انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مسائل اجتماعی (۱۵)

بزهکاری نوجوانان (Juvenile Deliquency)

سینتیا رابینز برگردان ملیحه درگاهی

تا پیش از سال ۱۸۹۹ مفهوم بزهکاری – فرض اینکه تخلف نوجوانان متفاوت از جرمی است که بزرگسالان مرتکب آن می شوند – موجودیتی نداشت. در آن زمان وقتی جوانان تخلف می کردند اکثریت مردم عمل آنها را به مانند جرمی که بزرگسالان مرتکب می شوند در نظر می گرفتند و باید همان روند دادگاهی و مجازات (حتی زندان و مرگ) نیز برای جوانان طی می شد. کارشناسان به گروهی از اصلاح‌طلبان ترقی‌خواه در اواخر قرن ۱۹ که به عنوان “ناجیان کودک” (Child Savers) شناخته می شدند، به دلیل ابداع این مفهوم سندیت بخشیدند. تلاشهای آنان منجر به شکل گیری دادگاههای جداگانه برای نوجوانان و برنامه های تأدیبی شد. از آن پس اینگونه تعبیر می شد که جرایمی که توسط نوجوانان صورت می گیرد علتهایی متفاوت از جرایم بزرگسالان دارد. جوانان مسئولیت کمتری نسبت به اعمالشان داشتند، بنابراین، بیشتر سزاوار درمان بودند تا مجازات. ناجیان کودک همچنین به ایجاد قوانین جرم صِغر که فعالیتهای غیرقانونی را برای افراد زیر یک سن مشخص تعریف می کند، کمک کردند. به عنوان مثال، سیگار کشیدن زیر سن قانونی، مصرف الکل در سنین پایین، گریز از مدرسه و نقض قوانین منع آمد و شد، جرائم موقعیت هستند.
اولین دادگاه نوجوانان در سال ۱۸۹۹ در کوک کانتی، ایلینویز، تأسیس شد، با فاصله اندک و در ابتدای قرن ۲۰ مطالعات دانشگاهی در مورد بزهکاری نوجوانان توسط محققان وابسته به دانشگاه شیکاگو آغاز شد. امروزه، بزهکاری نوجوانان یک مسئله اجتماعی به خوبی شناخته شده در جامعه ایالات متحده و یک تخصص تحقیقی دانشگاهی پررونق است.

سنجش بزهکاری
دو منبع اصلی اطلاعات در مورد میزان بزهکاری و اینکه چه کسی احتمال بیشتری برای درگیر شدن در بزهکاری دارد، آمار بازداشتهای رسمی و پرسشنامه های خود‌گزارش محور هستند. هر کدام نقاط قوت و محدودیتهایی دارند و برخی اوقات تصاویرِ تا حدودی متناقض از میزان بزهکاری و ویژگی های بزهکاران ارائه می دهند.
اداره گزارش تحقیقات جنایی فدرال (URC) منسجم‌ترین اطلاعات را در مورد دستگیریهای نوجوانان در ایالات متحده ارائه می دهد. UCR تلفیقی است از اطلاعات سازمان‌های اجرای قانون در مورد جنایاتی که در سراسر کشور به پلیس گزارش شده و داده هایی که به هنگام دستگیری پاک شده‌اند. برای تمامی بازداشت‌ها UCR اطلاعات در مورد سن، نژاد، و جنسیت فرد دستگیر شده را شامل می شود. UCR می تواند از طریق ادغام این اطلاعات با داده های سرشماری ترکیب نفوس جمعیت، بازداشتهایی که در یک سال به ازای هر ۱۰۰ هزار نفر از ساکنین ایالات متحده در دسته‌بندیهای جمعیتی مختلف انجام شده را گزارش دهد (به عنوان مثال دختران سفید پوست بین ۱۰ تا ۱۷ سال).
