انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«خواب و رویا» در قصه‌های صمد بهرنگی

این نوشته در آبان ماه ۱۳۹۶ در همین وبگاه منتشر و اکنون در ۵ آذرماه ۱۴۰۱ بازنشر می‌شود.

در دورانی که هنوز از جنبش های چریکی خبری نبود، آثار صمد بهرنگی در دهه چهل، به ماهیِ سیاه و کوچکِ قصه اش می‌مانست. در دهه پنجاه، مخاطبین جوان، قصه های او را بیانگر نگرش چریکی چپ (فداییان خلق) می‌دانستند. چنانچه به دلیل محدودیت اطلاعات، و نیز محبوبیت چریکها، برخی او را از پیشگامان فداییان خلق به شمار می‌آوردند. و برخی دیگر هم او را به «کرم شب‌ تاب» تشبیه می‌کردند: معلمی آگاه و انقلابی که به طور خود انگیخته، و به یاری قصه هایش، به چراغی در دل تاریکی تبدیل شده است. صمد که مخاطبین خود را در بین کودکان و نوجوانان می‌جست، با این هدف و اعتقاد می‌نوشت که برای داشتن نسلی حساس در آینده که به مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه اهمیت دهد و آگاهانه مطالباتی در مسیر عدالت اجتماعی داشته باشد، می‌بایست تلاش کرد تا سطح آگاهی اجتماعیِ کودکان و نوجوانان امروز جامعه هشیار و تقویت شود. چنانچه در آینده که تبدیل به زنان و مردان زمانه خود شدند، از این مسئولیت و آگاهی برخوردار باشند تا به طور بنیادی ساختار جامعه را تغییر دهند. مواضع سیاسی ـ اجتماعیِ صمد در قصه «کوروغلی و کچل حمزه»، به بیانیه ای رادیکال می‌ماند و چیزی از آن کم ندارد: «آنکس که کار می‌کند، حق زندگی دارد و آن کس که حاصل کار و زحمت دیگران را صاحب می‌شود و به عیش و عشرت می‌پردازد، باید نابود شود. اگر نان هست همه باید بخورند و اگر نیست، همه باید گرسنه بمانند. اگر آسایش و خوشبختی هست، برای همه باید باشد و اگر نیست برای هیچ کس نمی‌تواند باشد».

به هر حال با وجودیکه مخاطبین اصلی قصه های صمد، کودکان و نوجوانان بودند، اما جوانان اعم از دبیرستانی و دانشجو، و یا حتی معلمان و کارمندانِ جوان اعم از زن و مرد، مشتاقانه آنها را (که گاه به دستنوشته هایی تبدیل شده بود که از روی کتابهایش رو نویسی می‌شد)، می‌‌خواندند و حتی به صورت محدود هم که شده بود، خودجوش بین نوجوانانی که یا در همسایگی زندگی می‌کردند و یا جزو اقوام و بستگان بودند توزیع می شد. از این منظر باید گفت کتابهای بهرنگی از موفق ترین و اثرگذارترین آثار دهه چهل بود و به دلیل پیام رادیکال و انقلابی اش محبوبیتی خاص در بین گروههای جوان داشت. مهمترین قصه او «ماهی سیاه کوچولو» است. زیرا بهرنگی با دادن شجاعتی کم نظیر به ماهی سیاهِ قصه اش، او را مستعدِ ترک روزمرگی و با معنا و هدفمند ساختن زندگی اش کرده بود. گفته می شود، بهرنگی اثرگذارترین پیام انقلابیِ خود را در این قصه آورده است. اما واقعیت این است که همه قصه هایش در آن دوران، برای مخاطبینی که به آن دسترسی داشتند، جذاب و دلنشین بود و هر کدام پیامی خاص خود داشتند. اگر بخواهیم از شور و هیجان جوانان آن ایام چیزی بفهمیم و یا افق دیدگاهی‌شان را دریابیم، شاید بهترین طریق یافتن کالاهای فرهنگی مورد پسندشان باشد. اینکه چه کتابهایی می‌خواندند، به چه موسیقی علاقه داشتند، چه فیلم‌هایی را می‌پسندیدند و یا…؛ دانستن تک تک‌شان، این امکان را به ما می‌دهد که تا حدی هم به جهانی که در آن زندگی ‌می‌کردند، و هم به روحیه، آمال و آرزو و یا دغدغه‌های فکری و اجتماعیِ جوانان آن دوران پی ببریم. از این منظر کتابهای صمد، جزو کالاهای فرهنگیِ سیاسی و روشنفکری در بین بسیاری از جوانان (اعم از دبیرستانی تا دانشجو) بوده است. در شهرهای بزرگ، خصوصاً تهران، کمتر جوان تحصیل کرده ای پیدا می‌شد که با کتابهای صمد آشنایی نداشته باشد. او را مبارزی سیاسی و مخالف سرسخت حکومت پهلوی می‌دانستند که با قصه هایش در قلمرو عمومی با آن رژیم مبارزه می‌کرد. نویسنده ای که در راه «عدالت اجتماعی» و مطالبه خستگی ناپذیرش در نابودی فقر و تبعیض اجتماعی، کمترین هراسی از حکومت نشان نداده بود و بدین سان به خانه بسیاری از مردم طبقه متوسط راه یافته بود. اگر بپذیریم که صمد و قصه هایش در پرورش دیدگاه بسیاری از جوانان دهه پنجاه نقشی مؤثر داشته، همانهایی که در انقلاب ۵۷، شرکتی فعال داشتند، بنابراین، می‌توان گفت که برخی از آن آثار، نه فقط جزو مهمترین آثار فرهنگیِ ادبیات دهه چهل محسوب می‌شوند، بلکه از حیث سیاسی، در دهه پنجاه، به گفتمانی انقلابی و رادیکال تبدیل شده بود.

