انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

متلاشی شدنِ متلاشی‌شدگان: پیامدهای جامعه‌شناختی جهانی انتخاب ترامپ (بخش ۲)

عبدی جوادزاده، برگردان: آذر جوادزاده

پست‌مدرنیسم و ​​سیاست تکه‌تکه‌ها: از دهه ۱۹۸۰ به بعد، برای چندین دهه، جهان با کنش، جنبش اجتماعی و سیاسی انسان‌ها که سعی در ایجاد و شناخت هویت فرهنگی خود داشتند، مواجه شد. چرخش تا حدودی ناگهانی بود. ناگهان مردم متوجه جریان‌های مذهبی، نژادی، هویت قومی و جنسیتی شدند و از جامعه، دولت و دیگران خواستند آنها را همانگونه که هستند، بشناسند مثل لاتین، مسلمان، سیاه‌پوست، مهاجر یا بومی آمریکایی. به نظر می‌رسد، نتیجه مانند یک جامعه چند فرهنگی باشد. در این زمینه و شاید در پس‌زمینه، چارلز تیلور (۱۹۹۴)[۱] برای اولین بار مفهوم سیاست هویت را مطرح کرد. [۲] این ایده در سراسر جهان گسترش یافته که نه تنها هر کسی بر اساس وابستگی اجتماعی و فرهنگی خود هویت خاصی دارد، بلکه جامعه و دولت به شناسایی این هویت و اجازه به فرد و گروهی که به آن متعلق است، به تلاش برای شکوفا کردن دلبستگی‌های گره‌خورده به هویت در بهره‌مندی از امکانات عمومی، موظف هستند. جامعه قرار بود همبستگی عمیق اجتماعی در چند فرهنگی را بپذیرد.

با این حال، پیروی از آن جنبش‌ها، جنبش‌هایی از سوی «اکثریت» بود، آنهایی که احساس می‌کردند جایگاه اجتماعی خود را از دست داده‌اند. در تحلیل جالبی از قدرت و اعداد، آرجون آپادورای (۲۰۰۶)، خشم مردم در قدرت را نسبت به کسانی که آن قدرت، امتیاز و موقعیت را تهدید می‌کنند، تحلیل می‌کند. [۳] او در کتاب خود این سوال را مطرح می‌کند که چگونه جهانی‌سازی که به طور فرضی اعتقاد بر این است که ارتباط متقابل جهانی را ایجاد می‌کند، باعث خشم، پاک‌سازی قومی، خشونت عمومی، نسل‌کشی سیاسی عمومی می‌شود. او آن را ”اضطراب ناکامل‌بودن[۴]“ می‌نامد. این بدان معناست که اکثریت‌ می‌توانند با توجه به تعداد کمی اقلیت، غارت و قومی‌کشی شوند، دقیقا زمانی که اقلیت‌ها، هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت و قدرت، شکاف کوچکی را که اکنون بین شرایط ناخوشایند اجتماعی-اقتصادی اکثریت و توهم برتری قومی، مذهبی، نژادی و مذهبی وجود دارد، می تواند به اکثریت‌ یادآوری کند.

در برابر چشمان آنها یک هویت ملی منزه از بین رفت، یک هویت ملی پاک و بی‌آلایش. به عنوان مثال، آمریکای سفید با جنبش حقوق مدنی از امتیاز آن کم شد، تا زمانی که آنها صدایی در دونالد ترامپ پیدا کردند. برای آن ۶۰ سال یا برای خشونت علیه رنگین پوستان[۵] بدون وقفه ادامه یافت و هرگز تسلیم نشد. این احساس ناکامل‌بودن، «اکثریت» را به فوران‌های مداوم خشونت علیه اقلیت‌ها سوق داد.

دیری نگذشت که برخی متوجه شدند این سیاست می‌تواند همبستگی اجتماعی را بشکند و به مبارزه بین همه گروه‌های فرهنگی و اجتماعی برای به رسمیت شناختن دامن بزند. همچنین مشخص نبود که چه معیارهایی می‌تواند برای شناسایی یا احترام به هویت‌های مختلف، مورد استفاده قرار گیرد. سوالی گیج‌کننده که همیشه بی پاسخ ماند این بود که آیا هویت هر گروهی باید به رسمیت شناخته شود و مورد احترام است، به ویژه آنهایی که هنجارها و ارزش‌های دوران را به چالش می‌کشند.

