انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عقل‌گرایی از یونان باستان تا رنسانس (قبل از دکارت) (۲)

ترجمه و تألیف از: معصومه شاه‌گردی

 

دیدگاه برتری عقل

دانشی که ما در حیطۀ موضوعی S به‌وسیلۀ شهود و استنتاج به دست آورده یا به‌نحو فطری دارای آن هستیم، برتر از هر دانشی است که به‌وسیلۀ تجربۀ حسی به دست می‌آید.

اینکه عقل چگونه برتر است نیاز به توضیح داشته و عقل‌گرایان تبیین‌های مختلفی را ارائه کرده‌اند. یکی از این دیدگاه‌ها که عموماً با دکارت مرتبط است (قواعد، قانون دو و قانون سه، صفحه ۱ الی ۴)، این است که آنچه که ما توسط شهود می‌یابیم قطعی است، فراتر از حتی کوچک‌ترین تردید، درحالیکه آنچه که براساس تجربۀ حسی باور داریم، یا حتی می‌دانیم، حداقل تاحدودی غیرقطعی است. دیدگاه دیگر، که معمولاً با افلاطون مرتبط است (جمهوری، ۴۷۹e-484c)، برتری یک دانش پیشینی را در اشیاء شناخته‌شده قرار می‌دهد. چیزی که ما فقط با عقل می‌شناسیم، یعنی یک مثل افلاطونی، به‌نحو متافیزیکی مهمی برتر از چیزی است که ما از طریق تجربۀ حسی نسبت به آن آگاه می‌شویم؛ به عنوان مثال تغییرناپذیر، ابدی، کامل و درجۀ بالاتری از وجود.

اکثر مدل‌های عقل‌گرایی شامل تعهدات قابل‌توجهی به مواضع فلسفی دیگر است. یکی، تعهد به رد شکاکیت‌گرایی دربارۀ حداقل برخی حوزه‌های دانش است. روشن است که اگر ما ادعا کنیم که برخی حقایق را توسط شهود یا استنتاج می‌دانیم یا دارای برخی دانش‌های فطری هستیم، شکاکیت درخصوص آن حقایق را رد می‌کنیم. عقل‌گرایی در شکل دیدگاه شهود/استنتاج متعهد به بنیادگرایی معرفتی نیز است، یعنی این دیدگاه که ما برخی حقایق را بدون قراردادن باورهایمان در آن یا هر چیز دیگری می‌دانیم و بعداً از این دانشِ بنیادی برای شناخت حقایق بیشتری استفاده می‌کنیم.

اغلب کسانی که تمدن سیاسی، اجتماعی و فکری در اروپای غربی را مطالعه می‌کنند به راحتی به این باور می‌رسند که تمدن غربی در اروپای قرون وسطی به وجود آمد. جورج هولمز می‌گوید:

شکل‌های تفکر و عمل که ما در اروپای مدرن و امریکا می‌بینیم، و به بخش‌های قابل‌توجهی از جهان صادر کرده‌ایم، و البته نمی‌توانیم از آن فرار کنیم، در ذهن اجداد ما در کشمکش‌های قرون وسطی شکل گرفت.[۱]

اما چه چیزی در مردم قرون وسطی بین حدود ۱۰۵۰ تا ۱۵۰۰ ترویج شد؟ ‌چیزی نبود جز ظرفیتی برای استقرار پایه‌های دولت، مجلس، دموکراسی، تجارت، بانک‌داری، آموزش عالی و اشکال مختلف ادبیات ازقبیل رمان و تاریخ. اروپا در اواخر قرون وسطی، اختراعات تکونولوژیکی بی‌شماری در تقلیل زحمت کارها تولید کرد مثل ماشین لباسشوئی و قرص‌های ضدبارداری. مشکلات عمیق مربوط به صلح میان کلیسا و دولت و فلسفۀ طبیعی و کتاب مقدس، اولین بار در این دوره با هم برخورد کردند. درواقع، در دورۀ قرون وسطی بود که شرع و قانون مدنی از نو ساماندهی و احیا شدند. نه‌تنها این رشته‌های جدید اساس سیستم‌های قانونی غربی را بنا نهادند، بلکه به واسطۀ قانون شرع، مفهوم شرکت[۲] نیز به وجود آمد که مؤسسات تجاری، آموزشی و مذهبی زیادی در غرب را قادر ساخت تا خود را به‌نحوی سازماندهی و مدیریت کنند که قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده بود.