از اینروست که هم در رژیم سابق یعنی پهلوی و هم پس از انقلاب، حداقل تا پایان دهه شصت و تا حدی هفتاد یعنی دهه هایی که به نظر می‌رسید مسیر «عدالت خواهی» راهی جز خشونت ندارد، آثار صمد (از آنجا که به چاپ و انتشار هم دست یافته بود)، با استقبال تازه ای روبرو شد که باعث تجدید چاپ چند باره‌ شان شد. به طوری که می‌توان گفت نزد جوانان بعد از انقلاب هم این آثار جایگاهی خاص و مطلوب یافته بودند. به لحاظ جامعه‌ شناسیِ تاریخی شاید بتوان گفت، محبوبیت کاریزماتیک قصه های بهرنگی، از زمانی در قلمرو عمومیِ نظام فعلی تضعیف شد که طبقه متوسطِ این دوره، علارغم عدم دستیابی به «عدالت اجتماعی» (ناکامی و یا محرومیتهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ای که از انقلاب توقع می‌شد)، علاقمند به دنبال کردن شکافی شد که در ساختار سیاسیِ قدرت حاکم به وجود آمده بود. و از آن به بعد، پیگیرِ جریانات اجتماعی و سیاسیِ ناشی از آن شد. دقیقتر بگوییم، از زمانی که به جریان اصلاحات و اصلاح‌طلبانی چشم دوخت که پس از «شکاف»، تصویری که از خود ارائه می‌کردند، تعهد به آزاد سازیِ قلمرو عمومی و عدالت اجتماعی شد. به هر حال همین حمایت از جریان اصلاح طلبیِ ساختار سیاسی حاکم است، که عملاً باعث تغییراتی بنیادی در ساختار گرایشات انقلابی گردید. ضمن آنکه امروزه با توجه به شبکه های اجتماعی و سیاسی اینترنتی، بسیاری از محدودیت‌ها برداشته شده است و در جهان مجازی، قلمروهایی فرهنگی و اجتماعی ساخته شده اند که از آن طریق فعالیتهای انجام می‌گیرد که فارغ از تبعیض های موجود در قلمرو عمومی (واقعی) است و همین گستردگی ارتباطات ، باعث می‌شود تا مرزها به خودی خود مرتفع و گفتگوهایی در سراسر جهان صورت گیرد که در دهه چهل یا پنجاه امکانش نبود. و یادمان باشد که به محض آنکه قدم به عرصه «گفتگو» بگذاریم، برای ماندن در آن عرصه ناچار خواهیم بود تا از راه حل های خشونت آمیز دور باشیم و به «عدالت اجتماعیِ پایدار» بیندیشیم. عدالتی که به تغییر وضع موجود می‌اندیشد ولی نه از راه خشونت آمیز؛ راهی که در نهایت گویی ناگزیر می‌شود تا استبدادی را با استبداد دیگری تاخت زند.

