انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نمک زمین: گواهی بر رنج ناعادلانهٔ بشری

سالگادو یکی از تاثیرگذارترین عکاسان است. او فقط عکاس نبود، او معنای رنج انسانی به تصویر کشد، دروقایع او مصلح‌ اجتماعی بود در قالب عکاس. در نمک زمین عکس‌های سالگادو با توضیحی که در مورد عکس‌ها می‌دهد بیننده را به اعماق رنج بشری می‌برد. فرم عکس‌ها فوق‌العاده و معنای عکس‌های قلب مخاطب را تکه‌تکه می‌کند، آینه‌ای تمام نماست از رنج بی‌امان انسان به دلیل عدم توزیع نابرابر منابع و غذا. هر کدام از عکس‌ها، به‌تنهایی، دنیایی سخن دارد. آنگاه که در میانه بوی تعفن جنگ بر سر قدرت‌ها کمانه می‌کشد، چه چیزی بهتر از عکس می‌تواند راوی این موقعیت شود. این است رسالت یک هنرمند واقعی که سیاستمداران و مردمان را از وقایعی انسانی و دردناک آگاه کند و به آنها آن روی زندگی را بنمایاند.

سالگادو دو جهان بسیار جهنمی و جهان بسیار بهشتی را به رخ انسان می‌کشد و به انسان یادآوری می‌کند این تو هستی که انتخاب می‌کنی زمین را به جهنم تبدیل کنی یا بهشت. سالگادو بیینده را تا اعماق جهنم که گویی مخاطب فکر می‌کند انسان به ته خشونت و وحشی‌گری می‌رسد که البته دست‌پرورده انسان است و از سوی دیگر تا عرش بهشت سوق می‌دهد جاییکه درختان سر به فلک کشیده هوش از سر آدم می‌برد و حقا که شایسته انسان بود که از بهشت رانده شود به زمین و خود تصمیم بر سرنوشت خود بگیرد و هر روز ما شاهد این هستیم که انسان تبحر خاصی در تبدیل بهشت به جهنم دارد. مدام که فیلم را می‌دیدم این سئوال در ذهنم می‌چرخید که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ ارزش به دنیا آوردن انسان دیگری را دارد؟

این فیلم خلاصه‌ای است از آنچه که در سباستیائو طی سال‌ها عکس گرفته است. سباستیائو به مردمان منطقهٔ ساحل آفریقا بسیار دل بست. بارها و بارها به آنجا بازگشت. عکس‌ها کتاب، نمایشگاه او که لیلیا، همسرش، گرد آورده بود جامعهٔ جهانی را متوجهٔ خشکسالی و جان دو میلیون انسان کرد و پرسش‌هایی مطرح شد در وهلهٔ اول چه چیزی باعث این شرایط شده بود؟ بعدها سباستیائو سراغ سوژهٔ دیگری رفت که شش سال طول کشید. و سفرهای بیشماری به بیش از ۳۰ کشور در سرتاسر جهان داشت. مجموعهٔ کارگران، سومین جلد حجیم عکس‌ها که او و لیلیا با هم تهیه کردند. از کارگران پولادسازی در جماهیر شوری فیلم گرفت. با تخریب‌چی‌های کشتی در بنگلادش زندگی کرد. در سیسیلی و گالیسیا با ماهیگیران به دریا رفت. تولید خودرو در کلکته را نشان داد. به تماشای چای‌چین‌ها در روآندا نشست. در سال ۱۹۹۱، در پایان جنگ اول خلیج نیروهای عراقی عقب‌نشینی کردند. و صدام حسین صدها چاه نفت را به آتش کشید. یک ارتش از آتش‌نشان‌ها در سراسر دنیا به میدان‌های نفتی شعله‌ور اعزام شدند. سباستیائو هم به آنجا می رفت. سباستیائو می‌گوید: «پانصد چاه نفت می‌سوختند. یک صحنهٔ غول‌پیکر، به اندازهٔ کره زمین بدون هیچ محدودیتی، هر کجا می‌خواستید می‌تونستید بروید… دود چنان غلیظ بود که خورشید دیده نمی‌شد، بعضی‌وقت‌ها ۲۴ ساعت روز تاریک بود.» «از آنجا که زمین بی‌سکنه‌ای بود که جنگ ویرانش کرده بود دروازه را شکستیم درون آن یک جور بهشت پیدا کردیم که به جهنم تبدیل شده بود. باغی متعلق به یکی از خانواده‌های سلطنتی کویت بود با اسب‌ها اصیل و با نژاد که همگی مجنون شده بودند. حیوانات اولین موجوداتی هستند که با بروز فاجعه اگر آزاد باشند فرار می‌کنند اما اینها فرار نکرده بودند. پرنده‌ها هم بودند، یک مرغزار بود. که حسابی آبیاری شده بود. پرنده‌هایی که دیگر نمی‌توانستند پرواز کنند، چون بالهایشان به هم چسبیده بود. کویتی‌ها وقتی فهمیدند فاجعه در راه است فرار کردند و حیوانات را تنها گذاشتند و قبایل بادیه‌نشین را که واقعاً آدم حساب نمی‌کردند.»

