در حالی که در برخی از نوشته ها، توصیفِ معماری تنها نقشِ یک زمینه را ایفا می کند، در برخی داستان ها، بدون توصیفِ مکان، درک رویدادها و تصور آنها امکان پذیر نیست. همان گونه که رلف (۱۹۷۶) اشاره کرده است، در زندگی روزمره، مکان در بستری از رویدادها، تجربیات شخصی، آیین ها، افراد و … تجربه می شود. در این بین «خانه» عمیق ترین تجربیات انسان از مکان را نمایش می دهد.
در رمان «سمفونی مردگان» با توصیفِ فضاهایی روبه رو هستیم که گاه در زمینه های مختلف و در ارتباط با رویدادهای متفاوت، به شکل های متنوعی، خود را نمایان می کنند. مکان ها و نامکان هایی که به تدریج با پیشروی داستان شکل می گیرند و گاه تصور قبلی را به طور کلی متزلزل می سازد. مکان هایی که در طول داستان در ذهن خواننده تجسم و تجربه و زیسته می شوند عبارت اند از: حجره ی آجیل فروشی پدر آیدین در راسته ی بازار، کارگاه چوب بری، کلیسا، کارخانه ی پنکه سازی لرد، قهوه خانه ی شورآبی، ساحل شوره زار، دیوارهای مخروبه ی باغ اخوان، کاروان سرا و…. از جمله ی این مکان ها، می توان به خانه ی شخصیت و خانواده ی اصلی داستان، آیدین اورخانی اشاره کرد. در این داستان، همان گونه که خانواده و زندگی ای رو به زوال روایت می شود، خانه نیز رو به نیستی و نابودی دارد. تناسب عمیقی بین زندگی خانواده و کالبد خانه تجربه می شود.
در این رمان، خانه نه تنها با ویژگی های کالبدی و رویدادهای درونش بلکه به همراه زمینه ای که توصیفات شهر، کوچه، همسایه و سایر جانمایی های فضاهای معنادهنده به خانه را به همراه دارد، شکل می گیرد. تجسم شهر، بر درک خانه نیز تاثیر می گذارد. شهر بستر رویدادهاست:
«برف همه را واگذاشته بود. سکوتی غریب کوچه و خیابان را گرفته بود. لوله های آب یخ زده بود، ماشین ها کار نمی کردند، در خیابان ها کپه های برف روی هم تلنبار شده بود. کاسب ها پیاده رو را روفته بودند، اما هنوز نیم متری از بارش شب پیش روی زمین خوابیده بوده» (معروفی، ۱۳۹۳، ۱۱). «و کلاغ ها شهر را فتح کرده بودند، بر هر درختی چند کلاغ» (همان، ۱۲).
در توصیف بالا، شنیدن به همراه دیدنِ اشیاء و عناصر فضا، نقش مهمی در تجسم ذهنی فضا دارند. کلاغ، یکی از دو پرنده ای است که در این داستان مدام تکرار می شود و با این تکرار، معنی مشخصی را در ذهن تداعی می کند.
در زمان های مختلف، خانه و شهر تجربه های متناسب و متنوعی را روایت می کنند. خانه ی اورخانی در ابتدای داستان که خانواده ای نابود شده را بازنمایی می کند، خانه ای است ویران که نه تنها ویژگی های کالبد توسط بینایی بلکه بویایی و لامسه نیز آن را تجربه می کند. تأکید بر سکوت و انعکاس صدای ناشی از خالی بودن فضا و بوهای ناخوشایند و سرما، حس های شنوایی، بویایی و لامسه را به خدمت می گیرد. اشیاء خانه نیز در انتقال تجربه ی فضایی نقش مهمی دارند. به عنوان مثال لاله های مردنگی سردرخانه، که بارها به آن ها در طول داستان اشاره شده است، شکسته شدنشان خانه ی ویرانه ای را نمایش می دهد.
«[کلاغ ها] در خانه هم بودند. با آسودگی روی طارمی ها و نرده ی ایوان می نشستند و ور می پریدند: خانه ای که دیوار بلند و قرنیزهای گوشدار و پنجره های دو لایه داشت، سرد و بی روح زیر برف از یاد رفته بود. سقف اتاق های بالا شکم داده بود. بوی تعفن از سال ها پیش در طبقه ی پایین مانده بود. بی آنکه آدمی در آن باشد یا چراغی بسوزد تا اقلا کسی برف پشت بام را بدهد پایین. حباب های لاله های مردنگی سردر هم شکسته بود» (همان، ۱۲). «تو هم اگر بودی، مادر، جانت به لبت می رسید. پا در خانه ای نمی گذاشتی که آب حوضش سبز شده، سیخ های کاج کف حیاط را پوشانده، سرما پشت پنجره های خاک گرفته ی اتاق ها مانده و اجاق های مطبخ زیر خرت و پرت ها پیدا نیست. بچه گربه ای که در ناودان آن سر حیاط همراه یخ کش آمده، دو ماه است که مدام دارد کش می آید. دیگر حالش نیست که بگویی یکی بیاید بیندازدش پایین. هیچ کس حال روشن کردن بخاری ها را ندارد. آجرهای هفت و هشت بالای دیوارها یکی یکی می افتند، انگار که ساختمان سرماخورده باشد. کسی جارو نمی زند. مهمان نمی آید. لاله های مردنگی سر درخانه شکسته اند. اتاق ها بی اثاثیه بزرگ جلوه می کنند و انعکاس صدای پای آدم بر مغز چکش می زند. صدای نفس لمبر می خورد. حتی دیگر جرأت سرفه کردن هم نداری، انگار در مغز خودت می پیچد و می پیچاندت. فقط از آن همه هیاهو و همهمه، کلاغ های کاج مانده اند که چاق تر و پیرتر روی شاخه ها جابه جا می شوند و با صدای دریده شان می گویند: برف. برف» (همان، ۱۷).
