انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پداگوژی: علم و هنر یاددهی-یادگیری

نگاهی به کتابِ «پداگوژی: علم و هنر یاددهی-یادگیری»

پداگوژی چیست؟ مدرسه از چه زمانی و برای تحقق چه هدفی شکل گرفت؟

قرن بیست و یکم میلادی را یونسکو قرن یادگیری نامگذاری کرده و «آموزش با کیفیت برای همه» ( quality education for all) در دستور کار کشورها قرار گرفته است. در همین راستا از یک‌سو، یادگیری در این چهار محور بازنمایی شده: یادگیری برای دانستن (یادگیری مداوم)، یادگیری برای انجام دادن (کارآفرینی و تولید)، یادگیری برای باهم‌زیستن (پاسداری صلح، محیط زیست و توسعه پایدار)، یادگیری برای باهم بودن (شهروندی و هستی‌وندی مسئولانه و پاسخگو). و از سوی دیگر با گسترش فناوری و امکانات ارتباطی مطالبه‌های جدی در خصوص عدالت آموزش و کیفیت یادگیری به وجود آمده است.

در این کتاب «پداگوژی» به معنای علم و هنر پردازش و تبدیل اطلاعات به دانش با همیاری و تعامل میان یادگیرندگان، مربی، منابع و بستر (context) تعریف شده است. واژه پداگوژی در زادگاه خود یونان، ترکیبی است از paidos به معنای «کودک» و ago به معنای «هدایت». واژه پداگوژی از سال ۱۵۸۰ میلادی از زبان فرانسه وارد زبان انگلیسی شده است. در زبان فارسی واژه پداگوژی را دکتر هوشیار (۱۳۲۷) به معنای «وجدان و اراده پرورشی» به کار گرفته است. دورکهایم (۱۹۳۸) واژه پداگوژی را به عنوان نظریه علمی مطالعه چگونگی فرآیندهای یاددهی- یادگیری با هدف تشخیص ارزش‌ها و روشن ساختن و هدایت کردن عمل تدریس تعریف کرده است. این کتاب بار معنایی کلمه پداگوژی را در گذر زمان و مکان مورد جستجو قرار داده است. واژه «پداگوژی» با تمرکز بر کودک به عنوان یادگیرنده- در مقابل واژه آندراگوژی که به بزرگسال به عنوان یادگیرنده تاکید دارد معرفی شده است.

مدرسه برای پاسخ‌گویی به چه نیاز یا نیازهایی به وجود آمده است؟ مدرسه در قرن بیست و یک با مدرسه در قرن نوزدهم چه تفاوت‌هایی دارد؟ همان‌طور که در سطرهای ابتدایی این نوشته عنوان شد قرن بیست و یکم، قرن یادگیری اعلام شده است: یادگیری برای دانستن، انجام دادن، بودن و باهم‌زیستن (دلور، ۱۹۹۶).

ساختار کتاب شامل سه بخش است: بخش اول با عنوان «تکوین اندیشه‌ها و کاربرد پداگوژی از دوران باستان تا قرن بیستم میلادی»، بخش دوم با عنوانِ «مکاتب پداگوژی و پداگوگ‌ها در قرن بیستم میلادی» و بخش سوم با عنوانِ «روان‌شناسی علمی و پداگوژی.»

«آموزش به قدمت نوع انسان است و در طول تاریخ انواع و اشکالی دارد که می‌توان آنها را از جامعه‌ای به جامعه دیگر و از دورانی به دوران دیگر بازشناسی کرد. آموزش به قدمت بشریت است و به‌طور تناقض‌گونه‌ای همان‌قدر کهنسال است که جوان. مبدا آموزش هم‌زمان با پیدایش زندگی در جمع، زبان، کار، هنر و به‌طور خلاصه تولد موجود اجتماعی و انسانیت است. به این معنا، می‌توان گفت آموزش از معنای دقیقی برخوردار نیست؛ از سوی شخصی اختراع نشده و در جایی آغاز نشده است تا بعد گسترش یابد و در تملک هیچ مردمان و فرهنگ ویژه‌ای قرار ندارد. آموزش بخشی از تجربه انسان است» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۴۰).

