انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سفرنامه جنوب هند (۱۶)

نقاشی از قصر تیپو سلطان که جیمز هانتر در سال ۱۸۰۴ میلادی آن را کشیده  و درموزه قصر تیپو سلطان نگهداری می شود ایالت کارناتاکا جنوب هند

تصمیم داشتم فردا صبح برای دیدن معبد باستانی و معروف لیپکشی که در شهر هیندوپور بود بروم این شهر تا بنگلور با اتوبوس فقط  دو ساعت فاصله داشت به ایوان رفتم  تا از دیپک درباره راه های رسیدن به معبد چند سوالی بکنم لبخندی زد و گفت در ترمینال اتوبوس هیندوپور هست مستقیما شما را به آنجا می برد اما از هیندوپور تا دهکده لیپکشی باید سوار ریکشا شوید خوشحال گفتم عالی و تشکر کرد من هم به اتاق خود رفتم تا وسایلم را برای فردا صبح جمع و جور کنم ,صدای ساز طبلا از طبقه بالا به گوش می رسید معلوم بود مرد استرالیایی سخت در حال تمرین است غربی ها عاشق موسیقی شرق هستند نوای حزن انگیز و ملایم آن بسیاری از آنان را مسحور و شیفته خود کرده به حدی که بار و بندیل خود را جمع , جلای وطن کرده و ماه ها و شاید هم سال ها برای یادگیری سازها و ریتم موسیقی شرقی رحل اقامت به دیار غربت می افکنند البته این بار اول هم نیست بسیاری از انگلیسی های مقیم هند در دوران پیش از استعمار و پس از حاکم شدن بر این سرزمین عاشق شعر و موسیقی ایرانی و هندی بوده و نزد اساتید فن تلمذ می کرده اند بیشتر افسران انگلیسی زبان های فارسی و اردو را به خوبی می دانستند و در محافل شعر و مشاعره شرکت می کردند ,باید زود می خوابیدم که ساعت شش بیدار شوم پس چشمانم را بر هم نهاده و به خواب شیرینی فرو رفتم.

طبقه دوم داخل قصر تیپو سلطان  در شهر بنگلور ایالت کارناتاکا جنوب هند

 

