من نویسنده نیستم. حالا میتوانم ادعا کنم باستانشناس هم نیستم. راوی چیزها و زندگی انسانها، فارغ از دغدغههای زمانی و تخته بند مکان و موقعیت. شاید این معرفی خوبی برای من باشد.«این یک گزارش نیست» را به هیچ رویی برای دانشجویان باستانشناسی ننوشتهام. چون با شناختی که از باستانشناسی، نه تنها در ایران بلکه در کشورهای مختلف دنیا دارم، این کتاب آنها را گیج و سرگردان میکند. برعکس تا میتوانستهام تلاش کردهام این کتاب به کار دانشجویان مقاطع پایه در رشتههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی و البته رشتههای هنری و انواع ادبیات ( فارسی، انگلیسی، فرانسوی …) بیاید.
این یک گزارش نیست، مملو از معاصریت است. معاصریت یعنی در این زمان بودن و «شبکه زندگی» این پدیدهای است که در باستانشناسی و کلا در علوم تاریخی نه درک میشود و نه قابل فهم است. معاصریت از نظر من افزودن زندگی و جان و احساس بخشیدن به همه چیز و همه کس، حتی به گذشته ملموس و مُرده است. شبکه زندگی نمیتواند بدون فاعل و فاعلان زنده وجود داشته باشد. آنگاه که هستیم گذشته هم زنده میشود و معنی دارد و اگر ما فاعلان زنده نباشیم، گذشته هم نیست. برعکس این گزاره روشن است که از نظر من، صادق نیست. یعنی اگر ما فاعلان زنده نباشیم هیچ روایتی از وجود و بودن ما هم قابل ارائه نیست. برای همین، این گزارش نیست، که گذشته را با روشهای علوم تاریخی بیحضور فاعلان زنده، گزارش کند. این کتاب مجموعه داستانهایی است که من براساس مطالعات و کاوشهای باستانشناسی همچنین براساس معرفی کاوشهایمان برای مردم و بازدیدکنندگان روایت کردهام.
نوشتههای مرتبط
از منظری این زمانی، ما انسانهای زنده در قابل فهم و درکشدن گذشته در این زمان نقش محوری داریم. در فرآیند زندگی و بازسازی گذشته، زندگیِ خود ما سهم و نقش غیر قابل انکاری دارد برای همین در فصول اولیه شخصیت اصلی خود من هستم و زندگی من روایت شده است. این زندگی و گذشته شخصی و فردی من است که در روایتهایم چه بخواهم و چه نخواهم نقش دارد. من اگر خودم را سوژه کنم، که کردهام انگاه از منظر من بین چیز بودگی من، یعنی بدنم و وجه مادیام و اسم و سرگذشتم، شکافی درکی و شهودی هست. بدن من به عنوان چیز زنده ملموس است و ما پیش از تاریخ را اینگونه میفهمیم: چنانکه تجسد بدن خود را و عنیت آن را. آنگاه که پای اسم به میان میآید پای سنت در میان است و پای خواندهشدن و البته نوشتهشدن و این را من در دبستان آموختم در حالیکه ما بچههای روستا پیش از این، سالهای طولانی با ملموسات زندگی میکنیم، کار میکنیم و در ارتباط با دنیای مادی و موجودات زنده مثل حیوانات اهلی و وحشی هستیم. پدیدهای که در روایت من از خودم مهم است تداخل و سپس کشاکش بین شبکههای سهگانهٔ ۱) شبکه زندگی ۲) شبکه نامها و پدیدههای ناملموس ۳) چیزهای ملموس و واقعی است. میبینید و تامل میکنید گذشته در این میان نیست مادامی که که ما نباشیم و روایتش نکنیم، اصلا وجود نخواهد داشت. در نتیجه از منظر من که در جایگزین مقدمه با عنوان «وصل» شرح دادهام، شبکههای قطع هستند آن پدیدهای که اتصال را برقرار میکند، شبکۀ زندگی است. در مورد هریک از ما چنین است شبکۀ زندگی مرکز فعالیتها و وجود ماست بی آن همه هیچ و هیچ بر هیچ است. ما هستیم روایت ما هم هست روایت انسانی ماست که گذشته را در زمان معاصر دوباره زنده میکند. معاصریت چنین پدیدهای است.
