بحث درباره دائرهالمعارف
متونی که در این بخش گرد آمدهاند، هر یک نمونهای گویا از جریان فکری قرنیاند که به «عصر روشنگری» شهرت یافته است؛ دورانی که در آن، عقل، تجربه، و تأمل انتقادی جایگاه ویژهای یافتند و تلاشهایی گسترده برای بازاندیشی در سنتهای فکری، اجتماعی و سیاسی آغاز شد.
نویسندگان این مقالات، همچون ولتر، دیدرو و هولباخ، نهفقط از چهرههای شاخص این جنبش فکری بودند، بلکه در تدوین و انتشار دایرهالمعارف بزرگ فرانسه نیز نقشی مؤثر ایفا کردند؛ اثری که میتوان آن را نقطهعطفی در شکلگیری خودآگاهی مدرن دانست.
نوشتههای مرتبط
آثار پیشِ رو، از تأملات فلسفی تا نقدهای اجتماعی و فرهنگی را دربرمیگیرند و در فضایی شکل گرفتهاند که پرسش از آزادی، مدارا، جایگاه دین، و نقش خرد انسانی، به یکی از بنیادینترین دغدغههای روشنفکران بدل شده بود. در این فضا، نوشتار ابزاری برای گفتوگو با نظام موجود و افقگشایی برای امکانهای دیگر به شمار میرفت.
ارائۀ این مجموعه، کوششی است برای قرار دادن مخاطب در بستر تاریخی و فکری این متون، و فراهم آوردن زمینهای برای درک بهتر پیچیدگیها و دلالتهای آنها، در پیوند با عصری که هنوز پژواک اندیشههایش در زمانۀ ما به گوش میرسد.
مترجم
شعار روشنگری این است:
جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کار گیری
امانوئل کانت[۱]
دوباره بخوانیم
هولباخ، عقل سلیم یا ایدههای طبیعی در تقابل با ایدههای ماوراءطبیعی (۱۷۷۳)
این متن خلاصهای است از نوشته بارون هولباخ، همکار دائرهالمعارف، ملحدی راسخ و فردی که به شدت با هرگونه برتری انسان در نظام طبیعت، مخالف بود.
آیا انسانِ بیفرهنگ، بیتجربه و بیخرد، سزاوارِ خوارشماری و نفرتانگیزتر از پَستترین حشرات یا درندهترین حیوانات نیست؟ آیا در طبیعت، موجودی نفرتانگیزتر از تیبِریوس[۲]، نرون[۳]،یا کالیگولا[۴] وجود دارد؟ آیا این ویرانگرانِ نوع بشر، که به نامِ فاتحان شناخته میشوند، روحی شایستهتر از خرسها، شیرها و پلنگها دارند؟ آیا در جهان، حیواناتی منفورتر از ستمگران وجود دارند؟
رفتارهای نابخردانۀ انسان مقابل عقل خیلی زود آن برتریای را که انسان بیهیچ دلیلی برای خود در برابر دیگر حیوانات قائل میشود، از میان میبرد. چه بسیارند حیواناتی که نسبت به حیوانی که خود را معقول و معقول مینامد انعطاف، تأمل و تعقل بیشتری نشان میدهند! آیا در میان جوامع انسانی که اغلب شامل بردهها و ستمدیدگان میگردد، جوامعی به خوبیِ جامعه مورچهها، زنبورها و سگهای آبی وجود دارد؟ آیا تا به حال دیدهایم که جانوران وحشی همنوع در دشت قرار ملاقات ترتیب میدهند تا همدیگر را بدرند و و بدون هیچگونه سودی یکدیگر را نابود کنند؟ آیا شاهد وقوع جنگهای مذهبی بین آنها هستیم؟ ظلم جانوران به گونههای دیگر با انگیزه رفع گرسنگی، نیاز به غذا است [در حالیکه] ظلم انسان به انسان تنها به دلیل غرور اربابان، و جنون تعصبات نابخردانه خود اوست.
