انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

صفه‌های مقدس (۱۲)

دکتر اصغر کریمی سال گذشته گروه قابل توجهی از آثار ارزشمند و منتشرنشده خود را برای انتشار در انسان‌شناسی و فرهنگ به ما سپرده‌اند. به همین دلیل ما نیز در طول تقریبا یک سال گذشته آثار ایشان را منتشر کرده‌ایم. با تأسف تمام این شماره از مطلب «صفه‌های مقدس» اولین مطلبی است که در نبود ایشان و پس از سفر ابدی‌شان به انتشار می‌رسد.

برای ایشان که در حیات‌شان متواضع و مهربان بودند، روحی شاد و آرام آرزو می‌کنیم.

 

بردِ نشانده و مسجد سلیمان
ایران جنوب غربی از قرن هشتم قبل از میلاد تا قرن پنجم بعد از میلاد

رومن گیرشمن ترجمه اصغر کریمی

فصل دوازدم
چهره پارتی
ـــــــــــــــــــــــ

حتی اگر اولین کشف یک پیکره اشکانی، که ضمن یک کاوش علمی در ایران پیدا شد، تمایل به جمع‌بندی گسترده در حوزه چهره پارتی را به وجود می‌آورد، با این همه به نظر می‌رسد که هنوز زمان اقدام به چنین کاری فرا نرسیده است. با این همه لازم بود بر اساس سلسله وقایع تاریخی نوعی طبقه‌بندی انجام دهیم، یعنی بر اساس موادی که از دل خاک بیرون آورده بودیم، نظم سازمان یافته‌ای را به آنها بدهیم. ضمنآ تمام چیزهائی که بطور اتفاقی از روی زمین ایران پیدا شده‌اند و یا از مدتها پیش مورد شناسائی قرارگرفته و آنها را به عنوان آثار همین عصر می‌شناسیم، مثل موارد مربوط به کارهای صخره‌ای، به این یافته‌ها افزوده می‌شوند. به خاطر چنین تلاشی کسی ما را ملامت نخواهد کرد زیرا اولین تلاشی است که برای گشوده شده راهی به عمل می‌آید که در راستای آن نگاهی روشنتر به درون مجموعه‌ای انداخته می‌شود که از نزدیک به چهار دوجین آثاری ترکیب شده که چندین قرن از تاریخ ایران را می‌پوشاند.
این طبقه‌بندی را محققان دیگر تصحیح خواهند کرد. به استثنای شیئی که در شوش پیدا کردم و نشان دهنده نقش برجسته آرتابان پنجم و ساتراپ او هواساک است ، کار تاریخ گذاری شده، که از ایران به معنای واقعی کلمه به دست آمده و متعلق به عصر پارت باشند، وجود ندارند.
برای این اثر تاریخ ۲۱۵ میلادی در نظر گرفته شده و لذا مربوط به فقط حدود ده سال پیش از آخر سلسله اشکانی است. همین امر امکان در نظر گرفتن دشواری‌ها را می‌دهد که ما باید برای بازسازی جدولی منسجم بر آنها فایق شویم. همین کار نیز به همین صورت، اولین اقدام و کوششی است که قبلا هرگز انجام نشده است. در برخورد اول، چنین کاری به نظر تصنعی می‌رسد، ولی طبقه‌بندی روشنی است که درباره پیدایش و تکوین دگرگونی هیچ نوع نظریه قطعی را پیشنهاد نمی‌کند.
*
* *
طبق گفته پلین (Pline ,Nat. hist. 34, 16)، یونانیها چهره مردان خود را، که خاطره آنها به دلایل استثنائی درخور جاودانه شدن بود، می‌ساختند. به این ترتیب چهره‌سازی یونانیان از همان ابتدا وابسته به آئین قهرمانی بوده است. بعدها است که دیگر یک اثر سیاسی، یک چهره، در یک hiÅron به نمایش در نمی‌آمد بلکه روی میدان بزرگی به نمایش گذاشته می‌شد که مقر گردآمدن عام بوده است. در مورد برجسته‌کاریهای تدفینی، اینها بدون چهره باقی می‌ماندند.