روز دوم در بنگلور

ساعت شش از خواب برخاسته کوله کوچکم  را برداشتم و آهسته برای این که دیگران را بیدار نکنم از پله ها پایین رفتم معمولا در را شب ها از داخل قفل می کنند اما چون دیشب با دیپک درباره سفر امروزم صحبت کرده بودم او کلید را درست روی در گذارده بود تا راحت بتوانم خارج شوم هوا  هنوز تاریک بود  به طرف خیابان اصلی پیچیدم و منتظر ریکشا شدم پس از گذشت ده دقیقه یکی پیدا شد گفتم ترمینال با دست اشاره کرد که بنشین سوار شدم  شهر هنوز بیدار نشده بود و نسیم خنکی می وزید پس از حدود نیم ساعت به ترمینال رسیدم چهل روپیه پرداخت کرده و مشغول پیدا کردن اتوبوس هیندوپور شدم ساعت  شش و نیم  بود مردی در گوشه ای از ترمینال نشسته و لباس فرمی که به تن داشت نشان می داد در اینجا کار می کند پرسیدم هیندو پور باسHindupur Bus  ؟ بدون این که نگاهم کند گفت نیم ساعت دیگر آنطرف تشکر کرده و به سوی دکان کوچکی که خوراک های سبک هندی , چای و قهوه می فروخت رفتم و سفارش یک ماسالا چای و سمبوسه دادم در عرض پنج دقیقه حاضر شد روی نیمکت سنگی پهنی که جلوی دکه بود نشستم و شروع به خوردن کردم که ناگهان چشمم به خانمی با چهره اروپایی و موهای یک دست سفید افتاد که در حدودا شاید شصت سال داشت کورتا شلوار سفیدی  پوشیده و شال سفید رنگ نازکی به دور گردنش انداخته و کوله کوچکی بر پشت  داشت سلام کردم جوابم را داد پرسیدم کجایی هستید ؟ خندید و گفت آلمانی اما سال هاست در هند سفر و عکاسی می کنم به صورتش نگاه کردم و گفتم زن شجاعی هستید با این سن و سال شانه هایش را بالا انداخت و گفت بستگی به روش زندگی شما دارد سرم را تکان دادم و گفتم بله درست است  به ساعتم نگاه کردم هفت بود از او پرسیدم کجا می رود ؟ سرش را بالا آورد و با جذبه ای خاص گفت به شهر چنایChennai  برای یاد گرفتن زبان تامیلی تعجب را در صورت و چشمانم دید تامیلی زبان رسمی ایالت تامیل نادو در جنوب هند است که خط و گرامر خاص خود را دارد و در زمره زبان های دراویدین در شبه قاره هند قرار می گیرد گفتم آفرین بر شما موفق باشید و با خود گفتم چه همتی دارد و دوباره افسوس خوردم که در بیشتر کشورهای شرقی متاسفانه زنان بعد از سن پنجاه عملا رغبتی به یادگیری هیچ چیزی ندارند و به دنبال یافتن آمال و آرزوهای خود نیستند زندگی برای آنان روزمره و یکنواخت است و خود را پیر احساس می کنند از من خداحافظی کرد و به راه خود رفت من هم منتظر اتوبوس نشستم تا ببینم کی می آید مردی که لباس فرم پوشیده بود به من نزدیک شد و گفت اتوبوس آمده بروید تا دیر نشده با عجله بلند شده و خود را در اتوبوس انداختم چون ساعت هفت و نیم حرکت می کرد امیدوار بودم حداقل ساعت ده در هیندوپور باشم طبق معمول  کنار پنجره نشستم تا مسیر را درست و دقیق ببینم زنی  که پسر کوچکی در بغل داشت به همراه خانم پیری که ساری آبی زیبایی بر تن داشت  کنارم نشستند فهمیدم مادر شوهر همین زن کنار دستی من است هندی ها به شکل خانواده گسترده  Joint Family  یعنی چندین نسل زیر یک سقف با هم زندگی می کنند و شکایتی هم ندارند.