احزاب لیبرال و چپ جهان غرب سیاست هویت را پذیرفته‌اند. در این راستا آنها برای شناسایی هویت‌های مختلف کار کرده‌اند و تلاش می‌کنند رای گروه‌های هویت‌محور را به دست ‌آورند. آنها همچنین به دغدغه‌ی گروه‌هایی مانند دگرباشان، مهاجران، مسلمان، حتی به حاشیه رانده شده‌ها و هنرمندان مترقی توجه کرده و آرای خود را به دست آورده‌اند. برای مثال، حزب دموکرات در ایالات متحده گروه‌های بدون وابستگی اسمی حزبی[۶] ایجاد کرد تا این کار را انجام دهد. مدتی تبدیل به حزبی شد که نماینده و مدافع جامعه چند فرهنگی بود که رای یهودیان در نیویورک، رای مسلمانان را در میشیگان، رای لاتین در نوادا، و رای دگرباشان و سیاهپوستانی که از هویت نژادی خودآگاه هستند را بدست آورد. حزب با برنامه پیش رفت به طوری که همه به خصوص محرومان اقتصادی و فرهنگی، می‌توانستند هویت خود را بیان کنند و برای شکوفایی آن تلاش کنند. آنها باید شغل پیدا کنند، دسترسی بهتر به حوزه عمومی داشته باشند، نهادهای اجتماعی مورد نظر خود را ایجاد کنند، و دست بازتری برای معرفی خود به جامعه داشته باشند. همانطور که جهان شاهد بوده، همین حزب برای سازماندهی آنهایی که به روزهای [۷]FDR و [۸]New Deal برمیگردند، تلاش کرده است.

 

ترامپ

تمرکز بر خود، بر وجودی بدون ویژگی. ترامپ نماینده و رئیس‌جمهور چنین مردمی است، دلبسته، بدون اجتماع، و بازماندگان شکار و انتقامجویی هابزی. جوانان ما در سطح جهانی مشکلی با خودشیفتگی نمی‌بینند و استدلال می‌کنند که دیگر نباید کسی را خودشیفته خواند. از تفاوت بین این دو آگاه نیستند، آنها استدلال می‌کنند ما باید به شدت خودشیفته باشیم تا بتوانیم زنده بمانیم. آنها اغلب بین خود و خودشیفتگی رهبرانی مانند دونالد ترامپ که رفتار نمایشی بی‌ادبانه دارند، دیگران را نادیده می‌گیرند و هیچ همدلی و احساس همبستگی با دیگری ندارند.

ترامپ معتقد است که انسان‌ها بیشتر علاقه‌مند به رفاه، آزادی‌های مدنی، فردیت و امنیت هستند تا اینکه طرفدار هویت اجتماعی‑فرهنگی مشخص یا طبقه اجتماعی-اقتصادی باشند. افرادی که می‌خواهند در فردیت خود، در امنیت و آزادی زندگی کنند و خواهان خانه بزرگتر، ماشین گرانتر و دوستان و دنبال کنندگان بیشتر در شبکه‌های اجتماعی هستند.

او با این رویکرد توانست تسلط حزب دموکرات را بر آرای گروه‌های هویتی تضعیف یا کاملا درهم بشکند. این رویکرد جذابیت دموکرات‌ها را برای سیاه‌پوستان کاهش می‌دهد، بسیاری از زنان سفیدپوست، جمعیت تحصیل‌کرده و مردان لاتین‌تبار را از دموکرات‌ها دور می‌کند. حوزه انتخابیه او همیشه مردان سفیدپوست بوده است. این گروه خود را فاقد هویت خاصی می‌دانند و خود را به عنوان فرد تنهای جهانشمول تصور می‌کنند. سفیدپوستان ترامپ را به عنوان نماینده اصلی در عرصه سیاسی دیده‌اند. کسی که مثل آنها هویت و جایگاه اجتماعی ندارد. و ثروت‌اندوزی و کسب موقعیت اجتماعی برایش در اولویت است. او نیکولو ماکیاولی[۹]، توماس هابز[۱۰]، و هربرت اسپنسر[۱۱] است که در یک بسته منظم از بی‌اعتنایی به دیگری ترکیب شده‌اند. رهبر عالی برای بازمانده‌ای که موفقیتش به شکست دیگران بستگی دارد.[۱۲]