چرا اروپای غربی در سده‌های ده و یازده شروع به پدید آوردن تمام این سازمان‌ها و فعالیت‌ها کرد؟ شاید ما هرگز به آن پی نبریم، اما عاملی که بی‌تردید نقش مهمی در این زمینه داشت، تأکید جدید خودآگاهانه‌ای‌ بر عقل بود که هنوز هم در فعالیت‌های آموزشی قرن یازده و ظهور نوعی الهیات که در همان زمان به وجود آمده بود آشکار است. این تمرکز جدید بر عقل، بر تمام حوزه‌های موضوعی که برنامه‌های درسی دانشگاه‌ها را شکل می‌داد و در ۱۲۰۰ شروع به آشکار شدن کرد تأثیر گذاشت.

خودبسندگی عقلی در دیدگاه پروتاگوراس

افلاطون در ته‌تتوس از قول پروتاگوراس چنین نقل می‌کند:

«انسان مقیاس همه چیز است، مقیاس هستیِ آنچه هست و چگونه هست و مقیاسِ نیستیِ آنچه نیست و چگونه نیست. وقتی بادی می‌وزد، اگر من آن را سرد بیابم، آنگاه دیدگاه من غیرقابل مناقشه است چراکه آن برای من کاملاً شخصی است (تو نمی‌توانی هیچ اظهارنظری داشته باشی)، پس آن باد برای من سرد است. اگر تو آن باد را گرم احساس کنی، آن باد برای تو گرم است و این هم غیرقابل مناقشه است؛ پس آن باد برای تو گرم است. اما تصور کن که این دربارۀ تمام قضاوت‌های من درست باشد چراکه هر قضاوت من، شخصیِ من، و از این‌رو غیرقابل مناقشه است. پس آنگاه دربارۀ «تمام چیزها» وضع همین است، به این نحو که آنها آنگونه هستند که من آنها را می‌یابم و به همین ترتیب، اشیاء برای تو آنچنان هستند که تو آنها را می‌یابی. برعکس، اگر چیزی برای من وجود نداشته باشد، پس آن را درنخواهم یافت؛ و همین دربارۀ تو صادق است. در این‌صورت، هر حقیقتی مربوط به کسی است که آن را آنگونه درمی‌یابد، تا زمانی که آن را آنگونه می‌یابد.»

زندگی انسان‌ها پر از لذت‌ها و دردها است. و انسان‌ها موجوداتی قادر به فکر کردن، یادگرفتن، فهمیدن، به یاد آوردن و بازشناسی، برنامه‌ریزی و پیش‌بینی هستند. فیلسوفان باستان به هر دوی این حقایق علاقه‌مند بودند و از آن بیشتر، به این علاقه داشتند که این دو حقیقت چه ارتباطی با یکدیگر دارند. درنهایت به نظر می‌رسد که لذت‌ها و دردها، با آموختن و پرسیدن، بازشناسی کردن و پیش‌بینی کردن همراه است. ما از پی بردن به چیزی احساس شادی می‌کنیم. ما از اینکه بفهمیم باوری که داریم غلط است درد می‌کشیم. ما می‌توانیم به گذشته فکر کنیم و با یادآوری رویدادهای گذشته لذت برده یا درد بکشیم. ما می‌توانیم برنامه‌ریزی کرده و از تصور لذت‌های آینده شاد شویم. افلاطون، ارسطو، اپیکوریان و کورناییان[۳] همگی دربارۀ ارتباط میان لذت و درد صحبت کرده‌اند.