محوطه و معبد باستانی لیپکشی در شهر هیندوپور ایالت کارناتاکا جنوب هند

اتوبوس کهنه و قدیمی که فقط  برای خنک کردن مسافران چیزی جز پنجره های بازش نداشت به راه افتاد طبق معمول همه رانندگان در هند این راننده هم با سرعت تمام و با ویراژ دادن های ممتد قصد داشت هر چه زودتر مسافران خویش را به مقصد برساند همه مسافران و البته  خود من  نیز با خونسردی کامل در این وضعیت با خیال راحت در صندلی خود نشسته بودیم هیچ خارجی دیگری به جز من در اتوبوس نبود در دل گفتم یعنی این قدر این معبد ناشناخته و غریب افتاده که توریست ها حاضر به دیدار از آن نیستند یا من  بد وقتی را برای بازدید از آن انتخاب کرده ام معبدی که در زمره میراث جهانی یونسکو ثبت شده قضیه برایم کاملا عجیب بود اما خوب شاید هم  هر کسی راغب به دیدن این معبد دورافتاده نبود کسی چه می داند به جاده چشم دوختم و به سفر فکر کردم که چقدر می تواند در تغییر حالات روحی ما موثر باشد و همیشه از ما آدمی نو می سازد کسی که قبلا نبودیم شخصی نو که از میان تجربه های گوناگون بیرون می آید و خود را مواجه با دنیایی نو و اندیشه ها و افکاری نو می بیند  صورتم را به سمت پنجره کردم تا جاده و مناظر را تماشا کنم زندگی روستایی هند همیشه آهسته ,آرام و ساده است روستاییان فقیری که اکثرا فقط نانی برای سیر کردن شکم خود و خانواده خود دارند و اگر بتوانند با جمع کردن پول در طول سال ها که از کار سخت و پر مشقت بدست آمده موتوری بخرند تا بتوانند بین روستاها و شهر رفت و آمد کنند یعنی تنها مایملک ارزشمند آنان نگاهی دوباره به بغل دستی هایم کردم  کودک در آغوش مادر به خواب رفته و خودش هم به جلو خیره شده بود نمی دانستم درباره چه فکر می کند شاید  به فرزند بعدی و شاید هم در فکر شوهرش بود که خسته از مزرعه به خانه می آید و منتظر شام شب است اتوبوس جلوی روستایی کوچک نگه داشت زن و مادرشوهرش پیاده شدند با پاهای برهنه بر روی خاک قدم برمی داشتند و به سمت جایی در آن حوالی می رفتند تا  به زندگی پرمشقت خود ادامه دهند….. اتوبوس به شهر هیندوپور رسید و در ترمینال کوچک و کثیفی نگه داشت مسافت دو ساعتی بین بنگلور و هیندوپور سه ساعت طول کشیده بود پیاده شدم و به دنبال ریکشا گشتم تا مرا را به معبد ببرد از پسری که حدود  ده دوازده سال داشت پرسیدم لیپکشی تمپل Lepakshi Temple  ؟ با دستش به طرف دیگر خیابان اشاره کرد  به سمت جایی که او اشاره می کرد نگاه کردم یک ریکشای همگانی ایستاده بود و مسافران از آن آویزان بودند خندیدم و به طرف ریکشا رفتم جایی برای نشستن و حتی آویختن نبود راننده بدون اینکه حتی رویش را به طرف من برگرداند گفت دو دقیقه دیگر یعنی دو دقیقه صبر کنید ریکشای بعدی می آید کنار جاده ایستادم و منتظر شدم و به این مساله فکر کردم که اصلا انتظار جزیی از زندگی من در هند شده است و محال است روزم بدون صبر و انتظار شب شود معبد لیپکشی درواقع در دهکده لیپکشی قرار دارد که تا هیندوپور حدود یک ربع راه است ساعت یک بعد از ظهر بود آسمان ابری هوا نسبتا گرم و  مرطوب  سنگ بزرگی کنار جاده قرار داشت روی آن نشستم و به تماشای مردم مشغول شدم ده دقیقه ای گذشت  و من تقریبا هیچ کاری نمی کردم البته یک کار مهم می کردم تماشای مردم و مکاشفه درباره ایشان بررسی رفتار انسان ها در سفرهایی که می کنیم بسیار مهم است از این رو نشستن در گوشه ای و فقط نگاه کردن به آنان بدون هیچ قضاوتی را دوست دارم تا ببینم مردم در کشورها و شهرهای مختلف این کره خاکی در زندگی روزمره خود به چه نکاتی توجه می کنند یا نمی کنند چه چیزهایی برای آن ها مهم هست یا نیست اصلا زندگی برای آن ها چه مفهومی دارد؟  به دنبال چه مسائلی در زندگی خود هستند؟ و در نهایت یافتن پیشینیه رفتار آنان از نظر جامعه شناسی و مردم شناسی چه می تواند باشد؟ این ها مسائل مهمی است که به نظر من باید هر مسافری در سفرهایش به آن توجه کند و در صدد کشف آنها برآید وگرنه سفر بدون بررسی و شناخت مردمی که در آن دیار زندگی می کنند چه فایده ای می تواند داشته باشد فقط دیدن آثار باستانی و گرفتن عکس های یادگاری تقریبا از نظر من سفر نیست.

 

در ورودی معبد باستانی  لیپکشی در شهر هیندوپور ایالت کارناتاکا جنوب هند

 

ستون کنده کاری شده با نقش زنی در حیاط معبد باستانی  لیپکشی ایالت کارناتاکا جنوب هند

 