در حالیکه اروپا مرزهایش را می‌بست سباستیائو سعی کرد روی سرنوشت رانده شده‌ها نور بتاباند. پروژه «سفر خروج» آگاهی‌دهندهٔ سرنوشت پناهندگان در تمام دنیا شد. در هند، ویتنام، فیلیپین، آفریقای جنوبی، فلسطین، عراق و بسیاری جاهای دیگر. سباستیائو می‌گوید: «روی پروژه خودم جابجایی مردم کار می‌کردم، سال ۱۹۹۴ بود مهاجرت گسترده‌ای به سوی تانزانیا شروع شد به خاطر سرکوب بی‌رحمانهٔ توتسی‌ها. یکی از اولین کسانی بودم که به آنجا رسیدم، همه جا فلاکت و مصیبت بود. مردم داشتند به بروندی، به کنگو، به اوگاندا فرار می‌کردند. جاده‌ها مملو از مردم بودند. مردم کنار خیابان می‌خوابیدند. دار و ندارشان را پشت دوچرخه کرده بودند… وارد روآندا شدم وحشتناک بود، تعداد اجسادی که در آنجا دیدم. … آنجا بود که عمق فاجعه را درک کردم. در اینجا یک نسل‌کشی اتفاق می‌افتاد.» سباستیائو «برگشتم، چون داستان من داستان مردم بود. جهنم جای بهشت را گرفته بود.» «خشونت، بی رحمی، فقط منحصر به کشورهای دورافتاده نیستند. در اینجا در اروپا هم اتفاق می‌افتد، در یوگسلاوی سابق شوکه‌کننده بود. خشونت همه جا بود. اما چیزی که بیش از همه من را مشمئز کرد این بود که نفرت تا چه اندازه مسری است. این مردمان همه خشونتی را دیده بودند.» «ما درندگان سنگدلی هستیم. ما انسا‌ن‌ها حیوانات وحشتناکی هستیم. اینجا در اروپا، در آفریقا، آمریکای جنوبی، همه جا خیلی خشن و ترسناک هستیم. تاریخ ما تاریخ جنگ‌هاست. یک داستان بی‌پایان است. داستان سرکوب، داستان دیوانگی و جنون… همه باید این عکس‌ها را ببینند تا بدانند بشر چقدر وحشتناک است.»

