انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دربارۀ دائره‌المعارف [روشنگری]: بخش دهم، چه کسانی با دائره‌المعارف به مخالفت برخاستند؟

دربارۀ دائره‌المعارف [روشنگری] (۱۷۵۱ 1772)/ بحث درباره دائره‌المعارف: چه کسانی با دائره‌المعارف به مخالفت برخاستند؟ (بخش ۱۰)/ گردآوری: کریستیان دنی/ برگردان: مهرنوش غضنفری

درون جامعۀ نظام سنتی، مدافعان استبداد سیاسی و قدرت مذهبی از همان ابتدا تهدیدی را که دائره‌المعارف متوجه آنان می‌کرد، دریافتند: ظهور تفکر انتقادی، دسترسی به دانش، و به چالش کشیدن هر گونه اقتداری، پایه‌های قدرت آنان را به خطر می‌انداخت. بنابراین «مقاومت» را  برابر [اصحاب] دائره‌المعارف سازماندهی کردند. این مقاومت که به‌ویژه توسط حزب دینداران تغذیه می‌شد، به ممنوعیت این اثر انجامید. پس از انقلاب، از همان سالی که نظام سلطنت برای نخستین بار به قدرت بازگشت (سال ۱۸۱۴)، شبح دائره‌المعارف بار دیگر حامیان نظم مستقر را به وحشت انداخت.

با این حال، طی دو قرن گذشته، مسیر اروپا تحت نظارت آرمان‌های دائره‌المعارف‌نویسان پیش رفته است: تساهل، پیشرفت، دانش… آیا ارزش‌های دائره‌المعارف به‌طور قطعی پیروز شده‌اند؟ البته مسلم است اندک‌اند کسانی که امروزه به خود این اصول، به‌خودی‌خود، اعتراض داشته باشند. اما در مواجهه با فاجعه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و به‌طور کلی مصیبت‌های انسانی که سدۀ بیستم به فراوانی به بار آورده است، برخی بر این باورند که، بی‌گمان، با وجود تمام سخنان زیبا، شکست عقلانیت در کمین است. پس در برابر یورش بربریت، مبارزۀ [اصحاب] دائره‌المعارف همواره باید از نو آغاز شود.

 

متن نخست، پدر برتیِه[۱]، نشریه تروو[۲] (۱۷۵۲)

یسوعیان از نخستین مخالفان دائره‌المعارف بودند. نشریه آن‌ها، به سردبیری پدر برتیه، تهدیداتی را در آثار دیدرو و دالامبر علیه مذهب کاتولیک و ساختار اجتماعی می‌یافتند و به همین دلیل، به نقد روشمند و سختگیرانه از مقالاتی می‌پرداختند که به نظرشان زیان‌بارترین آن‌ها بودند. در اینجا گزیده‌ای از نقد بخش ابتدایی مقاله اقتدار سیاسی آورده شده است.

آیا باور خواهیم کرد که در حالت معمول، به محض این‌که پسری قادر به اداره‌ کردن خویش شود، یعنی ظاهراً به محض رسیدن به سن عقل، دیگر پدر نباید هیچ‌گونه اقتداری بر پسرش داشته باشد؟ اما اگر فرض کنیم که توانایی اداره‌ کردن خویش تا سن پانزده یا بیست سالگی به‌ دست نمی‌آید، آیا باز هم باور خواهد شد که در وضعیت طبیعی، تمام اقتدار پدر باید در این سن پایان یابد؟ آیا با نظم طبیع  هماهنگ نخواهد بود اگر در تمام طول زندگی فرزندان، نشانه‌هایی از این اقتدار باقی بماند؟ به نظر می‌رسد که این اصول از کتابی به عاریت گرفته شده است با عنوان: رساله‌ای درباب قدرت پادشاهان بریتانیای کبیر[۳] که در سال ۱۷۱۴ از انگلیسی ترجمه شد و در خود انگلستان به عنوان منبعی که به شورش و خیانت مشروعیت می‌بخشد، پذیرفته نشده است. در این کتاب درباره قراردادها، توافق‌نامه‌های میان شاه و مردم بسیار گفته شده است. در آنجا گفته می‌شود که: «هنگامی که پادشاهی را انتخاب می‌کنیم، او متعهد می‌گردد که جامعه را مطابق با شرایط مقرر در قرارداد اداره کند. زیرا پادشاه قدرتش را از افرادی می‌گیرد که او را برمی‌گزینند، کسانی که او را به قدرت می‌رسانند و جز این‌که تنها مجری اراده آنان باشد، وظیفه دیگری ندارد.»

