روز بیستم ژانویه ۲۰۲۵، دونالد ترامپ، کسی که به شهادت بخش بزرگی از همکاران رده نخستش در دور اول ریاست جمهوریاش در آمریکا (۲۰۱۶-۲۰۲۰)، به شهادت شاکیان بیشمار علیه تعرضهای جنسیاش در طول پنجاه سال، کلاهبرداریها، دزدی اسناد دولتی، همدستی با دولتهای خارجی متخاصم به ویژه چین و روسیه، سودبردن از مقام ریاست جمهوری، جلوگیری از اقدامات قانونی قوه قضائیه، … و به گواه دهها دادگاه ایالتی و فدرال این کشور و صدها متخصص روانی، سیاسی، قانوناساسی و تاریخ آمریکا، و… رسما یک تبهکار محکوم و مجرم بوده و حتی برایش حُکم صادر شده، رئیس جمهوری که برای نخستین بار در تاریخ این کشور به مثابه یک محکوم وارد کاخ سفید میشود، بار دیگر به «قانون اساسی» آمریکا سوگند میخورد که از منافع این کشور دفاع کند.
در این حال جلسات پیدرپی سنای آمریکا برای تایید صلاحیت کسانی که به عنوان اعضای کابینهاش هر روز تشکیل میشود، کابینه او را به مثابه بیکفایتترین کابینه دولتی کل تاریخ آمریکا، نشان میدهد. بسیاری از مهمترین مقامات که سرنوشت میلیونها آمریکایی را به دست خواهند داشت، شومنهای تلویزیون فاکس نیوز (شبکه راست افراطی)، آدمهای بدنام با پیشینههای جنایی، هستند و تنها دلیل انتخابشان نفرت ترامپ از دموکراسی و تمایلش به از میان بردن آن و اینکه این افراد توانستهاند جنون خودبزرگبینی این شخصیت غریب را ارضا کنند. در این میان حزب جمهوریخواه در یک خودکشی جمعی، همچون پیش از آن، دیوانعالی این کشور، با تسلیم به خواستههای جنونآمیز و خیانتبار این خودشیفته تبهکار که سی درصد از بیفرهنگترین مردم این کشور را با شعارهای پوپولیستی به دنبال خود کشیده است، جامعه آمریکا را در شرایطی قرار دادهاند که تاکنون تنها دو یا سه بار (در جنگ داخلی، دوران بحران اقتصادی دهه ۱۹۳۰ و جنگ جهانی دوم و بحران نژادپرستی و مککارتیسم) گرفتارش شده است. لینکلن، آیزنهاور، روزولت و لیندن جانسون رئوسای جمهوری بودند که در این لحظات عمدتا با کوشش آنها و همکاری گروهی بزرگ از سیاستمداران که هنوز باور به رسالتی اخلاقی برای این کشور داشتند، توانستند آن را از جمله از یورش کارتل بزرگ سلاح و نفت، نجات داده و قدرت دولتی و غیر نظامی را ولو در وابستگی بالا به آن کارتل، در راس امور قرار دهند. اما امروز هر چه بیشتر با رویکردهای متناقضی که که تکنوکراتها و میلیاردرهای آمریکایی نشان میدهند مشخص است که گروه یک درصدی فرادستان این جامعه آمادگی دارند دستکم حرکتی جدی را به سوی یک دولت اقتدارگرای تکنوکراتیک- اولیگارشیک بردارند. دولتی که در آن دموکراسی اگر هم باقی بماند و مقاومتی جدی از سوی نیروهای دموکراتیک و زنده جامعه آمریکا با آن نشود، ممکن است زائدهای بیش در مقابل قدرت غولهای سرمایه که با غولهای فناوری پیوند خوردهاند، نباشد. این امر نیز همانگونه که بارها گفتهایم حاصل نخبگرایی (الیتیسم) در جامعه آمریکا به ویژه در زمینه فرهنگی است که به استفاده ابزاری از پوپولیسم امکان میدهد. شخصیتهایی چون ایلان ماسک، که ثروتمندترین فرد جهان شمرده میشود امروز جنون ترامپ را بهترین سکوی پرتاب برای بلندپروازیهای دیوانهوار خود تبدیل کردهاند و بر این باورند که با گسترش گفتمان و سیاستهای نولیبرال در سطح جهان میتوانند همه سیاستهای خارجی آمریکا را توجیه کرده و به صورتی معجزهوار جهان فروپاشیده کنونی را در ذهن بیمار و توهمزده خود به موقعیتی از ثبات برسانند. در این شرایط جای نومیدی و تامل زیادی دارد که گروهی نه فقط از عوام ما، بلکه از به اصطلاح«فرهیختگان» و «روشنفکران» ما نیز برای گرهگشودن از وضعیت اسفبار کشور که هر روز ابعاد وخیمتری به خود میگیرد و اکثریت مردم را زیر فشار خود خُرد کرده است. جهان بیمار است و پهنه ما بیمارتر، اما نسیان تاریخی که سبب شود ریشهها را نشناسیم و دستکم به محکمترین اسناد (برای نمونه شهادت های تاریخ شفاهی ایران هاروارد) توجه نکنیم، مسئولیت این گروه از «نخبگان» را به مراتب سنگینتر میکند. گروهی از آنها به جای نقد تاریخی جدی، به سراغ چند گروه رادیکال و خط مشی چپ مارکسیستی رفتهاند که در دهه چهل چه در ایران و چه در جهان، نفوذی به شدت محدود و کوتاه مدت داشتند و به سرعت سرکوب شدند و از میان رفتند؛ گروهی دیگر هم به سراغ توهمات نظریه توطئه قدرتهای بزرگ علیه ایران که به خیال آنها می رفت تا به یک ابرقدرت تبدیل شود و غرب با ترس از این چشمانداز دست به انقلاب در آن زد. فرومایگی و سطحی بودن این «نخبگان» را از آنجا میتوان شاهد بود که هنوز پس از بیش از هفتاد سال در حالی که آمریکا و بریتانیا به کودتای خود در ایران علیه دکتر مصدق اذعان و حتی آن را اشتباه بزرگی دانستهاند، در پی آن هستند که مصدق را مجرم اصلی معرفی کنند.