ارتباط میان لذت و درد با خردورزی[۴]

سقراط و هم‌صحبت او، در ابتدای فیلبوس افلاطون، به این توافق‌نظر می‌رسند که زندگی انسان نه‌تنها باید شامل تجربیات لذت و درد، بلکه باید شامل فعالیت‌های مختلفی باشد که تحت عنوان «خردورزی[۵]» دسته‌بندی می‌شوند. سقراط در همان ابتدای گفتگو، فهرستی از فعالیت‌هایی را که برای اولین بار در مناقشۀ خودش با فیلبوس به پروتاگوراس معرفی می‌کند ارائه می‌دهد:

پس فیلبوس در اینجا می‌گوید که برای تمام حیوانات، خوب چیزی است که شادی، لذت، خوشی و هر چیزی باشد که با اینها هم‌خوانی داشته باشد. موضع من در مخالفت با او، این است که اینها خوب نیستند بلکه عاقل بودن، فهمیدن، به خاطر آوردن و چیزهای از این قبیل، و باور درست و خردورزی صحیح، بهتر از لذت، و خواستنی‌تر از تمام چیزهایی است که در آن [لذت] سهم دارند. همراه بودن با اینها، سودمندترین چیز، هم اکنون و هم در آینده، برای تمام کسانی است که قادر به انجام آن هستند.

کمی بعد، وقتی سقراط و پروتاگوراس، به‌نوبت زندگی آن چیزهایی که به زعم فیلبوس خوب هستند و زندگی کسانی را که به زعم سقراط خوب هستند را مورد بررسی قرار می‌دهند، شاهد فهرست مشابهی از ظرفیت‌های شناختی هستیم (۲۱a14-d1). سقراط عاقل بودن (to phronein)، فهمیدن (to noein)، خردورزی (to logizesthai)، حافظه (mneme)، دانش (episteme) و عقیده (doxa) را کنار می‌گذارد. و یک زندگی خالی از این ظرفیت‌ها را یک زندگی محروم از عقل ارزیابی می‌کند.

سقراط و پروتاگوراس خیلی زود بر این نکته به توافق می‌رسند که یک زندگی انسانیِ شایستۀ انتخاب، نمی‌تواند خالی از تفکر یا خالی از لذت باشد. یک زندگی انسانی خوب، آمیزه‌ای است که این فعالیت‌های عقل و لذت، و شاید در حالت ایده‌آل فقط نوع خاصی از لذت، را با یکدیگر ترکیب کند تا نتیجه‌ای هماهنگ و منظم به وجود آورد. چیزی که مسلّم است این است که فعالیت‌های مربوط به عقل، مجموعه ارتباطات پیچیده‌ای مرتبط با انواع لذت و درد است؛ واضح است که سقراط صرفاً فکر نمی‌کند که یک زندگی خوب، فقط مجموعه‌ای متشکل از تجربیات لذت و درد از یکسو، و از سوی دیگر مجموعه‌ای از خردورزی‌ها است. بلکه، خردورزی انسانی موجب بروز لذت‌ها و دردهای خاص آن می‌شود: چراکه لذت‌های تفکر، یادگیری، یادآوری و غیره وجود دارد. و این باعث به وجود آمدن دغدغۀ دیگر سقراط می‌شود چراکه او بر این امر اصرار دارد که لذت‌هایی وجود دارد که باید، و نباید، بخشی از ترکیب نهایی یک زندگی انسانی خوب باشند. غلط بودن این لذت‌های غلط، چیزی نیست که به‌راحتی قابل درک باشد بلکه قطعاً به اینکه این لذت‌ها نهایتاً با ظرفیت‌های بشر برای خردورزی درگیر هستند یا از آنها منتج می‌شوند مربوط‌اند. اگر بخواهیم خیلی بی‌پرده سخن بگوییم، همان ظرفیت شکل دادنِ باورهای درست، ما را به شکل دادنِ باورهای غلط نیز قادر می‌سازد. سقراط باور دارد که همانطور که لذت‌ها می‌توانند به‌راحتی از برداشت ما نسبت به جهان به وجود آیند، همانطور هم می‌توان به درست و غلط بودنِ خود آن لذت‌ها اندیشید. پس باید گفت که از نظر سقراط در فیلبوس، و درواقع بسیاری از متفکران دوران باستان، لذت و درد می‌توانند ارتباط محکم و مهمی با توانائی‌های ما در خردورزی داشته باشند. به این نحو که ما با چیزهایی می‌توانیم لذت ببریم یا احساس آرامش کنیم که آنها را باور داریم، یا می‌شناسیم، یا محاسبه می‌کنیم یا به یاد می‌آوریم. و زمانی که دربارۀ باورها، محاسبات، یا پیش‌بینی‌هایمان درست یا اشتباه عمل کرده باشیم، به نحو مشابه می‌توانیم دربارۀ لذت و درد هم صحبت کنیم.

