انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کم‌شنواییِ مهارت‌محور (مشاهدات یک انسان‌شناس کم‌شنوا، دنیس دی)

ترجمه و برداشت بخش ۳-کم شنوایی مهارت‌مند- از کتاب انسان‌شناسی و طراحی- نوشته وندی گان و جرد دونوان

مقدمه: در بسیاری از موارد طراحی به‌عنوان یک ابزار مهارت‌ساز بکار می‌رود تا با تسهیل و جبران جنبه‌های مهارتی، به کاربرانی که در بخش‌های مهارتی دچار ضعف هستند کمک کند. این بخش به‌صورت موردی به بررسی پژوهش‌های حاضر در زمینه شنیدن، از دیدگاه روش‌شناسانه – انسان‌شناسی (Ethnomethodology) پرداخته است که به‌منظور مهارت بخشی ارائه می‌شود. گروه هدف موردبحث فرد ما در این بخش افرادی هستند که ناشنوا یا کم‌شنوا هستند و هدف از به‌کاربردن این روش این است که کاربران را در تمامی فرآیند طراحی محصول نهایی، لحاظ کنیم و محصولات مرتبط با آنها را، مانند سمعک‌ها، او را با دیدگاهی انسان‌شناسانه بهینه کنیم. (دی، ۲۰۰۹).

در مطالعات طراحی، هدف از ظاهرشدن مفهوم و هدف «فرد جویای مهارت» تکیه بر مهارت‌های مدنظر کاربر است و طیف متنوعی از نیازهای روزمره او را پوشش می‌دهد. یک فرآیند طراحی در نهایت به‌منظور رفع نیازهای مهارتی انجام می‌شود و مجموعه‌ای از فعالیت‌ها که محصول برای آن‌ها طراحی شده است، را مدنظر قرار می‌دهد. این مفهوم در حوزه‌های دیگری مانند نظریه فعالیت (Engström 2005)، جوامع عمل (Lave and Wenger 1998) و به‌ویژه انسان‌شناسی (Garfinkel 2002) نیز رایج بوده است.

پیشنهاد فعلی این است که انسان‌شناسی که بر «فعالیت‌های عملی که افراد از طریق آن شرایط محیط خود را می‌سازند و تشخیص می‌دهند» تمرکز کند (Maynard and Clayman 1991: 387)و طراحی در آن بخش‌هایی که بر جنبه‌های انسان‌شناسی و مشارکتی کاربر تمرکز دارد در قالب یک برنامه «ترکیبی» ادغام شود (Button and Dourish 1996, Crabtree 2004). این برنامه ترکیبی به معنای مشارکت فعال انسان‌شناسی در فرایندهای نوآوری تکنولوژیک و طراحی است و نتایج آن بعداً تحت‌تأثیر محدودیت‌ها و الزامات توسعه محصول لحاظ می‌شود (Crabtree 2004: 195). همان‌طور باتون و دوریش (۱۹۹۶) اشاره می‌کنند، طراحی، دیدگاه تحلیلی انسان‌شناسانه را به کار می‌گیرد تا به شیوه‌ای عملی و کارکردی به طراحی بپردازد.

 

تاریخچه‌ای کوتاه از ارتباط انسان‌شناسی و طراحی

علاقه طراحان به انسان‌شناسی در پروژه‌های پیشگامانه لوسی ساچمن و همکارانش در مرکز تحقیقاتی زیراکس در پالو آلتو در طراحی صنعتی بسیار شناخته‌شده است (Suchman 1987). تأثیر انسان‌شناسی در این دوره عمدتاً متمرکز بر وضعیت فعلی و واقعی بود که گارفینکل (۲۰۰۲) آن را «مسئله کف کارگاه» می‌نامید.

این رویکرد تا به امروز به مطالعات میکرو – انسان‌شناسانه متعددی منجر شده است. برای مثال می‌توان به کتاب صحبت درباره ماشین‌ها: انسان‌شناسی یک شغل مدرن نوشته جولین اور (۱۹۹۶) که از جمله آثار برجسته این دوره است، اشاره کرد. این کتاب نشان می‌دهد چگونه اشیای طراحی‌شده در زمینه‌های کارکردی به‌واسطه‌ی انسان‌شناسی غنی می‌شوند. چنین انتقاداتی بینش‌هایی ارزشمند به روش‌های طراحی آن زمان وارد کردند، انتقاداتی که عمدتاً به‌دشواری استفاده از طرح‌های انتزاعی در طراحی اشیای واقعی جهان مربوط می‌شد.

