عبدی جوادزاده، برگردان: آذر جوادزاده
خاورمیانه و حل منازعات: نویسنده با انجام یک بررسی جامع از ادبیات سیاست خارجی آمریکا، مقالهای جذاب نوشته ریچارد هاس[۱]، رئیس شورای روابط خارجی و مدیر برنامهریزی سیاست برای ایالات متحده (با سابقه کار ۱۲ سال)، و مارتین ایندیک[۲]، معاون رئیس جمهور و مدیر سیاست خارجی در موسسه بروکینگز در واشنگتن دی سی[۳] را انتخاب کرده است. مقاله آنها نگرش و دیدگاهی نسبتا واقعبینانه از آنچه سیاست خارجی ایالات متحده در چند دهه گذشته در خاورمیانه به دنبال دستیابی به آن بوده را به تصویر میکشد. این مقاله به هیچ وجه نمایانگر تنوع دیدگاهها در میان سیاستمداران و دانشگاهیان نیست. اما آنچه انجام میدهد بررسی سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه، شکستها و معضلات آن و راهحلهای ممکن برای چنین منازعاتی است.
نوشتههای مرتبط
هاس و ایندیک (۲۰۰۹) در مقاله خود در مجله فارین افرز[۴]، چالشهای خاورمیانهای پیش روی دولت جدید آمریکا را برشمردند. این چالشها عبارتند از:
۱. خشونت عراق و ارتش در حال تضعیف ایالات متحده
۲. برنامه هستهای ایران
۳.روند صلح اسرائیل/ فلسطین
۴. لبنان و فلسطین ضعیف که توسط بنیادگرایی ستیزهجوی قوی به چالش کشیده شدهاند
۵. موقعیت ایالات متحده که به دلیل سالها شکست و انحراف تضعیف شده است
هاس و ایندیک باید افغانستان و پاکستان را نیز در نظر بگیرند. اگرچه این دو کشور رسما در خاورمیانه نیستند، اما از نظر سیاسی به بقیه منطقه متصل هستند. در افغانستان، درگیری و خشونت بیشتری وجود دارد که توسط یک دولت فاسد تشدید میشود. علاوه بر این، رشد غیرقابل توقف بنیادگرایی در پاکستان وجود دارد که دائما بر یک دولت نوپای بیثبات ضربه میزند. به گفته نیال فرگوسن[۵]، دولتهای کابل و اسلامآباد از ضعیفترین دولتهای جهان هستند. اخیرا بنیادگرایان هر دو کشور علیه ایالات متحده و دولتهای افغانستان و پاکستان متحد شدهاند.[۶] از جمله بزرگترین خطراتی که جهان امسال (۲۰۱۶) با آن روبرو است، این است که یکی یا هر دو در بحبوحه تشدید خشونتها از هم میپاشند (فرگوسن، ۲۰۰۹). آنچه هاس و ایندیک از ذکر آن غافل میشوند این است که همه چالشهای فوق را میتوان به عنوان شکست آمریکا نیز نامید. این فرایند غلبه بر شکستهاست که دخالت، مداخله و حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه را توجیه میکند. در واقع، نویسندگان دقیقا همین مشارکت بیشتر آمریکا را انتظار دارند. و البته مشارکت بیشتر آمریکا مستلزم تولید، کمک و فروش نظامی بیشتر است.
برای هاس و ایندیک، مسئله مهمتر مربوط به ایران و کاهش اهداف سیاسی به ظاهر بلندپروازانه ایران در منطقه است. آنها خوشبینانه پیشنهاد میکنند که دولت اوباما تعداد نیروهای آمریکایی در عراق را کاهش دهد، نقش رزمی آنها را پایان دهد یا محدود کرده و مسئولیت را به نیروهای عراقی واگذار کند. این امر به ایالات متحده اجازه میدهد تا توجه بیشتری به ایران داشته باشد. اینجاست که موضوع واقعاً پیچیده میشود. هاس و ایندیک پیشنهاد میکنند که رئیس جمهور اوباما باید بدون پیششرط و مشوقهایی برای منحرفکردن آنها از توسعه یک برنامه هستهای پیچیده، مذاکرات مستقیمی با ایران انجام دهد. و برای تضعیف ایران، اسرائیل باید با سوریه که متحد نزدیک تهران است، مذاکرات مستقیمی انجام دهد. انجام این کار نفوذ منطقهای ایران را کاهش میدهد، حمایت خارجی از حماس و حزبالله را کاهش میدهد و چشمانداز ثبات در لبنان را بهبود میبخشد. اگرچه مذاکرات با ایران تا حدودی مثمر ثمر به نظر میرسد و مطابق آنچه هاس و ایندیک اظهار داشتند، به نظر میرسد در حال حاضر صلح کمتر و جنگ بیشتر است. در حال حاضر (۲۰۱۶) ایران بیشتر درگیر مبارزه با داعش به عنوان «عامل اصلی» تروریسم و درگیریهای خشونتآمیز در منطقه است.