به عبارتی به نظر می‌آید که انتخاب عنوان «لذت‌های خرد» به تلاش برای ارج نهادن به یک فرضیۀ روان‌شناختی باستانی است مبنی بر اینکه انسان‌ها از تمام حیوانات دیگر به‌واسطۀ دارا بودن توانایی خردورزی متمایز هستند. اما در اینجا می‌توان این سوال را مطرح کرد که چرا «لذات خردورزی» در این مفهوم، می‌تواند شامل لذات به خاطر آوردن و پیش‌بینی باشد؟ با این وجود، می‌بینیم که ارسطو و افلاطون توافق نظر دارند بر اینکه حافظه و پیش‌بینی، توانایی‌های روان‌شناختی هستند که تنها منحصر به انسان نیستند و از این‌رو نمی‌توان گفت که ویژگی‌هایی صرفاً منحصر به داشتن قوۀ خردورزی هستند. گرچه این پرسش از حیطه این نوشتار خارج است.

حکایت داماسکیوس[۶] و الاغ

در این بخش نگاهی داریم بر متن قدیمی‌تری که به نظر می‌آید به پرسش وجه تمایز انسان با سایر حیوانات مربوط باشد. داماسکیوس در سخنان خود در پابلیوس افلاطون میان انتظاراتی که مناسب اسناد به حیوانات غیرانسانی است و انتظاراتی که فقط مناسب اسناد دادن به حیوان انسانی است تمایز می‌نهد[۷]:

انتظارات به سه نوع تقسیم می‌شوند. یکی فقط متعلق به عقل است؛ دیگری فقط به غیرعقل. مثالی از دومی الاغ است که هرچه به شهر نزدیک‌تر می‌شود، سرعتش بیشتر می‌شود، با انتظار اینکه به او غذا داده خواهد شد. دربارۀ نوع اول، مثال روشنی وجود دارد. انتظاراتی هم وجود دارد که متعلق به هر دو است، زمانی که عقل پی می‌برد به اینکه غذا باید در زمانی که حیوان نیاز به غذا دارد به‌دست آید. و آنها بطور همزمان انتظار دارند که چیزی برای ارضای این نیاز وجود خواهد داشت.