UCR وسیله با ارزشی برای مشخص کردن تغییرات در میزان بزهکاری طی زمان است، اما محدودیتهایی بویژه در فهم مقدار حقیقی بزهکاری دارد، زیرا بیشتر اعمال مجرمانه هرگز منجر به یک گزارش پلیسی نمی شوند، چه رسد به اینکه منتهی به بازداشت شوند. بویژه نمودهایی که کمتر در داده‌ها ارائه می شوند، جرایم موقعیت، یعنی متداول‌ترین نوع بزهکاری، محسوب می شوند. همچنین تحریف داده ها به معنای این واقعیت است که جوانانی که در جماعتهای مختلف زندگی می کنند در معرض سطوح پلیسی بسیار مختلفی قرار دارند و پلیس اغلب در تصمیم‌گیری خود مبنی بر اینکه جوان بزهکار را دستگیر کند، یا به طور غیر رسمی و بدون انجام بازداشت به موضوع رسیدگی کند، دارای اختیار است. محدودیت دیگر UCR این است که فقط خصوصیات جمعیتیِ کمّی از دستگیر‌شدگان ارائه می دهد، بنابراین سودمندی خود برای درک دلایل بزهکاری را محدود می کند.
پژوهشهای پیمایشی خود-گزارش محور هم از پرسشنامه‌های خودکار و هم از مصاحبه‌هایی بهره می گیرند که در آنها از پاسخگویان درخواست می شود که رفتار مجرمانه خودشان را شرح دهند. در این ارزیابی‌ها همچنین از پاسخگویان درباره ویژگیهای متنوع و تجربیات زندگی که ممکن است با بزهکاریشان همبستگی داشته باشد، سوال پرسیده می شود. مطالعات خود‌-گزراش محور، بخصوص مطالعات طولی که جوانان یکسانی را در موقعیتهای متعدد در سرتاسر کودکی و بزرگسالیشان مورد بررسی قرار می دهند، برای کسب دانش در مورد دلایل بزهکاری مفید هستند. مطالعات خود-گزارش محور که بر پایه نمونه های گویایی از جوانان ایالات متحده انجام شده و در طول زمان تکرار می شوند، می توانند در مورد شیوع انواع مختلف بزهکاری و گرایشها در مشارکت متخلف، پیشنهاداتی ارائه دهند. دو مطالعه پیمایشی که اعلام شده به طور گسترده‌ از گویایی ملی برخوردارند، نظارت بر مطالعه آینده دانش‌آموزان کلاس هشتم و ارشدان دبیرستان، و پیمایش خانگی ملی در مورد مصرف مواد مخدر و بهداشت و سلامت؛ نمونه جوانان بین ۱۲ تا ۱۷ سال، هستند. دغدغه این ارزیابی ها عمدتا دخانیات، الکل و مصرف مواد مخدر است، اما پرسشهایی درباره دیگر اشکال معمول بزهکاری را نیز شامل می شوند.
از نقاط قوت اصلی مطالعات خود-گزارش محور این است که ارزیابی‌ رفتار بزهکارانه‌ای که گزارشها و بازداشتهای پلیس را شامل نمی شود، ممکن می کند و به پژوهشگران این اجازه را می دهد تا دلایل بزهکاری را دریابند. این امتیازات بر بعضی از محدودیتهای اطلاعات بازداشت، فائق می آید. اگرچه، مطالعات خود –گزارش محور کاستی ها و محدودیتهای خودشان را دارند. این مطالعات مبتنی بر فراخوان دقیق و گزارش صادقانه رفتاری هستند که پاسخگویان ممکن است ترجیح دهند نه آنها را به خاطر آورده و نه فاش کنند. از سویی دیگر، احتمال دارد برخی از پاسخگویان به دروغ از ارتباطشان با اعمال مجرمانه‌ای که در حقیقت مرتکب آن نشده اند، خبر دهند. بسیار محتمل‌تر است که نوجوانان گزارش غلطی از بزهکاری بدهند، بنابراین محققان تکنیکهایی را برای ارزیابی قابلیت اطمینان و اعتبار بزهکاری خود-گزارش محور، ابداع کرده اند. پادمان‌ها شامل این پرسش از پاسخگویان می شوند که ایا آنها تا به حال از مواد مخدر وهمی (مثل “بیندرو” ) استفاده کرده اند. خود-گزارش‌ها هنگامی از دقت بیشتری برخوردارند که پاسخگویان باور کنند جوابهایشان ناشناس و محرمانه خواهد بود.