ترامپ در واکنش به این فضای اجتماعی جدایی، وارد عرصه رقابت و مبارزات انتخاباتی شده بود. برای او انسان هویت فرهنگی مشخصی ندارد. آنها می‌توانند دین خود را داشته باشند، ریشه‌های قومی و نژادی یا گرایش جنسی خود را داشته باشند، اما این بیان‌کننده  نقطه نظر آنها نیست. برای او انسان‌ها عناصر اقتصادی انتزاعی هستند که نقش مشخصی در محدوده دولت‑ملت، کارمندان، مصرف‌کنندگان و مالیات‌دهندگان ایفا می‌کنند. آنها ذرات خالی از جمعی بزرگتر یا بخشی از یک ساختار فرهنگی و اجتماعی،  و یا خلاء مطلق «تصور جامعه‌شناختی» هستند.

سیاستمداران مانند ترامپ یک وعده اساسی به مردم می‌دهند و بر این اساس رای آنها را جلب می‌کنند. ما شما را به هیچ تقلیل نمی‌دهیم، شما خودتان چیزی نیستید.[۱۳] ما همچنین هیچ هویتی را به رسمیت نمی‌شناسیم، هر موقعیت اجتماعی به عهده خود شما است. اما شما می‌توانید از هیچ همه‌چیز بسازید. این بستگی به تلاش و از خود گذشتگی شما دارد. مالیات‌ها را کاهش خواهیم داد. ما آزادی شما را برای انتخاب شغل و انباشت ثروت به رسمیت می‌شناسیم. در این حوزه و زمینه شما آزاد هستید ثروت‌اندوزی کنید، موقعیت اجتماعی به‌دست آورید و از زندگی لذت ببرید. اما به هویت فکر نکنید. امروز هیچ راهی برای هویت مشترک وجود ندارد.

 

یک شروع جدید

بحثی وجود ندارد که مسائل اقتصادی و طبقاتی همچنان مطرح هستند و برای درک جامعه طبقاتی نیاز به تحلیل دارند. مسائل اقتصادی همچنان مثل همیشه مطرح هستند. مسائل اقتصادی به خودی خود و در چارچوب یک نظام نمادین هنوز برای انسان مهم است. این نشان می‌دهد که چگونه ما به هر سیاستمداری با وعده‌های اقتصادی متکبرانه مبنی بر اینکه هیچ‌کس قدرت سیاسی و اقتصادی کافی برای ایجاد تاثیر اقتصادی چشمگیر بر روی یک سیستم اقتصادی واحد را ندارد، بی‌اعتماد هستیم. ما پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی را در چارچوب یک نظام نمادین احساس و درک می‌کنیم. همانطور که کنش‌گرایان نمادین مانند مید و گافمن مدت‌ها پیش کشف کردند. یعنی نظام نمادین به همه پدیده‌های عالم معنایی متعالی می‌دهد و از این رو، آن را جذاب و چشمگیر می‌کند.

پدیده‌هایی مانند فقر، رفاه مادی، ثروت، پیروزی و موفقیت در سیستم نمادینی سنجیده می‌شود که ارزش هر پدیده را در چارچوبی از کلیت قابل قبول ارزیابی می‌کند. در طول قرن نوزدهم، زمانی که سرمایه‌داری صنعتی در اروپا با خیز و جهش رشد می‌کرد، مفهوم طبقه متضمن همه تعاریف و ارزش‌های نمادین بود. اکنون نظام‌های نمادین بازسازی شده‌ و ابزاری در دست انسان‌ها برای تفسیر جهان حتی در سطح زندگی مادی شده‌اند. بنابراین در عرصه سیاست، انسان بر اساس واقعیت روی زمین عمل نمی‌کند و آنچه جداول آماری نشان می‌دهد؛ از جمله شاملِ ادراک، ارزیابی واقعیت، احساس‌شان نسبت به آن و دراماتورژی قدرت است.

