عبدی جوادزاده[۱]، برگردان: آذر جوادزاده
چکیده: این مقاله سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه را از منظر سیاسی‑ نظامی بررسی میکند. با استفاده از نظریه شکست پیروزمندانه[۲] (پیروزی از طریق شکست)، میتوان نیات و پیامدهای دخالت آمریکا در منطقه خاورمیانه را توضیح داد. با در نظر گرفتن رواج دخالت ایالات متحده از طریق دههها ساخت و نگهداری پایگاههای نظامی، فروش اسلحه، دخالت و نفوذ سیاسی در منطقه، الگوی روشنی آشکار شده است. بررسی این الگو نشان میدهد که سیاست خارجی ایالات متحده برای دههها حول محور سیاست شکست میچرخد. اینکه چنین شکستی، اگرچه در ابتدا ناخواسته بود، اما به نفع ایالات متحده تمام شد و دخالت اقتصادی و سیاسی پایدار مبتنی بر کینزگرایی[۳] نظامی و توجیهی برای دخالت سیاسی ایالات متحده را تضمین کرد.
نوشتههای مرتبط
کلید واژه: سیاست خارجی ایالات متحده، خاورمیانه، ارتش، پایگاههای نظامی، هزینههای نظامی، پیمانکاران دفاعی، وزارت دفاع، پنتاگون
مقدمه
نظریه شکست پیروزمندانه ‑ پیروزی از طریق شکست یا موفقیت از طریق باخت ‑ مفهومی است که توسط جفری ریمن[۴] به منظور رفع ابهام از نواقص سیستم عدالت کیفری آمریکا بسط داده شد. هدف او توضیح دلایل شکست سیستم عدالت کیفری آمریکا در کاهش جرم و جنایت و زندانی شدن نامتناسب اقلیتها و نرخ بالای حبس افراد، بدون نتایج جدی است. او استدلال میکند تمام نهادهایی که سیستم عدالت کیفری آمریکا را تشکیل میدهند، از جمله سیستم دادگاه، برای شکست طراحی شدهاند. چنین شکستی، قشربندی اجتماعی موجود را در هر دو حوزه قدرت سیاسی و سود اقتصادی تداوم میبخشد و سلسله مراتب طبقاتی موجود را حفظ میکند. (ریمن، ۲۰۰۶). به عنوان پژوهشگر و نویسنده مقاله، از طریق پژوهشهای بسیار در مورد موضوع «سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه»[۵]، با این نوع سیاستگذاری در مورد «حفظ منطق برای بقای ایالات متحده در منطقه به عنوان ابزاری اجتنابناپذیر برای ثبات» مواجه شدهام.
سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه بارها و بارها در ایجاد صلح بلندمدت یا کوتاهمدت شکست خورده است. از سال ۱۹۵۸، زمانی که رئیس جمهور آیزنهاور ۱۴۰۰۰ سرباز را به لبنان اعزام کرد، حضور ایالات متحده در این منطقه بیثبات با درگیری، خشونت و جنگ بیشتر مرتبط بوده است. این درگیریها در داخل کشورها، در سطح ملی، مانند ایران، عراق، پاکستان، افغانستان، یمن، اسرائیل، فلسطین، اردن و مصر رخ داده؛ یا جنگهایی بین کشورها، در سطح بینالمللی، مانند ایران‑ عراق، اسرائیل‑ فلسطین، سوریه و لبنان، و درگیری در حال وقوع بین افغانستان و پاکستان عمدتا به دلیل تبانی اخیر بنیادگرایان افغانستانی و پاکستانی بوده است.