گذشته از محدودیتهایی که در اطلاعات بازداشت و مطالعات خود-گزارش محور وجود دارد، نقاط قوت مکمل و یافته های سازگار در سرتاسر روش‌شناسی آنها، نتایج منطقی قابل اعتمادی را در مورد گستره، روندها و دلایل بزهکاری بدست می دهد.

شیوع و روندها
اگرچه بسیاری از مردم بر این باورند که ما در حال حاضر در میانه موج جرایم خشونت‌آمیز نوجوانان قرار داریم، در حقیقت طی سالهای اخیر بازداشت‌های نوجوانان برای تخلفات جدی کاهش یافته است. تعداد نوجوانانی که به جرم قتل در سال ۲۰۰۵ دستگیر شدند۴۷ درصد کمتر از سال ۱۹۹۶ بود. به طور کلی شاخص نرخ بازداشتی نوجوانان برای جرایم خشونت آمیز در سال ۲۰۰۵ ۲۵ درصد کمتر از این میزان در سال ۱۹۹۶ بوده است. با این وجود، برخلاف دیگر تخلفاتی که علیه افراد انجام می شود، از نیمه دهه ۹۰ نرخ دستگیری نوجوانان برای حمله ساده به طور مشخصی کاهش نیافته است. شاید این امر به دلیل سیاستهای اخیر باشد که پلیس را ملزم به بازداشت در مدرسه و حوادث محلی می کند که قبلا به صورت غیر رسمی حل و فصل می شدند.
نرخ دستگیری نوجوانان برای سرقت اموال به طور قابل ملاحظه ای کاهش یافته است. در سال ۱۹۸۱ در ایالات متحده شاخص دستگیری برای جرم سرقت اموال به ازای هر ۱۰۰ هزار نوجوان بین سنین ۱۰ تا ۱۷ سال تقریبا ۲۵۰۰ نفر بود. تا سال ۲۰۰۵ شاخص بازداشت نوجوانان برای سرقت اموال به ازای هر ۱۰۰ هزار جوان به کمتر از ۱۵۰۰ نفر رسید. در سال ۲۰۰۵ نرخ بازداشت نوجوانان برای دزدی کمتر از نصف این میزان در ۲۵ سال پیش بود (به عنوان مثال در نسل والدین خود). اگرچه بین سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۱ میزان بازداشت نوجوانان برای دزدی وسایل حمل و نقلی موتوری افزایش یافت، ولی از آن زمان تا کنون این میزان به کمتر از نصف سطح ۱۹۹۱ کاهش یافته است.
برخلاف جرائم مربوط به سرقت و خشونت، بازداشتهایی که برای تخلفات سوء مصرف مواد مخدر صورت گرفته با کاهش مواجه نبوده اند. در واقع از سال ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۵ نرخ دستگیریهای نوجوانان بیش از ۵۰ درصد افزایش یافته است. هرچند از آنجاکه طی همین دوره پیمایشهای خود-گزارش محورِ اپیدمیولوژیکی ملی در مورد مصرف مواد مخدر نوجوانان کاهش یافته است، به نظر می رسد افزایش بیش از حد بازداشتهای نوجوانان طی این دوره بازتابی از افزایش اجرای قانون باشد تا درگیری بیشتر جوانان با مسئله مواد مخدر.

