انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

میان هستی و نیستی

پیش از این در مطلبی با عنوان (هیچ و نیستی) به تفاوت این دو پرداختیم و توضیح دادیم که هیچ، توضیح فقدان فیزیکی و پایه‌ای ترین مرتبه بودن است.هیچ، یک خالی است که تمام هست‌ها در آن رخ می‌دهد و قابلیت تجلی در آن پنهان است.اما نیستی توضیح‌پذیر و ایده‌پذیر نیست و در نزدیک‌ترین توصیف ممکن چیزهایی شبیه این رخ می‌دهد؛ نمی‌دانم چه نیست و در توضیح نیستی هیچ نمی‌شود گفت. و تنها برای درک تا حد ممکن از واژه‌ها استفاده می‌کنیم.هرچند می‌دانیم صحبت از آن بصورت فنی ناممکن است.

در این نوشتار برآنیم ببینیم اگر سرزدن هستی پایه یا همان هیچ از نیستی رخ داده باشد.پس مرزی تماسی بین هستی و نیستی ضرورت وجودی پیدا می‌کند.که در صدد شناخت آنیم.
این مرز میان هستی و نیستی باید ویژگیهای متشکل از قبل و بعد خود را تا حدی داشته باشد که سازگار با هر دو سوی خود باشد.یعنی نه آنچنان باشد،یعنی هست پذیرفته باشد که در مرز نیستی نتواند قرار بگیرد و در تضاد با آن باشد.و نه آنچنان شامل نبودن باشد که در سمت هستی ناپایدار باشد و نتواند دوام بیاورد و در واقع نتواند نباشد.پس به تعادلی میان هستی و نیستی نیاز دارد که در شناوری میان این دو برقرار بماند.
از سویی چنین ساختار حدواسطی به دلیل تضاد دو سوی قرار گیری‌اش بسیار غریب شکل خواهد گرفت.چرا که دو سمت این ساختار وجوه متضادی دارند،که نمی‌توانند همزمان در یک‌ چیز حاضر و مجموع باشند.و این تضاد از جنس تضادهای موجود در هستی همچون سیاه و سفید همزمان یا تاریک و روشن در یک آن نیست.بلکه بنیادی ترین تضاد ممکن است.تضاد میان دو چیز نیست.تضاد چیز و نا‌چیز(غیر چیز)است.
هرگاه صحبت از چیزی می‌شود اساسن ذات چیز بودن نافی داشتن وجه نیستی است.نیستی،نیست.پس چگونه هستی با آن سازگاری داشته باشد،و در آن مستقر بماند؟!

هیچ ساختاری حتا رقیق‌ترین میزانهای بودن و کم تراکم‌ترین محدوده‌های هستی از هست و بودن برخوردارند.و در عدم سازگاری با نیستی هستند.
از سویی شناخت چنین مرزی برای ما که خود در هستی حضور داریم،ساده نیست.ما،هستیم.و وجود داریم.و در هستی مستقر هستیم.پس مانند تمام هست پذیرفته‌ها راهی به شناخت نیستی نداریم.و در نهایت این حدفاصل را تنها از سوی هستی‌اش مورد شناسایی قرار می‌دهیم و در سوی هستی‌اش دنبال چنین مرزی می‌گردیم.
با نگاهی جستجو‌گرانه متوجه می‌شویم هرچه به هر شکل دیده می‌شود یا تشخیص داده می‌شود، کاملا هست و وجود دارد.اما شاید یک ساختار متشکل از هستی و نیستیِ همزمان در برابر چشمان ما نادیده مانده باشد.
این ساختار حدواسط روزنه است.
روزنه یا سوراخی را روی دیوار در نظر بگیرید.روزنه حدفاصل بخش‌های دیوار است.اما در محل روزنه هیچ بخشی از دیوار نیست.حال خود روزنه چیست؟ نبودن دیوار.
نمی‌توان گفت:روزنه وجود دارد.چون روزنه چیزی نیست و نبودن چیزی تبدیل به روزنه شده است.از سویی نمی‌توان گفت: روزنه نیست.چرا که اگر روزنه نبود دیوار پیوسته بود.در حالی که بهرحال سوراخی در دیوار هست.
چیزی هست که نیست،ماهیت آن است.نیستی مهار شده با هستی دیده می‌شود.ولی ذاتن نیست،است.
روزنه با چنین ساختاری امکان قرار گیری در حدفاصل هستی و نیستی را می‌یابد.
البته باید گفت:که مرز میان هستی و نیستی از جنس روزنه‌ای در دیوار نیست.چرا که در هر دو سوی سوراخی در دیوار، هستی حاضر است.و تنها میانه آن نیستی،است.اما می‌توان ساختاری روزنه‌ای را تصور کرد که نیستی است اما به دلیل احاطه‌اش با هستی در سمت هستی مورد شناسایی هستی شناسانه‌ قرار گیرد. و در سمت نیستی،نیست.و شناسایی آن ناممکن است.احاطه با هستی بی‌آنکه باشد.
در میان هستی و نیستی روزنه ساختاری قابل ماندن است.