ولتر، رسالهای درباب مدارا (۱۷۶۳)
ولتر رسالهای درباب مدارا را پس از مرگ ژان کالاس[۵] منتشر کرده، فردی که به ناحق متهم شده بود که پسرش را کشته تا او را از گرویدن به کاتولیسیسم بازدارد. وی در سال ۱۷۶۲ اعدام شد. ولتر موفق شد این اشتباه بزرگ قضایی را برملا کند. قضیه کالاس به نماد مبارزه با تعصب مذهبی تبدیل شد. این رساله فرصتی برای ولتر بود تا متنش را به صورت «مناجاتی با خدا» تدوین نماید و در آن باور دئیستی (خداانگاریِ مبتنی بر عقل) خود را اعلام میکند.
«بنابراین دیگر خطابم به انسانها نیست. با توام، ای خداوند تمامی موجودات، ای پروردگار همه جهانها و همه زمانها: اگر به موجودات ضعیفی که در بیکرانگی گم شدهاند و برای سایر بخشهای کائنات نامحسوسند، اجازه داده شده باشد که از تو چیزی بخواهند، از تو که همه چیز اعطا کردی، از تو که احکامت تغییرناپذیر [و] ابدیاند، مرحمت بفرما با ترحم به خطاهای طبیعیمان بنگر. و بگذار این اشتباهات مصیبتی برای ما به بار نیاورند. تو دل ما را بهمنظور نفرت و دستهایمان برای سلاخی یکدیگر به ما ندادهای. بگذار که ما به یکدیگر کمک کنیم تا بار زندگی سخت و گذرا را تحمل کنیم؛ بگذار که تفاوتهای کوچک میان لباسهایی که بدنهای ما را میپوشاند، مابین تمامی زبانهای اَلکنمان، میان عادات خندهدار ما، میان قوانین ناقص ما، میان نظرات بیمعنی ما، و میان شرایطی که برای چشم ما نامتناسب است و اما در مقابل تو برابرند، نشانههایی از نفرت و آزار نباشند.[ … ] باشد که همه انسانها به یاد بیاورند که برادرند! بگذار که آنها از ستمی که بر انسانها روا میدارند متنفر باشند، همچنان که از دزدی که میوههای کار و صنعت صلحآمیز را به زور میرباید متنفرند! اگر بلای جنگ اجتنابناپذیر است، پس از هم نفرت نداشته باشیم، یکدیگر را در دل صلح پاره نکنیم، و از لحظههای زندگیمان استفاده کنیم تا به یکدیگر در هزار زبان مختلف از سیام[۶] گرفته تا کالیفرنیا[۷]، لطف تو را که این لحظه را به ما دادهای، ستایش کنیم.
دیدرو، نامهای درباره کسب و کار کتابفروشی (۱۷۶۳)
دیدرو «نامهای درباره کسب و کار کتابفروشی» را در سال ۱۷۶۳ به نگارش درآورد و در سال ۱۸۶۷ منتشر کرد که خطاب به مدیر کتابفروشی و مسئول عالی هیئت ممیزهای بود که هر آنچه را در فرانسه منتشر میشد، از نظر میگذراندند. این متن، با تأکید بر اصول آزادی بیان و استدلال دقیق، نسبت به کاربردشان روش محافظهکارانهتری را در پیش میگیرد.