ویژگی‌های بزهکار
سن قویترین پیش‌بینی کننده رفتار بزهکارانه است. تقریبا برای هر نوع بزهکاری، در سنین کودکی دخالت در جرم نسبتا کم یا نزدیک به نوجوانی است، این میزان به طور پیوسته تا اواخر اوج سنین نوجوانی افزایش می یابد. با این وجود نرخ دقیق افزایش دخالت در بزهکاری و اوج سن مشارکت در جرم در انواع مختلف بزهکاری متفاوت است (اوج جرایم سرقتی در حدود سن ۱۶ و اوج بزهکاری خشونت در سن ۱۸ سال)، این الگوی افزایش بزهکاری در امتداد سن علاوه بر نرخهای بازداشتی در مطالعات خود-گزارش محور نیز اتفاق افتاده است. یک مفهوم مهم مرتبط با این موضوع سن شروع بزهکاری است. سنی که در آن جوانان برای اولین بار درگیر رفتار بزهکارانه می شوند یک پیش‌بینی‌کننده قوی در مورد وخامت و شدت بزهکاریهای متعاقب و رفتار مجرمانه است. برای مثال سن جوان در اولین بازداشت (زیر ۱۴ سال) به شدت میزان وخامت، تکرار بزهکاری و تداوم رفتار مجرمانه در بزرگسالی را پیش‌بینی می کند. به طور مشابه، سن اولیه مصرف مواد مخدر به اصطلاح بی‌خطر – دخانیات، الکل و ماری‌جوآنا – به شدت با وابستگی جدی به مواد مخدر و الکل در نوجوانی یا بزرگسالی همبستگی دارد.
در وهله بعدی جنسیت بهترین پیشگو برای رفتار بزهکارانه است. احتمال اینکه پسرها در معرض تقریبا تمامی اشکال بزهکاری قرار بگیرند بیشتر از دخترها است و اسامی آنها بیشتر در آمارهای دستگیری رسمی اعلام شده است. داده های UCR از سال ۲۰۰۵ تا کنون برای شاخص جرایم خشونتی (قتل، حمله شدید، دزدی و تجاوز به عنف) نشان می دهد که نسبت بازداشت پسران نوجوان در مقایسه با دختران نوجوان ۴ به ۱ است. در مورد شدت سرقت اموال، نسبت بازداشت مرد به زن در سال ۲۰۰۵ ۲ به ۱ بود، در همین سال نسبت بازداشتها برای سوء مصرف مواد مخدر مرد و زن تقریبا ۵ به ۱ گزارش شد. برخی از انواع جرائم با وخامت کمتر برابری جنسی بیشتری را نشان می دهند. برای نمونه، پسران تنها اندکی بیش از دختران احتمال دارد که به دلیل سرقت بازداشت شوند. ارزیابی های خود-گزارش محور همچنین مشخص کرده اند که پسرها بزهکارتر از دخترها هستند، اما تفاوتهای جنسی در اغلب مطالعات خود-گزارش محور کوچکتر از مقداری هستند که اطلاعات بازداشت نشان می دهند. ممکن است این اختلاف میان آمارهای رسمی بازداشتی‌ها و ارزیابی‌های خود-گزارشی به این دلیل باشد که اغلب بزهکاری دخترها کمتر از پسرها توسط پلیس دیده می شود یا به پلیس گزارش داده می شود، یا اینکه مأموران اجرای قانون در هنگام دستگیری از اختیارات خود به نفع دختران استفاده می کنند. این فرضیه “تز جوانمردی” (chivalry Thesis) نام گرفته است.