این یک رابطه کاملا پیچیده بود که به دیپلماسی هوشمندانه از سوی هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه سابق نیاز داشت، کسی که تا چند ماه پیش میخواست ایران را برای نجات اسرائیل «محو» کند. این سوال هنوز باقی است که چه چیزی هاس و ایندیک را متقاعد میکند که ایالات متحده به دنبال ثبات در لبنان، اسرائیل، سوریه یا هر جای دیگری در خاورمیانه است؟ به گفته هاس و ایندیک، این دولت بوش بود که شعلههای جنگ و درگیری را با این رویکرد که ثبات قریب الوقوع است؛در کل منطقه شعلهور کرد:
برخی ممکن است استدلال کنند که این تلاشها ارزشش را ندارند، که دولت بوش بیش از حد به آن توجه کرده و خون و سرمایه آمریکاییها را در تلاشی نسنجیده برای تغییر خاورمیانه سرمایهگذاری کند و اینکه دولت اوباما باید توجه خود را به داخل یا جاهای دیگر در خارج از کشور معطوف کند. اما چنین استدلالهایی، توانایی خاورمیانه را برای تحمیل خود به دستور کار رئیسجمهور ایالات متحده صرف نظر از سایر برنامهها، دست کم میگیرد… از تروریسم گرفته تا گسترش سلاحهای هستهای و امنیت انرژی، مدیریت چالشهای جهانی معاصر مستلزم مدیریت خاورمیانه است (هاس و ایندیک، ۲۰۰۹: ۴۲-۴۳).
استدلال آنها این است که هژمونی ایالات متحده در خاورمیانه باید افزایش یابد و تنها در دهه گذشته، نفوذ ایالات متحده به دلیل جنگ عراق و عدم دستیابی به صلح بین اعراب و اسرائیل کاهش یافته است. آنها معتقدند کاهش جایگاه ایالات متحده میتواند توسط رئیس جمهور اوباما دوباره احیا شود. طرح آنها برای برقراری صلح در خاورمیانه، از آزادسازی و خصوصیسازی بازار توسط میلتون فریدمن[۷] پیروی میکند ‑ تولید کالاهای مصرفی بیشتر برای مردمی که توانایی خرید محصولات را ندارند و مقرراتزدایی برای مجوز به جریان کالاهای خارجی برای ایجاد میلیاردها دلار کسری تجاری ‑ همان دستور کاری که ایالات متحده، اروپا و دیگران را به زانو درآورد. بنابراین صلح در خاورمیانه باید «تدریجی باشد و یک فرآیند تکاملی آزادسازی باید ترویج شود، فرایندی که بر ایجاد جامعه مدنی، باز شدن فضای سیاسی و تقویت ارزشهای دموکراتیک، از جمله حاکمیت قانون، استقلال قضایی، آزادی مطبوعات و تشکلها، حقوق زنان و شفافیت دولت تاکید دارد. (هاس و ایندیک، ۲۰۰۹:۴۴)
رابرت گیتس[۸]، وزیر دفاع سابق، نگران سلطه و امنیت بود، اما محتاطانه میگوید:« ایالات متحده نمیتواند سلطه فعلی خود را بدیهی بداند و باید در برنامهها، پلتفرمها و پرسنلی سرمایهگذاری کند که تداوم این سلطه را تضمین کند» (گیتس، ۲۰۰۹). گیتس استدلال میکند که برای تضمین این سلطه، ایالات متحده« به ارتشی نیاز دارد که تواناییاش برای باز کردن در با تواناییاش برای تمیز کردن خرابیها و حتی ساختن خانه پس از آن مطابقت داشته باشد (گیتس، ص. ۳۱).