شما میدانید که وقتی واژهنامه بیل[۸] منتشر شد، چه موفقیتی به دست آورد و چگونه سراسر اروپا برای به دست آوردن این اثر شور و شوق نشان داد؛ چه کسی بود که نخواهد به هر قیمتی که شده، نسخهای از بیل داشته باشد؟ و چه کسی بود که علیرغم همه مراقبتهای وزارتخانه، آن را به دست نیاورده باشد؟ افرادی که آن را نزد کتابفروشان ما پیدا نمیکردند، به خارج از کشور روی میآوردند؛ کتاب از راههای غیرمستقیم به کشور وارد میشد و پول ما از کشور خارج میشد. یکی از کتابفروشها، که از روی منافع شخصی خود و با تکیه بر ملاحظه منطقی و سیاسی برانگیخته شده بود، نزد وزیر رفت و بهراحتی توانست او را به تفاوتی که بین خرید کتاب از خارج و تولید و سپس فروش آن در داخل توسط کتابفروشان وجود دارد، و نیز درآمدزایی حاصل از آن، آگاه سازد؛ وزیر به او پاسخ داد که حق با اوست، اما با این حال، او هرگز دروازههای سلطنت را به روی بیل باز نخواهد کرد. این اظهارات عادلانه و رد قاطع درخواستش، کتابفروش را شگفتزده کرد، اما وزیر بلافاصله اضافه کرد: «ما باید بهتر عمل کنیم، باید آن را چاپ کنیم»؛ و بیل همینجا (در فرانسه) به چاپ رسید.
پس از شما میپرسم، آقا، اگر عاقلانه بود که در فرانسه چاپ سوم یا چهارم بیل را منتشر کنند، آیا احمقانه نبود که چاپ اول یا دوم آن را منتشر نکردند؟
من وارد این بحث نخواهم شد که آیا این کتابها بهاندازهای که میگویند خطرناکاند یا نه، و آیا دروغ و سفسطه، دیر یا زود، شناخته و تحقیر نمیشوند؟ آیا حقیقت، که هرگز خفه نمیشود، بهتدریج گسترش نمییابد، و با پیشرفتهای تقریباً نامحسوس بر پیشداوریهایی که پیش از آن وجود داشته، غلبه نمیکند و آیا حقیقت، که تنها پس از گذشت زمانی شگفتانگیز عمومی میشود، میتواند واقعاً خطری حقیقی داشته باشد؟ اما آنچه من میبینم این است که هرچه ممنوعیت سختگیرانهتر باشد، قیمت کتاب بالاتر میرود، اشتیاق به خواندنش بیشتر میشود، بیشتر خریداری و بیشتر خوانده میشود.
و چند اثر را که بهدلیل میانمایگی (ضعف) محکوم به فراموشی بودند، فقط همین محکومشدنشان مشهور نکرد؟ چند بار پیش آمده که ناشر و نویسندۀ اثر دارای امتیاز رسمی، اگر جرأت میکردند، به قضات عالیرتبۀ پلیس نمیگفتند: «آقایان، لطفاً حکم کوچکی صادر کنید که مرا محکوم کند به اینکه کتابم پایین پلکان بزرگ شما تکهتکه و سوزانده شود؟!»
وقتی حکم ممنوعیت کتابی اعلام میشود، کارگران چاپخانه با خود میگویند: «خُب، باز هم نسخۀ دیگر! »
بنابراین، فکر میکنم برای ادبیات و تجارت سودمند است که مجوزهای ضمنی (یعنی نانوشته) را بینهایت افزایش دهیم، و برای انتشار و پخش کتاب فقط نوعی رعایت ظاهری باقی بگذاریم که بتواند خیالِ آدمهای سطحینگر را راحت کند.
نویسندهای را محکوم میکنند، قوانین او را طرد میکنند، حکم محکومیتش منتشر میشود، کتابش تکهتکه و سوزانده میشود، و دو ماه بعد او را در محله کتابفروشان رود سن (در دکههای فروش کتاب دستدوم) میبینیم! این، بیاحترامیِ آشکار به قانون است که قابل تحمل نیست.
ولتر، نامههای فلسفی (۱۷۳۴)
ولتر پس از بازگشت از تبعیدش از انگلستان (۱۷۲۶-۱۷۲۸) نامههای فلسفی را به نگارش درآورد. او که شیفته نهادهای سیاسی انگلستان شده بود، روحیه کارآفرینی و نبوغ انگلیسی را در تجارت تحسین میکرد و همیشه آن را در مقابل بیکاری اشراف فرانسوی قرار میداد که فعالیتهای حرفهای را شرمآور میدانستند.