 

برنامه‌ای ترکیبی: انسان‌شناسی در فرآیند طراحی

پیشنهاد برنامه ترکیبی و مبتنی بر انسان‌شناسی این است که مفاهیم برگرفته از انسان‌شناسی به فرآیند طراحی وارد شوند. این رویکرد در مقابل دیدگاهی قرار می‌گیرد که انسان‌شناسی را تنها به‌عنوان ابزار ارائه بینش‌های جهان واقعی کاربران یا مصرف‌کنندگان می‌بیند؛ بنابراین مفهوم «پاسخ‌پذیری» نیز در انسان‌شناسی اهمیتی دوچندان می‌گیرد و به این معناست که عمل اجتماعی به طور بازتابی اهمیت خود بازتولید می‌کند.

در این راستا کربتری پیشنهاد می‌کند که فناوری‌های جدید در آزمایش‌های اختلالی breaching experiments معرفی شوند. این تکنیک انسان‌شناسی برای آشکارکردن نظم معمول زندگی روزمره از طریق اختلال در آن به کار می‌رود. برای مثال، تلاش برای چانه‌زدن بر سر قیمت قهوه در یک کافه دانشگاهی می‌تواند نظم اجتماعی این موقعیت را آشکار کند که در طراحی بسیاری از محصولات و خدمات مرتبط مفید خواهد بود.

مراحل اجرای آزمایش‌های اختلالی در طراحی

کربتری این فرآیند را در قالب مجموعه‌ای از پیشنهادات زیر شرح می‌دهد:

۱.اجازه دهید طراحان هر چیزی که می‌خواهند با هر کسی که می‌خواهند، طبق محدودیت‌های خودشان بسازند.

۲.محصولات طراحی‌شده را در محیط‌های واقعی به کار ببرید.

۳.این به‌کارگیری را به‌عنوان آزمایش اختلالی تلقی کنید.

۴.ساختارهای پاسخ‌پذیر اقدامات عملی را که در این اختلال آشکار می‌شوند، بررسی کنید.

۵.موضوعات شناسایی‌شده در اختلال را از طریق مطالعه محیط‌های شفاف‌تر بررسی کنید.

۶.مطالعات شفاف‌تر را برای گسترش مفاهیم طراحی انتزاعی به کار ببرید.

۷.راه‌حل طراحی‌شده جدید را در محیط‌های واقعی به کار ببرید و استفاده آن را بررسی کنید.

بسیار مهم است که این فرآیند را تا زمان رفع کامل مسائل پژوهشی تکرار کنید (Crabtree 2004: 207).

این پیشنهادات دو نکته مهم را آشکار می‌کنند: اول، باید یک تقسیم کار بین انسان‌شناسان و طراحان حفظ شود. دوم، تحقیقات انسان‌شناسی ضرورتاً در زندگی روزمره فرآیند طراحی دخالت خواهد داشت؛ بنابراین، انسان‌شناسی دیگر صرفاً ابزاری برای انتقال اطلاعات زندگی روزمره به طراحی نیست، بلکه خود طراحی بخشی از زندگی روزمره است که باید مورد بررسی قرار گیرد.

این مطالعه تلاش می‌کند نشان دهد که افراد ماهر، نه فقط به‌عنوان کاربران، بلکه به‌عنوان طراحان عملی راه‌حل‌ها، چگونه مشکلات ناشی از ناشنوایی یا کم‌شنوایی را در زندگی روزمره حل می‌کنند. این بینش‌ها می‌توانند به طراحی محصولاتی بهتر و مفیدتر کمک کنند.

تحقیقات انسان‌شناسی الزاماً در زندگی روزمره فرایند طراحی مداخله خواهد کرد. به‌طورکلی انسان‌شناسی، به‌عنوان پلی بین زندگی روزمره و طراحی مورداستفاده قرار نمی‌گیرد؛ بلکه زندگی روزمره به‌عنوان بخشی از فرایند طراحی مورد بررسی قرار می‌گیرد. در نتیجه، طراحی به‌خودی‌خود به یک موضوع پژوهشی تبدیل می‌شود؛ چرا که نمی‌توان از زندگی روزمره گریخت. کارهای روزمره طراحی، مانند سایر فعالیت‌های روزمره، ممکن است تحت نظارت و بررسی قرار گیرند. نمی‌توان زندگی روزمره را به چیزی وارد کرد؛ یا بخشی از زندگی روزمره در فرایند طراحی هست یا نیست.

