آن نظام است و همین شرط مسئولان و مدیران نظام را وامی‌دارد تا به پرورش اذهان، مطابق با نیازها‌ی برنامه‌ایِ نظام دست زند: عقلانیتِ دیوانیِ مبتنی بر کنترل، به معنای ساختن و پرداختنِ فضای گله‌ای است؛ فضایی که انسان در آن از قدرت خود ـ آفرینیِ ناشی از تنشِ ارزش‌ها باز می‌ماند و این قدرت را به نظامی که مسئولیتِ وجودیِ او را به عهده گرفته است، تفویض می‌کند. در چنین وضعیتی آن نظام و ساخت‌های بی‌حضورِ رقیبِ آن است که او را می‌آفرینند. نظامی که در آن به اصطلاح هیچ‌گونه «شری» وجود ندارد، نظامی است تحت سیطره یک خدا. خدایی که هیچ‌گونه گندم و سیبی در برابر «آدمِ» خویش قرار نمی‌دهد تا مبادا آفریده‌اش به تجربه اختیار و اراده دست یابد. تا مبادا آفریده‌اش به قدرت آفریدن و خلق ارزش‌ها نایل شود. خدایی که اراده وجودیِ انسان را قربانی ارزش‌های بلامنازع خویش می‌کند.

(از نظر وبر یا نیچه،) در چنان نظام‌هایی، فردیتِ عقلانیِ خودآفرینشگریِ وجودی، قربانی فردیتِ عقلانیِ نظامِ حقوقی می‌شود. این فردیتِ دوم از همه امکان‌های حقوقی ـ دموکراتیکِ متعلق به ساختار مذکور برخوردار است، اما از آنجا که تعین ‌یافتگیِ هویتِ وجودیِ خود را به ساختارهای نظام واگذار کرده است، بیشتر از آنکه به موجودی انسانی شبیه باشد، به رباتی با برنامه و هدف معین و پیشاپیش داده شده به وی شباهت دارد. فراموش نکنیم که قبلاً وبر به طور واضح و صریح از طریق تبیینی که درباره «عقلانیت و آزادی» به عمل آورده است، موضع کاملاً متفاوت خود را نسبت به موضع رومانتیک ‌ها روشن کرده است. بنابراین انتخاب و اراده وبر (و حتی نیچه‌ای که آن را بر زبان نیاورده و شاید حتی در ظاهر بر علیه‌اش عمل می‌کند) مبتنی بر عقلانیتِ ستیزه‌گرِ مدرنیستی است. تأکید بر این مسئله از این‌رو ضروری است که می‌باید بین آزادیِ حقوقی از یک سو و آزادیِ وجودیِ مورد نظر وبر و نیچه از سویی دیگر، با وجود ریشه‌داشتگی هر دو در این نوع عقلانیت، تفکیک قائل شد. آری هر دو عقلانیتی معطوف به هدف‌اند، اما با دو نوع شیوه؛ باری مسئولیتِ آزادیِ حقوقی را نه خود فرد، بلکه نظامی عقلانی که او در آن به‌ سر می‌برد، پیشاپیش به عهده گرفته است. حال آنکه مسئولیت آزادیِ وجودی، مستقیماً به عهده خود فرد است. به همین دلیل فرد به جای اخلاقِ حقوقی، با نوعی اخلاقِ خود ـ مسئولیتی مواجه است. و از آنجا که این عقلانیت، به همان نسبت که می‌تواند از قانون اخلاقیِ کانت پیروی کند، از اخلاق ماکیاولیستی هم نشانه‌هایی دارد، لاجرم نظام‌های آرمان‌گرایانه سوسیالیستی برای حفاظت از آرمان‌های خویش ناگزیر به سرکوب آن می‌شوند. و بدین ترتیب تنها زمانی فرد قادر به تجربه آن و مواجهه با «خود» قرار می‌گیرد که به یاری وسوسه شیطان جرأت چشش میوه ممنوعه را پیدا کند و از «بهشت» رانده شود. شگفتا از معجزه ی شیطان!

سارتر، به تبعیت از نیچه عدم استقبال عموم انسان‌ها از آزادیِ وجودی را، گریز از آزادی می‌نامد. خود ـ مسئولیتیِ وبر که جنبه‌های عقلانی را علارغم برخی از مسلک‌های وجودی هرگز از دست نمی‌دهد، بر پایه فراسوی خیر و شر نیچه حرکت می‌کند. سخنی به گزاف نگفته‌ایم اگر ادعا کنیم ماکس وبر، بنیان‌گذار فلسفه وجودیِ مبتنی بر عقلانیتِ عصیان‌کرده مدرنیستی است. این حقیقت است که بین او و نیچه شباهت‌های بی ‌نظیری یافت می‌شود، اما واقعیت مسلم آن است که نگرش وجودیِ وبر به جهت وفاداری به صورت‌های تناقض‌آمیزی که به توسط عقلانیتِ مدرنیته پدیدار می‌شوند، از نیچه فراتر می‌رود. آری هر دو در فراسوی خیر و شر و در فضای تنش‌آمیز ارزش‌ها گام برمی‌دارند، اما وبر به جهت دانش وسیع و پیشه جامعه‌شناسانه‌ای که دارد، در عین نقد صورت‌های عقلانیِ از خود بیگانه‌ساز، در بُعدی دیگر به تأئید آن‌ها نیز می‌پردازد. (البته از نیچه گاهی چنین موضع‌گیری‌هایی، اما بدون آنکه تمرکزی روش‌مندانه بر سازوکار مدرنیته داشته باشد، سرزده می‌شود.) نحوه برخورد «دو موضعیِ» وبر با دیوان‌سالاری مدرن یکی از آن نمونه‌هاست. نحوه برخوردی که سبب شده تا مخاطبی که خصلت‌های وجودیِ نگرش وبر به مدرنیته از چشمانش پنهان مانده، یا خود را سرگردان در فهم وبر ببیند یا حکم به سردرگمی وی دهد.

(ادامه دارد …)