سوال برای گیتس این نیست که آیا ارتش ایالات متحده باید گسترش یابد، حمله و اشغال کند، بلکه این است که آیا تواناییها و برنامههای لازم برای بازسازی ویرانیهای ناشی از آن را دارد یا خیر. گیتس معتقد است که ایالات متحده چنین گسترشی را توجیه کرده، زیرا «روسیه و چین هر دو هزینههای دفاعی و برنامههای نوسازی خود را افزایش دادهاند تا شامل پدافند هوایی و قابلیتهای جنگندهها شود.» گیتس علاوه بر نوسازی، توجیه دفاع را در «ترکیب بالقوه سمی کشورهای یاغی، گروههای تروریستی و سلاحهای هستهای، شیمیایی و بیولوژیکی میبیند (گیتس، ص. ۳۲).»
اما آیا پیشنهادهای ارائه شده توسط هاس، ایندیک و گیتس کاملا جدید هستند؟ آیا آنها راهی برای خروج از درگیری و بحران در خاورمیانه هستند؟ پس از پایان جنگ سرد در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون، راهنمای برنامهریزی دفاعی پنتاگون در سال ۱۹۹۲، ایالات متحده را ترغیب کرد تا با «منع کشورهای پیشرفته صنعتی از به چالش کشیدن رهبری ما یا حتی تمایل به نقش جهانی یا منطقهای بزرگتر»، به تسلط خود بر نظام بینالمللی ادامه دهد. از طریق این تسلط بود که ایالات متحده یک منطقه رونق بازارمحور را تضمین میکرد که بیش از دو سوم اقتصاد جهان را در بر میگیرد (پرنتی،۱۹۹۵).
اوایل دهه ۱۹۹۰ به نظر میرسید برای ایالات متحده، دوران کاملا متفاوتی باشد. زمانی که نظامیگری، به دلیل پایان جنگ سرد، به عنوان یک مسئله قریبالوقوع برای یک ابرقدرت مطرح بود. اما چه چیزی نظامیگری بیشتر را امروز معنا میکند؟ دیدگاههای اخیر بر ارتش قویتر آمریکا در سراسر جهان و به ویژه خاورمیانه، هرچند با رویکردی بشردوستانهتر، تاکید دارند. رویکرد رابرت گیتس چقدر با رویکرد دولت قبلی متفاوت است؟ اندیشکدههای نومحافظهکار مانند پروژه قرن جدید آمریکایی[۹] ‑ که دستورالعملهای آن توسط وزارت دفاع و دولت بوش به دقت دنبال میشد ‑ پیشنهاد کردند که «ایالات متحده باید تغییر رژیم در عراق را از طریق سیاست قدرت نظامی و شفافیت اخلاقی تصویب کند.»[۱۰]
در سپتامبر ۲۰۰۰، تحت نظارت پروژه «قرن جدید آمریکایی»، دیک چنی[۱۱]، دونالد رامسفلد[۱۲]، پل ولفوویتز[۱۳]، جب بوش[۱۴] و لوئیس لیبی،[۱۵] سندی را تهیه کردند که دیدگاه آنها در مورد نقش آمریکا در خاورمیانه را بیان میکرد، که شامل حمله به عراق نیز میشد. آنها این سند را «بازسازی دفاع آمریکا: استراتژیها، نیروها و منابع برای قرن جدید» نامیدند که در آن استدلال شده بود ایالات متحده باید حضور نظامی دائمی در خلیج فارس داشته باشد (پارسی، ۲۰۰۷). پایگاههای نظامی برای تضمین آزادسازی بازار در خاورمیانه ضروری هستند. در واقع طبق این طرح، قرار بود عراق اولین کشور دموکراتیک در منطقه باشد که دیگران از آن پیروی کنند. این طرح به هیچ وجه با آنچه هاس، ایندیک یا گیتس پیشنهاد میدهند، تفاوتی نداشت.