فصل دوم یک شخصیت جدید دارد که با من گفتگو میکند و سربهسر میگذارد. این شخصیت واقعی نیست اما نمیتوانم بنویسم در عالم واقع نبوده است. شخصیت فالگیر دورهگرد، روایت «دیگری»هاست. این شخصیت را از بین زنان محله گلستان شهر سبزوار برآوردهام. آنها دیگری هستند ولی زنانشان دیگریترند. یادم نمیرود یکی از مسئولان شهرستان که به بازدید کاوش ما آمده بود گفت آنها، منظورش غُربییهای ساکن در محله یاد شده بود در همه کار خَلافی هستند. ما که پژوهشگریم از سر اظهار نظرها به سادگی نمیگذریم. گفتم باشد، فردا یکی از همکاران ما میآید پروندههایشان را در اخیتارش بگذارید. منظور من خیلی جدی و بررسی و حل یک مشکل اجتماعی بود. اما دریغ از یک پرونده یا حتی یک خط نوشته، چند روز همکار ما رفت هیچ نبود. مشکل به نظرم فراتر از مشکلی اجتماعی و سیاسی بود، مشکل از خود و دیگریسازی بود. من البته این موضوع را در این شخصیت با پیوندش با دیگری مشهور فرهنگ فارسی یعنی حکیم عمر خیام نیشابوری همراه کردهام. رباعیات را در خریطهاش انداختم و … در فصل دوم کتاب شخصیت دیگری هم هست او را موزه دار، نام نهادهام و او خودی خودی است. او در عالم واقع هست و البته ما (منظورم هیئت کاوشهای باستانشناسی) خودمان را به موضوع اضافه کردیم. بهتر است بنویسم ما اضافه شدیم. حاصل کار و زندگی و اتصال برقرار کردن بین گذشته و معاصر و خودیها و دیگریهای در آن شهر در خرسان « داستان ناتمام » بود. البته ما هم دیگری شدیم. آنگاه این دیگری شدگی به اوج رسید که مزد کارشناسان و اعضای هیئت کاوش پرداخت نشد و شهردار هم با یک نفر خودی خیلی خودی جایگزین شد.
فصل سوم شخصیتهای زیادی دارد و آنها گاه «چیز شدهاند» مانند «مرمرتراش چیز شده» که من با شبکۀ زندگی و معاصریت خودم را به چیزشدگیشان اضافه کرده و داستانها را روایت کردهام. زمان و توالیهای زمانی در این داستانها معنای شان کلا از دست میدهند و روابط انسانی جایگزین میشود. گاه کلا چیز بودن و ارتباط اشیاء با فرهنگ انسانی را شرح و بسط دادهام. مانند «جگری دو نیم شده» که در اصل نصفه شکسته یک مُهر است. این فصل برای باستانشناسان گیج کننده میشود ولی مثلا برای قومشناسان و انسانشناسان میتواند بسیار جذاب باشد. در این فصل از دیدگاههای ملموسگرای، باستانشناسی گذر کرده و به تخیل سازنده روی آوردهام. داستانی با عنوان «حرمت» در اصل پژوهش من در پدیدههای ناملموسی (معنای رنگ اخرایی یکی از دیوارها) است که از بین رفتهاند و همه تلاشم را کردهام که پدیدههای ناملموس را در روایت و داستان حداقل طرح کنم. خودم، نمیتوانم ارزیابی کنم در این فصل چقدر موفق بودهام.