نژاد / قومیت مؤلفه های دیگری هستند که سبب می شوند اطلاعات رسمی مربوط بازداشتها و ارزیابی‌های خود-گزارشی یافته های متناقضی را تولید کنند. در ایالات متحده میزان دستگیری جوانان سفیدپوست کمتر از جوانان سیاه‌پوست است. آمریکایی-آسیایی ها کمترین نرخ بازداشتی را دارند، در حالیکه نرخ دستگیری برای آمریکایی های هندی تبار در برخی جرائم (مثل قتل) بیشتر اما در برخی دیگر (مثل سوءمصرف مواد مخدر و نقض قانون سلاح) کمتر است. جوانان سیاه‌پوست بیش از دوبرابر جوانان سفیدپوست احتمال دارد که برای جرایم خشونت‌آمیز شاخص و سرقتهای شاخص دستگیر شوند. اگرچه در مطالعات خود-گزارش محور مرتبط با بزهکاریهایی همچون جرایم موقعیتی و مصرف ماری‌جوآنا که به طور معمول اتفاق می افتند، جوانان سفیدپوست بیش از جوانان سیاه‌پوست گرایش به تشریح دخالت در بزهکاری را دارند. نرخ بازداشت بیشتر جوانان اقلیت ممکن است تا حدی منتج از فعالیت سنگین‌تر پلیس در محله های عمدتا اقلیت نشین باشد، با این حال مطالعاتی که در آن محققان همگام با پلیس حرکت کرده و تعاملات خود با جوانان را ثبت کنند به طور کلی با سوگیری نژادی در استفاده افسران پلیس از اختیاراتشان در تصمیم‌گیری برای بازداشت، مواجه نمی شوند.
بسیاری از مطالعات نشان می دهند جوانان حاضر در بازداشتگاه و کانونهای اصلاحی در مقایسه با جوانانی که بخشی از جمعیت عمومی هستند، به احتمال زیاد از خانواده‌های کم‌بضاعت آمده اند. اگرچه، مطالعات خود-گزارش محور مرتبط با بزهکاری همواره نرخ بزهکاری بیشتری در بین جوانان کم بضاعت پیدا نمی کنند. جوانانی که از خانواده هایی با جایگاه اجتماعی-اقتصادی (socioeconomic status) (SES) پایینتر هستند با احتمال بیشتر جرایم خشونتی شدید را گزارش می هند، اما احتمال بیشتر وجود دارد که جوانانی از جایگاه اجتماعی- اقتصادی بالاتر از اشکال معمول بزهکاری همچون مصرف الکل و ماری‌جوآنا خبر بدهند. مطالعات خود-گزارش محور در اغلب اشکال بزهکاری تفاوتهایی در SES پیدا نمی کنند.

نظریه های سببی (Casual Theories)
نظریه های اولیه در مورد اینکه چگونه جوانان بزهکار می شوند بر محله هایی تأکید دارد که در شهرهای آمریکاییِ به سرعت در حال شهری شدن و صنعتی شدن، سازمان‌یافتگی اجتماعی ندارند. باور معمول این بود که در این جماعتهای در حال گذار (بسیاری از آنها فرزندان آوارگان اروپایی و مهاجرین آفریقایی – آمریکایی از جنوب روستایی بودند) مشکلی که جوانان در معرض آن قرار دارند تضاد با هنجارهای اجتماعی و والدینی با منابع شخصی و سازمانی کمتر برای اجتماعی شدن و نظارت بر آنها بود که اطمینان حاصل شود رفتار مطیع قانون انجام می دهند. با وجود اینکه برخی از منتقدانِ دیدگاه بی‌نظمی اجتماعی یک وابستگی بیش از حد به آمارهای رسمی را متذکر می شوند که ممکن است از بزهکاری جوانان طبقه متوسط و بالا غفلت کند، دیدگاه بی نظمی محله‌ای همچنان بانفوذ باقی مانده است – بویژه به عنوان تبیینی از خشونت و بزهکاری دار‌و‌دسته ای.