بررسی گابریل کولکو از سیاست خارجی ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم، الگویی از اشتباهات را مبتنی بر این باور کوتهبینانه میبیند که فناوری نظامی برتر، پیروزیها را تضمین میکند. او به درستی نتیجه میگیرد که تروریسم، اسلام رادیکال و بنیادگرایی اسلامی، علل درگیری هستند، نه پاسخهایی به فقر و فلاکت جهان سوم (کولکو، ۱۹۹۴).
دو هدف اصلی ایالات متحده در بحبوحه آشفتگی خاورمیانه برجسته هستند. آنها نفت و کنترل سیاسی این کالای همچنان گرانبها، و حضور نظامی ایالات متحده هستند. برای بسیاری، اولی ممکن است باعث دومی شود. به گفته آنتونی سیمپسون[۱۶] “منافع نفتی غرب” تاثیر نزدیکی بر سیاستهای نظامی و دیپلماتیک دارد و تصادفی نیست در حالی که شرکتهای آمریکایی برای دسترسی به نفت در آسیای مرکزی رقابت میکنند، ایالات متحده در حال ایجاد پایگاههای نظامی در سراسر منطقه است (سیمپسون، ۲۰۰۲).
اگرچه رابطه بین کنترل نفت و حضور نظامی آمریکا در منطقه ممکن است در ابتدا رابطهای سببی بوده باشد، اما هر کدام از آنها مسیر مستقل خود را طی کردهاند. در حالی که دیپلماسی نفت قطعا مستلزم تقویت نظامی از سوی ایالات متحده است، فروش اسلحه به منطقه، پدیدهای کاملا مستقل است که به عنوان هدفی از مجتمع صنعتی نظامی عمل میکند. حتی اگر ایالات متحده به تنها مالک نفت خاورمیانه تبدیل شود، یا برعکس، کاملا از نفت خاورمیانه مستقل شود، پایگاههای نظامی، صادرات اسلحه به منطقه و تقویت نظامی آن در خاورمیانه متوقف نخواهد شد. این عبارات لفاظی است: «جنگ علیه تروریسم به رهبری ایالات متحده چیزی کمتر از انتخاب بین «کرامت زندگی بر فرهنگ مرگ، تغییر قانونی» و «اختلاف نظر مدنی بر سر اجبار، براندازی و هرج و مرج» نبود، و اینکه ایالات متحده با «شجاعت» در شکست ظلم و غلبه نور بر تاریکی موفق خواهد شد» (بوش، ۲۰۰۱). بنابراین، وقتی دشمن بدون شک یک تروریست یا یک مستبد است، خودپنداره آمریکاییها نه «امپریالیستها» بلکه «رهاییبخشیِ مردم ستمدیده» است (زونس، ۲۰۰۳).
علاوه بر این، همانطورکه نظریهپرداز میانهروتر، برژینسکی اخیرا استدلال کرده:
ما نمیتوانیم خاورمیانه را ترک کنیم، زیرا اگر آن را کاملا ترک کنیم، محتمل است بدترین عناصر غالب شوند. یکی از دستاوردهای کمک ما به مجاهدین در مورد مقاومت در برابر روسها، این بود که در نتیجه، مسلمانان بسیار بسیار بیشتری با ایالات متحده دوست شدند. و ما این را به عنوان مثال، در مخالفت با حمله عراق به کویت، و به طور کلیتر در کل منطقه… دیدیم، اما صرفا عقبنشینی از منطقه، احتمال اینکه منطقه به دست افراد واقعاً خطرناک بیفتد را نیز افزایش میدهد. در واقع، القاعده سالها پس از درگیری در افغانستان به وجود آمد – این چیزی است که مردم تمایل دارند فراموش کنند. [۱۷]
همین منطق اعلام میکند که شکست، دخالت بیشتر را توجیه میکند، و همانطور که برژینسکی استدلال میکند، دلیل دخالت بیشتر ایالات متحده در واقع وجود گروهها و سازمانهایی مانند داعش است.