آزمایش‌های نقض‌گرایانه (Breaching Experiments) یکی از تکنیک‌های انسان‌شناسی هستند که برای آشکارساختن نظم دقیق در رویه‌های روزمره به کار می‌روند. در تحقیق حاضر، دنیس دی به‌جای استفاده از آزمایش‌های نقض‌گرایانه، از تکنیکی دیگر استفاده کرده است که به آن پدیده شدن Becoming the Phenomenon گفته می‌شود. با توجه به اینکه یکی از الزامات مهم در یک برنامه ترکیبی، شرط کفایت منحصربه‌فرد روش‌ها (Unique Adequacy Requirement of Methods) است که توسط ویدر و همکاران مطرح شده است، از پژوهشگر خواسته می‌شود که تاحدامکان، مهارت‌ها و صلاحیت‌های مربوط به محیط تحت مطالعه را کسب کند. به بیان دیگر، پژوهشگران باید به‌نوعی خود را در مهارت‌های موردنظر، متخصص سازند. در این بررسی موردی این پژوهش هدف طریق بررسی محیط‌ها و محصولات مرتبط با فردی با مشکل شنوایی بود، دنیس دی پدیده تجربی اصلی موردتوجه را مدنظر قرار داده بود.

 

مهارت و فعالیت‌های معمولی

هدف دنیس دی در این تحقیق این است که به‌جای آنکه متخصصان ماهر را استثنایی لحاظ کرد (مانند کاربران کلیدی)، بررسی شود که چگونه مشکلی با یک راه‌حل احتمالی در یک محصول طراحی‌شده خاص (مثلاً یک سمعک) می‌تواند بدون آن محصول و تکیه بر کاربر حل شود. این راه‌حل‌ها، بر انجام نمونه‌هایی از انجام فعالیت‌های معمولی زندگی و درک روزمره محصولات مانند تنظیم‌کردن، و کنارآمدن پیش می‌رود.

متخصصان ماهر را می‌توان نه‌تنها به‌عنوان افرادی که جهان خود را به طور منظم و قابل‌تشخیص مدیریت می‌کنند، بلکه به‌عنوان طراحانی عملی برای حل مشکلات بی‌نظمی‌ها نیز در نظر گرفت اینکه چنین رویکردی چه نفعی می‌تواند در فرایند طراحی داشته باشد در ادامه مورد بررسی قرار می‌گیرد.

 

زندگی در دنیای پر صدا

داده‌های این مطالعه از پروژه‌ای که دنیس دی بر روی خودش انجام داده، استخراج شده است؛ به‌عبارت‌دیگر، این تحقیق خودپژوهی (Self-Study) است که بر روی یک فرد با مشکل شنوایی انجام شده است. داده‌ها عمدتاً شامل مشاهدات خودانعکاسی از فعالیت‌های روزمره دنیس دی به‌عنوان فردی با مشکل شنوایی است. منظور از روند خودانعکاسی، مشاهداتی هستند که به طور بازنگرانه یادداشت شده‌اند و شامل گزارش‌هایی از زندگی روزمره او و حتی تحلیل‌هایی در مورد آن‌ها می‌شوند.

او دراین‌رابطه می‌گوید: ممکن است مطلوب باشد بگوییم که من خود را به طور بی‌طرفانه، خنثی و بدون تأثیر تحلیلی مشاهده کرده‌ام و سپس این مشاهدات را تحت تحلیل دقیق قرار داده‌ام. اما اینجا چنین نبوده است، و شاید هیچ‌جا این‌چنین نباشد. تا حدی، فعالیت‌های من معمولی بودند؛ چرا که بخشی از روال عادی زندگی من بودند (مثلاً بودن در خانه با همسرم). اما گاهی اوقات، این فعالیت‌ها به‌صورت تحلیلی برای پروژه انجام می‌شدند، مانند فکرکردن به روش‌هایی که ممکن است مهارت‌های مرتبط با شنوایی‌ام را بهبود بخشد.

نتایج این پروژه به‌اندازه مشاهداتی که انجام داده‌ام و تحلیل‌هایی که بر روی آن‌ها انجام داده‌ام، متنوع هستند. آن‌ها شامل دو مشاهده بدون لحاظ انگیزه هستند. (Unmotivated Observation )هستند که در زیر تحت عنوان «من وقتی تنها هستم خوب می‌شنوم» و «اصل مذاکره فضایی» آورده شده‌اند، و یک مشاهده انگیزه‌مند که مربوط به تفکر در مورد روش‌های بهبود شنوایی‌ام است.

 

من وقتی تنها هستم خوب می‌شنوم

در خانه، تنها، در روزی از هفته هستم و بین نشستن در اتاق مطالعه و بلندشدن برای حرکت‌کردن و دورشدن از متنی که روی صفحه نمایشگر مقابل من است، در حال تغییر وضعیت هستم. صدای یخچال و فریزر، ماشین ظرف‌شویی و دیگر صداها را می‌شنوم و به این نتیجه می‌رسم که وقتی تنها هستم، به‌خوبی می‌شنوم.