تجارت، که در انگلستان شهروندان را ثروتمند کرده بود، به آزادی آنها کمک کرده و این آزادی نیز تجارت را تقویت کرده است؛ از این رو عظمت دولت شکل گرفت. این تجارت بود که به تدریج نیروی دریایی را به وجود آورد که موجب تسلط انگلیسیها بر دریاها گردید. اکنون آنها نزدیک به دویست کشتی جنگی دارند. نسلهای آینده شاید با شگفتی یاد بگیرند که جزیرهای کوچک که خود تنها مقداری سرب، قلع، خاک کشاورزی و نخ ظریف دارد، به وسیله تجارتش به اندازهای قدرتمند شده که در سال ۱۷۲۳ توانسته سه ناو را به سه گوشه مختلف دنیا بفرستد؛ یکی در برابر جبل الطارق، که با تسلط و قدرت نظامی خود آن را حفظ کردهاند، دیگری به پورتوبلو[۹]، برای گرفتن ثروتهای هندوستان از پادشاه اسپانیا، و سومی در دریای بالتیک، برای جلوگیری از نبرد قدرتهای شمالی.
زمانی که لویی چهاردهم [مرزهای] ایتالیا را به لرزه درآورد و ارتش او که پیشتر ساووآ [۱۰] و پیهمونته[۱۱] را فتح کرده بود و آماده بود تا تورین[۱۲] را نیز تصرف کند، شاهزاده یوجین[۱۳] مجبور شد از مرکز آلمان به یاری دوک ساووآ بشتابد. ولی پولی نداشت و بدون پول هیچکس نمیتواند هیچیک از شهرها را بگیرد یا از آنها دفاع کند. به همین دلیل از بازرگانان انگلیسی درخواست کمک کرد. در کمتر از نیم ساعت پنجاه میلیون قرض گرفت. با این کار او تورین را آزاد کرد، فرانسویها را شکست داد و به کسانی که این مبلغ را قرض داده بودند، این یادداشت کوچک را نوشت: «آقایان، من پول شما را دریافت کردم و امیدوارم توانسته باشم از آن برای رضایت شما استفاده کرده باشم.»
تمام اینها به یک تاجر انگلیسی غروری بهجا و مشروع میدهد و به او جسارتی میدهد که خود را، با یک شهروند رومی مقایسه کند. به همین دلیل، حتی فرزند کوچکتر یک اشرافزاده از خاندان سلطنتی انگلیس هم از تجارت بیزار نیست. میلورد تاونشند[۱۴]، وزیر دولت، برادری دارد که راضی است تاجری در منطقه تجاری لندن باشد. در دورانی که میلود آکسفورد بر انگلستان حکومت میکرد، برادر کوچکترش در حلب پستچی بود و از بازگشت به وطن خود امتناع کرد و در همانجا درگذشت. این سنت که آرام آرام در حال از بین رفتن است، برای آلمانیها که به اشرافزادگی و اصالت خانوادگی خود میبالند، به نظر عجیب میآید. آنها نمیتوانند درک کنند که فرزند اشرافزادهای انگلیسی فقط تاجری ثروتمند و قدرتمند است، در حالی که در آلمان همه چیز در اختیار شاهزادههاست؛ حتی دیده شده که تا سی نفر از افراد با نام یکسان چیزی جز عنوان و نشان افتخار ندارند. در فرانسه هر کسی هر کسی که اراده کند، میتواند مارکی باشد؛ و هر کسی که از گوشهای دورافتاده از استانها به پاریس میآید با پولی برای خرج کردن و نامی که به -ac یا -ille ختم میشود[۱۵]، میتواند بگوید: «کسی مثل من، کسی از طبقه من» و با لحنی تحقیرآمیز درباره تاجری سخن بگوید؛ خود تاجر نیز بهحدی احمق است که گاهی از شغلش شرمگین میشود. با این حال، من نمیدانم کدامیک برای دولت مفیدتر است: اشرافزادهای خوشپوش که دقیقاً میداند پادشاه چه ساعتی از خواب برمیخیزد، چه ساعتی به رختخواب میرود، و با ایفای نقش برده دم درِ اطاق وزیر به خود احساس عظمت میبخشد؛ یا تاجری که کشورش را ثروتمند میکند، از دفترش به سورات[۱۶] و قاهره دستور میدهد و به سعادت دنیا کمک میکند؟
دیدرو، سالنها (۱۷۶۵)
دیدرو به درخواست دوستش گریم[۱۷]درباره سالنهای [نمایشگاههای] نقاشی که از سال ۱۷۵۹ تا ۱۷۸۱ در موزه لوور برگزار شد، نه نوشتار تدوین کرد. او در این متن شیفتگی خود را نسبت به یکی از تابلوهای گروز[۱۸] ابراز میدارد؛ اثری که در زمرۀ معروفترین آثار این هنرمند جای گرفت.