در دهه ۵۰ و ۶۰ “نظریه پردازان فشار” (strain theorists) همچنین بر بزهکاری تأکید داشتند که توسط جوانان بی بهره از مزایای اجتماعی و اقتصادی انجام می شد. رابرت مرتون مفهوم “گسست میان وسایل- اهداف” (goals-means disjunction) را توصیف کرد که به موجب آن تمامی جوانان برای نیل به موفقیت، اجتماعی شده اند اما همه آنها ابزار قانونی برای دستیابی به موفقیت را ندارند. مرتون معتقد است جوانانی که از نظر اقتصادی بی‌بهره هستند ممکن است با پناه بردن به وسایل غیر قانونی (مثل سرقت و دزدی) یا بوسیله رفتار انزواطلبانه همچون سوء‌مصرف مواد، به فشار ناشی از این کمبود پاسخ دهند. آلبرت کوهن نیز فشاری را توصیف می کند که کودکان طبقات پایین جامعه آن را در مدسه و هنگامیکه در مواجه با انتظارات آکادمیک و رفتاری معلمان طبقه متوسط شکست میخورند، تجربه می کنند. احتمالا آنها از طریق ملحق شدن به گروههای بزهکاری همتای خود با این “سرخوردگی منزلتی” (status frustration) مقابله می کنند. منتقدان بر این نظرند که نظریه فشار، مانند نظریه بی‌نظمی اجتماعی، در زمینه مشارکت بزهکارانه جوانان طبقه پایین اغراق می کنند و در عین حال از تبیین اینکه چرا بسیاری از جوانان طبقه متوسط نیز در بزهکاریها شریک هستند، غافلند. نظریه فشار کلی رابرت اگنیو برای رفع این محدودیت عنوان می کند که گونه های مختلفی از فشارهای اجتماعی و نه فقط فشاری که با فقر مرتبط است، می توانند علت بزهکاری باشند.
در حالیکه نظریه های بی‌نظمی اجتماعی و فشار اولیه بر نابرابریهای ساختاری اجتماعی به عنوان علت نخستین بزهکاری تأکید دارند، نظریه های فرایند بر تعاملات اجتماعی در گروههای اولیه همچون خانواده و گروه همتایان متمرکز هستند. نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه پیوند اجتماعی دو نظریه فرایندی تأثیرگذار هستند. نظریه یادگیری اجتماعی که با عنوان نظریه همنشینی افتراقی (differential association) نیز شناخته می شود اشاره دارد به اینکه نوجوانان بزهکار ارزشها، نگرشها و رفتار بزهکارانه از طریق روابطشان در خانواده ها، گروههای هم سن و سال، مدارس و محله ها یاد می گیرند. بر مبنای این دیدگاه بزهکاری بواسطه قرار گرفتن در معرض تأثیرات انحرافی اساسا امری عادی است، جوانان رفتار بزهکارانه را به همان شیوه یادگیری رفتارهای دیگر، می آموزند.
درحالیکه نظریه‌پردازان یادگیری اجتماعی روابط را به عنوان علت بزهکاری در نظر می گیرند، نظریه‌پردازان پیوند اجتماعی فقدان تعلقات قوی اجتماعی را دلیل بزهکاری می دانند. نظریه‌پردازان پیوند اجتماعی مدعی‌اند که بسیاری از فعالیتهای بزهکارانه سرگرم‌کننده و لذت‌بخش هستند، و بنابراین، تمامی جوانان در صورتیکه در قید پیوندهای اجتماعی نباشند بزهکار خواهند شد. نظریه‌پردازان پیوند در عوض اینکه از خودشان بپرسند چرا برخی از جوانان درگیر بزهکاری می شوند، سوال می کنند که چرا همه جوانان بزهکار نیستند؟ آنها به این نتیجه رسیدند جوانانی که فاقد دلبستگی‌های شدید نسبت به گروههای هم سن و سال، مدرسه یا خانواده هستند؛ در فعالیتهای قاعده‌مند همچون مدرسه یا ورزش شرکت نمی کنند؛ تحت القای یک سیستم اعتقادی متعارف نبوده اند؛ و جوانانی که متعهد به اهداف آموزشی یا هدفهای آینده نیستند، به احتمال فراوان بر اساس فرصتها و انگیزه های بزهکارانه عمل می کنند.