توجه زیادی به محدودیت‌های اجتماعی بین‌فردی که ممکن است اختلال شنوایی ایجاد کند، شده است. اما فردی دارای اختلال شنوایی نیز یک موجودیت فردی در دنیای فیزیکی است و با این وضعیت، انتظار می‌رود که با تهدیدات فیزیکی مختلفی روبه‌رو شود که با تنظیم توجه خود به “منظره صدایی” این دنیا، مثل تنظیمات یک رادیو. شنیدن صدای ترافیک هنگام عبور از خیابان یا صدای آژیر وقتی فریزر دچار مشکل شده است، قادر است فعالیت‌های روزانه خود را تنظیم کند.

شاید به نظر می‌رسد که من به همه این‌ها بی‌توجه هستم. البته که ما حداقل دارای چهار حس دیگر هستیم که می‌توانند کمبود شنوایی را جبران کنند. قبل از عبور از خیابان نگاه می‌کنیم و زنگ هشدار فریزر نیز یک چراغ چشمک‌زن دارد. شاید به همین دلیل است که تاکنون ماشینی به من برخورد نکرده یا از خوردن غذایی که فاسد شده، دچار مسمومیت نشده‌ام. اما به نظر من موضوع عمیق‌تری دراین‌رابطه وجود دارد.

دلیل دیگری که معتقدم وقتی تنها هستم به‌خوبی می‌شنوم این است که فراموش کرده‌ام که باید چگونه بشنوم، و کسی در اطرافم نیست که این را به من یادآوری کند. بنابراین، هیچ معیار مشخصی ندارم که بدانم صدای ماشین‌های خیابان یا زنگ هشدار فریزر باید چقدر بلند باشد. صدایی که اکنون می‌شنوم، به همان اندازه است که هست. اگر آن‌ها به اندازه کافی بلند نباشند، یا واقعاً آرام هستند یا درست کار نمی‌کنند.

افت شنوایی که من از آن رنج می‌برم، ناشی از افزایش سن است و به‌تدریج اتفاق می‌افتد، آن‌قدر تدریجی که گمان می‌کنم فراموش می‌کنم باید چگونه بشنوم، یا به عبارت دیگر، فراموش می‌کنم که باید صداهای اطرافمان چقدر بلند باشد. شاید بتوان این را با گزارش‌هایی از صاحبان ناراضی سمعک مقایسه کرد، کسانی که می‌گویند به دنیای آرام‌تر عادت کرده‌اند و سمعک آن‌ها را مجبور می‌کند که دوباره شنیدن را یاد بگیرند. به قول معروف: “سگ پیر و ترفند جدید؟”[۱]

 

روش‌هایی برای بهبود شنوایی؟

آنچه در ادامه آمده، فهرستی از روش‌هایی است که یا خودم آن‌ها را انجام داده‌ام یا می‌توانم تصور کنم که برای بهتر شنیدن از آن‌ها استفاده کنم. دسته‌بندی اول، که بسیار کلی است، شامل روش‌هایی می‌شود که فرد را قادر می‌سازد تا به منبع صدایی که می‌خواهد یا نیاز دارد آن را بشنود، نزدیک‌تر شود.

 

روش اول – نزدیک شدن به منبع صدا

مثال‌ها: به تلویزیون نزدیک‌تر شوید؛

زیر بلندگوهای ایستگاه قطار بایستید؛

در چارچوب درب بین آشپزخانه و اتاق نشیمن بایستید، در حالی که تلویزیون تماشا می‌کنید و همسرتان از آشپزخانه با شما صحبت می‌کند؛ سرتان را طوری بچرخانید که گوشتان به فردی که صحبت می‌کند نزدیک‌تر باشد؛

به فردی که با او صحبت می‌کنید نزدیک‌تر شوید؛ نزدیک‌تر از حالت عادی؛

در جلسات مطمئن شوید که همیشه کنار مدیر خود بنشینید.

 

روش دوم – نزدیک کردن منبع صدا به خودتان

مثال‌ها: گوشی تلفن را محکم به گوشتان بچسبانید؛

به فرزندانتان بگویید اگر می‌خواهند با شما صحبت کنند، وارد اتاقی شوند که شما در آن هستید.

دسته دوم که بسیار کلی است، شامل تقویت منبع صدا یا افزایش ظرفیت شنوایی خود است.

 

روش سوم – تقویت منبع صدا

مثال‌ها: صدای تلویزیون/رادیو/تلفن و غیره را بالا ببرید؛

به همسرتان بگویید دیگر زیر لب صحبت نکند.

 

روش چهارم – افزایش ظرفیت دریافت صدا

مثال‌ها: دستتان را پشت‌گوشتان بگیرید (مانند یک فنجان)؛

مطمئن شوید که لباس گوش‌هایتان را نپوشاند (مانند کلاه زمستانی).

دسته سوم که چندان کلی نیست، شامل تغییر حالت یا تغییر رسانه به چیز دیگری می‌شود.