دختر جوانی که بر پرنده مردهاش میگرید
مرثیهای دلنشین! صنمکی ظریف که گسنر[۱۹] آن را خلق کرده است! این تصویر، قصیدهای از این شاعر است. تابلویی دلپذیر، خوشایندترین و شاید جالبترین اثر از سالن نمایشگاه. دختری که از روبهرو تصویر شده، سرش را بر دست چپش تکیه داده است. پرندهای مرده در بالای قفس قرار دارد؛ سرش به عقب آویزان شده، بالهایش به سمت بالا کشیده شده و پاهایش در هوا معلق ماندهاند. دختر به گونهای تصویر شده که گویی در طبیعیترین و عادیترین حالت خود قرار گرفته است! چقدر سرش زیباست! موهای سرش چقدر آراسته است! چهرهاش چه بیانی دارد! دردش عمیق است، او به تمامی در بدبختی خود فرو رفته است. به راستی این قفس برازنده آن است که جسد پرنده را دربر گیرد. گیاه زیبندهای که لابهلای میلهها پیچیده است! آه دست زیبا! ای دست زیبا! ای بازوی قشنگ! خمیدگی انگشتان، گودیها، نرمی، و رنگ سرخ نوک انگشتان که از فشار سر بر آنها ایجاد شده، همگی با چنان دقتی به تصویر کشیده شدهاند که نمیتوان از جذابیتشان چشم پوشید. اگر به این کودک و درد عمیقش احترام نمیگذاشتیم، بیشک به این دست نزدیک میشدیم تا آن را ببوسیم.
[…] موضوع این شعر کوچک آنقدر ظریف است که بسیاری از افراد آن را نفهمیدهاند؛ آنها فکر کردهاند که این دختر جوان تنها برای از دست دادن پرندهاش میگرید. گروز پیشتر یکبار همین موضوع را نقاشی کرده بود[۲۰]. دختری رعنا را با لباس سفید ساتن روبروی آینهای ترکخورده قرار داده بود که غرق در غم و اندوه عمیقی بود. آیا فکر نمیکنید که به همان اندازه که حماقت است که اشکهای دختر جوان در این سالن را به از دست دادن یک پرنده نسبت بدهیم، حماقت است که افسردگی دختر جوان در سالن قبلی را به آینه شکستهاش نسبت دهیم؟ این دختر برای موضوعی فراتر از مرگ پرنده گریه میکند. من دلیلش را میدانم و به شما خواهم گفت. پیشتر هم این دلیل را شنیدهاید و این دختر هم با آن همنواست. اندوهی چنین عمیق، در سن او! و فقط به علت یک پرنده! اما بگذارید بپرسم: او چند سال دارد؟
چه جوابی باید بدهم، و چه سوالی از من پرسیدهاید؟ گویی چهرهاش پانزده یا شانزده ساله است، در حالی که بازو و دستش هجده یا نوزده ساله به نظر میرسد. در این ترکیب نقصی وجود دارد: فشار سر بر دست، باقی جزئیات را تحتالشعاع قرار داده است. اگر دست را به طور دیگری قرار دهید، دیگر متوجه نخواهید شد که کمی بیش از حد بزرگ و بیش از حد مشخص است. دوست من، سر این دختر از یک مدل الهام گرفته و دست از مدل دیگری. با این حال، باید اعتراف کرد که این دست، با تمام واقعگراییاش، بینهایت زیبا و هنرمندانه به تصویر کشیده شده و رنگآمیزی آن فوقالعاده است.