اینکه آیا ایالات متحده از طریق دیپلماسی، مذاکرات، وامهای مالی، دخالت نظامی یا فروش اسلحه، درگیری را افزایش یا کاهش داده، بررسی خواهد شد. قبل از اینکه به موارد خاص جنگ و نارضایتی بپردازیم، شکست ِ پیروزمندانه، پیروزیِ زیانبار و دستیابی به موفقیت از طریق شکست، توضیح داده خواهد شد.[۶]
پیروزیِ زیانبار به پیروزیای گفته میشود که طرفِ پیروز آنقدر مهمات و نفر از دست داده ‑ تجهیزات نظامی، سربازان، افسران عالیرتبه، پول و متحدان ‑که در واقع معنای شکست را میدهد، زیرا منابع زیادی از دست رفته است. به عنوان مثال، یک سرزمین به دست آمده و دشمن فتح شده، اما تقریبا کل ارتش پیروز – سربازان و تسلیحات ‑ نابود شده. علاوه بر این، برای طرف پیروز، منابع جبرانناپذیر بسیار زیادی هزینه شده. اساسا برای دستیابی به یک پیروزی یا موفقیت، همه چیز از دست رفته است.
با توجه به اینکه، شکست به قیمت باخت سنگین، کاملا برعکس است، در این مورد ما از طریق شکست به پیروزی رسیدهایم. در حالی که به نظر میرسد تلاش آمریکا برای ایجاد ثبات در خاورمیانه شکست خورده، اما این تلاش دستاوردهای عظیمی در توجیه حضور سیاسی و نظامی آمریکا همراه با سودهای هنگفت در فروش اسلحه داشته. بنابراین مناقشه حل نشده بین فلسطین و اسرائیل، جنگ در عراق یا «سلاحهای کشتار جمعی» در دوران صدام، حضور طالبان در افغانستان، رادیکالیسم اسلامی، بنیادگرایی و افراطگرایی، همگی شکست خوردهاند. در اصل، این ایالات متحده است که در ماموریت خود برای آوردن مدرنیزاسیون و دموکراسی به خاورمیانه شکست خورده. سیاستهای حل این درگیریها شکست خوردهاند، اما ایالات متحده حاضر نیست از نظامیگری به عنوان یک راه حل دست بکشد، زیرا از نظر سیاسی و مالی بسیار سود برده است. همانطور که کولکو[۷] (۱۹۹۴) بیان میکند: «همان سیاستهایی که به درجات مختلف برای ایالات متحده فاجعهبار بودهاند، هنوز تنها راه برای ارتباط با مشکلات مداوم و رو به رشد جهانی در نظر گرفته میشوند که پنجاه سال پیش مدیریت آن بسیار پیچیده بود.»
علاوه بر این، آنچه به عنوان موفقیت طبقهبندی میشود، مشارکت نظامی و سیاسی آمریکا در ارتباط با کنترل ایالات متحده بر سیاست و بازار تسلیحات برای ایالات متحده است که یکی از پرسودترین، اگر نگوییم اساسا پرسودترین تجارت، در جهان است. مشارکت آمریکا برای ایجاد ثبات در منطقه چنان اساسی و حیاتی تلقی میشود که هژمونی آن به ندرت مورد سوال قرار میگیرد. اساسا این سوال پرسیده نمیشود که چه چیزی به ایالات متحده حق مداخله در امور خاورمیانه را میدهد. بنابراین، ایالات متحده با عدم ایجاد شرایط دموکراتیک بهتر، دخالت سیاسی و نظامی خود را در خاورمیانه توجیه میکند. ادعای نگارنده این نیست که چنین سیاستی صرفا توسط ایالات متحده اعمال میشود، انگلستان و فرانسه نیز دائما از همین نوع سیاست پیروی کردهاند. با این حال، این سیاست خارجی ایالات متحده است که به طور موثر نقش عمدهای در خاورمیانه ایفا میکند. مقایسه ساده تعداد پایگاههای نظامی آمریکا در مقابل بریتانیا یا فرانسه، هرگونه شکی را در مورد اینکه کدام یک به ویژه در دخالت نظامی غالب است، برطرف میکند.
در اینجا هیچ ادعایی وجود ندارد که ایالات متحده همیشه برای ایجاد جنگ و خشونت در خاورمیانه توطئه کرده تا اقتصاد جنگی خود را تداوم بخشد. با این حال، از اوایل دهه ۱۹۸۰، زمانی که فروش اسلحه به کشورهای نفتخیز بسیار سودآور شد و حفظ پایگاهها به ایالات متحده کنترل سیاسی نظامی منطقه را داد، حضور آمریکا از نظر ایالات متحده و بسیاری از کشورهای خاورمیانه به یک ضرورت اساسی برای منطقه تبدیل شد.