تعاریف متعددی از آموزش وجود دارد. شاید بتوان در نگاهی کلی آموزش را فرآیند انتقال دانستی‌های لازم برای زیستن در جامعه دانست. فرآیندی که دو کارکرد اساسی دارد: وارد کردن کودکان به جامعه و انتقال دانش و فرهنگ، دین و… در جوامع سنتی کارکرد آموزش، انتقال محتوا به نسل‌های جدید و پاسداری از سنت است. در این کتاب پس از معرفی سوفسطائیان و سقراط، افلاطون به عنوان نخستین متفکر غربی معرفی شده که فرآیند جامع آموزش را در نظر گرفته است. آموزشی که مبتنی بر «شایسته‌سالاری» است. از دیدِ افلاطون «دانش سخنوری» سوفسطائیان و «دانش استدلال کردن» سقراط کفایت لازم را  ندارد. او معتقد به اصولی است که علاوه بر هوشمندی زبان، از دانش پدیده‌های عینی هم برخوردار باشد. از سقراط تا ارسطو، با گذر از افلاطون، فعالیت آموزشی به تدریج از الگوی ارتباطی تعامل زبانی میان مربی و فراگیر فاصله گرفته و در مسیر الگوی شناختی یادگیری پیش رفته است.

آموزش فلاسفه و سوفسطائیان شامل افراد بزرگسالی می‌شد که با کمک بحث و قانع کردن باید تغییر می‌کردند. متفکران یونان باستان تامل بر مبنای آموزش را به وجود آوردند و در ادامه تامل بر روی مفاهیم مرتبط با مدرسه، تدریس و پداگوژی وارد تاریخ شد.

دورکهایم (۱۹۶۹) در کتابِ ممتازش با عنوانِ «تکامل علم و هنر یاددهی- یادگیری در فرانسه» تاکید دارد که مدرسه در قرون وسطا زیر فشار کلیسا متولد شده است. «مدرسه چیست؟ و از کجا می‌آید؟» دورکهایم معتقد است یونانیان مربیان و استادان بی‌نظیری هستند اما آنها مدرسه را اختراع نکردند. در واقع تدریس بدون مدرسه امکان‌پذیر است. با گذر از دوره رومیان، زیر نفوذ مسیحیت، الگوی جدید انسان آموزش‌دیده و دیدگاه جدیدی از جهان و آموزش به وجود آمد که باعث پیدایش نهاد فرهنگی جدیدی با نام مدرسه شد. در سراسر قرون وسطی، هنوز دغدغه پداگوژی عمقی وجود نداشته است و بیشتر تمرکز بر محتوا بود تا نیاز کودک.

با فروپاشی تدریجی قرون وسطا جهانی نو ظاهر شد، جهانی که جایگاه و اهداف آموزش را تغییر داد. ابعاد اصول آموزشی جدید موارد مختلفی چون روش‌های کهنه‌گرا، ناسازگار با زمان، مضر و بدون اثربخشی، رابطه معلم و شاگرد، برنامه کلی درس‌ها، آموزش دختران و نهادهای تدریس را در بر می‌گرفت. در این دوره آموزش انسان‌گرا مورد توجه بود. انسان‌گراهای قرن پانزدهم و شانزدهم، در خاتمه دادن به جزمی‌گری و اینکه روش‌های کهنه بر ضد روحیه نو و هدف آزادسازی انسان و تحقق عمل مبتنی بر دانش است، نقش عمده‌ای را ایفا کرده‌اند.