 

روش پنجم – تبدیل صدا به عامل ثانویه مانند نور

مثال: به زنگ ساعت، زنگ در، و هشدار آلارم یک چراغ متصل کنید.

 

روش ششم – تبدیل صدا به حس لمسی

مثال: همیشه حالت لرزش گوشی همراهتان را روشن نگه دارید.

 

دسته آخر به روش‌های مختلفی اشاره دارد که می‌توان از یک فرد دیگر به‌عنوان یک “سمعک انسانی” استفاده کرد، یعنی به‌نوعی جایگزین گوش شما شود.

 

روش هفتم – تکرار صحبت‌های دیگران توسط همسر

مثال: در یک مکالمه مختصر به همسرم می‌گویم: «او چه گفت؟»

 

روش هشتم – بررسی واکنش همسر به صحبت‌های دیگران

مثال: با یک نگاه کوتاه به همسرم که لبخند می‌زند، متوجه می‌شوم که صحبت او به شوخی بوده است.

 

این هشت روش هستند که من استفاده می‌کنم یا دیگران را دیده‌ام که برای بهبود شنوایی از آن‌ها استفاده می‌کنند. روش پنجم تنها روشی است که شخصاً هنوز امتحان نکرده‌ام. در نگاه اول، می‌توان دید که برخلاف مشاهده قبلی، جنبه اجتماعی شنیدن در اینجا بیشتر نقش داشته است.

این فهرست بینش‌های مفیدی در مورد زندگی روزمره افراد با مشکلات شنوایی ارائه می‌دهد. جالب‌ترین نکته به نظر من این است که نه‌تنها فرد جویای این مهارت به‌خوبی در دنیای شنیداری خود حرکت می‌کند، بلکه به‌عنوان یک طراح فعال برای این دنیا نیز عمل می‌کند. او فقط یک فرد دارای اختلال شنوایی نیست که خود را با دنیای آماده‌شده وفق می‌دهد، بلکه با تنظیم فیزیکی خود، بازچینی ابزارها یا افزودن ابزارهای جدید و حتی درگیرکردن دیگران، دنیا را برای اهداف خود بازطراحی می‌کند.

اما من به‌سختی می‌توانم یک سمعک را تصور کنم که چنین کاری انجام دهد، بنابراین شاید این چالشی برای طراحی سمعک باشد؟

این مشاهده به شکلی حتی بیشتر به شنیدن در یک زمینه اجتماعی مربوط می‌شود. به همین دلیل، تحلیل آن پیچیده‌تر می‌شود و نیازمند کار بر روی مجموعه‌ای از پیش‌فرض‌های اولیه است. اما ابتدا به خود مشاهده می‌پردازیم:

من در یک اتاق، مثلاً اتاق نشیمن، نشسته‌ام و همسرم در اتاقی دیگر، مثلاً اتاق‌خواب است. همسرم چیزی به من می‌گوید. من پاسخی نمی‌دهم، بنابراین او مجبور است یا با صدای بلندتر صحبت کند یا به من نزدیک‌تر شود تا در تلاش دوم، من پاسخ بدهم. این وضعیت باعث ایجاد تنش بین ما می‌شود. همسرم عصبانی می‌شود و من یا احساس گناه می‌کنم که مسئول این عصبانیت هستم، یا از دست او عصبانی می‌شوم که چرا به نیازهای من حساس نیست.

من پیشنهاد می‌کنم که وضعیت زندگی و ارتباط در یک‌خانه، یا به‌طورکلی اشتراک فضا با شخص دیگری، به‌راحتی به‌عنوان بخشی معمول از زندگی روزمره لحاظ شود. علاوه بر این، اشتراک فضا با شخص دیگری دلالت بر سطح دسترسی متقابل دارد؛ بنابراین می‌توان گفت که همسر من دسترسی به من را به‌عنوان یک شریک بالقوه در تعامل فرض می‌کند و تلاش می‌کند تا مرا در یک تلاش و اقدام مشترک درگیر کند. من معتقدم که شناخت‌پذیری بخش مهمی از اجتماعی بودن دغدغه است و فرهنگ مشترکمان را شکل می‌دهد منتها اگر بتوانیم با این فرض زیر در روش‌شناسی انسان‌شناسی موافقت کنیم که بخش اساسی بودن با دیگران منجر به ایجاد حس مشترک از دنیای ما به‌عنوان دنیایی قابل‌شناسایی و منظم می‌شود.