 

متن دوم، نوشته ژاکوب – نیکولا مورو[۴]، رساله‌ای جدید برای  (۱۷۵۷)

تاریخچه کاکواک‌ها[۵] (افراد شرور) لحظات کلیدی را برای مخالفان دائره‌المعارفی را تشکیل می‌دهد. کتابدار ملکه، مورو، داستانی تمثیلی را روایت می‌کند که در آن راوی با وحشی‌هایی درنده خو مواجه می‌شود که آیین‌های رازآمیزی را انجام می‌دهند. بر کسی پنهان نبود که نویسنده، [اصحاب] دائره‌المعارف‌، اثر و افکار آن‌ها را هدف قرار داده بود. به عنوان مثال در این مراسم …

نمی‌دانم آیا توان آن را دارم که آن‌چه درون خودم اتفاق افتاده بیان کنم یا نه، و تنها می‌توانم آن را از طریق تصاویر ناقص منتقل کنم. برای چند لحظه بینایی‌ام را از دست دادم و در این فاصله به نظرم رسید که تمام آنچه از افکار قبلی‌ام باقی مانده بود، از مغزم رخت بربست. [ … ] فکر می‌کردم تمامی علوم با نظم درونی خود، در آن‌جا به صف شده‌اند. آن‌ها هر چه بیشتر در جای خود قرار می‌گرفتند، پریشانیم کاهش می‌یافت، خود را مجذوب شناخت طبیعتی یافتم که از من موجودی بسیار کامل‌تر از همتایانم ساخته بود، در آن لحظه می‌توانستم خودم را بالاتر از خود انسانیت بدانم، با حس نیکی ژرفی که در قلبم یافتم، و آمیزه‌ای از محبت و احترام سخاوتمندانه‌ای که نسبت به باقی نسل بشر احساس می‌کردم، سرانجام چشمانم را باز کردم. به شدت حیرت کرده بودم که دیگر میز، صندوقچه‌‌های کوچک، و چادری را که همه این‌ها در آن اتفاق افتاده بود، نمی‌دیدم و فقط راهنمایم را می‌دیدم که به نظرم قدش از ۱۸ متر هم بلندتر شده بود؟ با این حال سرم همچنان هم‌سطح سر او باقی مانده بود. [در این لحظه] خودم را دیدم، به سختی می‌توانم آن‌چه را می‌بینم، باور کنم. من غول پیکرم و به مانند یک پر خود را سَبُک احساس می‌کنم. وقتی اطراف را می‌نگرم، تمام کاکواک‌هایی را که روز قبل دیده بودم، می‌یابم. می‌توانم خطوط چهره‌شان را تشخیص دهم، صدایشان را می‌شنوم، آنها برای تبریک گفتن به من می‌آیند. به نظرم تمامی مردان و زنان به همان اندازه رشد کرده‌اند. با این حال، ما به سختی زمین را لمس می‌کنیم. با کم‌ترین حرکت، با یک پرش کوچک سرمان به آسمان می‌خورد.