باری، هنوز سبک نوینی که صمد بهرنگی برای «هوشیاری» مخاطبین کودک و نوجوان به کار گرفته بود، از آنجا که به طور کلی «تغییر در وضع موجود» را ملاک قصه هایش قرار داده، همچنان پیروز میدان است؛ او در مقدمه قصه «کچل کفتر باز، در حالیکه نوجوانان را مخاطب خود قرار داده، می نویسد: «می‌دانیم برای درمان ناخوشیها اول باید علت آن را پیدا کرد. مثلا دکترها برای معالجه مریضهاشان اول دنبال میکرب آن مرض می‌گردند و بعد دوای ضد آن میکروب را به مریضهاشان می‌دهند. برای از بین بردن ناخوشی‌های اجتماعی هم باید همین کار را کرد. (…) همیشه از خود بپرسید: چرا رفیق [و] همکلاسم را به کارخانه قالیبافی فرستادند؟ چرا بعضی‌ها دزدی می‌کنند؟ چرا اینجا و آنجا جنگ و خونریزی وچود دارد؟ بعد از مُردن چه می شوم؟ پیش از زندگی چه بوده ام؟ دنیا آخرش چه می شود؟ جنگ و فقر و گرسنگی چه روزی تمام خواهد شد؟ (…) بچه ها بی‌شک آینده در دست شماست و خوب و بدش هم مال شماست. شما خواه ناخواه بزرگ می‌شوید و همپای زمان پیش می‌روید (…) [اما] شما نباید میراث پدرانتان را دست نخورده به فرزندان خود برسانید. شما باید از بدیها کم کنید یا آنها را نابود کنید. اجتماع، امانتی نیست که عیناً حفظ شود».

بنابراین چنانچه دیده می‌شود وی روی «کنجکاوی» و «ذهنِ پرسشگرِ» کودکان و نوجوانان، به عنوان عنصری مؤثر در قصه هایش حساب می‌کند و به کارشان می‌گیرد؛ رخدادی که بتواند تعامل هدفمندانه را منظور بدارد: چیزی که باعث ‌شود تا کودکان و نوجوانان دریابند، می‌باید پرسشگری را به‌ مثابه مهارتی که نشان از شهامت آنها دارد، بیاموزند. در واقع صمد بهرنگی از راه قصه هایش سعی دارد تا اعتماد به نفس و «حرمت به خویشتن » را در مخاطبین کودک و نوجوان تقویت کند. به عنوان مثال ماهی سیاه کوچولو به جهت «حرمت به خود» است که به کنجکاوی اش پاسخ می‌دهد و راهیِ سفر می‌شود زیرا متوجه شده است که در میان ماهی ها و دنیای بسته‌ای زندگی می‌کند که هیچ اشتیاقی به دیدن و تجربه چیزهای جدید ندارند؛ او مایل است تا از نحوه زندگی ایستای آنها فاصله گیرد. مطابق تعبیر و تفسیرش، آنها عمری را در تن پروری و کوری به سر می‌برند و زمانی که پیر می‌شوند از «تلف کردن» بی فایده زندگی خود سخن می‌گویند و بعد هم می‌‌میرند. بی‌ آنکه مرگ و زندگی شان در زندگی «دیگری» اثری داشته باشد. در حالیکه ماهی سیاه کوچولو از ذهن جستجوگر و با انگیزه ای برخوردار است که میل به دیدن چیزهای جدید و موقعیت‌ هایی دارد که برای کشف آنها، راهی سفر می‌شود و خطر نهفته در انتخاب خود را به جان می‌خرد. خواست او این است تا خود آنها را تجربه کند. چنانچه حتی زمانی هم که (پس از خوشی ها و خطرهای بسیار در مواجهه با چیزهای جدید) بالاخره به «دریا و گروهِ ماهی های آزاد و دانا» می‌رسد و با خوشامد گویی و استقبال آنها روبرو می‌شود، اما ترجیح می‌دهد تا قبل از پیوستن به آنها ، نخست خود به تنهایی «گشتی در دریای بزرگ بزند». به بیانی عملی که بیانگر حرمت و ارزشی است که همچنان برای «تجربه فردی خود» قائل بود‌‌.