فصل چهارم اوج داستانهای کتاب این گزارش نیست، هست. در این فصل شخصتی را خلق کردهام که براساس مسئولیتاش شناخته میشود (مسئول آب زلال). همه مختصات این شخصت پیش از تاریخی است. و پیش از تاریخ از نظر من تنها مفهوم زمانی ندارد، بلکه فرهنگی است و انسانی است. منظورم این است که همین امروز نیز فرهنگها دارای وجوه ملموس و غیرملموس پیش از تاریخی هستند. م. آب زلال که فصل چهارم را از زبان او در مورد خودش و خانوادهاش روایت کردهام، حاصل تخیل سازندۀ من با اتکا به دنیای مادی است. تقریبا تمام زندگی و خانوادۀ این شخصیت دادههای مادی و ملموس و فرهنگی دارد. فصل چهارم بازسازی گذشته در زمان معاصر و براساس مولفههای معاصر است. این شخصیت آنقدر در من رخنه کرده بودم که تا هنوز آنگاه که روایت زندگی را میخوانم، احساسی میشوم. دخترش «آبی» زنش «مومشکی» و روابط آنها در بافت زندگی روستای اوج تخیل سازنده من به عنوان پژوهشگر است. خشتها، پیکرکها، سیل بند و حتی اسکلت شخصیتی که آبی نام دارد، همه و همه در عالم واقع و در دنیای مادی هستند و گاه دربارهشان مقالۀ علمی و پژوهشی نوشتهام اما در این داستانها با روایت داستانی دربارهشان نوشتهام. در این فصل همۀ خلاقیتام را به کار گرفتهام تا نشان دهم که دنیای مادی و لایههای باستانی نیز میتوانند منبع الهام برای نوشتن داستان، شعر، حماسه و غزل عاشقانه باشند.
داستانهای فصل پنجم روایتهایی از روزهای باستانشناسی و البته کاوش در محوطهای در کنار شهر معاصر سبزوار است. در این داستانها شبکۀ زندگی و دنیای مادی و معاصریت همه در کنار هم جمع شدهاند. و در نهایت مانند کودکیام « پیش از تاریخ زندگی من» به آینده گریختهام و دربارۀ آینده (فصل پنجم این سال یا فصل پنجم کاوش که هرگز اجرا نشد) نوشتهام.
فصل ششم اوج دغدغهمندی من دربارۀ زبانها و گویشها است. از ابتدای کتاب اینجا و آنجا زبان و گویشهای محلی مطرح است اما در فصل ششم مطرح نیست، خود این فصل است. این فصل بسیار کار و توان بُرد و در نهایت هم فایلهای صوتی دارد که هنوز آماده و پیوست کتاب نشده است. تمامی فصل ششم به گویش خراسانی در ترکیب با فارسی معیار است. تقریبا همۀ واژگان محلی دور از ذهن را در پاورقیها شرح دادهام. مهمترین مسئله من زبان و بیانی رسمی و حاکمیتی است که برای روایت دنیای خاموش گذشته به کار میگیریم و از این طریق دست مردم را از میراث فرهنگی [به نظر من] کوتاه میکنیم. در این فصل کل فصل را در ترکیب با گویش محلی خراسانی نوشتهام تا نشان دهم، تمام قد درمقابل رویکردهای تمامیت خواهانه و یکسانسازانه ایستادهام. چون محوطه و رویدادهای در خراسان بود و هست به گویش خراسانی نوشتهام اگر در لرستان بود، لری و اگر در کردستان بود کُردی و اگر در آذربایجان بود، آذری یا ترکی و اگر در بلوچستان بود بلوچی مینوشتم. کتاب همچنین حاوی ۴۳ تصویر و عکس رنگی و سیاه و سفید نیز هست و از زبان تصویر نیز برای انتقال مفاهیم استفاده شده است.
نکتۀ پایانی و بسیار مهم این است که من در سال ۲۰۲۰ و در اوج کرونا نوشتن این کتاب را به پایان بردم، زمانیکه نه هنوز جنبش اخیر بود و زن، نه زندگی و نه آزادی هیچکدام به شکل امروزیاش در جامعه ایران و بین فارسی زبانان مطرح نشده بود. در این کتاب همیشه جملۀ «در محل یا بهصورت محلی کاوش کنید و جهانی فکر کنید» را آویزۀ گوش کرده بودم. به نظرم خودم کاری به زبان فارسی اما از منظر نظری در سطح و مقیاسهای جهانی نوشتهام. تا ببینیم خوانندگان و آیندگان چه نظری خواهند داشت. به قول معروف «دنیا همیشه به امید است».