«ببینید، پیرمرد از کشف عظمت طبیعت به گریه افتاده است. همین طبیعت است که ما را از یک انسان عادی بزرگ‌تر می‌سازد. این همان طبیعت است که جهان را زیر پاهای حکیمان قرار می‌دهد. از خودت نپرس که آیا این بزرگی واقعیت دارد یا خیالی است. برای خوشبختی‌ات، همین که خودت را بزرگ بشماری، و برای عزت نفس‌ات همین که دیگران با تو هم‌نظر باشند، کافی است. تو تعصبات را از بین خواهی برد. با اشتباهات مبارزه خواهی کرد. تمام اصولی را که انسان‌های ضعیف ساخته‌اند یا به آن‌ها معتقدند، از بین خواهی برد. از این به بعد وظیفه تو این است که به آن‌ها ثابت کنی که فریب خورده‌اند. با پایین آوردن ارزششان، خودت را تقویت کن. آن‌ها به تو احترام بیشتری خواهند گذاشت. تو می‌توانی در هوا پرواز کنی. در اوج بزرگی‌ات، جهان را در نظر بگیر و هرگز به پایین قدم مگذار مگر برای هجوم آوردن به خطاها، همان‌گونه که عقاب بر طعمه خود می‌تازد.»

 

متن سوم، نوشته پدر روحانی کلود ماری گویون[۶]، ندای غیبی فیلسوفان جدید (۱۷۵۹)

این متن، نوشتاری تهاجمی و کینه‌توزانه به فهرست کردن «گناهان» منسوب به [اصحاب] دائره‌المعارف پرداخته است. این اثر به همراه دیگر آثار مشابه، به تصمیم سلطنت جهت ممنوع کردن دائره‌المعارف در مارس ۱۷۵۹ سرعت بخشید.

عده زیادی را می‌توان یافت که قصد دارند شعله دین را به کلی خاموش کنند و با وعده مصونیت از مجازات، مسیر آزاد برای پیشرفت تدریجی سیلی از رذایل را هموار سازند؛ رذایلی که به انکار معنویت و جاودانگی روح می‌انجامند. به زعم آن‌ها، این مسیر تنها مفاهیمی ساختاری و قوای حساسی است که در انسان و حیوان مشترک است و به محض اینکه دستگاه انسانی شروع به فروپاشی می‌کند، کارکرد و ماهیت وجودی خود را از دست می‌دهد. به آن‌ها گوش دهید، آن‌ها می‌گویند که ماده قادر به تفکر است؛ ایده‌ها، قضاوت‌ها و حافظه ما تنها ظاهری از آشفتگی‌های خاص ماده است و مبارزه با این احساس با سلاح دین ظلمی است که به طور کامل مسئله‌ای فلسفی است.

برخی دیگر تمام اصول اخلاقی، قوانین اجتماعی، امنیت عمومی، تبعیت مشروع و به طور نظمی را که باید در کیهان حاکم باشد و به آن آرامش و زیبایی می‌بخشد، واژگون می‌سازند. اگر بخواهیم آن‌ها را باور کنیم، انسان‌هایی که هزاران سال در وضعیت حیوانی و ددمنشانه، بدون هیچ‌گونه پوشش، زبان و یا جامعه زیسته‌اند، در نهایت به قوانینی اختیاری و محلی دست یافتند که تنها برای کسانی واجب است که خود خواهان آن‌ها هستند. قانون طبیعی[۷]  چیزی جز فریب نیست. رذیلت و فضیلت تنها پیش‌داوری‌هایی هستند که ضعف و خرافات بشر آن‌ها را ساخته و به طرز احمقانه‌ای از دوران کودکی در ذهن ما کاشته‌اند. قتل، بی‌عدالتی، کلاهبرداری، دزدی و زنا به خودی خود بد نیستند. انسانیت، حسن نیت، انصاف، درستکاری و اعتدال تنها فضیلت‌های ساختگی و آرمانی انسان‌ها هستند. وجدان نه چیزی را تجویز می‌کند و نه نهی. علاقه‌ مندی‌های خاص، چه واقعی و چه خیالی، و لذت‌های جسمانی تنها قوانینی هستند که باید ما را هدایت کنند و بر دنیای اخلاقی حاکم باشند. حاکمان، هر طور که فکر کنند، تنها داوران خیر و شر، و حق و ناحق هستند.