باری، اکنون که در پیرانه سری، با اتکا به تجربه زیسته، به بازخوانی آثار صمد بهرنگی می‌پردازیم، از آنجا که ذهن و حواسمان از پیگیری صِرف نگرش انقلابی او، به سوی تأملی گشاده تر از سابق راه یافته، و با آزادی عملِ وسعت یافته تری قصه هایش را می‌خوانیم، نکات قوتمندی را کشف می‌کنیم که گویی شور جوانی (با توجه به حال و روز آن دوران)، از ما پنهانش می‌ساخت. از جمله می‌توان به این مسئله اشاره کرد که در قصه های بهرنگی، هوشمندی برخاسته از حکمت قصه های ایرانی نیز دیده می‌شود. به عنوان مثال کَلَکی که ماهی سیاهِ کوچولو به مرغ سقّا می‌زند، برگرفته شده از همان الگویی است که در داستان «طوطی و بازرگان» مولوی دیده می‌شود؛ در رهایی هر دو (طوطی از قفس و ماهی سیاه کوچولو از کیسه مرغ سقا)، حُقه ی هوشمندانه ی «وانمود کردن به مُردن»، مشترک است. و یا از دیگر عناصر مهم و اساسی در قصه های صمد، حضور قوی و پر رنگ آرزوها و رویاها است. او که قصدش توجه کودکان به برخی واقعیاتِ اجتماعی و مسائل روزمره ‌است، خود از این هوشیاری برخوردار است که واقعیات تلخ اجتماعی را با تخیلات در‌آمیزد؛ به گونه ای که ضمن قابل تشخیص بودنِ وضعیتِ غیر واقعیِ تخیلات، مطلوبیت فضای روانیِ حاصل شده از آن را در زمانی که کودکان ناگزیرند تا با واقعیت تلخ اجتماعی قصه هایش مواجه شوند، صَرفِ حفاظت از موقعیتِ عاطفی شان کند. به واقع قصه های صمد بهرنگی از این امتیاز روانکاوانه برخوردار است که لذتهای روانیِ برخاسته از تخیلات موجود در قصه هایش را صَرفِ بهینه سازیِ واقعیات تلخ اجتماعی کند؛ وی با این عمل نه تنها در موقعیت کودکانه آنها خللی وارد نمی‌کند، بلکه آنها را به بازی هیجان انگیزی فرا می‌خواند تا بازیگوشانه، دادِ خویش از موقعیت های محروم شدگی شان در جهان واقعی بستانند. به عنوان نمونه هم در «۲۴ ساعت خواب و بیداری» و هم در «الدوز، عروسک سخنگو»، یا «یک هلو، هزار هلو»، و …، نمونه هایی از این خلاقیت می‌بینیم؛ به طوری که در آنها، قهرمانان قصه هایش و همراه با آنان، کودکان مخاطبی که علاقمند به سرنوشت آنها شده اند، می‌توانند به آن دسته از لذات ذهنی ای دست ‌یابند که ناشی از آزادی عملِ برآورده شدن آرزوها و رویاهایشان در عالم قصه ای است که «جهان واقعی» به آنها پیشکش کرده است. و یا شاید حتی بتوان گفت، قلمرو ناعادلانه اجتماعی از این بابت بدهکارشان است. و در این راستاست که بهرنگی «جهان خواب» را در اختیار این موقعیت قرار می‌دهد. جهانی آماده و مستعدِ برآورده ساختن آرزوها و رویاهایی که توأم است با زیرکیِ قهرمانان کوچک و فریب خوردگیِ از سر حماقتِ خود پسندان.

و ناگفته نماند که آنچه «خواب»، و عالم رویا گونه را به عنصری ضروری در قصه های صمد تبدیل می‌کند، وضعیت درمانگریِ آن است. چنانچه در «افسانه محبت»، این مسئله شفافیت و وضوحی بیشتر و کامل می یابد. به طوری که غرور و خودپسندی دختر بد خُلق و بد ادای پادشاه، در عالم خواب است که بالاخره درمان می‌شود. و احتمالا می‌توان گفت، به لحاظ فرهنگی و اجتماعی بر اساس همین شفایافتگی و یا درمان شدگی است که دختر پادشاه تصمیم می‌گیرد از جاه و جلال دروغین و عاری از عشقی که جامعه ی ناسالم به او داده ، دست بشوید و در عوض با خودآگاهیِ به دست آمده اش، با مردی که از ثروت بی بهره ولی از مهربانی، وفاداری و صفایی باطنی برخوردار است همراه شود.

