انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (۲۹)

فصل چهارم: اصالت وجود
۱. شهسوار ایمانی و تَرکِ نامتناهی (ادامه از قبل)

به واقع مشکل فلسفه کی‌یرکگارد، بر سر خط ربطی است که به اصرار می‌خواهد بین عمل ایمانی ابراهیم و عمل ایمانی شهسوار برقرار کند؛ او همان تفاوتی را که بین شهسوار ایمانی و قهرمان تراژدی می‌بیند، به ابراهیم و قهرمان تراژدی نیز انتقال می‌دهد: ” تفاوت قهرمان تراژدی و ابراهیم به روشنی آشکار است. اولی کماکان در حوزه‌ اخلاق می‌ماند. برای او غایتِ هر بیان اخلاقی در بیان اخلاقیِ عالی‌تری است (…) در مورد ابراهیم وضع کاملاً تفاوت دارد. او با عملش از کل حوزه اخلاق فراتر رفت؛ او در فراسوی این حوزه غایتی داشت که در مقابل آن، این حوزه را معلق کرد (…) پس در حالی‌ که عظمت قهرمان تراژدی در فضیلت اخلاقی اوست، عظمت ابراهیم به واسطه فضیلتی کاملا شخصی است” (همان: ۸۶). فضیلتِ مطلقی که به صِرف ظهور فردیت، در خصوص شهسوار ایمانی هم صدق می‌کند (همان : ۱۰۹). حال آن‌که به نظر می‌رسد فضای فردیتی که شهسوار ایمانی در آن به سر می‌برد (ترس و لرز)، با فردیت‌یافتگیِ ابراهیم متفاوت است چرا که در آزمایشی مدام به سر می‌برد. به بیانی فردیت‌ یافتگیِ ایمانی او همواره در معرض سقوط قرار دارد: “شهسوار ایمان بی‌خواب می ‌ماند، زیرا آزمایشش مدام است، و هر لحظه ممکن است تائبانه به آغوش کلی بازگردد؛ و این امکان همان قدر ممکن است وسوسه باشد که حقیقت. او نمی‌تواند از هیچ کس راهنمایی بخواهد، زیرا در این صورت خارج از پارادوکس خواهد بود” (همان: ۱۰۶). حال آن ‌که ابراهیم نه تنها در معرض آزمایش مدام نیست ، بلکه در عملِ شورانگیز خود نیازی به راهنمایی نمی‌دید. به قول خود کی‌یرکگارد ابراهیم نه به راست نگاه کرد و نه به چپ ، بلکه دست در دست فرزندش مستقیم به سوی محل (قربان‌گاه) ‌شتافت. اگر نگاه کردن به چپ و راست را استعاره‌ای در خصوص فکر کردن و یا سبک و سنگین کردن کاری از روی عقل و تدبیر بدانیم ، موقعیت شهسوار ایمانی از این فضا بسیار دور است. در وهله اول ابراهیم خود موقعیتش را انتخاب نکرد، بلکه انتخاب شد؛ دوم اینکه ابراهیم از هر گونه قلمروی اندیشگی، تأملات و دودلی‌های برخاسته از آن، به کلی دور است، حال آنکه شهسوار ایمانی خود دست ‌به کار ساختن این موقعیت و چالش‌های پیش‌ِ رویش می‌شود. چالش‌هایی که ابراهیم اصلا آن ‌ها را نمی‌بیند. خلاصه بگوییم، شهسوار، فردی است طالب سیر و سلوک ایمانی و مسلماً موقعیت ‌های پیامدیِ آن. به همین دلیل هر چه بکوشد، از آن‌جا که این کوشش برخاسته از پروژه ایمانی ـ شهسواریِ اوست، نمی‌تواند به شور و جنون ابراهیمی دست یابد…

کی‌یرکگارد با وجود اذعان به دوست داشتن مومنانه خدا (همان: ۶۱)، شور و شیفتگی آن ‌را در ابراهیم دست کم گرفته است. چرا که به نظر می‌رسد منبع لطف محال را می‌باید در عشقِ ایمانی جست ‌و جو کرد. عشقی که از ایمان جدایی ندارد، و برای آن که ایمان، ایمان باشد (و نه بردگیِ کورکورانه)، باید حامل آن باشد: آشنا به لطف محال؛ ابراهیم ذوب شده در چنین موقعیت «عشقی ـ ایمانی» است که فراخوانده می‌شود؛ موقعیتی که فقط جنون می‌تواند به آن وارد شود. حال آن‌که شهسوار فردی است که تصمیم گرفته به سلک شهسوارانِ ایمانی درآید: “شهسوار ایمانی از کلی می‌گذرد تا فرد شود. همان‌طور که گفتیم همه چیز به موقعیت فرد بستگی دارد. اگر فرد بودن را آسان می‌پندارند می‌توانند مطمئن باشند شهسوار ایمان نیستند، زیرا هرزه گردان و ارواح ولگرد، مردان ایمان نیستند. برعکس، شهسواران ایمان می‌دانند که تعلق داشتن به کلی باشکوه است. (…) او می‌داند زاده شدن در تنهایی، بیرون از کلی، و راه پوییدن بی‌ملاقات حتی یک مسافر تا چه اندازه هراس‌انگیز است. او نیک می‌داند کجاست و رابطه‌اش با آدمیان چگونه است. به دیده آدمیان او دیوانه است و نمی‌تواند خود را به کسی بفهماند. با این حال او را دیوانه خواندن تعبیری به غایت لطیف است. اگر دیوانه نباشد ریاکار است، و هر چه در این راه بالاتر رود ریاکارِ وحشتناک‌تری است ” (همان : ۱۰۴، ۱۰۳).
آیا با نمایی شیزوفرنیک مواجه‌ایم؟ آیا تاوان خروج از «وضعیت منتشر» ، می‌باید این باشد؟ نمای شیزوفرنی شده خواست «فردیت»ی که دغدغه گسست از امر کلی، به شوقی که او را به سراسیمه واداشته! هذیانی که خوانشِ مجدد آن پس از گذشت یک قرن و نیم، به وضعیت تراژیکِ انسان در سده نوزده راه می‌برد ؛ به طوفانی که تحول تاریخی مدرنیته‌، خوب یا بد در حال درنوردیدنش بود: گشایش ترسان و لرزانِ انسان‌شناختی فردی در چارچوب مقولات دینی: واداشته شدنِ (تاریخی، اجتماعیِ) متفکران غرب (اعم از مسیحی و غیر مسیحی) به شکستن شالوده امر کلی و قلمرو اخلاق به شیوه‌ سنت؛ فرقی نمی‌کند که به یاری تعهد و مسئولیتِ ایمانی‌ای که هر لحظه آماده به آزمون است و یا به یاری مسئولیتِ تاریخی، اجتماعی‌ای که برای گریز از هر وضع منتشر، مسئولیت خود و اعمال خویش را به عهده می‌گیرد و بدین سان به عشق و ایمانی فراتر از اخلاق متعارف می‌اندیشد: روی دیگر انسانِ دینی‌ای که پس از آزادی متافیزیکی، به خود روی می‌آورد. خودی که به نظر می‌رسد وام‌دار ادبیاتِ در حال شکوفایی و تجربه‌های مبتنی بر قلمرو روزمره است.

منبع : سورن کی‌یر کگارد ، ترس و لرز ، مترجم عبدالکریم رشیدیان، انتشارات نی ، ۱۳۷۸