«بعد از این فاجعه به روآندا برگشتم. که بازگشت هوتوها را پوشش دهم که در کنگو بودند و هیچ جایی برای رفتن نداشتند. سازمان ملل آنها را مجبور به بازگشت کرده بود. فکر می‌کردید تمام کرهٔ زمین با چادر پناهندگان پر شده است… مردمی که به کلیساها پناه برده بودند چون فکر می‌کردند آنجا امن است همگی کشته شدند.» «وقتی آنجا را ترک کردم به هیچ چیز باور نداشتم، به رستگاری گونهٔ بشر. نمی‌توانیم از چنین چیزی جان سالم به در بریم. ما لایق زنده ماندن نبودیم. هیچ‌کس نبود. چند بار دوربین را کنار گذاشته بودم تا بر چیزی که دیده بودم گریه کنم. سباستیائو اعماق تاریکی را دیده بود و در مورد حرفه‌اش به‌عنوان عکاس اجتماعی و دیدن حال و روز انسان تردید کرد. بعد از روآندا برایش چه کاری مانده بود؟»

«آنها به برزیل بر می‌برگشته بودند تا مزرعه را اداره کنند. چیزی به جز بیابان برهوت نمانده بود. نمی‌دانستند با آن چه کنند؟ پرنده‌ها، تمساح‌ها همه آن جنگل‌های باشکوه از بین رفته بود. فکر بکری به ذهن لیلیا رسید. چرا در جنگلی که اینجا بود دوباره نهال نکاریم؟ جنگلی که قبلاً اینجا بود و روی تمام تپه‌ها را پوشانده بود ماتا آتلانتیکا، یا جنگل استوایی آتلانتیک بود.» آنها ۶۰۰ هکتاری زمین خشک را به آمد به جنگل تبدیل کرده است. طی ده سال آتی یک معجرهٔ به‌تمام معنا این زمین‌ها را فرا گرفت که بعد از آن به انستیتو ترا تبدیل شد. لیلیا می‌گوید: «جنس خاک خیلی بد بود چون فرسوده شده بود که از خودم می‌پرسیدم: چیزی رشد خواهد کرد؟ ماتا آتلانتیکا بیش از ۴۴ گونهٔ گیاهی متفاوت دارد البته ما آن ۴۰۰ نوع را نداریم. اما هر بار که می‌کاریم ۱۰۰ گونه، ۱۵۰ گونه است. بعد از اولین کشت ۶۰ درصد و بعد از کشت دوم ۴۰ درصد تلفات داشتیم.» ولی بالاخره آن بهشتی را که می‌خواستند با دستان خود خلق کردند. سباستیائو بعد از آن همه جهنمی که دید و عکاسی کرد با خود فکر کرد حال چه کار می توانم بکنم؟

تدوین عالی که عکس‌هایی را که او توضیح می‌دهم و تصویر سالگادو درهم می‌شوند، گویی او و عکس یکی هستند در هم ذوب شده‌اند. مخاطب می‌تواند چهرهٔ او و احساساتش را هنگام تصیف عکس همزمان ببیند. سباستائو نماد یک انسان عمل‌گراست که خود برای ایجاد زندگی بهتر تمام قد به پا می‌خیزد و حتی فراتر از توانش برای دنیای بهتر، زیباتر، سالم‌تر، آرامش‌بخش‌تر به کار می‌گیرد. او خود سمبل این شعر مولوی است:

تو یکی نه‌ای هزاری   تو چراغ خود برافروز

ایران ما نیز بهشتی است که هر روز دارد جهنم شدن را تجربه می‌کند. و سئوالی که هر روز با آن زندگی می‌کنیم؟ برای ایران چه می‌شود کرد؟ آیا ایرانیان هم در آینده‌ای نزدیک به دلایلی جنگ و قحطی و بی‌آبی مجبور به مهاجرت‌های گسترده خواهند شد. آیا دولتمردان از این خواب وهم‌آلود بیدار خواهند شد و برای آنچه که از محیط زیست ایران مانده است کاری خواهند کرد؟ بی‌رحمی انسان در برای انسان، بی‌رحمی انسان در برابر حیوانات، بی‌رحمی انسان در برابر گیاهان و محیط زیست. گویی انسان تا ابد با خشونت و نابودی زیست خواهد کرد. چشم‌های انسان‌های داخل عکس‌ها آنقدر زنده و رنج‌کشیده است که مخاطب رویش نمی‌شود با او برای چند دقیقه چشم در چشم شود و گویی از انسانیت خود و از اینکه کاری برای رنج او نمی‌تواند کند شرمسار می‌شود.