در رویههای سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه، انسجام و الگوهایی وجود دارد که پس از تجزیه و تحلیل آنها، میتوان به نتایج خاصی دست یافت. وظیفه دانشمندان علوم اجتماعی یافتن الگوهای رفتاری و توضیح آنها است. همانطور که ریمن به درستی بیان میکند: «وقتی الگوها را پیدا میکنیم، به ویژه الگوهایی که در خدمت منافع برخی افراد هستند، تمایل داریم که این الگوها را به گونهای که به وجود آمدهاند، به عنوان الگوهایی توسط کسانی که منافعشان در خدمت آنهاست، در نظر بگیریم؛ زیرا در خدمت همان منافع هستند.» (ریمن، ص. ۵).
سیاستهای خارجی آمریکا عمداً برای شکست طراحی نشده بودند، بلکه به تدریج به شکستهای سودآور تبدیل شدهاند. نتیجه، سیاست خارجیای بوده که نه تنها در ایجاد ثبات در خاورمیانه شکست خورده، بلکه در خدمت منافع بخشهای قدرتمند سیاسی و اقتصادی آمریکا نیز بوده است. در نتیجه، کسانی که میتوانستند این سیاست را تغییر دهند، لزوم انجام این کار را احساس نکرده و بر همین روال، ادامه میدهند.
این پژوهش با استفاده از نظریههای زیمل[۸] (۱۹۵۵) و کوزر[۹] (۱۹۵۶) توضیح میدهد که چگونه درگیری در خاورمیانه منجر به برخی پیامدهای مطلوب انسجام اجتماعی و اجماع در میان آمریکاییها شده است. به عبارت سادهتر، درگیری با یک گروه خارجی، انسجام درون گروهی را ایجاد میکند. تهدید کمونیسم طی تقریبا پنجاه سال جنگ سرد و در حال حاضر موضوع تروریسم، هر دو در ایجاد انسجام و همبستگی در ایالات متحده در مواجهه با یک دشمن قدرتمند و گاهی مرموز نقش داشتهاند. همانطور که زیمل استدلال میکند:
با این حال، وضعیت تضاد، اعضا را چنان به هم نزدیک میکند و آنها را در معرض چنان انگیزه یکنواختی قرار میدهد که یا باید کاملا با یکدیگر کنار بیایند یا کاملا یکدیگر را دفع کنند. به همین دلیل است که جنگ با خارج گاهی آخرین فرصت برای دولتی است که با تضادهای درونی دست و پنجه نرم میکند تا بر این تضادها غلبه کند، یا قطعا از هم بپاشد (ص. ۸۷).
دشمن، نه لزوما واقعی بلکه صرفا یک برداشت است. تا زمانی که باور به یک تهدید وجود داشته باشد، امکان وحدت قویتر است. تهدید یک دشمن «ممکن است در واقعیت عینی وجود داشته باشد یا نداشته باشد، اما گروه باید احساس کند که وجود دارد. درک اجتماعی از یک تهدید خارجی ممکن است تحریف شده باشد، اما تاثیر آن بر درون گروه میتواند مانند درک تحریف نشده از تهدید عینی باشد.» (کوزر، ۱۹۵۶، ۱۰۴) کوزر با استفاده از نقل قول معروف دبلیو. آی. توماس[۱۰]، «اگر انسانها موقعیتهای خود را واقعی تعریف کنند، در پیامدهای آن نیز واقعی هستند»، میگوید: «اگر انسانها یک تهدید را واقعی تعریف کنند، اگرچه ممکن است در واقعیت چیز کمی یا هیچ چیز برای توجیه این باور وجود نداشته باشد، تهدید در پیامدهای آن واقعی است ‑ و از جمله این پیامدها افزایش انسجام گروهی است» (ص. ۱۰۷). مانند تهدید حمله شوروی (کمونیست) در طول جنگ سرد در گذشته، تروریسم در حال حاضر، که جملگی این اجماع را ایجاد کرده که دخالت نظامی آمریکا در سراسر جهان موجه است.