اگر با طرفداران کیش عقل سخن بگویید، به شما می‌گویند که انسان هیچ‌گونه وظیفه‌ای جهت ادای احترام به خدا ندارد و با جسارت تمامی متکلمان را برای اثبات خلاف آن به چالش می‌کشند. در بسیاری آیین‌های پرستش داوطلبانه در چین، هند، قسطنطنیه، آفریقا، آمریکا، لندن یا در رم، همه چیز برابر است، ما فقط در رابطه با تعصباتمان از یکدیگر متمایز می‌شویم. والدین حقوق می‌گیرند و از فرایند زایش راضی هستند. [اما] فرزندان به آن‌ها احترام نمی‌گذارند، از آن‌ها تبعیت نمی‌‌کنند و حتی آن‌ها را به رسمیت نیز نمی‌شناسد. طبیعت با آوردن نمونه‌هایی از جانوران، خود را از آن رها می‌سازد، و … و … و …

در ادامه چند مقاله آورده شده است که اصول فیلسوفان جدید را شرح می‌دهد. آن‌ها در حالی‌که از سکوی باشکوه تخیل برخاسته‌اند، اعلام می‌کنند که تنها منابع عقل و علم و فضیلت هستند.

 

متن چهارم، ژوزف مِستر[۸]، غروب‌های سن‌پیترزبورگ

سی سال پس از انقلاب، هفتاد سال پس از انتشار دائره‌المعارف، مخالفان روشنگری هم‌چنان تنفری عمیق نسبت به فیلسوفان به طور عام، و به طور خاص، نسبت به اصحاب دائره‌المعارف دارند. در این میان ژوزف دو مستر، نویسنده ضدانقلابی است که در بحبوحه احیای سلطنت، این متن تهاجمی خشن را به نگارش درآورد.

اما آقایان، آیا می‌دانید این سیلاب آموزه‌های وقیحانه از کجا سرچشمه می‌گیرد که خدا را بی‌ هیچ‌گونه ملاحظه‌ای قضاوت کرده و او را به دلیل احکامش مواخذه می‌کنند؟ سرمنشأ، این خیل عظیمی است که به آن‌ها، لقب عالِم داده‌ایم و حتی در این قرن که با دومین نسل از آن‌ها مواجه‌ایم، نتوانستیم احترام و جایگاه ویژه‌ای برایشان قائل شویم. پیشتر، تعداد این علما بسیار کم بود و در میان آن‌ها تعداد اندکی بودند که به دین ایمان نداشتند. اما امروز، ما فقط علما را می‌بینیم: عالِم بودن به شغلی رسمی بدل شده است، جمعیتی کثیری که خود را ملتِ عالِمان می‌خوانند؛ و در میان آن‌ها، آن استثنای بسیار اسفناک به قانون تبدیل شده است. آن‌ها همه جا را زیر نفوذ بی حد و حصر خود درآورده‌اند؛ و با این حال، اگر در جهان امری قطعی باشد، به نظرم اینست که علم این اختیار را ندارد که انسان‌ها را راهنمایی کند. هیچ امر ضروری به آن سپرده نمی‌شود: باید عقلمان را از دست داده باشیم تا به این باور برسیم  خداوند علم را به عالمان سپرده تا به ما بیاموزند که خدا چیست و ما چه چیزی به او مدیونیم. بر اسقفان اعظم، اشراف و افسران بزرگ دولت است که امین و نگهبان حقایق محافظه‌کارانه باشند؛ به ملت بد و خوب را بیاموزند. در نظم اخلاقی و معنوی چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است: دیگران حق ندارند درباره این‌گونه مسائل استدلال کنند. آن‌ها می‌توانند با علوم طبیعی وقتشان را پر کنند: از چه چیزی می‌توانند شکایت کنند؟ اگر فردی، در جهت حذف اصول جزمی ملی سخن براند یا متنی را به نگارش درآورد، باید به عنوان دزد خانگی به دار آویخته شود. خود روسو بدون این‌که متوجه باشد چه سرنوشتی برای خود رقم می‌زند، این موضوع را تأیید می‌کند[۹].