پایان سیاست طبقاتی و هویتی به معنای پایان اهمیت سیاست در حوزه اجتماعی نیست. جامعه در دوران پست‌مدرن، بزرگتر و پیچیده‌تر از گذشته شده و این امر منجر به زندگی و علاقه سیاسی کمتری شده است. حوزه‌های زندگی جمعی به ویژه به دلیل احساس ناتوانی، از نظر مردم کمتر سیاسی شده است. پایان دو خط مشی مشخص، آغاز برتری دو مورد دیگر شده است. یکی سیاست ارزشی است، ارزش‌های خانوادگی، ارزش‌های سنتی، دیدگاه‌های سقط جنین و غیره؛ و دیگری یک سیاست نمایشی است. یکی در مورد اصولی است که ما بر اساس آن رفتار و زندگی خود را سازماندهی می‌کنیم، و دیگری همانطور که گافمن استدلال می‌کند، نمایشنامه‌ای است که ما هر روز در صحنه‌های زندگی روزمره خود اجرا می‌کنیم.

 

سیاست اعتقاد و ارزش

ارزش‌ها همیشه مهم بوده‌اند. شاید از دوران پیش از تاریخ تمدن، می‌دانستیم که چه چیزهایی مهم و ارزشمند است و چه نگرش‌ها و رفتارهایی غیر قابل قبول و اشتباه است. در جامعه سنتی، وفاداری به خانواده، پاسداری انسجام آن در حد ایثار و شرکت در مراسمی که به انسجام زندگی اجتماعی کمک می‌کند، از جمله ارزش‌های مهمی تلقی می‌شوند. در مقابل، در یک جامعه پست‌مدرن، تلاش ابزاری در چارچوب فردگرایی ارزشی چیزی است که بر همه ارزش‌های دیگر ارجحیت دارد و محوری است، که این امر در سطح جهانی صادق است. فردگرایی اینجا و اکنون بیشتر از فردگرایی هابزی است که در آنچه که ”بی‌رحم“ و ”زننده“ است، زنده می ماند تا این گزاره از دکارت که می‌گوید ”من می‌اندیشم، پس هستم“[۱۴] بنابراین می‌توانم مستقل  به فردگرایی فکر کنم. به عنوان فردی که می‌توانم آزادانه فکر و رشد کنم، در مورد اینکه چگونه در این دنیای پر از ناامنی زنده می‌مانم، فکر می‌کنم. این را همه کم و بیش می‌دانند و تجربه می‌کنند.

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که در آن ارزش‌ها توسط قضاوت نیچه و نوعی از نیهیلیسم که بر ذهن‌ها مسلط شده مورد تحقیر قرار گرفته است. ”خدا مرده“ در واقع نشاندهنده این است که نهادها و مقامات تاریخی بنیادی مانند پدر، پادشاه، کلیسا و خانواده بی‌اعتبار شده. دیگر نمی‌توان زندگی و بر این اساس رفتار کرد. عامل دیگری باعث شده وضعیت متشنج‌تر شود. هیچ زمین سفت و محکم، برای ایستادن یا ایجاد ارزش‌ها وجود ندارد. هنوز چیزی متولد نشده و موضوعیت پیدا نکرده، زمان لغو آن فرا می‌رسد. نهادهای اجتماعی، هنجارهای اجتماعی، نگرش‌ها و سبک‌های زندگی دائما در حال تغییر و تکامل هستند. گفته تاریخی مارکس که ”هر چیزی که جامد است در هوا ذوب می‌شود“ بیش از هر زمان دیگری اعتبار دارد. در واقع، امروز از هیچکس نمی‌توان انتظار احترام به خود یا دیگری داشت و اینکه در غیاب ارزش‌ها، مطابق آنها زندگی کرد.