صمد که از پیشینه حکمت بنیادی بسیاری از افسانه های قدیمی به خوبی آگاه است، این را هم می‌داند که افسانه ها آمال و آرزوهایی هستند که در زمانهای بسیار دور وجود داشته است. وی در توضیحی که در مقدمه «سرگذشت دمرول دیوانه سر» آورده، یک بار دیگر نوجوانان را مخاطب خود می‌کند و می‌گوید: «ما باید افکار و گفتگوها و رفتارمان را از زمان و مکان خودمان بگیریم. ما باید قهرمانان زمان خودمان را جستجو کنیم و خودمان را در یک زمان و در یک مکان محدود نکنیم. قرن بیستم زمان ماست و سراسر دنیا مکان ما. زمان و مکان افسانه ای قدیمی و تنگتر بوده و کهنه شده است. ما افسانه های قدیمی را برای این می خوانیم که بدانیم قدیمیها چگونه فکر می‌کردند و چه آرزوهایی داشتند …».

با این حال، صمد بهرنگی، عناصر ساختاریِ قصه گویی به شیوه قدیم را دور نمی اندازد، بلکه در خدمت به محتوای معنایی و هدفمندیِ آن مطابق با ضرورتهای معاصر به کار می‌گیرد. به عنوان مثال حضور «قصه گو»؛ چنانچه «ماهی پیر و کهنسال قصه گو»، در شب چلّه، برای دوازده هزار بچه ماهی، «قصه ماهی سیاه کوچولو» را تعریف می‌کند و در پایان قصه، صمدِ قصه نویس، وقتی همه ماهی های کوچک در خواب می‌روند، اثر آن قصه را در ماهیِ قرمز کوچکی نشانمان می‌دهد که «هر چه کرد خوابش نبرد و تا صبح ، همه اش در فکر دریا بود…».

بنابراین نه تنها از الگوهای پیشین وام گرفته می‌شود، بلکه آنها را در قابلیت‌های نوینش جا می‌اندازد. قابلیتهایی که از دل مناسباتی بیرون آمده اند که جهان اجتماعیِ قصه گو را رقم می‌زنند. به بیانی «آقای بهرنگیِ قصه گو» (اویی که «عروسک سخن گو» به قصه گویی اش شهادت می‌دهد)، «حکمت» را در بهترین قالب بیانش، که همانا جهان قصه ها هستند، محفوظ می‌دارد و با تغییر در محتوایش، مسائل عصر و زمانه خود را در آن مطرح می‌سازد؛ مسائل بسیار سخت و دشواری که کودکان محروم ناگزیرند هر روزه با آنها دست و پنجه نرم کنند و کودکان مرفه از آن بی خبرند. البته ناگفته نماند که اگر صمد بهرنگی امروز می‌خواست داستانهایش را باز خوانی کند، به احتمال زیاد متوجه تغییرات قابل توجهی می‌شد که در نگرش جمع کثیری از کودکانِ به اصطلاح مرفه به وجود آمده است؛ چرا که بسیاری از نخبگان اجتماعی امروز جهان (و نه فقط در ایران)، همان آرمان گرایان دهه های ۱۳۴۰ و یا ۱۳۵۰ هستند. همان‌هایی که سراسر دوران جوانی و همچنین امروز، متعهد به آرمانهای عدالتخواهی خویش بوده و هستند؛ سخن از افراد تحصیل کرده و متخصص در قلمروهای مختلفی است که امروز به لحاظ اقتصادی جزو اقشار مرفه، و یا متوسطِ نسبتاً مرفه محسوب می شوند، اما با این وجود همچنان رویاهای عدالت خواهی دیرین را در قلب و ذهن خویش محفوظ دارند؛ بنابراین فرزندان و یا حتی نوه هایشان به لحاظ ذهنی و عاطفی هیچگونه مناسبت و یا کمترین شباهتی با دختر بچه ها و یا پسر بچه های به اصطلاح اعیان و ثروتمند در قصه «۲۴ ساعت خواب و بیداری» ندارند. در این کودکان همان حس همدردی با «لطیف» دیده می شود ، که در آن سالهای دور خواهر یا خواهرزاده های کوچکمان با وی داشتند. با این حال نکته مهمی وجود دارد که شاید بد نباشد در همینجا به آن اشاره کنیم. در انتهای همان قصه، اگر به خاطر آوریم، دختر بچه ثروتمندی با پدر و مادر خود وارد مغازه اسباب بازی فروشی می شود و شتری را که لطیف همواره در عالم رویا، متعلق به خویش می‌دید، خریداری می‌کنند و روی صندلی عقب ماشینِ رو بازِ خود می‌گذارند و می‌برند؛ صمد ماهرانه صحنه ای را به تصویر می‌کشد که واکنش عاطفی مخاطبین، خصوصا کودکان را بر می انگیزد؛ اما اتفاق جدیدی که پس از آن در واکنش کودکان دهه ۱۳۹۰ رخ داده، این است که علارغم حساسیتی که درجا نسبت به حال و روز «لطیف» از خود نشان می دهند ، و خشم و عصبیتش را درک می‌کنند و غصه اش را می‌خورند، اما با این وجود به نظر می‌رسد درک ضعیفی از گفته پایانی لطیف دارند. آنجا که می‌گوید دلش می‌خواهد مسلسل پشت ویترین مغازه مال او باشد. حتی پس از آنکه منظور از آن گفته را توضیح می‌دهیم، نمی‌توانند آنرا با کلیت قصه هماهنگ ببیند و جدی تلقی کنند. چنانچه آن را گفته صِرفی می‌دانند که از روی عصبانیت به زبان آورده است. و جالبتر اینکه زمانی هم که دریافتشان از قصه را کند و کاو می کنیم متوجه این مسئله می‌شویم که ذهن آنها خود به خود جمله آخر قصه را حذف و در عوض خود را درگیر یافتن راه حلی کرده است که «لطیف» را به «شتر» و از سوی دیگر «شتر» را به «لطیف» برساند. زیرا به همان اندازه برای او (شتر) هم حق انتخاب قائلند.

