(Des turbans parlants)/ پیر بوردیو/ برگردان به فارسی: فرشین کاظمینیا
متن زیر ترجمۀ مصاحبهای از «پیر بوردیو» (Pierre Bourdieu)، جامعهشناس و مردمشناس مشهور فرانسوی است که در آن از اسلام و روشنفکر جمعی سخن میگوید. این گفتوگو با «فرانتس شولتایس» (Franz Schultheis) و «آنا شوسر» (Anna Schosser)، برای نشریۀ «فرانکفورتر روندشاو» (Frankfurter Rundschau) به تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۰۱ انجام شد و نسخۀ اصلی آن آلمانی است. ترجمۀ آن به فرانسه توسط «ماری مرت»، (Marie Meert) برای درج در مجموعۀ مصاحبههای بوردیو انجام شده است.
نوشتههای مرتبط
نگاه پیر بوردیو، به جهان و رویکرد استیلای ایالات متحده، پس از ربع قرن هنوز مصادیق بارزی دارد که بازخوانی آن را جذاب مینمایاند.
ف.ک. ۲۵ مارس ۲۰۲۵
- چند هفته پیش، جلد دیگری از نمودهای نظری شما در آلمان منتشر شد (آتشپاد۲)(Contre-feux2) در موقعیت بحرانی کنونی، مأموریت روشنفکر را چه میدانید؟
من زمانی به جامعهشناسی روی آوردم که به دلیل دلایلی که میتوان آنها را سیاسی دانست، به خدمت نظامی در الجزایر فراخوانده شدم. میخواستم ابزاری در اختیار فرانسویان بگذارم تا درک واقعبینانهای از وضعیت آنجا داشته باشند. آن زمان متوجه شدم موضوعاتی که در حوزۀ سیاست مورد بحث قرار میگیرند، نمیتوانند صرفاً به موضعگیریهای شخصی محدود باشند. وظیفۀ یک روشنفکر تنها ابراز عقیده نیست، هرچند که آن نظرات خیرخواهانه و مترقی باشند، بلکه ارائۀ تصویری هرچه واقعیتر از واقعیت است تا در این فرآیند، دلایلی برای کنش [اجتماعی] فراهم آید. بنابراین، پژوهشی علمیای که من آغاز کردم، هدفی در خود ندارد، بلکه میخواهد خلأ سیاستورزی یا بهتر بگویم، خلأ آموزش سیاسی را مرتفع کند. البته [این موضوع]، با تدوین یک برنامۀ سیاسی موجه علمی کاملاً فرق دارد.
در این زمینه، من مدتهاست که از مفهوم «روشنفکر جمعی» دفاع میکنم، یعنی سازمانی که متخصصان، اقتصاددانان، جامعهشناسان، قومشناسان و تاریخدانانی را گرد هم میآورد که تصمیم گرفتهاند دانش خود را در اختیار شهروندان قرار دهند و ابزار علمی لازم را برای درک پیچیدگی مسائل روز—چه در افغانستان، چه در اسرائیل یا عراق—فراهم آورند.
- دربارۀ مشکلات کنونی، آیا بنیادگرایی دینی را شکلی از مقاومت در برابر جهانیشدن میدانید؟
بنیادگرایی اسلامی واکنشی افراطی اما قابل درک به وضعیت کشورهای عربی و اسلامی است. منطقی که امروز بر جهانهای اقتصادی و سیاسی حاکم است، یعنی معیارهای دوگانه یا «یک بام و دو هوا»، به رشد این پدیده کمک میکند. به نظر من، هر فردی که به نحوی، مستقیم یا غیرمستقیم، در دنیای عرب یا اسلامی مشارکت دارد، روزانه اشکالی از آسیبها یا تحقیرها را تجربه میکند، چه در اعمال، چه در تصمیمات سیاسی یا در سخنان. و اگر مسئله اسرائیل و فلسطین در قلب این تجربه از بیعدالتی آشکار قرار دارد، به این دلیل است که این منطق، علیرغم همه ظاهرسازیها و تلاشها برای ارائۀ راهحل، نسبت به این موضوع به شکلی فشرده و متراکم دیده میشود.