میتوان نظامیسازی خاورمیانه توسط آمریکا را از همان منظر افزایش قدرت نظامی و بنبست هستهای جنگ سرد در نظر گرفت. هر دو سیاست، اگرچه قرار نبود به نقطه کانونی اقتصاد تبدیل شوند، اما در نتیجه بیش از حد سودمند و سودآور شدند که بتوان از آنها دست کشید. دوران جنگ سرد جای خود را به «جنگ علیه تروریسم» داده، یا همانطور که تام نایرن[۱۱] میگوید: «آخرین نبرد بین خیر و شر جای خود را به گرداب شکاف قومی داده است»[۱۲] (نایرن، ۱۹۹۷).
اغلب ادعا میشود که نفت دلیل اصلی حساسیت ایالات متحده در مورد خاورمیانه است، اما منافع ایالات متحده بسیار پیچیدهتر از یک کالای هرچند کمیاب، است. ژاپن، چین و بیشتر کشورهای اروپایی بخش عمده نفت خود را از خاورمیانه تامین میکنند، اما هیچ یک از این کشورها هیچگونه مشارکتی در این زمینه نشان نمیدهند. مسئله ساده، پرداخت هزینه نفت مورد نیاز کشور است. هر کسی که با رابطه بین اوپک و شرکتهای نفتی ایالات متحده آشنا باشد، میداند که چگونه اولی برای تطبیق با دومی، از هیچ تلاشی دریغ نمیکند.
با این وجود، نوعی قدرت سیاسی وجود دارد که از کنترل چنین کالای کمیابی ناشی میشود، همان چیزی که ایالات متحده را مورد توجه قرار میدهد. اما قدرت سیاسی هنوز دلیل اصلی دخالت آمریکا نیست. استدلال این است: اقتصاد ایالات متحده به طور کلی و به طور خاص، مقاطعهکاران دفاعی، چه کوچک و چه بزرگ، از خشونت و جنگ مداومی که خاورمیانه را فرا گرفته، سود زیادی میبرند. دقیقا به همین دلیل، تمام دولتهای آمریکا، از رئیسجمهور دوایت آیزنهاور[۱۳] گرفته تا رئیس جمهور وقت، حضور و دخالت خود در خاورمیانه را از طریق یک استدلال اصلی توجیه کردهاند: اینکه مردم (اعراب و مسلمانان) در خاورمیانه مخالف دموکراسی، مدرنیزاسیون، برابری، عدالت و آزادی هستند؛ و اینکه آنها حاضرند بکشند و کشته شوند تا اطمینان حاصل شود که هیچ یک از این دستاوردهای غربی در خاورمیانه گسترش نمییابد. به گفته ژنرال آنتونی زینی[۱۴] “اعراب مردمی هستند که شیفته بیعدالتی هستند.” با درگیریهای فعلی که توسط داعش و سایر سازمانهای مشابه در خاورمیانه دامن زده میشود، این ارزیابی برای عموم مردم بیشتر و بیشتر درست به نظر میرسد. همانطور که مشاهده میکنیم، آنچه در ظاهر ادعا میشود، دیدگاه جهانی نسبت به خاورمیانه با دیدگاه ژنرال زینی سازگارتر میشود.