چشایی نیز در تجربه ی تجسم خانه نقش دارد:
«اتاقش [مادر]، همان سه دری سابق در طبقه ی پایین، بوی سیر و ماندگی می داد. بوی نفس مسلول. مزه اش همیشه در استکان و نعلبکی بود و همراه چای به گلو می رفت» (معروفی، ۱۹). در آشپزخانه ای که زمانی بوی نان و چوب در آن می پیچید، بعد از مرگ مادر دیگر زندگی را روایت نمی کند.
کالبد خانه به تدریج به همراه رویدادهای آن در ذهن خواننده شکل می گیرد؛ به عنوان مثال: «پدر در ایوان هندوانه می خورد» (همان، ۲۴) ، «باری، پدر در حیاط، زیر سایه ی درخت کاج و بید مجنون داشت هندوانه می خورد. آیدین در اتاق بالا کتاب می خواند» (همان، ۱۲۸).
اشیاء، عناصر و روابط فضاها، جایگاه و روابط شخصیت های داستان را مشخص می کنند. اشیاء فضا، که گاه دارایی های اشخاص به شمار می روند، نسبت مستقیمی با رویاها، خواسته ها و هویت شخصیت های داستان دارند. اتاق آیدین همواره با کتاب ها توصیف می شود چه هنگامی که فرزند مقبولِ پدر است و اتاقش در طبقه ی بالا قرار گرفته و چه هنگامی که از سوی خانواده رد می شود و از سوی پدر به زیرزمین تبعید می گردد: «پدر نگاهی به بقیه ی کتاب های روی طاقچه [اتاق آیدین و اورهان] انداخت» (همان، ۳۹). «مادر یک فرش انداخت و تخت آیدین را آنجا گذاشتیم. همان شبانه. اتاقش از کف حیاط هفت پله می خورد. تاریک و نمور بود. بوی سرکه و آبغوره می داد». «من [اورهان] به زیرزمین رفتم. کتاب های روی طاقچه، دفترها، دستخط ها و کتاب های زیر تخت، همه را بیرون آوردم. بغل می زدم و کنار حوض آن جا که پدر ایستاده بود و با انگشت نشان می داد بر زمین می ریختم. آیدا پشت پنجره ی آشپزخانه بی آن که بتواند کاری بکند گریه می کرد و پدر آن قدر خشمگین بود که مادر جرئت نمی کرد خود را نشان بدهد. حتما از جایی ما را می پایید» (همان، ۴۲).
آشپزخانه، تنها یک فضای خانگی با کارکرد مشخص نیست، بلکه همانطور که در متن بالا نیز آمده، جایگاه زنان را در تفکر جامعه ی سنتی بازنمایی می کند: «[پدر] از مادر کمک می گرفت و از او می خواست که آیدا را در آشپزخانه تربیت کند. گفته بود اگر می خواهد به او خیاطی بیاموزد در آشپزخانه. حتی اگر می خواهد گلسازی یادش بدهد در آشپزخانه. و آیدا در آشپزخانه نم می کشید و با تنهایی وحشت بار خو می گرفت. نه همکلاسی داشت، نه برای کاری پا از خانه بیرون می گذاشت، و نه حتی کسی به خانه ی آن ها می آمد» (همان، ۸۹، ۹۰).
فضاهای بی شکل با روابط نامرئی درون خانه، بر اساس رفتارها قابل درک هستند: «پدر در راهرو خانه با صدای بلند حرف می زد که زن ها بدانند مرد غریبه ای وارد شده و نباید سربرهنه پیدایشان بشود، حتی صدایی ازشان دربیاید» (همان، ۱۲۹).
خانه، نه فقط کالبد فیزیکی، بلکه مفهومی است که گاه در پیوستگی با خودِ صاحب خانه می آید: «گفت: از این پول ها گنده ترش توی خانه ی ما ریخته، کسی بر نمی دارد. گفتم: توی خانه ی ما از این پول ها نریخته ولی خدا برکت به دخل پدر بدهد» (همان، ۶۶).