ارتش ایالات متحده در خاورمیانه
دخالت سیاسی ایالات متحده، پنهان و آشکار، به سال ۱۹۵۳ برمیگردد (کینزر، ۲۰۰۶). علاوه بر کودتاها، نقشههای ترور و عملیات مخفی، سهم آمریکا در صادرات و فروش اسلحه به دولتهای محلی، مصر، ترکیه، اسرائیل، عربستان سعودی، عراق و غیره… و دخالت مستقیم نظامی با ایجاد پایگاهها، تهاجم و اشغال، به عنوان مثال، عراق و افغانستان نیز وجود دارد. به گفته جانسون (۲۰۰۶:۱۴۰)، وسعت املاک تحت اشغال وزارت دفاع در سراسر جهان به ۲۹,۸۱۹,۴۹۲ هکتار میرسد که بخش قابل توجهی از آن در خاورمیانه است. در حال حاضر، ایالات متحده پایگاههایی در بحرین، قطر، کویت، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، عمان، اردن، عراق، ترکیه، پاکستان، افغانستان، مصر، اسرائیل، قرقیزستان و ازبکستان دارد و تا ۱۳۵۴۶ سرباز در دریاهای خاورمیانه مستقر هستند (جانسون، ۲۰۰۶: ۱۴۰). پایگاهها و پادگانهایی در افغانستان، عراق (۱۰۶ پادگان تا ماه مه ۲۰۰۵)، اسرائیل، قرقیزستان، قطر و ازبکستان وجود دارد. با وجود انکار اردن مبنی بر داشتن هرگونه توافق نظامی ویژه با ایالات متحده، نبود پایگاه و عدم حضور نظامی آمریکا، ایالات متحده تا پنج هزار سرباز را در پایگاههایی در مرزهای اردن‑ عراق و سوریه مستقر کرده است(جانسون، ۲۰۰۶، ۱۴۱).
اهمیت خاورمیانه برای ایالات متحده چیز جدیدی نیست و به بیش از چند دهه پیش برمیگردد. سال ۱۹۵۷، چهار سال پس از کودتای تحت حمایت سیا در ایران، کنگره ایالات متحده قطعنامه ریاست جمهوری معروف به دکترین آیزنهاور را تصویب کرد که خاورمیانه را به عنوان منطقهای حیاتی برای منافع ملی ایالات متحده تعیین میکرد.[۱۸] همانند دکترین مونرو[۱۹] و دکترین ترومن[۲۰]، دولت ایالات متحده حق قابل توجه و اجتنابناپذیری برای مداخله نظامی در بخش دیگری از جهان به خود اعطا کرد. وقتی هر دولتی در ایالات متحده میگوید منافع «ما» باید در خارج از کشور محافظت شود، معمولا به شرایط ناامنی اشاره میکند که منافع «ما» در آن به خطر افتاده است. با این حال، این ناامنی میتواند ساختگی باشد. شرایط اجتماعی و سیاسی ناامن در کشوری که قبلا برای اکثر آمریکاییها ناشناخته بود، میتواند ناگهان باعث شود که برای منافع ما حیاتی شود. برای محافظت از مردان و زنان، باید در عملیات نظامی خارج از کشور شرکت کنیم و مالیاتهای ما برای تامین مالی این عملیات مورد نیاز است (پرنتی، صفحه ۴۶). چه جایی بهتر از خاورمیانه که در آن روابط اجتماعی، فرهنگها و نهادهای سیاسی در بهترین حالت «بربر»، «وحشی»، «غیرمتمدن» یا «مرموز» و «گیجکننده» باقی میمانند؟
از دهه ۱۹۵۰ تا دهه ۱۹۷۰، حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه حداقلی بود. اما روزهای دکترین نیکسون[۲۱] ‑ بگذارید مردم محلی جنگهای خودشان را بکنند ‑گذشته است. آخرین باری که ایالات متحده نیروهای خود را از هر جایی خارج کرد، در اکتبر ۱۹۸۳ بود، زمانی که «ریگان» پس از یک بمبگذاری انتحاری که جان ۲۴۱ تفنگدار دریایی را گرفت، به تفنگداران دریایی آمریکا دستور داد لبنان را ترک کنند. با این حال، مفهوم دخالت مستقیم نظامی با ریاست جمهوری جیمی کارتر در ۲۳ ژانویه ۱۹۸۰ آغاز شد، زمانی که او ادعا کرد: «هرگونه تلاشی از سوی هر نیروی خارجی برای به دست گرفتن کنترل منطقه خلیج فارس، به عنوان حملهای به منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا تلقی خواهد شد و چنین حملهای با هر وسیله ضروری، از جمله نیروی نظامی، دفع خواهد شد»، که او آن را نیروی واکنش سریع[۲۲] نامید. اول ژانویه ۱۹۸۳، دولت ریگان نیروی واکنش سریع را به فرماندهی مرکزی ایالات متحده[۲۳] (سنتکام)، اولین فرماندهی منطقهای ایجاد شده در ۳۵ سال گذشته، تبدیل کرد.