اگرچه ایالات متحده حضور سیاسی قوی در منطقه دارد – که به دهه ۱۹۵۰ برمیگردد – اما دخالت سیاسی بدون حضور نظامی به همان اندازه قوی، عملا غیرممکن خواهد بود. فروش اسلحه به منطقه و حضور نظامی مستقیم آمریکا، دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ وجود داشت، اما در دوران دولت ریگان به شدت افزایش یافت. سال ۱۹۸۳، دولت ریگان شروع به ارائه اطلاعات ماهوارهای در مورد استقرار نیروهای ایران به صدام حسین کرد. ۵/۵ میلیارد دلار وام جعلی از طریق یک بانک ایتالیایی برای کمک به عراق در خرید اسلحه منتقل شد. سلاحها همچنین از طریق جبهههای سیا در شیلی و عربستان سعودی مستقیما به بغداد ارسال میشدند. (جانسون، ۲۰۰۴: ۲۲۴)
از طریق تصاویر رسانهای، خاورمیانه دائما به عنوان منطقهای عجیبغریب، مرموز، معمایی، غیرمنطقی، شوم، وحشی، غیردموکراتیک، تاریک و ضد مدرنیزاسیون به تصویر کشیده میشود، با مردانی که فریاد میزنند و مشت یا کلاشینکف خود را در هوا تکان میدهند، و زنان بیقدرتی که از سر تا پا پوشیده هستند، بیوقفه گریه سر میدهند و از فرط ناامیدی فریاد میزنند. ریچارد لوری[۱۵]، سردبیر نشنال ریویو[۱۶]، در پاسخ به اظهار نظر ادوارد سعید[۱۷] مبنی بر اینکه غرب و اسلام بسیار در هم تنیده هستند، گفت: «به نظر میرسد مرز کاملا مشخص است، توسعه هوانوردی تجاری انبوه و آسمانخراشهای سر به فلک کشیده ایده غرب و بریدن گلوی مهمانداران و کوبیدن هواپیماها به آسمانخراشها ایده اسلام رادیکال بود.»[۱۸] به گفته مارک استین[۱۹]، «ثبات در زبان عربی به معنای ‘وضعیتی است که در آن هستیم’» بنابراین، کمک به کسانی که نمیتوانند دموکراسی را به منطقه خود مستقر کنند، شعار اصلی همه دولتهای آمریکایی بوده است. وقتی این برچسب توسط آمریکاییها، از سوی کل جهان و از قضا بسیاری در خاورمیانه پذیرفته شود، بقیهاش آسان است. این شرایط بدون شک مستلزم دخالت یک ابرقدرت است که دموکراسی را برای منطقه به ارمغان بیاورد.
همانطور که قبلا ذکر شد، سود آمریکا در منطقه از زمان دولت ریگان چندین برابر افزایش یافته است، که به ویژه مدیون فروش اسلحه در طول جنگ هشت ساله بین ایران و عراق است. تا جایی که بین اواسط دهه ۱۹۸۰ و ۲۰۰۸، فروش نظامی به خاورمیانه از ۴۸ درصد به ۷۸ درصد از کل صادرات اسلحه ایالات متحده در جهان افزایش یافت. به گفته جیم لوب[۲۰] از صدای مخالف[۲۱] تا اواسط سال ۲۰۰۳، فروش ایالات متحده به مشتریان خاورمیانه ۷۶ درصد از کل فروش اسلحه آن از سال ۱۹۹۹ و تقریبا همین درصد از کل فروش به منطقه در آن دوره را تشکیل داده است (لوب، ۲۰۰۳). نظامیگری و تولید سلاح به عنوان راهی برای زندگی اقتصادی و بقا برای ایالات متحده ثابت شده، پدیدهای که به طور نامتناسبی رشد کرده است. بین سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۸، بودجه نظامی، بدون احتساب بودجه عراق و افغانستان، جمعا بیش از ۶۰۰ میلیارد دلار افزایش یافته. این افزایش به طور قابل توجهی سریعتر از نرخ افزایش هزینههای دفاعی در چهل سال گذشته است (استیگلیتز و بیلمز، ۲۰۰۸). چنین افزایشی را میتوان تنها در حوزههای تولید نظامی نشان داد. این شامل دانشگاهها و سایر نهادها میشود. همانطور که جیمز کارول[۲۲] این شیوع را نشان میدهد:
در بیست سال پس از جنگ جهانی دوم، پنتاگون «نزدیک به ۱۰۰ میلیارد دلار» هزینه کرد، ده برابر هزینههای فدرال که در همان دوره به تمام جنبههای بهداشت، آموزش و رفاه اختصاص داده شده بود. تا سال ۱۹۶۵، نزدیک به شش میلیون آمریکایی در شرکتهایی که توسط پنتاگون اداره میشدند، مشغول به کار بودند. اگر تجارت توسط قراردادهای دفاعی متحول شد، این تحول دانشگاهها را نیز در بر گرفت. دانشگاههای بزرگ آمریکایی پروژههای تحقیقاتی بزرگی را برای تاسیسات نظامی به عهده گرفتند، از طریق آنها غنی و به آنها وابسته شدند. در واقع، بخش زیادی از رونق پس از جنگ که ثروت ایالات متحده را نهادینه کرد، توسط موتورهایی در پنتاگون هدایت میشد (کارول، ۲۰۰۶:۱۲۹).