داماسکیوس در ادامه ادعا می‌کند که این انتظار نوع سوم است که مقصود سقراط در فیلبوس بوده است و او میان چنین انتظاراتی در افراد خوب و پرهیزکار با افراد رذل و غیرپرهیزکار تمایز می‌نهد. گرچه مثالی که داماسکیوس ارائه می‌نهد با مثالی که سقراط ارائه می‌کند متفاوت است چراکه او دربارۀ نیازی به‌واسطۀ یک میل صحبت می‌کند اما مثال سقراط چیز دیگری است اما برای ما این نکته مهم است که داماکسیوس کاملاً به‌درستی مفهومی را شناسایی می‌کند که در آن حتی یک الاغ هم می‌تواند انتظارات دلپذیری داشته باشد[۸]. گرچه باعث تأسف است که او می‌پندارد مثال‌هایی که فقط مناسب اسناد عقل هستند آنقدر روشن است که حتی نیازی به اشاره شدن هم ندارند. اما او نمی‌تواند در ذهنش موردی را بیابد که در دستۀ سوم قرار گرفته و شامل انتظارات عقلانی و بدنی توأمان باشد. بعداً داماسکیوس مثال‌هایی از لذت‌های محض همچون دیدن ستارگان شامگاهی یا مرتعی زیبا و به عنوان مثالی از لذت محض متعلق به نفس، اندیشیدن و درک چیزی فهمیدنی را ارائه می‌دهد. ما می‌توانیم دو حیوان را در حین بازگشت به خانه تصور کنیم: الاغ که در انتظار وعده‌ای غذا از نزدیک شدن به شهر لذت می‌برد و فیلسوف که در لذت انتظار برای تأملی عصرگاهی دربارۀ واقعیتی قابل درک، در رفتن به سوی خانه قدم‌هایش را سریع‌تر برمی‌دارد. با این حال، اساسی‌ترین نکته این است که در اینجا یکی دیگر از آخرین نویسندگان باستان، هم مشابهت و هم تمایز میان روش‌هایی که در آنها حیوانات عاقل و غیرعاقل قادر به پیش‌بینی، و ازاین‌رو قادر به لذت بردن هستند را به رسمیت می‌شناسد. الاغ تنها می‌تواند از چیزی لذت ببرد که ارتباطی با عقل ندارد. ما انسان‌ها ممکن است گاهی فقط براساس این مبنا عمل کنیم اما در عین حال دو نوع دیگر از خواسته‌ها نیز داریم. خواسته‌ای که کاملاً متعلق به عقل است و نوع سوم که ترکیی از عقل و کار عقلانی با هم است. به نظر می‌آید که اینها، امیال و آرزوهای تجسم‌یافتۀ انسانی، و بخش مهمی از زندگی بشری ما است که با حیوانات، که دارای عقل نیستند، مشترک نیست.[۹]

میل طبیعی به دانستن

ارسطو بر این باور است که تمام انسان‌ها میلی طبیعی به دانستن دارند. و وجود چنین میلی برای دانستن حاکی از نوع خاصی از لذت است:

تمام انسان‌ها میل به دانستن دارند. نشانۀ این امر، شادی‌ای است که آنها با فهمیدن به دست می‌آورند.[۱۰]

البته لذت خاصی که در اینجا به آن اشاره می‌شود، لذتی است که ما از طریق به‌کارگیری حواس‌مان، و نه به معنی دقیق کلمه با به‌کارگیری عقل، تجربه می‌کنیم. اما ارسطو بر این باور است که همین، مدرک خوبی بر وجود یک میل همگانی، و بر فرض ما، لذت دانستن است. از نظر ارسطو، هم فهمیدن و هم فکر کردن، مثال‌های بارزی از فعالیت‌هایی هستند که ایجاد لذت می‌کنند؛ او اغلب از آنها استفاده می‌کند تا نکاتی را دربارۀ متافیزیک لذت بیان کند و سپس این دو را با هم مقایسه کرده یا نوعی فرآیند شناختی از فهمیدن تا تفکر را یادآور می‌شود. در این زمینه، ارسطو مهمترین حس را دیدن معرفی می‌کند؛ حتی اگر دیدن چیزی را انتخاب کنیم که هیچ لذتی نداشته باشد. و سپس به امر تفکر می‌پردازد و غیره. اما نکته‌ای که در اینجا اهمیت دارد این است که شناخت نوع بالاتری از فهمیدن از ذهن ارسطو دور نمی‌ماند.