در آخر قرن پنجم میلادی، وقتی که یونانیان شروع به برپا کردن مجسمه‌هائی از مردان مشهور خود می‌کنند، نوعی گسستگی ظاهر می‌شود و این تمثالها دیگر تمثالهای هدایا به خدایان نیستند بلکه بزرگداشتی از کسی است که کار درخشانی وی را از دیگران متمایز کرده است. «یک مفهوم اخلاقی-مذهبی تبدیل به یک مفهوم روانشناختی می‌شود» . یک مجسمه نذری تبدیل به یک اثر بزرگداشت می‌شود. این نوع چهره‌سازی در موقع جنگهای پِلوپونِس به وجود آمد و هنگامی که «دنیای خدایان به دنیای انسانها گذر می‌کند» نشانگر یک بحران روانی جهان یونانی بود.
کانون حقیقی چهره شبه‌جزیره آپنین است. در سنت رومی، هنگام مراسم تدفین ماسک متوفی را به نمایش می‌گذاشتند که به جای چهره این شخص به منظور حفظ و بزرگداشت خاطره او در خانه بکار می‌رفت. همین امر گویای علت طبیعت‌گرائی در ارائه خطوط چهره در هنر رومی است.
یونانیها چهره را دقیقآ مانند بدن با دقت کامل و با تمام ویژگیهای آن نشان می‌داده‌اند. رومی‌ها به سر توجه داشتند و فقط به سر، و بدن را به تبع یک گونه قراردادی نشان می‌دادند که این گونه قراردادی بدن چهارقرن دوام داشت. چهره رومی می‌توانست تغییرات سبک را متحمل شود و توانست این کار را بکند، ولی به واقع‌گرائی وفادار ماند. تفاوت در ارائه عنبیه، موها و ریش تنوعی را به تبع اعصار در تصاویر به وجود آورد، بدون این که مانع اصول اولیه صحت طبیعی آنها گردد. وفاداری به طبیعت سهم اصلی هنر رومی بوده و چهره آن به مثابه اوج توسعه آن ارزیابی شده است.
هنر ایران برای چهره چه نوع جائی را در نظر گرفته بود؟
در هنر هخامنشی چهره واقعی غایب است. تصویر کوروش کبیر که به اشتباه خواسته‌اند آن را در فرشته بالدار پاسارگاد ببینند، تا به روزگار ما نرسیده است؛ تصویر پسر او کمبوجیه نیز به همچنین. اولین چهره یا سر از یک شاه هخامنشی که از گذشته به ارث رسیده، چهره داریوش کبیر است که روی صخره بیستون پیکرتراشی شده و مزین به یک تاج با کنگرهائی به شکل جان پناه است، یا روی نقش برجسته‌های کاخهای تخت جمشید وی، یا به صورت مجسمه کامل وی که متأسفانه تکه کوچکی از آن در شوش پیدا شده است .
چهره ریش‌دار او، که با هاله‌ای از مو به صورت توده‌ای مجعد پوشیده شده و تا روی گردن می‌افتد، تبدیل به «الگوئی» برای این سلسله می‌شود. خشایار، پسر داریوش، که در پشت سر تخت پدرش ایستاده، دقیقآ همین چهره را دارد، و این چهره دقیقآ به همان شکل به تمام جانشینان داریوش منسب می‌گردد که بر روی تخت شاه بزرگ تا آخر پادشاهی این سلسله نشسته‌اند.
همین موضوع دقیقآ به همین شیوه درباره چهره درباری‌ها، سفیران، یا سربازان ساده روی می‌دهد. موضوع مشابهی باید با تصاویر پارسیانی رخ داده باشد که هنرمندان-پیکره‌سازان آنها را تصویرسازی می‌کرده‌اند.

فصل دوازدهم به همراه پانویس ها و تصویر در فایل پیوست:

 

sacred platforms