امروزه اغلب تحقیقات مرتبط با بزهکاری توسط نظریه های یکپارچگی و دوره زندگی هدایت می‌شوند. نظریه های یکپارچگی برای پیش‌بینی تخلف جنبه های مختلف نظریه های ساختار اجتماعی، یادگیری اجتماعی و پیوند اجتماعی را با یکدیگر تلفیق می کنند. نظریه های دوره زندگی یا توسعه ای نیز دیدگاههای نظری سنتی را ادغام می کنند، اما به علاوه تأکید دارند که بزهکاری یک فرایند توسعه ای است که به موجب آن سرشت درونی، استرس‌های اجتماعی، پیوندها، و فرصتهای اوایل زندگی برخی جوانان را مستعد دخالت در اعمال بزهکارانه سالهای بعد می کند. در عوض، مشارکت در بزهکاری اثرات منفی بر روابط و فرصتهای اجتماعی هنجارمند می گذارد و بدین ترتیب احتمال ارتکاب به بزهکاری و رفتار مجرمانه در بزرگسالی را افزایش می دهد. بویژه اگر بزهکاری منتج به بازداشت، مداخله نظام دادگستری نوجوانان و ننگ حاصله شود، احتمال وقوع این اثر گلوله برفی بیشتر است.

اختلافات کنونی
پیشرفتهایی که در دانش مغز ایجاد شد با یافته هایی که در مورد بزهکاری بدست آورد و پاسخهایی که برای بزهکاری به همراه داشت، اندیشمندان علوم اجتماعی و نظام قضائی را به چالش کشید. در حال حاضر می دانیم مناطق خاصی در مغز وجود دارند که مسئول یادگیری از زمان حال هستند، اینده را پیش‌بینی می کنند و انگیزه‌های فرد که در برخی بزهکاریهای شدید و مزمن مختل شده اند را کنترل می کنند. ضربه به سر، مسمومیت با سرب، قرار گرفتن جنین در معرض الکل و اختلال بیش فعالی کمبود توجه فقط شمار اندکی از وضعیتهای شناسایی شده مرتبط با جابجایی‌ها در کارکرد مغز است که می تواند برخی از جوانان را مستعد بزهکاری کند. اگر بزهکاری تا حدی دلایل بیولوژیکی داشته باشد، ایا نظام دادگستری می تواند بزهکاران را پاسخگوی رفتارشان بداند؟ این موضوع با توجه به روندی که طی دو دهه گذشته برای محاکمه هر چه بیشتر نوجوانان به عنوان بزرگسال شکل گرفته، مسئله‌ساز شده است.
علاوه بر این تکنیکهای مدرنِ تصویربرداری از مغز نشان داده‌اند که تا سن ۲۲ یا ۲۳ سالگی در یک مغز طبیعی مناطق مسئول کنترل پیش‌بینی و انگیزشها، به طور کامل پرورش نیافته اند. چالش دانشمندان اجتماعی این است که این شواهد بیولوژیک را با نظریه‌هایشان در مورد علیت بزهکاری ترکیب کنند و برای نظام دادگستری ایالات متحده این است که مسئولیت شخصی را با محدودیتهای مغزی به عنوان یک عامل تخفیف دهنده، وفق دهند. این شناخت از محدودیتهای توسعه ای، دادگاه عالی ایالات متحده را متأثر از خود ساخت، این دادگاه در سال ۲۰۰۵ اعلام کرد نمی توان برای افرادی که به هنگام ارتکاب جرم زیر ۱۸ سال دارند حکم اعدام صادر کرد (ن. پاریلو، ۲۰۰۸: ۵۱۵-۵۱۹)

Cynthia Robbins
See also Deviance; Differential Association; Drug Subculture; Gangs; Juvenile Justice System; Marginality;
Social Bond Theory; Social Disorganization; Strain Theory; Uniform Crime Report
Further Readings
Agnew, Robert. 2004. Juvenile Delinquency: Causes and Control. Los Angeles: Roxbury.
Snyder, Howard N. and Melissa Sickmund. 2006. Juvenile Offenders and Victims: 2006 National Report.
Washington, DC: U.S. Department of Justice, Office of Justice Programs, Office of Juvenile Justice and Delinquency Prevention. Retrieved December 27, 2007
(http://ojjdp.ncjrs.org/ojstatbb/nr2006/index.html).

منبع:
دانشنامه مسائل اجتماعی (Encyclopedia Of Social Problems)، به ویراستاری وینسنت ن. پاریلو، انتشارات سیج، ۲۰۰۸