اگر به بخش مشاهده برگردیم، سکوت من نشان‌دهنده شکست ما در این تعامل است. آنچه همسرم بعد از آن انجام می‌دهد، به‌سادگی قابل‌حل است. او سکوت من را به‌عنوان یک مشکل شنوایی تفسیر می‌کند و به من شک می‌کند که شاید مشکلی در دسترسی یا تمایل من به ورود به این تلاش مشترک وجود دارد، همان‌طور که در نحوه اقدام بعدی‌اش نشان می‌دهد. او میزان صدای خود را افزایش می‌دهد و/یا تلاش اولیه خود را اصلاح می‌کند و/یا به مکانی که فکر می‌کند من آنجا هستم نزدیک‌تر می‌شود و البته این فرآیند ممکن است تا زمانی که من پاسخ بدهم یا همسرم تسلیم شود، ادامه پیدا کند.

بخشی از نظم‌بخشی به زندگی جمعی در یک‌خانه شامل شناسایی رابطه بین موقعیت مکانی خودتان و موقعیت مکانی دیگران، ارزش فاصله بین آن‌ها نسبت به فعالیت‌هایی که هر یک ممکن است انجام دهید و مسئولیت‌های مربوط به آن فعالیت‌ها در ارتباط با تغییر موقعیت یا اقدامات است.

یک مثال معمولی:

تلفن زنگ می‌زند. چه کسی بیشترین مسئولیت را دارد که موقعیت خود را تغییر دهد و به آن پاسخ دهد؟ چه نوع فعالیت‌هایی می‌تواند آن قانون ساده «نزدیک‌ترین فرد به تلفن پاسخ می‌دهد» را نادیده بگیرد؟ بیایید این بخش از نظم‌بخشی زندگی جمعی را به‌اختصار اصول مذاکره فضایی (PSN) Principles for Space Negotiation بنامیم.

با درنظرگرفتن این برداشت کلی از بخشی از زندگی به‌عنوان نمونه‌ای از اینکه چگونه همسر من و من دنیای خود را قابل‌شناسایی و منظم می‌کنیم، بیایید دوباره به عمل توصیف‌شده نگاه کنیم و ببینیم چه چیزی می‌توان از آن فهمید: عصبانیت همسرم می‌تواند به این موضوع مربوط باشد که او مجبور است حرکت کند یا فعالیت خود را مختل کند تا با من ارتباط برقرار کند، زیرا من به تلاش اولیه او پاسخ نداده‌ام. برای او، من به‌عنوان فردی عادی (بدون اختلال شنوایی) ظاهر شده‌ام؛ بنابراین، هیچ استثنایی از اصول PSN شامل من نشده که در این مورد باعث تخلف من از آن شده باشد.

حالا من از همسرم عصبانی می‌شوم؛ چون او از من عصبانی است. برداشت من چیست؟ یا همسرم اصول PSN را در این مورد اشتباه فهمیده است، یا باید بداند که در این موقعیت «عادی بودن» من فعال نیست.

راه‌های زیادی برای معنادادن به این وضعیت وجود دارد و مطمئنم که می‌توان معنای بیشتری از آن استخراج کرد، اما این تازه شروع کار است. برای ادامه، فکر می‌کنم پرسش‌های بسیار معمولی درباره اصول PSN ضروری است. من علاقه‌ای ندارم دلایل واقعی برای اعمالمان را پیدا کنم، به ناخودآگاه نفوذ کنم، داستان‌های زندگی را بشنوم (در کمتر از یک ساعت)، یا ارتباط پیشنهادات ما را با گفتمان‌های هژمونیک سرمایه‌داری مدرن متأخر بررسی کنم. من فقط می‌خواهم بدانم چه کسی به تلفن پاسخ می‌دهد و اگر کسی که باید پاسخ دهد، پاسخ ندهد، چه مجازاتی برای او در نظر گرفته می‌شود.

 

تفسیر بیشتر در مورد اصول مذاکره فضایی (PSN):

من اشاره کردم که همسرم می‌تواند صدای خود را بلند کند و/یا تلاش خود را اصلاح کند و/یا به من نزدیک‌تر شود، زمانی که پاسخی از من دریافت نمی‌کند. من معتقدم که بلندکردن صدا و/یا اصلاح، از نظر اثر، با نزدیک‌تر شدن یکسان هستند. اگر صدای تلویزیون خیلی بلند باشد، یا آن را کم می‌کنیم یا دورتر می‌رویم یا هر دو. اگر خیلی کم باشد، یا آن را بلند می‌کنیم یا نزدیک‌تر می‌شویم. همچنین می‌توانیم با تنظیم بیس و تریبل صدای تلویزیون، صدا را اصلاح کنیم و آن را واضح‌تر کنیم تا بافاصله موردنظرمان از تلویزیون متناسب باشد.

اصول PSN به مذاکره فضایی بین منبع صدا و شنونده مشخص اشاره دارند، مذاکره‌ای که وقتی موفقیت‌آمیز باشد، صدایی به‌اندازه کافی بلند و واضح برای فهمیدن فراهم می‌کند. شاید این مذاکره فضایی برای افرادی که خوب نمی‌شنوند، یک مسئله اساسی باشد؟ چرا که در نهایت، در این اختلال شنوایی، به طور قابل‌توجهی یک مشکل فیزیکی مشهود است و دنیای اطراف به‌اندازه کافی بلند یا واضح نیست.