با این حال، در حال حاضر، بیشتر هزینههای نظامی آمریکا به درگیریهای مربوط به خاورمیانه اختصاص داده میشود که از مراکش تا افغانستان و اخیرا به جمهوریهای شوروی سابق در آسیای مرکزی گسترش مییابد. به گفته زبیگنیو برژینسکی[۲۳]، مشاور اصلی رئیسجمهور اوباما در سیاست خارجی خاورمیانه: «من فکر میکنم ما باید از این واقعیت آگاه باشیم که در حال حاضر، کل منطقه بسیار حساس است. و باید بسیار مراقب باشیم که چگونه درگیر میشویم.» (برژینسکی، ۲۰۱۴).
ادامه دارد…
*** برای دانلود متن اصلی مقاله کلیک کنید.
[۱] Department of Social Sciences and Counseling, St. Thomas University, Miami, Florida.
[۲] Pyrrhic defeatاین مفهوم، ایدههایی از امیل دورکیم، کارل مارکس، کای اریکسون و ریچارد کوئینی را که توسط جفری ریمن در سال ۱۹۷۹ گردآوری شده، در هم میآمیزد. به پیروزیای اشاره دارد که با چنان هزینه بالایی به دست میآید که اساسا یک شکست است. این اصطلاح از پادشاه یونانی، پیروس، گرفته شده که به طرز مشهوری در نبرد آسکولوم بر رومیها پیروز شد، اما چنان متحمل خسارات سنگینی شد که جمله معروفی گفت:« چنین پیروزی ارزشی بیش از یک شکست ندارد.»
[۳] Keynesianism نظریه یا عمل اقتصادی مبتنی بر ایدههای اقتصاددان انگلیسی جان مینارد کینز اقتصاد کینزی، که با نام کینزگرایی نیز شناخته میشود، یک نظریه اقتصاد کلان است که از مداخله دولت در اقتصاد برای تثبیت آن حمایت میکند. این نظریه بر نقش تقاضای کل در تاثیرگذاری بر تولید اقتصادی تاکید دارد و پیشنهاد میکند که میتوان از مخارج دولت و سیاستهای مالیاتی برای مدیریت اقتصاد استفاده کرد
[۴] Jeffery Reiman
[۵] American foreign policy in the Middle Eastبرای اهداف این مقاله، خاورمیانه شامل کشورهای زیر است: ایران، عراق، بحرین، قطر، امارات متحده عربی، عربستان سعودی، عمان، یمن، کویت، سوریه، اردن، فلسطین، اسرائیل، مصر، تونس، لیبی، الجزایر و مراکش، ترکیه، افغانستان و پاکستان
[۶] همانطور که در این مقاله توضیح داده خواهد شد، شکست پیروزمندانه (Pyrrhic failure) مفهومی است که توسط جفری ریمن برای ترسیم مشکلات سیستم عدالت کیفری آمریکا بسط داده شده است.
[۷] Gabriel Kolko
[۸] G. Simmel
[۹] Lewis A. Coser
[۱۰] W.I. Thomas
[۱۱] Tom Nairn
[۱۲] Armageddon has been replaced by the ethnic Abyss.
[۱۳] Dwight Eisenhower
[۱۴] General Anthony Zinni,
[۱۵] Richard Lowry
[۱۶] National Review
[۱۷] Edward Said
[۱۸] Quoted in Steyn, p. 138.
[۱۹] Mark Steyn
[۲۰] Jim Lobe
[۲۱] Dissident Voice
[۲۲] James Carrol
[۲۳] Zbigniew Brezezinski