چرا به طور نسنجیده به همگی اجازه دادیم که حرف بزنند؟ این همان بلایی است که کارمان را خراب کرد. [جایگزین: دادن آزادی بی‌قید و شرط بیان به همه، همان بلایی بود که به سقوط انجامید.] تمامی فیلسوفان (یا کسانی که به این نام خوانده شده‌اند) از غرور و سرکشی شدیدی برخوردارند که هیچ عاملی توان مهار آن را ندارد: آن‌ها، بدون استثنا، از تمایزاتی بیزارند که از آنها برخوردار نیستند. هیچ مقامی نیست که آن‌ها را ناراضی کند؛ از هر چیزی که بالاتر از خودشان باشد، بیزارند. بگذارید به کار خود ادامه دهند، به همه چیز حمله می‌کنند، حتی به خدا، زیرا که او سرور و ارباب است. آیا این‌ها همان‌هایی نیستند که علیه پادشاهان و ضد خداوند که منصبشان را از او گرفته‌اند، قلم فرسایی کرده‌اند؟

 

متن پنجم، نوشته فیلیپ سولرس[۱۰]، (۲۰۰۶) «روشن کردن مجدد شعله‌های عصر روشن‌گری»

بحث درباره تحولات ارزش‌های روشنگری و میراث [اصحاب] دائره‌المعارف تمام نشده است. فیلیپ سولرس، مقاله‌‌نویس و نویسنده رمان‌، دوباره بر ضرورت آن تأکید کرده و اضطرار «روشن کردن مجدد شعله‌های عصر روشن‌گری» را اعلام می‌کند.

روشن‌نگرها؟ در حال حاضر هیچ کجا پیدایشان نمی‌کنیم، یکی به من می‌گوید خود را کور کرده‌اند، دیگری می‌گوید کهنه و از رده خارج شده هستند، نفر سوم با گستاخی می‌گوید زمینه‌ساز استبداد بودند. ولتر؟ برخی او را به سخره می‌گیرند، برنامه‌اش به درد نمی‌خورد. علاوه بر این، او هنگام مرگ، ثروتمند بود (که در تفکر چپ گناهی بزرگ به حساب می‌آید)، او همه‌چیز را به مضحکه می‌گرفت (انتقاد از سوی راست‌گرایان)، او هوادار انگلستان بود، از چین طرفداری می‌کرد و کمی جمهوری‌خواه بود (به طور کلی او را محکوم می‌کنند). به او لقب «مهمانخانه‌دار اروپا» را داده بودند؟ به وضوح می‌بینید که او از ما نیست.

نویسندگان ناگهان فکر کردن را آغاز می‌کنند. آن‌ها اجازه نمی‌گیرند، در دانشگاه تدریس نمی‌کنند، احساس می‌کنند که وضعیت اضطراری است، تغییر بزرگی در راه است، از این رو مجموعه‌ای روشن از خاطرات، دغدغه انتقال صحیح مفاهیم، مبارزه با فراموشی و بی‌توجهی، بازنگری دائره‌المعارف، و هر نوع مدخل را (مانند نامه‌ها، روزنامه‌ها، رمان‌ها، مقالات، افتراها، لغت‌نامه‌ها، تحقیقات تاریخی، اشتیاق به کتابخانه‌ها) ضروری می‌دانند. همه آن‌ها، خوانندگان بزرگی هستند که بیش از هر چیز، از ناپدید شدن هنر خواندن، از ضربه‌ای که کتاب‌هایی همچون انجیل و قرآن ممکن است بخورند، و شاید حتی از روزی بیم دارند که مطالعه به کلی از میان برود؛ به عبارتی دیگر، از زوال تفکر انتقادی و خاموشی آزادی اندیشه هراس دارند که به نظر می‌رسد به آن نزدیک شده‌ایم.