ایده‌ای مانند PSN، در تحلیل دنیای فیزیکی و موقعیت‌ها و حرکات ما در آن فضا مفید است و همچنین با زندگی اجتماعی مطابقت دارد و در بررسی‌های مشابه می‌تواند مفید باشد. مشاهدات فوق سه نکته قابل‌توجه را برای پیشبرد این نگرش در طراحی سمعک بیان کرده است:

افراد نه‌تنها شنوایی خود را از دست می‌دهند، بلکه ممکن است حافظه خود در مورد نحوه شنیدن را نیز از دست بدهند.

افراد دارای اختلال شنوایی ممکن است نه‌تنها در تطبیق با دنیای شنیداری مهارت داشته باشند و طراحان فعال آن فضا برای رسیدن به اهداف خود نیز باشند.

زمینه‌های اجتماعی شنیدن پیچیده هستند، اما شاید ارزش داشته باشد که به‌خاطر بیاوریم زمینه‌های اجتماعی نیز در زمینه‌های فیزیکی هستند.

سؤال بعدی این است که چگونه می‌توان چنین بینش‌هایی را به چیزی فراتر از گزارش‌هایی از دنیای واقعی کاربران یا مصرف‌کنندگان تبدیل کرد؟ مشارکت سازنده انسان‌شناسی در فرایندهای نوآوری تکنولوژیکی و به‌عنوان یک نگرش مهم در تکنو متدولوژی بسیار ضرورت دارد.

توصیه اصلی این است که مداخلات انسان‌شناسی را نه به‌عنوان منابع برای طراحی، بلکه به‌عنوان موضوعاتی برای تحقیقات بیشتر در فرآیند طراحی قرار دهیم. این موضوع کاملاً با نکات ششم و هفتم کربتری، مطابقت دارد: «از مطالعات برای تنظیماتی واضح برای شکل‌دهی به مفاهیم طراحی انتزاعی استفاده کنید» و «راه‌حل طراحی جدید را در دنیای واقعی به کار بگیرید و استفاده از آن را مطالعه کنید». تبدیل منابع به موضوعات بیان ساده‌تر تکنیکی در انسان‌شناسی به نام «بازتخصیص» است که هدف اصلی این است که یافته‌های تحقیقات را مبتنی بر عقل سلیم و منابع در نظر بگیرم و روش‌های عملی که باعث به‌وجودآمدن آن‌ها شده‌اند را بررسی کنیم.

در پروژه‌ای پایلوت که قبلاً در زمینه طراحی سمعک انجام شد، داستان‌های لحظات مهم از افراد دارای اختلال شنوایی جمع‌آوری شد. این داستان‌ها شامل مواردی بودند که می‌توانند به‌عنوان موضوعاتی قابل‌بررسی لحاظ شوند. چه شرایطی باعث روایت چنین داستان‌هایی می‌شود؟ چه نوع نظم اجتماعی از طریق داستان‌گویی آن مدیریت می‌شود؟ با توجه به اینکه چنین داستان‌هایی به‌عنوان بخشی از یک پروژه طراحی جمع‌آوری شده‌اند، آن‌ها به مستقیم‌ترین حالت ممکن درک ما از آن پروژه را ممکن خواهند کرد.

رویکردی که بیشتر با بررسی دنیای معمولی افراد دارای اختلال شنوایی مطابقت دارد این است که مثلاً به گروه‌های حمایتی برای این افراد نگاه کنیم و بررسی کنیم که چگونه می‌توان داستان‌های لحظات مهم را برای اجتماعی‌کردن اعضای جدید استفاده کرد. در این موارد با لحظاتی نسبتاً ناخوشایند مواجه می‌شویم که در آن جاه‌طلبی ما برای تبدیل تحقیقات به بخشی از فرآیند طراحی، مطرح می‌شود و ممکن است داستان‌های واقعی این افراد در محیط خودشان، به‌جای استفاده به‌عنوان بخشی از یک پروژه طراحی، ترجیح دهیم. هر دو مجموعه مشاهدات منابعی فراهم می‌کنند که می‌توان آن‌ها را به روش‌های خاص خود در بازتخصیص داده و در یک فرآیند طراحی بکار برد. ارزش اطلاعات به محیط‌هایی که از آن‌ها نشئت می‌گیرند محدود نمی‌شود، بلکه در نحوه کمک و تسهیل فرآیند طراحی اهمیت می‌یابد و حتی اگر از مکان‌های مختلفی گردآوری شده باشند، بخشی از فرآیند طراحی هستند، به‌ویژه زمانی که در تکرار، به‌عنوان بخشی از فرآیند و موضوعات تحقیق بازتعریف شوند.