پس از گذشتن از مجسمه معبد اصلی نمایان شد قبلا عکس هایی از این معبد باستانی در گوگل دیده بودم درواقع شهرت آن به ستون عظیم سنگی است که در هوا معلق است  نام دیگر این معبد “معبد ستون آویزان”  نیز می باشد یک شاهکار مهندسی که حتی انگلیسی ها در دوران حکومت خود بر هند هم از علت آویزان بودن آن سر در نیاوردند طبق معمول شروع به عکاسی کردم البته از زاویه دید خودم! یک درخت با گل های صورتی رنگ در یکی از حیاط های معبد خودنمایی می کرد عکسی با آن گرفتم البته پابرهنه در معابد هندو باید همه کفش و جوراب خود را به رسم احترام و برای رعایت پاکیزگی از پای خود در آورده و آن را در جلوی در ورودی معبد رها کنند اما در جلوی  معبد لیپکشی صندوق های کوچکی بود که باید کفش یا دم پایی خود را در آن قرار می دادم  پیرمردی مسئول نگهداری از آن ها بود هر کس مقداری پول در دست او می گذاشت من هم بیست روپیه به او دادم و شروع به کشف و کرامات در معبد کردم کنده کاری ها , مجسمه های خدایان ,الهه ها و حیوانات افسانه ای که به دقت و زیبایی تمام بر سنگ نقش شده بودند مردمی که با عشق به سنت های دینی و مذهبی و بنا بر باورهای کهن و فرهنگ غنی خاص خود هر کدام از این معابد ,قصرها و قلعه ها را بنا کرده و بدون دریافت مزدی یا با دریافت مزدی اندک تنها با باوری قلبی که  محرک آنان برای ایجاد این گونه هنرهای منحصر به فرد بوده است وارد  تالار معبد اصلی که “ستون آویزان ” در آن جا قرار داشت شدم نام دیگر این تالار درواقع ناتیا مندپا Natyamandapa  یعنی ” تالار رقص ” می باشد زیرا بر طبق منابع تاریخی تالاری بوده که رقصندگان و نوازندگان کلاسیک در اینجا در برابر تندیس خدایان و الهه های هندو برنامه اجرا می کرده اند برای دیدن این نگین گرانبهای معماری هند بی طاقت شده بودم از بین ستون های سنگی متعدد عظیم و بلندی که بر هر کدام از آن ها نقشی حک شده بود رد شدم زنی که طبل پکاوج را می نواخت ,جنگجویی که با شمشیری در دست آماده حمله بود ,فیل ها , خدایانی که  درحالتی عرفانی نشسته و فرشتگانی که در آسمان در حال رقص کیهانی بودند و در زبان سانسکریت و هندی به آنها آپسرا Apsara  گفته می شود.

کنده کاری مردی در حال رقص بر روی یکی از ستون های معبد لیپکشی در شهر هیندوپور ایالت کارناتاکا جنوب هند

چشمم به سقف و دیوارها افتاد خدای من نقاشی های رنگ و روغن اعجاب انگیزی متعلق به قرن ۱۶ میلادی وجود داشت که از دیدن آن ها دهانم باز مانده بود همه بازگوی زندگی روزمره مردم جنوب هند و اساطیر هندو  بودند…….واقعا هند را نه تنها باید کشور هفتاد و دو ملت نامید بلکه آن را محل شاهکارهای معماری و مهندسی کهن و هم چنین مکان هنرهای بومی شگفت انگیز و خارق العاده نیز نام نهاد.

نقاشی سقف معبد باستانی  لیپکشی در شهر هیندوپور نشان دهنده آرجون یکی از قهرمانان حماسه ماهابهارت در حال مدیتیشن ایالت کارناتاکا جنوب هند

ستون را پیدا کردم کنده کاری های زیبایی از بالا تا پایین آن را پوشانیده بود تصمیم گرفتم نگاهی دقیق به آن بیندازم درواقع ستون به زمین نچسبیده بود و در حدود پنج سانتیمتر با آن فاصله داشت اما کسی قادر به تکان دادن آن نبود سنگین تر از این حرف ها بود پدر و دختری هم که نزدیک من ایستاده بودند با دقت ستون را ورانداز می کردند دختر شال خود را از زیر آن رد کرد تا ببیند آیا واقعا شال از زیر ستون رد می شود یا نه که البته رد شد و لبخندی حاکی از رضایت بر صورت هر دو نقش بست و من هم که تقریبا روی زمین خوابیده بودم تا ببینم شال کجاست و فاصله  اش چقدر است با همان حالت خوابیده گفتم عالی و خرسند از این کاوش خود یافته از روی زمین   بلند شده رفتم تا به سالن اصلی  دوباره نگاهی بیندازم.