پداگوژی به عنوان دانش تدریس در قرن هفدهم متولد شد. از جمله عوامل اثرگذار بر تولد پداگوژی نگاهی نو نسبت به دوران کودکی است. «پداگوژی یعنی چه؟ یعنی گفتمان و عمل منضبط که با هر نوع بی‌نظمی در کلاس درس مخالف است. پرسش پداگوژیک مورد نظر عبارت است از: چگونه به یک گروه کودکان در طول یک مدت زمان پیوسته، در مکانی واحد، برای اینکه بیشتر، سریع‌تر و بهتر یاد بگیرند، تدریس کنیم؟»(گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۲۵) تدریس چیزی بیش از تقسیم محتوا به اجزا و انتقال آن است. لازمه‌ی تدریس به سوی دیگری رفتن است، به سوی دانش‌آموز رفتن، نیاز او را تشخیص دادن و برآوردن آن. «قرن هفدهم گواهی است بر پیدایش نظم نوین تحصیلی» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۳۱).

قرن هجدهم قرن روشنگری است. ژان‌ژاک روسو در این قرن به عنوان کپرنیک در علم و هنر یاددهی- یادگیری گفتمانی را پایه‌گذاری کرد که در آن دیگر بزرگسال مرکز آموزش نیست و کودک مرکز آموزش است. روسو معتقد است دانش خوب است به شرطی که انسان خوب باشد. یعنی نبود پیوند مستقیم میان علم و اخلاق مورد تاکید اوست. برای روسو، کودک دارای طبیعت ویژه خود است. این طبیعت با طبیعت بزرگسال متفاوت است. به همین دلیل امروز روسو به عنوان کاشف دوران کودکی، به عنوان بخش بنیادین زندگی و مستقل از زندگی بزرگسال، شناخته شده است. از دید روسو هدف آموزش تربیت انسان آزاد است. او معتقد است معلم باید شوق یادگیری را در کودک برای اینکه خودش یادگیرنده باشد بیدار کند. «شوق یادگیری یعنی ایجاد لذت از یادگیری» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۶۱).

پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم دلالت بر گذار از پداگوژی سنتی به پداگوژی نوین دارد. پداگوژی نوین، کودک را در مرکز اشتغال فکر قرار داده است از این رو با پداگوژی سنتی که بر معلم و محتوا برای انتقال متمرکز است مخالفت می‌کند. دستاورد بنیادی قرن نوزدهم در حوزه آموزش برقراری پیوند نزدیک با تکوین سیاسی و اقتصادی است که نتایج عمده آن را در سازماندهی مدرسه می‌توان دید. دیوئی، مونته‌سوری و پیاژه را می‌توان از چهره‌های برجسته‌ی این دوران دانست. مدرسه نوین مدرسه‌ای است که درهای آن به‌روی جهان باز است و پیوندش با جهان واقعی قطع نمی‌شود. توجه به انگیزه درونی کودکان و تجربه و نیاز و علاقه کودک از مفاهیم مورد تاکید در این دوره است. پداگوژی سنتی به موضوع و فرهنگی که معلم می‌خواهد به شاگرد انتقال دهد اختصاص دارد در حالی که پداگوژی نوین بر پویایی و یادگیری دانش‌آموز به‌جای تدریس معلم تاکید دارد.

قرن بیستم قرنی است که در آن اندیشه و عمل پداگوژیک به‌صورتی باورنکردنی بارور بوده است. پائولو فریره به عنوان یکی از بزرگترین صاحب‌نظران حوزه آموزش بر اندیشه آموزشی در نیمه دوم قرن بیستم تاثیر گذاشته است. برای فریره آموزش، فرآیند آگاه‌سازی و آزادسازی است. فریره اعتقاد دارد انسان‌ها برای برقراری ارتباط خلق شده‌اند. از دید او سوادآموزی یعنی ظرفیت یافتن برای قرائت انتقادی جهان پیرامون و در نتیجه تغییر آن. از میانِ مکاتب روان‌شناسی مهم قرن بیستم سه مکتب بیش از همه بر آموزش تاثیر گذاشته‌اند: روان‌شناسی رفتارگرا، روان‌شناسی سازاگرا و روان‌شناسی شناختی.

