انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هویت و بیماری آلزایمر از منظر انسان‌شناختی

اگر در قرن‌های پیشین هجوم انواع بیماری‌های مانند وبا، طاعون و غیره که بیشتر ریشه‌های میکروبی داشت، می‌توانست جان میلیون‌ها انسان را در اشکال فردی و گروهی به ورطه نابودی بکشاند، امروز بیماری‌هایی مانند انواع سرطان‌ها، پارکینسون، آلزایمر و نظایر آن با توجه به پیشرفت‌های علم پزشکی، به مراتب با وضعیتی دلخراش‌تر انسان‌ها را به کام مرگ می‌فرستد. اگرچه در این میان بیش از یکصد سال است که از کشف علمی بیماری آلزایمر می‌گذرد و در راه شناخت دقیق عملکرد این بیماری و درمان آن موفقیت‌هایی حاصل شده و از سوی دیگر بسیاری از دولت‌ها (برای نمونه اینجا) بنیادهای مبارزه با این بیماری را با خرج بودجه‌های کلان تأسیس کرده‌ و در موارد بسیاری انجمن‌های خیریه و عام المنفعه و خصوصی در ایران (برای نمونه اینجا) و سراسر دنیا (برای نمونه اینجا) برای مقابله با این بیماری و آموزش نحوه رفتار با بیماران آلزایمری به اطرافیان بیمار به فعالیت می‌پردازند، با این حال ابتلا به این بیماری در حال بدل شدن به کابوسی فراگیر برای انسان‌هاست. امروزه بسیاری از افراد با شنیدن نام این بیماری مفاهیمی مانند «زوال عقل»، «از دست دادن حافظه»، »رفتارهای دیوانه‌وار» و … به ذهنشان خطور می‌کند و هرچند به طور نسبی دیگر واژه ناآشنایی برای بیشتر انسان‌ها نیست، اما شیوه‌های پیشگیری از ابتلا به آن و سپس نحوه رفتار با بیمار آلزایمری هنوز به طور مقتضی و فراگیر آموزش داده نشده است. این یادداشت طرح مسئله و پرداختن به این بیماری از منظر انسان‌شناختی است و به تبعات فرهنگی ابتلا به این بیماری می‌پردازد.

بیماری آلزایمر یا Alzheimer’s disease ، نوعی از دمانس‌های مغزی است که معمولاً با اختلال عملکرد حافظه کوتاه مدت و پس از مدتی حافظه درازمدت خود را نشان می‌دهد و سپس توانایی‌های دیگر مغز اعم از استدلال، تفکر، قضاوت و غیره نیز تحلیل می‌رود. به تبع اختلال در عملکرد مغزی، این افراد اختلالاتی در قدرت حرکت، شنیداری، دیداری و غیره را نیز دارند. البته کاهش قدرت تکلم به همراه بروز حالات روانی مانند افسردگی، تمایل به انزوا و گوشه‌گیری، پرخاشگری، عصبانیت و بی‌قراری نیز معمولاً در این بیماران تظاهر می‌یابد. رفته رفته فرد از انجام امور روزمره خود بازمی‌ماند و هر لحظه برای رفع احتیاجات روزانه خود حتی در شکل عادی‌ترین آن‌ها مانند یافتن آدرس منزل، شناسایی فرزندان و وابستگان خود، و حتی فرایندهای ساده‌تر مانند خوردن، دفع مدفوع و ادرار، خوابیدن و … به اطرافیان وابسته می‌شود. فرد مبتلا در پایان عمر و زمان مرگش به موجودی بدل می‌شود که برخی از اعضای داخلی بدن مانند دستگاه تنفسی نیز دچار اختلال شدید شده و معمولاً مرگ به دلیل اختلال این اعضا حادث می‌شود.