با این‌حال محافظه‌کاران به رهبری ترامپ، در برانگیختن حس عظمت در ارزش‌ها متخصص هستند. آنها ارزش‌ها را آخرین سنگر یک زندگی پایدار و اخلاقی، صرف نظر از اینکه چگونه زندگی می‌کنند، تعریف می‌کنند. ترامپ به دروغگویی، شارلاتانیسم و ​​زن‌ستیزی معروف و  محکوم به جرم[۱۵] است، اما از اصرار  بر اهمیت ارزش‌هایی مانند انسجام خانواده و حرمت موفقیت، خودداری نمی‌کند. رهبران مانند ترامپ ارزش‌ها را نیرویی می‌بینند که نظم و ثبات را حفظ می‌کند، زیرا آنها  تغییر سیاست را برای کمک به فرد در جامعه‌ای پر از رقابت، عدم قطعیت و تحول در حمایت از اتحاد در برابر نیروهای اقتصادی‑ اجتماعی و بی نظمی اجتماعی، رد می‌کنند.

بخش قابل توجهی از جمعیت جهان به دلیل فراگیر بودن یک جامعه آنومیک[۱۶]، فقدان انسجام اجتماعی و ارزش‌ها، آشفته است. آنها به دنبال شناسایی نهادهای اجتماعی هستند اما وحدت اجتماعی و انسجام نهادهای اجتماعی را در خطر سقوط می‌بینند. آنها به نیروهای محافظه‌کار روی می‌آورند تا آنچه را که برخی و شاید بسیاری می‌دانند راه به جایی نمی‌برد، بشنوند، اما تصویری جذاب و لذت‌بخش ایجاد می‌کند که مسحور کننده است. ترامپ همان است که بیش از هرکسی می‌تواند این خودفریبی را توجیه کند. باور به ارزش‌هایی که به آنها وفادار نبوده و بی فایده هستند، اما می‌توانند به آنها برای تسخیر جهان، وفادار باشند.

 

دراماتورژی و سیاست

ترامپ یک بازیگر است. این را بارها شنیده‌ایم.کسانی که دوستش ندارند، او را کلاهبردار می‌نامند؛ او نقش‌هایی را بازی می‌کند، او یک تاجر تمام‌عیار است. برخی افراد این جملات را به گونه‌ای تکرار می‌کنند که گویی تنها سیاستمدار یا فردی در جهان است که جایی برای خودش در یک جامعه با ایفای نقش ترامپ باز کرده است. از طریق گافمن و از دهه ۱۹۵۰، و انتشار کتاب «نمود خود در زندگی روزمره»، می‌دانیم که انسان دائما در تعاملات روزمره خودنمایی می‌کند. آنها نقش بازی می‌کنند به گونه‌ای که تاثیر مطلوبی بر طرف مقابل بگذارند و دیدگاه آنها را بر خود جلب می‌کنند. آنها بر شوخ طبعی یا کندذهنی خود تاکید می‌کنند، خود را مهربان‌تر یا سنگدل‌تر از آنچه هستند نشان می‌دهند، زیبایی یا زشتی خود را در پشت پرده‌ای از آرایش یا بی‌تفاوتی پنهان می‌کنند تا به خواسته‌های خود یا به شهرت مطلوب خود برسند.

در چنین فضایی، که در آن ما یکدیگر را جز از طریق تصاویر و تکه‌هایی از خودنمایی نمی‌شناسیم، جایی که رسانه‌ها زندگی ما را به شدت تحت استعمار قرار داده‌اند، جایی که کالاهای مصرفی در دسترس همگان قرار گرفته است تا بدن، چهره و شخصیت خود را جلا ببخشند، و جایی که انسان‌ها به عنوان فردی به کانون توجه عمومی تبدیل شده‌اند، سیاست نیز دراماتیک شده است. چه در حوزه سیاست فردی برای کسب اعتبار و منزلت شخصی، چه در حوزه سیاست عمومی برای کسب اقتدار و قدرت؛ سیاستِ دراماتیزه شده به‌کار گرفته شده است. مردم متوجه شده‌اند که باید به ظاهرِ حضور خود در جمع، مانند پوشش، آرایش، رفتار و نحوه صحبت‌کردنشان توجه بیشتری داشته باشند. نحوه لباس‌پوشیدن، استفاده از آرایش، صحبت‌کردن و رفتار ما باید موقعیت و اعتبار ما را فریاد بزند. حوزه‌های اجتماعی همگی به صحنه‌هایی تبدیل شده‌اند که افراد از یک سو برای ارائه یک سناریوی از پیش نوشته‌شده و از سوی دیگر برای ارائه خود به دیگران به عنوان یک فرد خاص حضور دارند. دراماتورژی در بهترین حالت.