آیا جمله‌ای که کودکان دهه ۹۰ حذف و نادیده می‌گیرند، همان جمله معروفی نیست که در آن سالهای دور (حداقل برای برخی) به نوعی جزو ارزشهای فکری ـ انقلابی به شمار می‌آمد: «دلم می خواست مسلسل پشت شیشه مال من باشد». امروز با توجه به شرایط دشوار و به شدت بغرنج و پیچیده ای که جمع کثیری را در سراسر جهان، به اشکال مختلف، درگیر خود کرده است، به نظر می‌رسد مشکل اساسیِ «عدالت اجتماعی»، چه در جامعه ایران، یا سوریه و یا عراق و افغانستان و یا …، فقط و یا صرفاً برخاسته از علتهای درون ساختاریِ همان جامعه نیست. به بیانی دیگر نمی‌توان آنها را به گونه منفرد و انتزاع شده از کلیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جهان در نظر گرفت. چه بسا حلقه هایی منطقه ای و یا فرا مرزی ای وجود دارد که تقاضای عدالت اجتماعی (و یا لغو تبعیض‌های فرهنگی و تقاضای حقوق اجتماعی و سیاسی برای همگان را) در جوامع غیر دموکراتیک با مشکل مواجه می‌سازد و در نتیجه به تأخیرش می‌اندازد. زیرا بر اساس شرایط فعلی می‌توان جانورِ هزار سرِ سرمایه‌داریِ نئولیبرالیسمی را دید که خود نیز خواهان «خشونت» است. خشونت خواه است، چون با هر اقدامِ خشونت آمیزی، در هر گوشه جهان که باشد، سری به سرهایش اضافه می‌شود و جانی تازه می‌گیرد. و از قضا در مصداق همین دوری از خشونت است که امروزه در دهه ۹۰، یعنی پس از تجربه بسیار هولناک انقلاب فرهنگی و مصائب و اتفاقات ناگوارِ ناشی از آن که در سالهای ابتداییِ پس از انقلاب ۵۷ رخ داد، می‌توان به پیامی که بهرنگی در مقدمه «کچل کفتر باز» به نوجوانان داده، به دیده شک و تردید نگریست. آنجا که به عنوان مثال می‌گوید: «کتابهایی که ما را فقط سرگرم می‌کنند و فریب می‌دهند، به درد پاره کردن و سوختن می‌خورند».

