انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

حزن‌انگیز، بی‌آلایش، فروتن و قدرتمند

(نقدی بر فیلم اوشین Oshin)، کارگردان: شین توگاشی Shin Togashi محصول ژاپن، سال ساخت:۲۰۱۳

جایی بسی تاسف است که در سینمای ما، کشوری زخم‌خورده از فقر و شرمسار از چهره‌های فرتوتِ کودکان کار، جای درام‌های شگفت‌انگیز و قدرتمندی همچون “اوشین” خالی است. وقتی این درام زمستانیِ حزن‌انگیزِ بی‌آلایشِ مثال‌زدنی را با سانتی‌مانتال‌های مبتذل سینمای ایران که به پشتوانه‌ی فسادآمیز روابط ناعادلانه‌ی مافیایی، سرهم‌بندی شده و به فرهنگ این سرزمین حقنه می‌شوند، مقایسه می‌کنم بیشتر به ضعف سینمای پرافراط و تفریط خودمان پی می برم، موجود ناقص‌الخلقه‌ای که یا در دام ساده‌لوحی‌های مهوّع گرفتار است یا روشنفکر‌مابی‌های بی‌سروته.

فیلم، ساده‌ سرراست و تلخ در فضا و طبیعتی که زیر کتان سفیدِ برفِ زمستانی، اندوهی سیاه را پوشانده، آغاز می‌شود. اندوهِ فقر و گرسنگی. مضامینی آشنا و تکراری که با ساخت‌وپرداختی هنرمندانه و صادقانه به یک اثر هنری قوی و هوشمندانه بدل شده. در نخستین نمای این فیلم که به مناسبت سی‌امین سالگرد سریال تلویزیونی معروفی در دهه‌ی هشتاد میلادی با همین نام و در ژاپن، اکران شده، در همراهی با یک موسیقیِ خاطره‌انگیز برای ما ایرانی‌‌ها، اوشین این دخترکِ معصوم، چون لکّه‌ای سیاه در دل بوران سفیدِ سوزناک، درست آنجا در میانه‌ی قاب تصویر به‌سوی ما نزدیک می‌شود؛ آنگاه در دیزالوی سفیدرنگ، عنوان فیلم، با رسم‌الخطِّ هیراگانا نه در رنگ خون که سیاه چون غم بر زمینه‌ی سفید زمستانی حک می‌شود. به واسطه‌ی فقر مفرطِ خانواده‌، دخترک برای کار به خانواده‌ای سخت‌گیر سپرده می‌شود، این سرآغاز زندگی پرمشقّتِ اوست، مشت نمودار خروار تمامی آن کودکان کاری که در وطن خویش سراغ داریم. یکی از زیباترین سکانس‌های فیلم، لحظه‌ی وداع دخترک بر ساحل رودخانه‌ای است که چون جریان سیّال لیکن بی‌رحمِ زندگی، تا انتها، از میان شکافی که در برف انداخته، بی‌محابا چون شطّی از فلزِ مذاب، به راه خود می‌رود. هم‌هنگام که اوشین بر کلکی که دو قایقران با کلاه‌های سایه‌اندازِ شالی‌کاران، پارو می‌زنندش، از آغوش گرم خانواده دور می‌شود، مادر از درد فراق به خود می‌پیچد و مستاصل در بر رودخانه به زانو می‌افتد و پدر چون شبحی سرگردان و راه‌گم‌کرده، گریان و عاجز، سرتاپا عذاب وجدان، از فرزند خردسالش می‌خواهد تا تمام سعی‌اش را بکند: تمام سعی‌ات را بکن! اسم شبِ تاریکیِ طولانی و پروحشتِ سرنوشت. صحنه‌ها و اپیزودهای کارِ سخت و سخت‌کوشیِ دخترک، انگاری که تجسم و مانیفست نئورئالیزم ایتالیایی باشد که حال سرشتی کارگری به خود گرفته. اوشین درگاه خانه را می‌شوید و می‌سابد، جارو می‌زند از چاه آب می‌کِشد در آب سرد لباس می‌شوید و دست‌آخر چند قاشق برنجِ ته‌مانده نصیب‌اش می‌شود.

بازیِ درخشان و نفس‌گیرِ کُکُنه هامادا Kokone Hamada، آنچنان بر دل نشسته و فضا را باورپذیر می‌سازد که مخاطب را در حسرت ورود به جهان فیلم و گرفتن تقاص از همه‌ی آنهاکه به او ظلم روا می‌دارند باقی می‌گذارد. نقش‌آفرینی جاودانه‌ای که به ظرافت در میانه‌ی بلوغ و پخته‌گیِ کاراکتر از سویی و کودکیِ نه‌ساله‌ی خود بازیگر از دیگرسو، ایستاده و تعادل را به زیبایی حفظ می‌کند. بازیِ احترام بر‌انگیزی که شاید ما را –مرا که حتما- وادار سازد تا هرازگاهی به احترامش ایستاده و کلاه از سر بردارید. در میانه‌ی این تراژدیِ مخوف دوران میجی، جای بسی شگفتی و امیدواری است که “کتاب” – و نه غریبه‌ای که چونان فرشته‌ی نجاتی ناگهان سوار بر اسب سفید دررسد- در حکم راه رهایی و رستگاری اوشین به تصویر کشیده می‌شود. او نزد سربازی فراری که جان دخترک را در میانه‌ی برف‌ویخ نجات داده سوادآموزی می‌کند.

بازی هامادا در سکانس دلخراشی که مادر را می‌بیند که از سر ناچاری به کاری شرم‌آور تن داده و همراه چند زن جوان دیگر اطراف مردی مست می‌پلکند، به اوج خود می‌رسد. نفس‌هایش به شماره می‌افتد ما می‌هراسیم که عن‌قریب نقش بر زمین شود. اوشین که با تراولینگ دوربین همراهی می‌شود به سمت مادر می‌دود، مادری که به راه خود می‌رود.

غم‌انگیزترین سکانس فیلم لحظه‌ی وداع شبانه‌ی اوشین است با مادری که خانه‌ی ارباب را یافته و نزد دختر آمده. مادر به او می‌فهماند که نمی‌تواند او را با خود ببرد، اوشین سرخورده و مغموم درنهایت درد، به خانه‌ی کارفرما بازمی‌گردد پشت در بر زمین می‌نشیند و می‌گرید آنسان که مادرش در وداع نخستین بر کناره‌ی رودخانه به زانو درآمده بود. این جادوی سینمای ژاپن است که مخاطب را محسور و خُردوخراب می‌کند.

این حکایت هول‌انگیزِ تاریک از کودکان کار در بیش از یک‌صد سالِ پیش دلالت‌هایی بس روشن برای دنیای امروز ما دارد. دورانی که کودک‌آزاری و کار کودکان حتی در فضای مجازی دامان خردسالانی همچون آرات حسینی را نیز گرفته است. جهان بی‌سامانی آغشته به نابرابری‌های جنسیّتی و فجایعی هردم‌ظاهرشونده که نفس ما را می‌بُرد و شادکامی و شادزیستی را برایمان حرام می‌کند. روزگار، باید که روزگار شفقت و نوع‌دوستی باشد.

از صمیم قلب برای تمامی کودکان کار در هرجای دنیا آرزو دارم تا در فضایی پر از پرتوهای اُخراییِ خورشید و معطر به شکوفه‌های گیلاس به دامان گرم مادر و بازوان اطمینان‌بخش پدر بازگردند.