انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (قسمت ۶۰)

فصل هفتم: پیری و مرگ

  1. پیری و مرگ در عرصه فراموشی (ادامه از قبل): احتمالاً فریدریش نیچه (۱۸۴۴ ـ ۱۹۰۰) ، نخستین فیلسوف در عصر مدرن است که به «دلنگرانی‌های مبتذل انسان مدرن» توجه نشان داده. وی در کتاب «چنین گفت زرتشت»، یکی از مشخصه‌های «واپسین انسان» را دلمشغولی بزرگش دربارۀ طول عمر بیشتر می‌داند.

صرف‌نظر از این که نیچه از طرح چنین مسئله‌ای چه قصد و منظوری داشته، واقعیت این است که در کُنهِ برملا کردن خواست‌هایی از این دست، طنزی هوشمندانه وجود دارد: اینکه آدمی همان موجودی ‌است که به جای استفاده از هوشِ خود در فهم و درک معجزۀ شگفتِ «هستی» و «حضور»، عملاً به «نیستی» پناه برده است. زیرا به جای لذتی شگفت‌انگیز از این معجزه، تمامی همّ و غمِ خود را صرف یافتن «آب حیات» و یا «اکسیر جوانی» می‌کند…!

به بیانی، شاید بتوان گفت که آدمی همان موجودی‌ست که همواره بر علیه «زمان» قیام می‌کند. همان «زمان»ی که در حقیقت یکی از عناصر مسلم بنیانِ هستی‌شناسانۀ اوست. و بر این اساس می‌توان گفت: «آدمی، تنها موجودی‌ست که بر علیه خویش قیام می‌کند و با آرزوهای عجیب و غریبِ «خدا شدگی» و یا «هستیِ پایدار و همواره ثابت»، عملاً تیشه به ریشۀ «آدمیت» خویش می‌زند. زیرا با وجودی که همواره از حضور «خود و جهان» در ـ گذرـ زمان ، آگاه است اما عملاً در بیشترین فرصت‌هایش در صدد نفی این آگاهی به سر برده است …

جالب است بدانیم که اگر در تفسیرهای اگزیستانسیالِ مبتنی بر معجزۀ هستی، و امکان شگرف حضور، آنچه از دید «انسانِ مبتذل» و یا آخرین انسان، الا ابد پنهان باقی می‌ماند، «نفسِ زندگی» و شکوه و عظمت آن است، از نظر نوربرت الیاس، آنچه در این دیدگاه پنهان می‌شود، مرگ و واقعیت آن است.

شاید با خود بگوییم، اگر مرگ و واقعیت وجودی‌اش پنهان شود که طوری نیست، اصلاً خیلی هم خوب است که بتوانیم آن‌را به فراموشی بسپاریم؛ اما الیاس در مقام جامعه‌شناسِ اسطوره‌شکن و افشاگر ، به ما نشان می‌دهد که جدوجهد برای زندگی طولانی، در زندگیِ انسان مدرن، باعث ‌شده است که گریزناپذیری مرگ به مثابه واقعیتِ متعلق به ما (آدمی)، فقط پوشیده شود بی‌آنکه در واقعیت‌اش تغییری به وجود آید. چنانچه می‌گوید:

“پیش از این در تاریخ بشریت، روش‌های کم‌وبیش علمی برای طولانی ساختن زندگی هرگز تا بدین حد پی‌گیرانه و بی‌وقفه در سراسر گسترۀ جامعه به بحث گذاشته نشده‌اند که در روزگار ما. رویای اکسیر حیات و چشمۀ جوانی، رویایی بسیار کهن است. اما فقط در روزگار ماست که صورتی علمی یا شبه‌علمی به خود گرفته است. دانستنِ اینکه مرگ، گریزناپذیر است، در پسِ حجابی از جدوجهد برای به تعویق انداختنِ بیش از پیشِ مرگ به مدد پزشکی، و انواع بیمه، و امید به اینکه این جدوجهد به جایی رسد، پوشانده شده است” (الیاس ، ۱۳۸۴ : ۷۱).

اگر آن‌گونه که در برخی از تفسیرهای اگزیستانسیالیستی دیده می‌شود، خواستِ غلبه بر مرگ و آثار و نشانه‌های پیری، به معنای زندگی در سایه‌های نیستی تعبیر می‌شود، (آن‌هم صرفاً به این دلیل که در چنین ساحتی، هیچگاه «حضور» رؤیت نمی‌شود تا به فیض «لذت» از معجزۀ هستی نائل شویم)، تفسیر الیاس به نوعی می‌تواند نمایی نزدیک و جامعه‌شناسانه از آن تفسیر باشد. با اندکی فاصله‌گیری از هر دوی این تفسیرها، می‌توان ناظرِ کشفِ پدیدارشناسانۀ الیاس (پوشیده‌شدگی مرگ در نحوۀ زندگی و اندیشۀ انسان معاصر)، به مثابه پیامدِ بدیهیِِ زندگی در قلمرو «نیستی» (در مفهوم ناکجاآبادِ چیرگی بر گذر زمان و تناهی‌داشتگی)، به جای «هستی»‌‌ (در مفهوم پویایی و تناهی‌مندی) بود.

اما با طرح چنین پیشنهاد و فرضی، مستقیما خود را درگیر این پرسش می‌کنیم که فی‌المثل آیا از نظر الیاس انتخاب نیستی، به جای هستی، امری دلبخواهی‌‌ست، یا آنکه آدمی تحت شرایطِ خاصی با انتخاب‌هایی از این دست (یعنی «انحراف یافته» و «متناقض» با رویۀ بی‌ثبات و تغییرپذیرِ هستی) مواجه می‌شود؟

(ادامه دارد … )