به هر حال این فعل و انفعالات بیولوژیکی و فیزیولوژیکی انسانی هر چه که باشند، تبعات فرهنگی و اجتماعی بسیاری دارند که به نظر می‌رسد یکی از آن‌ها اختلال هویتی بیمار است. بیمار مبتلا به آلزایمر، که قدرت حافظه‌اش تخریب شده و یا در حال تخریب است، نوعی اختلال در هویت را تجربه می‌کند که معمولاً درک آن برای اطرافیانش بسیار دردناک است. زیرا کسی که به درستی درکی از وجود خود ندارد و نمی‌داند کیست و گویی همه تجربیات و آموخته‌های زیست شده‌اش را ظرف مدت کوتاهی از دست داده، به وضعیتی دچار است که ضمن عدم توانایی در برقراری یک ارتباط سالم و منطقی با دیگران، همه مشخصات و ویژگی‌های ارتباط با آنان را هم ناخواسته زیر سئوال می‌برد و به همین دلیل درک چیستی این هویت جدید برای هر دو طرف دشوار است و به بخشی از روابطی منجر می‌شود که معمولاً حالتی تنش‌زا داشته و به افسردگی یا رفتارهای خشونت‌آمیز در هر دو طرف به ویژه بیمار دامن می‌زند.

هویت در ساده‌ترین تعریف‌های جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی آن پاسخی است به این پرسش که «من کیستم» و به عبارت دیگر درک و تلقی مردم از این است که چه کسی هستند و چه چیزی برای‌شان معنادار است. اما برای شکل‌گیری هویت یا همان معنادار شدن خود و دیگری، نیاز به منابعی است که برخی از آن‌ها بر دیگری اولویت دارد، منابعی مانند جنسیت، ملیت یا قومیت، طبقه اجتماعی، دین و مذهب و بسیاری موارد دیگر که حتی نام انسان نیز از آن جمله است (گیدنر، ۱۳۸۹، ۴۵ و ۱۰۰۰).

از سوی دیگر هویت امری ثابت نیست و هر لحظه در حال تغییر است. دنیای امروز منابع بی‌شماری را برای ساختن و بازسازی هویت در اختیار انسان‌ها قرار می‌دهد. به ویژه آنکه دنیای کنونی در حال فاصله گرفتن از فضای سنت، وضعیتی سرسام‌آور از انتخاب‌های مربوط به چه کسی بودن، چگونه زیستن، چه کاری کردن و غیره را در اختیار ما می‌گذارد: از چگونگی لباس پوشیدن گرفته تا رفتارکردن و گذراندن وقت و موارد بسیار مهم‌تر (گیدنز، همان، ۴۷). بنابراین از دیدگاه علوم اجتماعی فرد مبتلا به آلزایمر به دلیل از دست دادن بخش یا کل هویت خویش، منابع سازنده آن برای بازسازی هر لحظه هویت را هم از دست می‌دهد. به همین دلیل او کمتر واجد ویژگی‌هایی برای زندگی اجتماعی است. البته این وضعیت از لحاظ مطالعات اجتماعی زبانی شاید به این معنا هم باشد که چنین بیماری قادر به مقوله‌بندی پدیده‌های اجتماعی نیست، پدیده‌هایی که برای مقوله‌بندی باید آن‌ها را شناخت و شناخت هرچه بیشتر به مقوله‌بندی‌های تخصصی‌تر منجر می‌شود. به همین دلیل این بیمار به طور نسبی درکی از مقولاتی مانند جنسیت، ملیت، قومیت، مذهب و غیره از خویش ندارد. به همین دلیل در استفاده از آن‌ها به مثابه منابع هویت‌ساز خویش نیز ناتوان است.

با وصف این می‌توان کلیه فرایندهای هویت‌بخش انسانی را در شکلی تقلیل یافته، حاصل تحولات و عملکردهای بیولوژیکی دانست و از سوی دیگر آن‌ها را به پدیده‌های بسیار پیچیده زبانی که بیش از هر چیز در مغز انسان قرار دارد، نسبت داد. اما به هر حال از دست دادن هویت در یک معنا از دست دادن تاریخ و گذشته انسانی است و به نوعی سرگشتگی میان موقعیت‌های فردی و اجتماعی و روانی فرد در حال حاضر بدل می‌شود. به همین دلیل تحمل آن بسیار سخت و در موارد زیادی دردناک است.