کودکان امروز با توجه به توسعه‌ی فناوری‌های اطلاعات و ارتباطات فضای متفاوتی را تجربه می‌کنند. حالا مدرسه تنها منبع اطلاعات و یادگیری خارج از خانواده نیست. محیط یادگیری تغییر کرده و کودکان همچنان نیاز به بیان کردن، ارتباط برقرار کردن و یادگرفتن دارند. هجوم رسانه‌ها در حال حاضر انحصار مدرسه را در زمینه دانش شکسته است. ولی دانش‌آموزان همچنان به یافتنِ مکانی برای معناسازیِ فضای پیرامون خود احتیاج دارند. فناوری‌های امروز باید در پیوند با پداگوژی باشند در همین راستا معلمان هم نیاز به صلاحیت‌هایی نو دارند. صلاحیت‌هایی نه فقط فنی، انسانی و اجتماعی. مارشال مک‌لوهان همین را پیش‌بینی کرده بود: «یک‌روز انسان‌ها از طریق مدارهای الکترونیکی یاد می‌گیرند.» برای پیوند موفقیت‌آمیز ِ فناوری اطلاعات و ارتباطات با پداگوژی لازم است «مدرسه به عنوان نهادی که در آن یادگیری لذت‌بخش است و اینترنت و  چندرسانه‌ای در خدمت یادگیری لذت‌بخش قرار می‌گیرد متحول شود (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۲۸۸) و امروز در مدرسه دیگر فقط از معلم و کتاب نمی‌آموزیم. در حال حاضر باید تغییر پارادایم از «چگونه تدریس کنیم؟» به «چگونه یاد بگیریم؟» انجام بگیرد. در این تغییر تمرکز ِفرآیندهای آموزشی به‌جای آموزش بر یادگیری  است (فتحی واجارگاه و نوری، ۱۳۹۵). یادگیری معطوف به یادگیرنده است و آموزش مستلزم فعالیت متقابل بین حداقل دو نفر(یک معلم و یک یادگیرنده). این دو فرآیند به‌هم وابسته‌اند و می‌توان آموزش را وسیله‌ای برای رسیدن به هدفی به‌نام یادگیری دانست (سیف، ۱۳۸۴).

در خصوص علم آموزش با  توجه به آنچه در این کتاب آمده می‌توان گفت: «علم آموزش به‌طور کلی دربرگیرنده‌ روان‌شناسی و روان‌پداگوژی(psycho-pedagogy)  است، در حالیکه علوم تربیتی دربرگیرنده علوم اجتماعی و انسانی و مشتقات ارزیابی و مدیریت است» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۳۰۴).

خواندنِ این کتاب برای دانشجویان و پژوهشگران و سیاست‌گذاران حوزه آموزش، برای معملمان و به طور برای شهروندان در مقامِ یادگیرنده مداوم سودمند و راهگشاست.

 

منابع:

-Delors, Jacques(1996). Learning: Treasure Within. Paris: UNESCO.

-گوتیه ، کلرمون و تاردیف، موریس.(۲۰۰۵). پداگوژی: علم و هنر یاددهی-یادگیری- از دوران باستان تا امروز(نظریه و کاربرد). ترجمه: فریده مشایخ. (۱۳۹۴). تهران: انتشارات سمت.

-هوشیار، محمدباقر.(۱۳۲۷). اصول آموزش و پرورش. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

– سیف، علی‌اکبر(۱۳۸۴). روان‌شناسی پرورشی(روان‌شناسی یادگیری و آموزش). تهران: آگاه.

– فتحی واجارگاه، کورش و نوری، فیروز.(۱۳۹۵). مدیریت یادگیری در سازمان. تهران: علم استادان.