آزمایش‌های نقض‌گرایانه به دنبال مختل کردن ساختار زندگی روزمره هستند تا جزئیات آن را آشکار کنند. به‌عنوان‌مثال، می‌توانیم بررسی کنیم که چگونه ذی‌نفعان مختلف سمعک با فضا و افراد در فضاهایی که عمداً مختل شده‌اند، تعامل دارند؛ فضاهایی که به طور خاص برای برجسته‌کردن رابطه بین دنیای فیزیکی اشیای، بعد اجتماعی و شنوایی فرد طراحی شده‌اند.

به‌این‌ترتیب، می‌توانیم به طور واضح‌تر ایده‌ای را مطرح کنیم که افراد دارای اختلال شنوایی نه‌تنها نمونه‌هایی از آن باشند، بلکه طراحان ماهری در روند نیز در نظر گرفته شوند که حساسیت‌هایشان نسبت به طراحی، و نه فقط اختلالشان، ارزش بررسی دارد.

 

نتیجه‌گیری

شکی نیست که طراحان، باانگیزه، قدردان این موضوع هستند که دنیای روزمره مملو از منابع حیاتی انسان‌شناسی برای فرایندهای طراحی است و همچنین برای انسان‌شناسان، ایده طراحی کاملاً با زندگی روزمره به‌عنوان دنیایی منظم و قابل‌تحقق هماهنگ است. مهم‌ترین برای هر دوبعد، عمل‌گرایی مهارت‌محور است که نه‌تنها دنیای روزمره را باز تولید می‌کند، بلکه طراحی را نیز دخیل می‌کند. آنچه امیدواریم در بحث فوق نشان داده باشیم این است که چگونه دنیای روزمره، و به‌ویژه عمل‌گرا و مهارت‌محور، می‌تواند به‌عنوان موضوعی برای تحقیقات طراحی از طریق همکاری انسان‌شناسان و طراحان در یک برنامه ترکیبی مطرح و بررسی شوند.

 

[۱]این جمله به اصطلاح «you can’t teach an old dog new tricks»برمیگردد و در واقع منظورش این است که هیچ راهی برای تغییر عادات یک فرد نیست. همچنین برای این مسئله هم بیان می‌شود که یاد دادن مهارت جدید به فردی به دلایلی خاص سخت یا غیر ممکن باشد. این اصطلاح از آنجایی آمده که تربیت سگ‌های پیر کار سختی است.

 

 منابع

Button, G. and Dourish, P. 1996. Technomethodology: Paradoxes and possibilities.  Proceedings of the ACM CHI 96 Human Factors in Computing Systems  Conference, Vancouver, Canada, 14–۱۸ April 1996, 19–۲۶.

Crabtree, A. 2004. Taking technomethodology seriously: Hybrid change in the  ethnomethodology–design relationship. European Journal of Information  Systems, 13(3), 195–۲۰۹.

Day, D. 2011. Hearing aids with no batteries, in Proceedings of Participatory  Innovation Conference, Sønderborg, Denmark, 13–۱۵ January 2011, 84–۷. Dourish, P. and Button G. 1998. On ‘technomethodology’: Foundational

relationships between ethnomethodology and system design. Human Computer  Interaction, 13(4), 395–۴۳۲.

Engström, Y. 2005. Developmental Work Research: Expanding Activity Theory in  Practice. Berlin: Lehmans Media.

Garfinkel, H. and Wieder, D.L. 1992. Two incommensurable, asymmetrically  alternate technologies of social analysis, in Text in Context: Studies in  Ethnomethodology, edited by G. Watson and R.M. Seiler. Newbury Park:  Sage, 175–۲۰۶.

Garfinkel, H. 2002. Ethnomethodology’s Program. New York: Rowman and  Littlefield.

Lave, J. and Wenger, E. 1998. Communities of Practice: Learning, Meaning, and  Identity. Cambridge: Cambridge University Press.

Maynard, D.W. and Clayman, S.E. 1991. The diversity of ethnomethodology.  Annual Review of Sociology, 17, 385–۴۱۸.

Mehan, H. and Wood, H. 1975. The Reality of Ethnomethodology. New York:  Wiley.

Orr, J.E. 1996. Talking about Machines: An Ethnography of a Modern Job. New  York: Cornell University Press.

Polanyi, M. 1967. The Tacit Dimension. New York: Anchor Books. Rodriguez, N. and Ryave, A. 2002. Systematic Self-Observation. London: Sage. Suchman, L. 1987. Plans and Situated Actions: The Problem of Human–Machine  Communication. Cambridge: Cambridge University Press