واقعیت آن است که حافظه و تاریخ در قوام یافتن هویت انسانی نقش مهمی دارند و جامعه انسانی بدون وجود گذشته نمی‌تواند شکل بگیرد. همه جوامع برای تشکیل، ثبات و قوام خود، به تاریخ نیاز دارد و از سوی دیگر تاریخ بیش از هر جای دیگر در زبان از خلال حافظه ماندگار می‌شود. به عبارتی زبان ظرف تاریخ و تفکر ماست که از طریق حافظه به دست ما می‌رسد و به ساختن و بازسازی هویت ما کمک می‌کند. به همین دلیل بسیاری از پژوهشگران ابداع زبان را مهم‌ترین کنش اجتماعی بشری برای ساختن اجتماع انسانی می‌دانند که از خلال آن حیات انسانی روی کره زمین شکل گرفته و بقا پیدا کرده است. بنابراین در نگاهی دیگر از دست رفتن هویت به معنی تخریب زبان و تاریخ (گذشته)است که در این بیماری از خلال تخریب بیولوژیکی حافظه پدیدار می‌شود. البته این مسئله بدان معنا نیست که فرد مبتلا به آلزایمر گذشته خویش را به شکل کاملی نفی کرده باشد، بلکه به دلیل تخریب حافظه، گذشته‌ای نامطمئن دارد و دسترسی به گنجینه انباشته گذشته در هر لحظه ممکن نیست و او از این نظر در تنگاست. چیزی که ما معمولاً از آن به فراموشی یاد می‌کنیم.

فراموشی که شاید همان عدم دسترسی به موقع مغز به یادگیری‌های قبلی به هر دلیلی باشد، موقعیتی است که از قدیم در نزد فلاسفه، روانشناسان، روانکاوان و سایر اندیشمندان علوم انسانی در کنار پزشکان و متخصصان علوم پایه و بدن تئوریزه شده و بدان پرداخته‌اند. فراموشیِ همراه این بیماری باعث می‌شود بیمار در به خاطرآوردن هویت خویش با مشکلات جدی مواجه شود. خصوصاً زمانی که بیماری در شکل حاد خود بروز می‌کند. در اینجا بیمار به درک اطرافیان از موقعیت «بی‌هویتی» نیاز زیادی دارد. نیازی که شاید خودش هم در بسیاری از موارد نمی‌تواند ضرورتش را بفهمد. اطرافیان باید بدانند که اساساً در نگاه علوم اجتماعی چیزی به نام «بی‌هویتی» وجود ندارد، بلکه هر لحظه هویت انسانی با امری شناخته می‌شود، اما برای بیمارانی که به این عارضه دچار می‌شوند، به دلیل آسیب‌های مغزی مشکلی که پیش می‌آید این است که فرد هویت واقعی‌اش را هر لحظه با امور غیرواقعی پر می‌کند و به طور مثال دائم به خاطرات دوردست خود رفرنس می‌دهد و گویی امروز همان دیروز است و مثلاً خاطرات کودکی و نوجوانی‌اش را تکرار می‌کند و با آن‌ها زندگی می‌کند. اما ممکن است این پرسش پیش بیاید که به هرحال این قبیل بیماران فارغ از واقعی بودن یا نبودن، در ذهن خود دارای هویتی هستند که بدان ارجاع می‌دهند، پس اشکال اساسی کجاست؟

در پاسخ باید گفت درک هویت جدیدی که این بیماران به دلیل عارضه مغزی بدان دچار می‌شوند، برای اطرافیان سخت و غیرقابل باور است. زیرا این هویت جدید معمولاً پای در گذشته فرد دارد در حالی که اطرافیان با موقعیت در حال حاضر فرد در تماس هستند و شروع برخوردها و عدم درک از موقعیت بیمار در همین جاست و دقیقا همینجا نقطه‌ای است که شروع مشکلات نگهداری این بیماران است. به طور مثال ممکن است یک بیمار در سن ۸۰ سالگی با ارجاع به خاطرات کودکی خویش هویت یک کودک ۸ ساله را بپذیرد و ادای این نقش را با اعضای بدنش درآورد. در حالی که ممکن است در همان لحظه به سبب بازگشت موقعیت دیگر در ذهن وی، هویت دیگری برای خود تعریف و تصور کند.

در مجموع به نظر می‌رسد درک سیالیت از هویت بیمار مبتلا به آلزایمر برای همراهی وی در موقعیت بازگشت ناپذیری که بدان مبتلا شده ، بتواند به راحتی وضعیت او کمک کند.

منابع محفوظ است.