[۱] Immanuel Kant(1724 – 1804)، فیلسوف سرشناس آلمانی و از فیلسوفان کلیدی عصر روشنگری
[۲] Tiberius Julius Caesar Augustus، (۴۲ پیش از میلاد – ۳۷ پس از میلاد) دومین امپراتور روم از دودمان ژولیو کلودین بین سالهای ۱۴ تا ۳۷. «– نقل از ویکیپدیا»
[۳] Nero Claudius Caesar Augustus Germanicus (۳۷ – ۶۸) از امپراتوران دیکتاتور رومی. «– نقل از ویکیپدیا»
[۴] Gaius Caesar Augustus Germanicus (۱۲– ۴۱)، از امپراتوران رومی که به ظلم و ستم معروف است. «– نقل از ویکیپدیا»
[۵] Jean Calas
[۶] Siam، نام قدیم تایلند «– م»
[۷] Californie، ایالتی در آمریکا «– م»
[۸] Dictionnaire de Bayle
[۹] Porto-Bello، بندری امروزه در پاناما. «– م»
[۱۰] Savoie، ساووآ یا سَوُوآ شهری واقع در رشتهکوه آلپ قسمت فرانسه. «– م»
[۱۱] Piemont، یکی از ۲۰ ناحیه ایتالیا واقع در شمال غربی این کشور. «– م»
[۱۲] Turin، شهری در شمال غربی ایتالیا. «– م»
[۱۳]Eugène de Savoie ، اوژن دو ساووا (۱۶۶۳ –۱۷۳۶) مارشال فرانسوی ارتش امپراتوری مقدس روم و دودمان هابسبورگ در طول قرنهای ۱۷ و ۱۸ بود. او یکی از موفقترین فرماندهان نظامی زمان خود بود و در دربار امپراتوری در وین به بالاترین مناصب دولتی رسید. «– نقل از ویکیپدیا»
[۱۴] Milord Townshend
[۱۵] در اینجا، اشاره به پسوندهای رایج در نامهای خانوادگی فرانسوی است که معمولاً برای خانوادههای اشرافی یا باستانی استفاده میشود. پسوندهای مانند -ac و -ille در نامهای خانوادگی میتواند نشاندهنده جایگاه اجتماعی خاص یا تاریخچه خانواده باشد. «– م»
[۱۶]Surate ، بندری در شرق هندوستان، نزدیک بمبئی. «– م»
[۱۷] Friedrich Melchior, Baron von Grimm (۱۷۲۳ – ۱۸۰۷)، روزنامهنگار، منتقد هنری، دیپلمات و نویسنده آلمانیالاصل فرانسویزبان و از نویسندگان دانشنامه یا فرهنگ لغت مستدل علوم، هنرها، و پیشهها. «– نقل از ویکیپدیا»
[۱۸] Jean-Baptiste Greuze(1725 – 1805)، نقاش فرانسوی که در چهرهنگاری و نقاشی صحنههای روزمره دست داشت. «– نقل از ویکیپدیا»
[۱۹]Salomon Gessner، (۱۷۳۰ – ۱۷۸۸)، شاعر پرآوازه. «– نقل از ویکیپدیا»
[۲۰] در واقع دو بار، در سالهای ۱۷۵۹ و ۱۷۶۳.