نکته مهم در سیاست نمایشی احساس عاطفی است. در این قلمرو، ما به دنبال یک اثر حسی‑ عاطفی هستیم. به دنبال تاثیرگذاری بر عقلانیت محاسباتی دیگران هستیم، اما در عین حال احساسات عاطفی آنها را نشانه می‌گیریم. خودمان اینطوری رفتار می‌کنیم. ما پدیده اجتماعی و روابط انسانی را بر اساس اینکه چگونه احساس می‌کنیم، درک می‌کنیم.گاهی اوقات حتی می‌دانیم که علاقه‌ای به احساسی رفتار کردن نداریم، اما هنوز هم به آن عمل می‌کنیم. ، حتی وقتی می‌دانیم که نباید فریب احساساتمان در لحظه بخوریم، خودشیفته، انتقام‌جو و خشمگین هستیم.  در این زمینه، سیاست تبدیل به انتقام و خشم اجتماعی و سیاسی می‌شود. انتقام عامل بسیار مهم‌تری در تحریک کنش‌ها و واکنش‌های انسان در زندگی روزمره و در قلمرو سیاست است تا محاسبه عقلانی.

در این زمینه، سیاستمداران آموخته‌اند که باید به درک توده‌ها از گفتار و رفتار خود توجه دقیق داشته باشند. آنها اکنون می‌دانند که باید طوری حرف بزنند و رفتار کنند که مخاطب در اعتقادشان به درستی باورها و حرف‌هایشان شک نکند. در عصر ما، در عصر سیاست نمایشی، اقتدار و در نتیجه قدرت سیاسی ناشی از رفتار و گفتار بازیگران سیاسی است. همانطور که نیل پستمن[۱۷] به خوبی ارزش سرگرمی را تشخیص می‌دهد، استدلال می‌کند، وقتی تلویزیون همه جا حاضر شد، افول گفتمان فرهنگی به سرعت آشکار شد. از آنجایی که تلویزیون (اکنون رسانه‌های اجتماعی) نوعی رسانه سرگرمی است، همه اطلاعات اکنون به سرگرمی تبدیل شده‌اند. سیاست، اخبار، مذهب، آموزش، اقتصاد – همه اینها تابع قانون سرگرمیِ امپراطور است.

سیاستمداران در سیاست نمایشی نیز متخصص شده‌اند. آنها ساعت‌ها برای سخنرانی یا شرکت در یک مناظره تمرین می‌کنند. آنها پوشش خود را بر اساس هنجارها و معیارهای زیبایی و سن و با مشورت کارشناسان انتخاب می‌کنند. آنها برنامه‌های خود را بر اساس مطلوب‌ترین تاثیر بر گروه‌های اجتماعی مهم تدوین می‌کنند. آنها می‌دانند مهم نیست که چه کسی هستند، به چه چیزی اعتقاد دارند و چه برنامه‌ای را می‌خواهند دنبال کنند، بلکه درک کلی از شخصیت، اعتقادات و برنامه‌های آنها مهم است.

 

رهبری پوپولیستی

ترامپ تمام تلاش خود را می‌کند تا خود را شخصیتی موفق نشان دهد، شخصیتی موفق که علیرغم ۳۴ مورد محکومیت جنایی می‌تواند در امور اجرایی و مدیریت رهبری موفق باشد. او هیچ ترسی از معروف‌شدن به خاطر دروغگویی، دزدی، متهم شدن و محکوم شدن به عنوان جنایتکار ندارد. وجود سیاسی او حول این ایده می‌چرخد ​​که ما در عصر سیاست نمایشی زندگی می‌کنیم. در سیاست، وفاداری به اصول اخلاقی مهم نیست. مهم این است که کارها انجام شود، سیاست‌ها تصویب و اجرا شوند. چه در تعریف خوشایند دیگران و همکارها و همراهان و چه در هنگام انتقاد از دشمنان و رقبا و متهم‌کردن آنها به کینه‌توزی، اهل غلو است.