- در برابر این وضعیت چه میتوان کرد؟ وظیفۀ روشنفکران در این شرایط چیست؟
روشنفکران الجزایری، سوری، مصری، ایرانی و لبنانی همواره از ملتهای دموکراتیک و روشنفکرانشان درخواست حمایت کردهاند. اما شاهد بودهاند که مبارزۀ آنها در کشور خود علیه نیروهایی که خواهان بهبیراههکشاندن تودهها بودند، به شکست محکوم شده است. این امر به این دلیل است که سیاست استاندارد دوگانه ادامه یافت و روشنفکران غربی نیز با بیتفاوتی خود، این وضعیت را تقویت کردند، بیآنکه کاری برای مقابله با آن انجام دهند؛ [میتوان گفت آنها] تقریباً هیچ کاری نکردند.
- شما رشد بنیادگرایی را چگونه توضیح میدهید؟
اگر مقاومت در برابر امپریالیسم اقتصادی و فرهنگی کشورهای غربی—بهویژه ایالات متحده—به شکل بنیادگرایی دینی ظهور کرده، شاید به این دلیل باشد که کشورهایی که تحت سلطۀ این امپریالیسم هستند، هیچ منبع فرهنگی پویا و انسجامبخش دیگری در اختیار ندارند. بسیاری از اعراب و مسلمانان تأسف میخورند که مقاومت در برابر سلطه و امپریالیسم، راهی جز بیان از طریق سنت دینی پیدا نکرده است—سنتی که اغلب در قالبی سختگیرانه و ارتجاعی بروز مییابد. اما نباید فراموش کرد که ساختارهای اقتصادی و اجتماعیای که سلطۀ استعماری و نواستعماری را تولید کردهاند، هیچ امکانی برای مدرنسازی پیام دینی باقی نگذاشتهاند. کشورهای غربی و سرویسهای امنیتی آنها بدون وقفه برای سرکوب و خفهکردن از ابتدا همۀ جنبشهای سیاسی و فرهنگی مترقی کار کردهاند، و امروز نیز همچنان به این کار ادامه میدهند.
سرنوشت «دوزخیان روی زمین» (اشاره به کتاب فرانتس فانون ۱۹۶۱.م)—از آمریکای لاتین تا افریقا و آسیا—طنز تلخ تاریخ است. امروزه، برای دفاع از آرمان خود، آنها نمیتوانند به کسانی تکیه کنند که در گذشته از منافع افراد درگیر در مبارزات آزادیبخش حمایت میکردند. ملتها و مردمانی که بر اساس محافظهکاریشان—نهتنها محافظهکاری دینی بلکه هر نوع محافظهکاری—توسط سلطهگران به ابزاری برای مبارزه با کسانی تبدیل شدهاند که پیشتر از جنبشهای رهاییبخش حمایت میکردند.
- آیندۀ ایالات متحده را، بهویژه در مواجهه با وضعیت سیاسی پرتنش جهانی چگونه میبینید؟
من معتقدم که باید با این ایده مقابله کرد که ایالات متحده نقش نوعی پلیس جهانی را داراست. باید نهادی بینالمللی ایجاد شود که مسئول رسیدگی به درگیریهای اجتماعی در سراسر جهان باشد و به وابستگی متقابل کشورها توجه کند؛ نهادی که نهتنها [مثلاً] به افغانستان بپردازد، بلکه مسائلی مانند بدهی کشورهای جهان سوم، فلسطین، معاهدات تجاری، عراق و حتی قیمت مواد خام را نیز بررسی کند.
کوری ناشی از سنت طولانی سلطۀ هژمونیک واقعاً مسئلهای غیرقابل عبور است، زیرا آمریکاییها هنوز به این درک نرسیدهاند که تنها راهی که میتوانند از بحران خارج شوند، این است که خود را در کنار سایر ملتها ببینند، نه بالاتر از آنها. حتی اگر همچنان در جایگاه «اول در میان برابرها» (prima inter pares) باشند، در این موقعیت، حداقل میتوانند خود را در برابر قضاوت جامعۀ جهانی قرار دهند.