پایگاههای نظامی آمریکا از زمان جنگ خلیج فارس، سال ۱۹۹۱ و اعلام نظم نوین جهانی توسط جورج اچ. بوش[۲۴]، به رشد خود ادامه دادند. از آن زمان، ارتش ایالات متحده در منطقه خلیج فارس در حال کسب قدرت و قلمرو بوده است. امروزه بیش از ۷۰ پایگاه نظامی آمریکایی در مقیاسهای مختلف فقط در منطقه خلیج فارس وجود دارد. وقتی از سرهنگ دوم بازنشسته نیروی هوایی، کارن کویاتکوسکی[۲۵]، در مورد نیات ایالات متحده در عراق و دلایل اشغال این کشور سوال شد، او پاسخ داد: «یکی از دلایل مربوط به روابط ما با عربستان سعودی، به ویژه محدودیتهای پایگاههای ما است… بنابراین ما به دنبال مکانهای استراتژیک جایگزین فراتر از کویت و قطر بودیم تا چیزی را که از دوران کارتر به دنبال آن میگشتیم، یعنی خطوط ارتباطی انرژی در منطقه، تضمین کنیم. پس پایگاهها در عراق بسیار مهم بودند.» بعدها در بهار ۲۰۰۵، کویاتکوسکی اظهار داشت که پنتاگون در تلاش است تا از اسرائیل در برابر سوریه و ایران محافظت کند و این به ایالات متحده دلیل بیشتری برای ماندن، صرف نظر از خواستِ عراقیها میدهد (جانسون، ۲۰۰۶:۱۵۸).
استراتژی امنیت ملی ایالات متحده ادعا میکند که «حضور نیروهای آمریکایی در خارج از کشور یکی از عمیقترین نمادهای تعهدات ایالات متحده به متحدان است. ایالات متحده عزم خود را برای حفظ تعادل قدرتی که به نفع آزادی است، نشان میدهد. برای مقابله با عدم قطعیت و چالشهای امنیتی بسیاری که با آن روبرو هستیم، ایالات متحده به پایگاهها و ایستگاههایی در داخل و خارج از اروپای غربی و آسیای شمال شرقی و همچنین تمهیدات دسترسی موقت برای استقرار نیروهای آمریکایی در مسافتهای طولانی نیاز دارد» (جانسون، ۲۰۰۶:۱۵۱).
ادامه دارد…
*** برای دانلود متن اصلی کلیک کنید.
[۱] Richard Haas
[۲] Martin Indyk
[۳] Brookings Institution in Washington, D.C.
[۴] Foreign Affairs
[۵] Niall Ferguson
[۶] New York Times, March 25, 2009.
[۷] Milton Friedman
[۸] Robert Gates
[۹] New American Century
[۱۰] Rebuilding America’s Defenses: Strategy, Forces and Resources for a New Century, The Project for the New American Century, September 2000.
[۱۱] Dick Cheney
[۱۲] Donald Rumsfeld,
[۱۳] Paul Wolfowitz
[۱۴] Jeb Bush
[۱۵] Lewis Libby
[۱۶] Anthony Simpson,
[۱۷] Brzezinski, MSNBC Interview, Sep. 10, 2014.
[۱۸] ایده اصلی دکترین آیزنهاور این بود که ایالات متحده آماده است تا از نیروهای مسلح برای کمک به هر کشور خاورمیانهای که درخواست کمک در برابر تجاوز مسلحانه از هر کشوری که تحت کنترل کمونیسم بینالمللی است، استفاده کند
[۱۹] Monroe
[۲۰] Truman
[۲۱] Nixon
[۲۲] Rapid Deployment Force
[۲۳] U.S. Central Command (CENTCOM)
[۲۴] George H. Bush
[۲۵] Karen Kwiatkowski