 

 

نقوش کنده کاری شده همه زیبا و منحصر به فرد و نشان از ذوق سرشار سازندگان و طراحان آن بود پس از پیمودن چند دقیقه به تالاری دیگری به نام کالیان مندپا Kalyana Mandapa  یا تالار عروسی وارد شدم که درواقع تالار عروسی شیوا و همسرش پروتی بود بر روی ستونی شیوا دست پروتی را دست گرفته بود  این تالار هم چنین با تندیس ها و کنده کاری هایی نفیس از خدایان و الهه های هندو پوشیده شده بودند.

نقش کنده کاری جا پایی بزرگ منتسب به راون در زمین معبد باستانی لیپکشی شهر هیندوپور ایالت کارناتاکا جنوب هند

 از سالن اصلی بیرون آمدم و به حیاط دیگر رفتم با تعجب نقش پایی بسیار بزرگ که بر روی زمین کنده شده بود نظرم را جلب کرد در اساطیر هندو آن را به راونRavan  دیوی که سیتا Sita   همسر رامRama  یکی از خدایان هندو را دزدیده بود منتسب می کنند از آن هم عکس گرفتم به سوی مجسمه عظیم دیگری که در معبد بود رفتم تندیس “شش ناگ Shishnaga ” که در اساطیر هندو پادشاه ماران است  و شش سر دارد دیده می شد او خدمتکار و محافظ  ویشنو یکی از خدایان سه گانه هندو است  ویشنو اغلب در زیر چتر او خوابیده یا استراحت می کند شش ناگ در هندویسم نماد نگهبانی از طبیعت و انسان می باشد تقریبا دو ساعت بود که در معبد حیران و سرگردان بودم حیران از این همه شگفتی و سرگردان در فرهنگ کهن و عمیق هند تقریبا همه معبد را دیده بودم باید بیرون می رفتم کفش هایم را گرفته و پوشیدم به حیاط اصلی رفتم میله ای سنگی حدود چهار متر در زمین فرو کرده بودند و بر بالای آن میمونی نشسته و در حال خوردن انبه بود میوه ای مقوی و خوشمزه که در هند به وفور و به قیمت ارزان یافت می شود مردی که نگهبانی معبد را به عهده داشت  گفت پشت معبد را هم ببیند برای شما خوب است پرسیدم چرا ؟ شانه هایش را بالا انداخت و گفت ببیند.

آبگیر پشت معبد باستانی  لیپکشی در شهر هیندوپور ایالت کارناتاکا جنوب هند

 