 

[۱] Guillaume François Berthier(1704 – 1782)، نویسنده فرانسوی و یسوعی اهل بحث و جدل. «–  نقل از ویکی‌پدیا»

[۲] Le journal de Trevoux، نشریه تروو، که عنوان رسمی‌اش، رساله‌های تاریخ علوم و هنرها  (Mémoires pour l’Histoire des Sciences & des Beaux-Arts) بوده، اما اغلب به نام  رساله‌های تروو (Mémoires de Trévoux) نامیده می‌شود، مجله دانشگاهی تأثیرگذاری  بود که در سال‌های ۱۷۰۱ – ۱۷۸۲ به صورت ماهانه در فرانسه منتشر می‌شد که به بررسی انتقادی موضوعات معاصر و بیشتر غیر داستانی می‌پرداخت.  اکثر نویسندگان اعضای انجمن یسوعیان بودند، اگرچه ارتباط خود را با آن مجمع کم اهمیت جلوه می‌دادند. با این حال نسبت به مسائل دینی، اخلاقی یا سیاسی بی‌تفاوت نبودند. «–  نقل از ویکی‌پدیا»

[۳] Traite du pouvoir des rois de la Grande-Bretagne

[۴] Jacob-Nicolas Moreau(1717 – 1803)، مورخ فرانسوی  و تاریخ نگار فرانسه و از مدافعان مهم رژیم سلطنتی کهن. «–  نقل از ویکی‌پدیا»

[۵] این واژه اصطلاحی ضد روشنگری است که در حدود سال ۱۷۵۷ توسط مخالفان فیلسوفان روشنگری ابداع شد و به ویژه به منظور تمسخر نویسندگان دایره المعارف. این کلمه ابداعی، ترکیبی از صفت یونانی kakos (بد) و کلمه couac به معنای زننده است. «– م»

[۶] Claude Marie Guyon (1699 – 1771)، کشیش، راهب بزرگ، نویسنده و مورخ فرانسوی. «–  نقل از ویکی‌پدیا»

[۷] به عقیده طرفداران سنت طبق دستورات خداوند، قانون طبیعی تمایز بین خیر و شر را به وضوح مشخص می کند. «– م»

[۸] Joseph de Maistre(1753 – 1821)، سیاستمدار، فیلسوف، مورخ و نویسنده سلطنت‌طلب و مخالف با انقلاب قرن هجدهم میلادی اهل فرانسه. «–  نقل از ویکی‌پدیا»

[۹] «هر فرد شروری که به قانون اجتماعی تجاوز می‌کند، با عمل بد خود، نسبت به وطنش، یاغی و خائن محسوب می‌شود. او با تجاوز به قوانین جامعه از عضویتش خارج شده و حتی با آن  وارد جنگ می‌گردد. در این‌صورت بقای دولت با بقای او سازش‌ناپذیر است و یکی از آن‌ها باید نابود شود؛ بنابراین با کشتن مجرم، دشمنی را نابود کرده‌اند و نه عضوی از جامعه را» (قرارداد اجتماعی، ژان‌ژاک روسو، فصل پنجم، حق‌ زندگی و مرگ، ص ۴۲) دو مستر با نقل این بخش از قرارداد اجتماعی روسو، با کنایه‌ای گزنده اشاره می‌کند که روسو خواستار مجازاتی است که می‌تواند بر خود او اعمال شود.

[۱۰] Philippe Sollers (1936 – 2023)، نویسنده و منتقد فرانسوی. «–  نقل از ویکی‌پدیا»