باری، با توجه به تجربه هایی که طی دهه های اخیر اندوخته ایم، می‌توان به طرح این مسئله پرداخت که عدالتِ اجتماعیِ فارغ از مطالبات دموکراتیک، نمی‌تواند سرانجام مطلوبی برای همگان داشته باشد. و به نظر می‌رسد آنچه فرهنگ عمومیِ نه فقط جامعه ایران، بلکه جامعه جهانی نیازی مبرم به آن دارد، بردباری و تحمل طیفهای مختلف فرهنگی است. اما با این حال مسائلی از این دست در آثار بهرنگی به هیچ وجه نمی‌تواند بر ویژگی‌های تحسین بر انگیز قصه هایش سایه‌ اندازد. چنانچه علاوه بر آنهایی که در بالاتر گفتیم، می‌توان به این مورد اشاره کرد که بهرنگی خوب می‌داند چگونه برخی از آرزوهای برخاسته از محرومیتهای اجتماعی را همچنان به عالم بیداریِ قهرمانانش بکشاند تا از آن طریق، به صورت استعاری هم که باشد، «کام» را بر توانگرانِ زورگو و مستبد، «تلخ» کند. همانهایی که حق دیگران را پایمال می‌کنند و به هیچ کس هم جوابگو نیستند. هم در قصه «الدوز و عروسک سخنگو» و هم در قصه «یک هلو، هزار هلو»، با این تقاضای روانیِ محرومان در تلخ کامی زورگویان مواجه می‌شویم. صمد با صداقت و هوشمندی خاص خودش، به ثبت این واکنشِ کودکانه و در عین حال «واقعی» می‌پردازد. همان تقاضای روانی مبتنی بر عواطف سرکوب شده ای، که حتی ممکن است به صورت موقت و گذرا هم که باشد برای آدمهای بالغ در مواجهه با تبعیض و زورگویی‌های اجتماعی رخ دهد و آنها را از خود شگفت زده کند.

باری، زمانیکه زن‌بابای الدوز به بهانه ویار بارداری اش، برای رنج دادن الدوز از پدر او می‌خواهد که گاو الدوز را سر ببرد تا از گوشت آن بخورد (و نه هر گوشت گاو دیگری؛ فی‌المثل گوشتی که در قصابی فروخته می‌شود)، آن گاه که گوشت گاو پخته می‌شود در دهان زن بابا، و پدر الدوز که گوش به فرمان زنش است و یا خواهر زن بابایش، تلخ و به شدت بد مزه می شود. عروسک سخن گو به الدوز که دلِ خوردن گوشت گاو عزیزش را نداشت، خبر می‌دهد که از آن حتما بخورد، چون به دلیل محبتی که گاو به الدوز دارد در دهانش بهترین مزه ها را خواهد داشت. گوشت پخته شدهِ گاو عزیزِ الدوز حتی در دهان دوست و همبازی او یاشار و ننه اش هم بسیار خوشمزه و گوارا می‌آید. و یا در قصه «یک هلو، هزار هلو»، باز هم یک بار دیگر با تقاضای روانیِ «تلخ کامیِ» استعاری، مواجه می‌شویم. درخت هلو که توسط صاحبعلی و پولاد (کودکان فقیر روستا)، هسته اش در پشت باغ اربابی کاشته و تبدیل به درخت می‌شود، و همواره از مراقبت آن دو برخوردار است، زمانیکه آن دو نتوانستند از میوه هایش بهره ببرند، درخت هم تصمیم می‌گیرد تا با وجود ظاهر خوب و عالی میوه‌ هایش ، طعم و مزه آنها را به دهان باغبانِ ارباب و زنش، که همواره میوه های خوشمزه را می‌چیدند تا برای ارباب و خانواده اش ببرند، (بی‌آنکه حتی از آنهمه میوه، اندکی به بچه های روستا بدهند) بد طعم و تلخ، همانند زهرمار کند. درخت شجاع، آنچنان در تصمیم خود مصر است که حتی کمترین ترسی هم از تهدیدهای باغبان و زنش به دل راه نمی‌دهد.

درخت هلو، گاو ، عروسک سخنگو و …، قاصدان جهان آرزوها و رویاها هستند؛ و صمد بهرنگی ، با ممتاز کردن جایگاهشان در قصه‌ های خود، از گرمای وجودشان، شادی‌هایی گوناگون برای کودکان محروم و رنجدیده می‌آفریند .

آبان ۱۳۹۶