ویژگی های کالبدی نسبتی را با مفهوم امنیت نمایش می دهند: «چون دیوارهای خانه اش بسیار بلند و محکم بود و بنای ساختمان با آن اطاق های گوشه دار بلند هیچ راه دزد رو نداشت؛ قلعه ای را می مانست که سازنده اش نهایت سعی خود را کرده بود که حتی پنجره ها را بالاتر از معمول بگیرد و قرنیز را طوری چیده بود که دستگیر نباشد. علاوه بر اینها، وجود کارخانه ی پنکه سازی لرد، روبه روی خانه ی پدر، خیالش را راحت می کرد. می دانست که اگر شهر را کن فیکون کنند به کوچه ی لرد دست نمی خورد» (همان، ۹۳-۹۴).
توصیف خانه در میانه ی کتاب، از سوی مردی که برای خواستگاری آیدا به خانه ی اورخانی وارد شده است، تصور دیگری از خانه را در ذهن خواننده مجسم می کند، خانه ای زیبا به نظر می آید: «به. به. عجب گچ بری های مدرنی. به سبک روسی است. اما آقای اورخانی، کل بنا به روش انگلیسی ساخته شده. رف های بلند، پنجره های قرینه. به اتاقی سرک کشید و با حالت دوستانه تری گفت: به به. من به سلیقه ی شما تبریک می گویم. این مقرنس سازی نشان می دهد که ذوق لطیفی دارید، آقای اورخانی» (همان، ۱۲۹). خانه، با رویدادهای مختلف از جمله عروسی آیدا شکل های متنوع دیگری به خود می گیرد. اما در هر حال به جز بخش هایی که مربوط به دوران کودکی است، خانه ای سرد و بی روح را روایت می کند: «هرچند که آدم در این خانه پیر می شود»، «محیط خانه همیشه یکنواخت و ساکت بود. آدم احساس خستگی می کرد و انگار که گم کرده داشته. نه کسی می آمد، نه جنجالی بود، نه جشنی، نه عزایی. فقط گاه گاه صدای کلاغی از لابه لای شاخه های کاج در حیاط می پیچید. پدر کسی را به حریم خانه راه نمی داد» (همان، ۱۶۶).
فضای زیستی که در داستان توسط افراد و شخصیت های داستان تجربه می شود و توسط فعالیت های انسانی بازسازی می گردد، از طریق توانایی و مهارت نویسنده در توجه به پروراندن فضاها و همینطور گرایشات همدلانه ی خواننده با آن، در ذهن و خیال تجربه می شود. این مکان های زیسته شده ی ذهنی و خیالی دارای هویتی و شخصیتی منحصر به خود هستند که آن ها را به عنوان موجودیتی مجزا معرفی و قابل تشخیص می کند. هویتی که از طریق نمایش خودآگاه یا ناخودآگاه فرهنگ، ارزش ها، رویدادها، و احساسات زیست کنندگان بنا در شکل فیزیکی حاصل می شود.
از نظر شولتز (۱۹۸۰) درک مکان، ما را قادر به شرکت خلاقانه در آن می کند. چراکه درک مکان، آن را برای ما معنادار می کند و معنا نیاز بنیادین انسان است و کالبد فیزیکی مکان در خدمت این معناست. شولتز، خانه را محدودترین قلمرو شخصی انسان می شمرد که در صورت معنادار بودن، باعث می شود انسان، احساس «در خانه بودن» داشته باشد. ساختن مکان، از نظر شولتز، همان معماری است که باعث عینیت بخشیدن به حضور معناها می شود.
در پایان این نوشته طرح هایی از دانشجویان کارشناسی رشته ی معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد قزوین، در درس طراحی معماری ۲، آورده شده است. از دانشجویان خواسته بودم تا پس از خواندن کتاب “سمفونی مردگان” طرح هایی از فضای خانه که در ذهنشان تجربه کرده اند، ارائه دهند. هرچند بعضی دانشجویان، طرح هایی از بازار ارایه کرده اند و مهارت های طراحی دانشجویان تأثیر زیادی در ارائه هایشان داشته است، اما تفاوت ها و اشتراکات قابل بررسی بسیاری در آن ها دیده می شود. به عنوان نمونه ظاهر خانه ی اورخانی که با توجه به داشته های هر فردی از سبک ها و شکل های مختلف خانه، تصاویر گوناگونی را در ذهن بازنمایی می کند. همان گونه که در کتاب بوطیقای فضا آمده است، متنِ ادبی در خواننده حالتی از تعلیق ایجاد می کند. خواننده هنوز صفحه ای را از نظر نگذرانده که خاطراتِ اتاق توصیف شده در داستان، آستانه ی رویاپردازی او می شود: «بنابراین خواننده ای که در اتاقی نشسته و کتاب می خواند، خواندن را رها کرده، جایی از گذشته ی خویش را در ذهن تصویر می کند» (باشلار، ۱۳۹۲، ۵۴).
تصاویر مربوط به طراحی دانشجویان در پیوست آمده است.