به پشت معبد رفتم آبگیری نه چندان عمیق که  اطراف آن را پله هایی سنگی احاطه کرده بود و همه این پله ها به آب ختم  می شدند در وسط آن یک “چتری Chatri ” قرار داشت چتری درواقع محلی سقف دار است که  چهار جهت آن  باز بوده  و بر  روی  چهار ستون استوار است و برای محافظت از  باران و آفتاب ساخته شده چتری ها  در سرتاسر شبه قاره هند جزء جدایی ناپذیر معابد تا قصرها و قلعه ها هستند و آنها را با مصالح گوناگون مانند مرمر , سنگ خارا و سنگ سرخ به شکل زیبایی ساخته اند  البته این چتری و آبگیر کاملا به قدمت خود معبد بودند چند پسر نوجوان در حال شنا در آبگیر بوده و سعی می کردند با شنا خود را به چتری برسانند  و در آن جا برای لحظه ای بنشینند  با خنده و شادی به دیگر دوستان خود آب می پاشیدند و دوباره در آب فرو می رفتند شاید این تنها تفریح و سرگرمی آنان در این مکان دورافتاده بود در هند جلو یا پشت تمام معابد هندو معمولا استخر یا آبگیری طبیعی یا مصنوعی وجود دارد چرا که در دین هندو قبل ازعبادت صبحگاهی و یا حتی برای انجام برخی دعاها و مراسم خاص  که به آن “پوجا Puja ”  گفته می شود باید خود را با آب تمیز و پاک شسته و تطهیر نمود این غسل و تطهیر با آب برای منطقه گرم و مرطوبی مانند هند بسیار واجب و لازم است زیرا در عرض فقط نیم ساعت بدون این که حرکت یا فعالیتی کرده باشید خیس عرق می شوید و نیاز است که حداقل در یک روز دو بار تنی به آب بزنید از قضا چیزی که در هند بسیار یافت می شود آب است باران های موسمی ,رودخانه های خروشان ,دریاچه های طبیعی و مهمتر از همه اقیانوس هند که بخش مهمی از شبه قاره هند را در بر گرفته و مردم را از دغدغه آب رها می کند البته ناگفته نماند که مکان های خشک و نیمه خشکی مانند ایالت راجستان و گجرات در شمال غرب هند نیز وجود دارند اما آب در دسترس همگان هست قبلا در گوگل مجسمه گاو بزرگ مقدس  یعنی ” ناندی Nandi ” را که در نزدیکی معبد قرار دارد دیده بودم راهی آنجا شدم این تندیس در جاده  شهر هیندوپور قرار داشت آفتاب داغ هند بالای سرم  و رطوبت شدید در تمام اجزای من نفوذ کرده بود اما چاره ای نداشتم باید می رفتم و به مقصد می رسیدم.

گاو مقدس ناندی در بیرون محوطه معبد باستانی لیپکشی شهر هیندوپور ایالت کارناتاکا جنوب هند

 در هر صورت پس از یک ربع پیاده روی به مجسمه ناندی رسیدم  ……ناندی درواقع گاو شیوا می باشد و در هر معبدی که متعلق به اوست می توان مجسمه ناندی را پیدا کرد ناندی نماد قدرت و رزق و روزی در زندگی انسان ها است پرستش او به تمدن دوره سند برمی گردد تندیس های بسیاری از او در شهرهای باستانی دره سند یعنی موهنجوداروMohanjodaro  و هراپا Harapan  که اکنون در پاکستان قرار دارند یافت شده که دال بر صحت این موضوع می باشد, مجسمه این گاو نشسته از یک تکه سنگ کامل خارا تراشیده شده و بر گردنش حلقه ای از گل های زرد تازه انداخته بودند پس از دیداری کوتاه از ناندی بشدت احساس گرسنگی کردم ساعت چهار بود نزدیک محوطه ای که مجسمه در آن قرار داشت یک رستوران  کاملا گیاهی بود که دولت هند آن را برای مسافران و توریست ها ایجاد کرده بود وارد رستوران شدم و از مردی که مسئول رستوران بود پرسیدم چه چیزی برای خوردن دارید ؟ مردی سیه چرده با موهای فرفری و سبیلی نازک بر پشت لب جواب داد فقط برنج و خورشت گیاهی “سمبرSambar ” چاره ای نبود نشستم سمبر نوعی خورش گیاهی است که از مخلوط دانه دال ,تمبر هندی ,ادویه جات هندی ,هویج ,کدو تنبل ,سیب زمینی ,بادمجان , پیاز ,تربچه ,بامیه  , گوجه فرنگی , فلفل تازه تند و شیره نارگیل تهیه  می شود  خوراک در ظروف استیل جلوی رویم قرار گرفت بشدت تشنه بودم از همان مرد درخواست آب کردم و پرسیدم چاچ دارید ؟ جواب داد بله غذایم را در سکوت و آرامش هندی واری خوردم گرما , رطوبت  و پیاده روی طولانی مرا خسته کرده بود  و باید به آخرین اتوبوسی که به بنگلور می رفت می رسیدم از همان راه رفته برگشتم بچه هایی که برای مدرسه هر روزه به هیندوپور می روند همگی مانند پروانه هایی که در داخل ظرفی شیشه ای محبوس شده اند و ناگهان در شیشه را باز می کنید شادمانه و با سرو صدا از ریکشا پایین ریختند و به اطراف پراکنده شدند.