پیروزی ترامپ را می‌توان در چارچوب رقابت سنتی سیاستمداران آمریکایی، پیروزی بی‌اهمیت و تصادفی یک جناح بر جناح دیگر، عدم آمادگی جامعه آمریکا برای پیروزی زنانگی بر مردانگی، شکست حزب دروغ و فساد، حزب افشاگر آن و پیروزی پوپولیسم بر سیاست‌های متحدکردن بلوک‌های رای‌دهنده مشاهده کرد. اما این نکات مهم چیز جدیدی به ما نمی‌گوید. بوی کهنگی می‌دهند. همین را می‌توان در مورد پیروزی هر نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در چند دهه اخیر، از انتخاب رونالد ریگان تا امروز گفت. احتمالا بهترین مثال برای طنز سیاسی، انتخاب رونالد ریگان در زمان رقابت با جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت است. با وجود اینکه کارتر یک مسیحی انجیلی بود، اکثر مسیحیان انجیلی به رونالد ریگان، بازیگر سابق هالیوود[۱۸] رای دادند. دنیای مدرن دائما خود را از شر پدیده‌ها، نهادها و رویکردهای منسوخ خلاص می‌کند و پدیده‌ها، نهادها و رویکردهای جدیدی را جایگزین آنها می‌کند. پایان‌ها و آغازها باید شناخته شوند تا چیزی در مورد مسیر توسعه درک شود.

پیروزی ترامپ حاکی از یک رویداد تاریخی مهم است. کسی که طبق بسیاری از مطالعات و پیش‌بینی‌های سیاسی، اجتماعی و اخلاقی نباید رئیس جمهور قدرتمندترین کشور جهان می‌شد، اکنون رهبر آن شده است. او آمده تا جامعه را به شیوه‌ای مستقیم‌تر اداره کند و راه را برای تسلط شدیدتر و گسترده‌تر سرمایه و دولت هموار کند. کیفرخواست‌ها و اتهامات زیادی علیه او و سیاست‌های ترجیحی‌اش وجود دارد، اما او را نمی‌توان به پنهان‌کاری متهم کرد، مجبور نیست. رای‌دهندگان، او را با رضایت رسمی از نمایشنامه و شعارهای او انتخاب کردند.

 

نتیجه‌گیری

ترامپ‌های جهان بر اساس دو عامل پیروز هستند. اول اینکه شخصیت، برداشت‌ها و سیاست‌های آنها با تحولات اجتماعی و سیاسی که در جهان رخ داده، هماهنگ است. آنچه آنها انجام می‌دهند و بیان می‌کنند، نشان‌دهنده پایان دو سیاست طبقاتی و هویتی و آغاز دو مفهوم ارزش و سیاست نمایشی است. دوم هم از پایان و هم از ابتدا به طرز ماهرانه‌ای استفاده کرده‌اند. نیازی به آگاهی آنها نیست، کافی است غریزه‌شان به آنها بگوید چه سیاست‌ها و سخنانی می‌تواند رای‌دهندگان را جلب کند و آنها می‌توانند بر این اساس «عمل کنند». این واقعیت که رهبران دراماتورژیک به چیزی جز منافع شخصی خود به معنای کلاسیک خودشیفتگی اعتقاد ندارند، ممکن است به آنها کمک کرده باشد تا روندهایی را در جامعه تشخیص دهند که می تواند آنها را در عرصه سیاسی پیروز کند. شاید جمعیتی که به آنها رای داده‌اند با چنین شخصیت خودشیفته‌ای همذات‌پنداری کنند. اما این موضوع مقاله دیگری است. بسیاری از خود می‌پرسند که چگونه می‌توان همبستگی اجتماعی را در یک جامعه چندفرهنگی حفظ و تقویت کرد، در جامعه‌ای که هرکس بر هویت خود متمرکز است. مرکزی که محیط را سامان می‌دهد از کجا و چگونه می‌تواند به وجود بیاید و آیا بهتر نیست به وحدت‌ جامعه توجه شود تا به تمایزات خویشتن؟

متن اصلی مقاله: Fragmentation of the Fragmented

 

منبع:

Javadzadeh, Abdy, 2025, Fragmentation Of The Fragmented: Global Sociological Implications Of Electing Trump, international Journal of Education & Social Sciences (IJESS), Vol. 6 Issue 2, February ‑ ۲۰۲۵, www.ijess.org

[۱]به رسمیت شناختن فقط یک ادب نیست که ما مدیون مردم هستیم. این یک نیاز حیاتی انسان است. برای اینکه با مردم با وقار و احترام رفتار کنیم، باید موقعیت‌های اجتماعی متنوع آنها را کاملا در نظر بگیریم. این امر به ویژه در مورد کسانی که هویت آنها به طور سیستماتیک تحقیر شده و حقوق آنها برای برابری با آنها نادیده گرفته شده بسیار مهم است.