هیچ استثنایی برای آمریکا وجود ندارد. ایالات متحده نمیتواند به صلح جهانی یا حتی صلح داخلی خود امید داشته باشد، مگر آنکه بپذیرد بهجای ایفای نقش پلیس جهانی که فقط دستور میدهد، مانند یک قاضی عادل عمل کند. در این صورت، همانطور که حق حسابکشی از دیگران را برای خود محفوظ میداند، خودش نیز باید آمادۀ پاسخگویی، بهویژه در سیاست خارجی، باشد.
- چه چیزی میتواند ایالات متحده را وادار کند که داوطلبانه از جایگاه قدرت خود کنارهگیری کند؟
من، برخلاف برخی دیگر، از آمریکاییها نمیخواهم که قدرت خود را با دیگران تقسیم کنند. سادهلوحانه است که در چنین موضوعاتی به احساسات متوسل شویم، حتی اگر بحث دربارۀ حس عدالت میان افراد یا ملتها باشد.
کافی است بپذیریم که منطق خودکامگی سلطنتی، همان «چون نام من شیر است»،(quia nominor leo) پس حکمرانی میکنم؛ نمیتواند در دنیای امروز ادامه پیدا کند، زیرا ضعیفترینها به ناامیدی مطلق کشانده شدهاند و در نهایت، بهسوی راههای خطرناک سوق داده میشوند. آنها، درحالیکه تقریباً هیچگونه دسترسیای به سلاح ندارند، در برابر دشمنانی قرار دارند که بسیار قدرتمندند و هیچ مرزی برای قدرت خود نمیشناسند. در چنین شرایطی، آنهایی که از قدرت بیشتری برخوردارند، بدترین موضع ممکن را خواهند داشت اگر انتظار داشته باشند که ضعیفترینها، بدون ابزار دفاعی، از آنها پیروی کنند.
- آیا میتوان نسبت به رویدادهای سیاسی جهانی امروز خوشبین بود؟
من معتقدم که جامعهشناسی میتواند درک ما از رویدادهای استثنایی را، حداقل در منطق درونی آنها، ممکن سازد—مانند حملات نیویورک که بار نمادین بالایی داشت و هیچکس از آن غافل نماند. نکتۀ قابلتوجه این است که رسانهها، که تا پیش از این فقط شیفتۀ یوتوپیای نظامی جنگ ستارگان (Star Wars) بودند و جهان را تنها از منظر موشکها، جنگهای هستهای و تسلیحات موشکی تحلیل میکردند، ناگهان با رویدادهای افغانستان متوجه شدند که اگر بخواهیم تحولات غیرقابل تبیین را فقط از طریق منطق عقلانیِ بهینهسازی هزینهها و سودها تحلیل کنیم، به خطا خواهیم رفت. در چنین شرایطی، لازم است از جغرافیدانان، زبانشناسان، مردمشناسان، تاریخدانان و جامعهشناسان پرسوجو کنیم.
همزمان، «دوزخیان روی زمین»—افغانها و پاکستانیها—[هم] ناگهان به موضوع اصلی روزنامهها تبدیل شدهاند. اکنون همه جا میتوان خواند و شنید که در مورد این مسلمانانِ عمامهبهسر اظهاراتی بیان میشود که بسیار عاقلانهتر و دقیقتر از گذشته است. در حالی که پیش از این، آنها صرفاً با تحقیر و بیاعتنایی روبهرو بودند.
من دوست دارم به آنهایی که معمولاً تنها به اقتصاد اعتماد دارند، بگویم که یکی از جنبههای مثبت این بحران، یادآوری محدودیتهای شیوۀ تفکر اقتصادی و مدلهای ریاضی آن است. در عین حال، این بحران باعث شده که علوم اجتماعی و مدلهای آنها دوباره مورد توجه قرار گیرند. درست است که این علوم اغلب نمیتوانند بهطور کامل فرمولبندی شوند یا در قالبهای استاندارد ریاضی درآیند، اما این امر از ارزش و دقت آنها نمیکاهد—بلکه برعکس، آنها برای اقدام عقلانی در جهان امروز کاملاً ضروریاند.