در این شرایط نباید شگفتزده شد، که آمریکا که اغلب سیاستمدارانش در طول تاریخ دویست و پنجاه سالهاش اندیشه نخست و اساسیشان پول و قدرت بوده است، دائم خود قربانی توطئه پردازی ضدچپ از یک سو، پارانویای دشمنان خیالین بیرونی از سوی دیگر نشوند و راه را برای شیادانی که به دنبال منافع خود هستند باز نگذارند. نباید توهم داشت: فناوران علوم فوقپیشرفته کنونی، بسیار شبیه به دانشمندان دیوانه فیلمهای کارتون قدیمی هستند که تصور میکنند، با نوآوریهای فناورانه، دنیای آینده، دنیایی سرشار از شادی و رفاه و آرامش برای همه خواهد بود ولی قادر نیستند اندکی به عقل سلیم خود یا مردم عادی بها دهند که اگر چنین بود، چگونه است که گونه انسانی هر روز در حال نزدیک شدن بیشتر به فاجعه اقلیمی و یا اتمی و مرگ کامل گونه یا بازگشت آن به ده ها هزار سال پیش است: تنها با یک مثال میتوان عقل سلیم را با عقل این بزرگان فناوری مقایسه کرد: چگونه میتوان نفهمید که پروژه جهانی شدن گزینشی یعنی بازکردن مرزها بروی همه کالاها، اما در همان حال کنترل بازار جهانی به وسیله نظام پولی یک کشور (آن هم بر اساس قدرت نظامی آن) و بستن مرزها جز بر روی نخبگان علمی این کشورها، کار را به فاجعهای میکشاند که امروز در اروپا و آمریکا همه جا شاهدش هستیم و تکثر فرهنگی را ناممکن میکند، در حالی که توسعه پایدار و همه جانبه در جهان که با منابع خود این کشورها و با امکان دادن به رشد دموکراتیک آنها کاملا قابل تصور بود و هست، می توانست و میتواند بحرانهای مهاجرت را کاهش و حتی معکوس کرده و پراکندگی غیر قابل تحمل کنونی را که حاصل گسترش فقر و دیکتاتوری و فساد و خشونت در سراسر جهان سوم است را دستکم تا حدودی جبران کند؟ فناوران پیشرفتهای که امروز در راس شرکتهای بزرگی چون گوگل، اپل، مایکروسافت، آمازون، و… قرار دارند، جز یک ذهنیت در سر ندارند و آن اینکه دموکراسی، یعنی سپردن راه یک جامعه به اکثریت مردم آن، روشی نه فقط از لحاظ مالی به ضرر آنها بلکه از لحاظ اجتماعی نیز نابود کننده آنهاست بنابراین ، برای آنها بهترین راه همان راه همیشگی داروینیسم اجتماعی ، بهترین راه حل است، راهی که جز مقاومت سراسری و سیارهای برای نجات حیات انسانی و جانوری و اقلیمی راه دیگری نمیتوان در برابرش متصور شد. این گفتمانی است که امروز همه شخصیتهای ارزشمند فرهنگی و علمی و هنری آمریکا برای مبارزه با ترامپو نجات دموکراسی و فرهنگ آمریکا پیشنهاد میکنند. و این، یعنی باور و نه نگاه ابزاری به نیروی مردم برای ایجاد و گسترش دموکراسی، راهی است که متاسفانه «نخبگان» جامعه ما در توهمات توطئه و پارانویاییشان اصولا به آن فکر نمیکنند.