[۲]  سیاست هویت به سیاست‌هایی اطلاق می‌شود که بر پایه‌ی مقوله‌هایی که ریشه در مذهبی، قومی، زبانی، ملی، جنسیتی و جنسیتی هر گروه حاشیه‌ای دارند، بر خلاف جنبش‌های طبقاتی مبتنی است. سیاست هویت مدعی است که سیاست بر اساس جنبه هایی از هویت آنها شکل می گیرد و به طور جمعی برای افزایش قدرت و رسیدگی به حاشیه رانده شدن آنها عمل می کند.

[۳]  Arjun Appadurai. (2006). The Fear of Small Numbers.Duke University Press.

[۴] Anxiety of incompleteness

[۵] Blacks and Browns اصطلاحی که سفیدپوستان آمریکا برای تمامی غیر سفیدپوستان به کار می برند.

[۶]  Blue Collar Caucus, Act Blue, MoveOn, New Florida Majority, and many others.

[۷] FDRفرانکلین دلانو روزولت، (۱۹۴۵-۱۸۸۲)، سی و دومین رئیس جمهور آمریکا

[۸] New Deal به برنامه اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بعد از بروز رکود بزرگ در ایالات متحده در سال ۱۹۲۹ گفته می‌شود؛ برنامه‌ای که از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۲ برای کاهش بیکاری در طی رکود بزرگ اجرا شد و طی آن، کارهای حفاظت ملی عمدتا به مردان جوان غیر متاهل داده می‌شد. استخدام‌شدگان در اردوگاه‌های نیمه‌نظامی زندگی می‌کردند و ۳۰ دلار در ماه می‌گرفتند و غذا و خدمات درمانی‌شان رایگان بود. پروژه‌ها مشتمل بود بر کاشت درختان، ساخت سیل‌شکن‌ها، آتش‌نشانی در جنگل‌ها و نگهداری از جاده‌ها و مسیرهای جنگلی. این برنامه سه میلیون نفر را به استخدام در آورد.

[۹] Niccolo Machiavelli

[۱۰] Thomas Hobbes

[۱۱] Herbert Spencer

[۱۲]  در مقاله‌ای دیگر، «شرح تیراندازی‌های جمعی آمریکایی»، استدلال کرده‌ام که چگونه چنین تنهایی و جدایی اجتماعی این پتانسیل را در افراد ایجاد می‌کند تا به «خشونت عینی» روی قربانیان ناشناس روی آورند.

[۱۳]  جمله معروف او در برنامه تلویزیونی کارآموز “تو اخراج شدی!” بی اعتنایی شدید به هر انسانی را به تصویر می کشد. عملا شما هیچ نیستید

[۱۴] René Descartes فیلسوف فرانسوی و جمله معروفش: من می اندیشم، پس هستم

[۱۵]  اولین رئیس جمهور در تاریخ ایالات متحده که دفتر ریاست جمهوری را به عنوان یک جنایتکار محکوم می‌کند

[۱۶] Anomic Society نظریه دورکیم در باره آنومی به معنای اختلال اجتماعی پایدار و نبود انسجام اجتماعی، یعنی جامعه‌ای که ارزش‌ها زیر سوال رفته و بی‌نظمی در جامعه حاکم است

[۱۷] Neil Postman. (1986). Amusing Ourselves to Death: Public Discourse in the Age of Show Business. Penguin

Books.

[۱۸] Steven Joseph and Joseph Tamney (1982). Christian Right and the 1980 Presidential Election. Journal for the

Scientific Study of Religion. Vol. 21, No. 2 (June 1982), pp. 123-131.