ادعایی که دربارۀ فهمیدن می‌شود، دولایه است: اول اینکه نوع خاصی از شادی را در آن می‌یابیم، چه هدف مشخصی در آن وجود داشته باشد، چه نه. دوم، مراحل شناختی مختلف و تغییر از یکی به دیگری. او معتقد است که داننده می‌تواند سه معنی داشته باشد:

  • کسی که می‌داند؛ به این معنا که یک انسان است و انسان‌ها حیواناتی هستند که می‌فهمند و شناخت دارند.
  • کسی که می‌داند؛ به این معنا که مثلاً علم گرامر را می‌داند.
  • کسی که می‌داند؛ به این معنا که او در حال بررسی و تأمل روی بخش خاصی از علم است.

اما فقط شخص نوع سوم را می‌توان دانندۀ آن چیز دانست زیرا در حال کار روی آن بوده و به معنای مناسبی آن را می‌شناسد. او در نقطۀ انتهایی یا نقطۀ هدفِ نوعی دستاورد عقلانی ایستاده است که دو نفر دیگر، باید نسبت به آن مقایسه شده یا با آن مرتبط باشند.[۱۱]

 

 

پی‌نوشت

[۱] George Holmes, ed., The Oxford History of Medieval Europe (Oxford: Oxford University Press, 1992. v. These are the opening words of the book in the “Editor’s Foreword.”

[۲] corporation

[۳] Cyrenaicsمکتب کورنایی یا سیرنایسیسم یا مکتب قورنائیان یا کوزئیها یک مکتب فلسفی فرا-لذت‌گرایی بود که در قرن چهارم پیش از میلاد توسط آریستیپوس بنیانگذاری شد. پیروان این مکتب معتقد بودند که لذت عالی‌ترین خوبی‌ها است، به خصوص لذت بردن بی‌درنگ. این مکتب طی یک قرن جای خود را به آموزه اپیکوری داد.

[۴] The pleasures of Reason in PLATO, ARISTOTLE, AND THE HELLENISTIC HEDONISTS, JAMES WARREN, Cambridge University Press

[۵] Reasoning (logismos)

[۶] آخرین رئیس آکادمی آتن در سدۀ پنجم میلادی که در اثر سخت‌گیری‌های کلیسای بیزانس، به همراه شش تن دیگر از حکمای غیرمسیحی که مشترک تلقی می‌شدند، به دربار ایران در تیسفون و به دربار انوشیروان دادگر پناه آوردند که یکی از آنان داماسکیوس از اهالی سوریه بود. به گفتۀ آگاثیاس مورخ رومی چون یوستی نیانوس یکم در سال ۵۲۹ میلادی فرمود آموزشگاه‌های فلسفی آتن و اسکندریه و رها را ببندند، دانشمندان نامبرده از تعصب و ستم وی به ستوه آمده و به‌ناچار میهن خود را ترک نموده و به ایران روی آورده و به درگاه پادشاه ایران پناهنده شدند. آنها در مدت اقامت خود در ایران، با خسرو انوشیروان در مورد مسائل گوناگون گفتگو کردند و در هنگام بازگشت به میهن خود، بر اساس یکی از مواد پیمان‌نامه‌ای که در سال ۵۳۳ میلادی، میان انوشیروان و یوستی نیانوس یکم بسته شد، شاه ایران برای کمک به دانشمندان نامبرده با قیصر شرط کرد که از بازگشت آنها به میهن‌شان جلوگیری نشود بلکه آنها را آزاد بگذارند تا در قلمرو دولت روم زندگی کنند. مدت اقامت دانشمندان یونانی در ایران حدود ۴ سال بوده‌است.

[۷] Philebus, Van Riel 2000, 142–۵۴

[۸] Westerink 1959 ad loc, Phaed. 81e6–۸۲a2

[۹] The pleasures of Reason in Plato, Aristotle, and the Hedonists

[۱۰] Metaph. A.1 980a21–۲

[۱۱] ۴۱۷a21