انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنگ، تبعید و موسیقیِ افغانستان

این متن ترجمه‌ی فصل هفتمِ (با عنوانِ «نتیجه‌گیری») کتابِ جنگ، تبعید و موسیقیِ افغانستان (۲۰۱۵) نوشته‌ی جان بیلی و منتشر شده توسط Ashgate pulishing company است.
و اینچنین من از میان چهل سال تاریخ موسیقی افغانستان به پایان سفرم رسیدم. هنگامی‌که این کتاب چاپ می‌شود سال ۲۰۱۵ خواهد بود، سالی که در آن ایالات متحده‌ی آمریکا و نیروهای بین‌المللی کمک به افغانستان (ISAF) نیروهای نظامی خود را از افغانستان خارج کرده و افغان‌ها به حال خود رها می‌شوند. ما از موسیقی افغانستان که در ارتباط با بسترهای وسیع فرهنگی و اجتماعی است چه چیزهایی یاد می‌گیریم و چه نتایجی برای این فرهنگ می‌توانیم پیش‌بینی کنیم؟
موسیقی و سیاست
موسیقی و سیاست به‌صورت تصادفی یا برنامه‌ریزی‌شده پیوند نزدیکی با یکدیگر دارند. این ارتباط به‌ وسیله‌ی تجربه‌ی افغانستان قاطعانه به اثبات رسید، جایی که موسیقی به‌طور واضح یک نشانه‌ی حساس از گستره‌ی جریان‌های جامعه‌ی سیاسی است. تولید موسیقی به‌طور وسیعی متناسب با ایدئولوژی غالب زمانه در میزان کمیت و نیرومندی دارای نوسان است. از ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ در طی روزهای طلاییِ رادیو افغانستان، موسیقی دارای حیات نسبتاً طبیعی و در اوج شکوفایی بود. زنان برای آواز خواندن در رادیو و تئاترها آزاد بودند. اگرچه ماه رمضان روزهایِ سختِ یک ماه روزه‌داری را به‌همراه داشت اما فرصتی برای کنسرت‌های شبانه بود. در این دوره بسیاری از موسیقی‌دان‌های غیرحرفه‌ای حرفه‌ای شدند و صنعت کاست رونق گرفت. در ۱۹۷۸ این چیزها با اشغال افغانستان توسط کمونیست به‌طور چشم‌گیری تغییر کرد. در کابل و دیگر شهرها موسیقی به‌ عنوان یک جنبه‌ی مثبت از جامعه‌ی سوسیالیستی جدید حمایت می‌شد. اگرچه اشعار آواز از نظر محتوای سیاسی با دقت کنترل می‌شد. در مقابل در ایران و پاکستان موسیقی در میان پناهندگان با ممنوعیت مواجه بود. گروه‌های مجاهدین با موسیقی مخالف بودند و موسیقی در اردوگاه‌های تحت کنترل آن‌ها ممنوع بود. وقتی مجاهدین با قدرت کابل متحد شدند شرایط وخیم‌تر شد. این پدیده با شدتی کمتر همچنین در شهرهایی مانند هرات، جایی که تولید موسیقی غیررسمی مجاز بود، اتفاق افتاد. با آمدن طالبان ممنوعیت موسیقی رسماً تکمیل شد. باوجود این فعالیت‌های موسیقایی، اجرای موسیقی و گوش‌دادن به موسیقی‌های ضبط‌شده، به‌صورت مخفیانه تا حد زیادی ادامه یافت. در سال ۲۰۰۱ بلافاصله بعد از شکست طالبان موسیقی دوباره ظاهر شد ولی مشکلات سانسور ادامه داشت. مخصوصاً درخصوص پذیرش خوانندگان زن.
در همه‌ی این‌ها ما پیوند نزدیکی بین موسیقی و مدرن‌سازی می‌بینیم. از زمان شیرعلی‌خان در۱۸۶۰ امیرهای کابل مدرن‌سازانی بودند که مدافعِ اسبابِ پیشرفت و حامیان موسیقی بودند. در طی دوران امیر حبیب‌الله طرح مدرنیست با اندیشه‌ی افغانی محمود طرزی، که تبدیل به چهره‌یِ جهانی شد، حمایت شد. که افغان‌ها از طریق نوشته‌های او به جهان معرفی شدند (wide, 2013). علاوه بر این او روزنامه‌ی بانفوذ سراج‌الاخبار را، که ناشر مقالات زیادی در زمینه‌ی مدافع لزوم مدرن‌سازی در افغانستان بود، تأسیس کرد. او چهار رمان از جولِس وِرن ترجمه کرد. تحت تأثیر محمود طرزی دوره‌ی سلطنت امان‌الله ادامه یافت درحالی‌که بیشتر اقدامات در مدرن‌سازی موفق شده بود. نادرخان برنامه‌ی مدرن‌سازی را ادامه داد و بعد از او برادرانش بیشتر به آن تحقق بخشیدند. برنامه‌ی ظهیرشاه از مدرن‌سازی شامل معرفی یک سیستم پارلمانی دمکراتیک بود و این همچنین عصر طلایی موسیقی بود.
با وجود این یک ارتباط پیچیده بین لیبرالیسم، سکولاریسم و مدرنیسم وجود دارد. مدرن‌‌سازی خود دارای چندین جنبه است: ۱. ماده‌ـ به شکل الکتریسیته، یک سیستم پستی، صنعتی‌شدن، راه‌های جدید و وسایل نقلیه‌ی جدید؛ ۲. جامعه‌ـ عدالت و حقوق انسان، آموزش دختران و کشف حجاب زنان؛ ۳. سیاست‌ـ معرفی سیستم‌های سیاسی جدید مانند: سوسیالیسم و دمکراسی. موسیقی در بستر افغانستان الزاماً با مدرن‌سازی در ارتباط نبود؛ بلکه بیشتر با آزادی‌سازی و غیردینی‌سازی، که همراه با مدرن‌سازی در افغانستان پیش می‌رفت، سر و کار داشت تا با خود مفهوم مدرنیسم. فرمانروایانِ کمونیستِ کابل احتمالاً موسیقی را، به ‌عنوان یک جنبه از جامعه‌ی مدرن، حمایت می‌کردند. آن‌ها برای محقق‌کردن این امر تلاش می‌کردند، اما جامعه به‌شدت مقاومت می‌کرد. این برای غیردینی‌شدن بود نه برای آزاد شدن. حمایت از موسیقی به‌ خودیِ ‌خود لزوماً یک نشانه از مدرن‌سازی نیست. توسعه‌ی چشم‌گیرِ موسیقیِ آوازی در هند در اواخر قرن نوزده به ‌وسیله‌ی مدرن‌سازی ایجاد نشد. بلکه به‌ دلیل رقابت بین دربارهای رقیبِ بی‌بهره از نیروی نظامی امکان‌پذیر شد. معرفی دختران نایوچ توسط شیرعلی‌خان به دربار کابل نیز نشانه‌ای از مدرن‌سازی نبود. بااین‌حال امیران کابل یک سیاست موافق موسیقی را به‌ عنوان قسمتی از خواسته‌های مدرنیست‌شان برگزیدند. اینکه موسیقی طی این دوره رونق گرفت نشانگر آزادی کلی و صدور سیاست‌های مدرنیست از کابل است. درحالی‌که جناح‌های اسلامی ممکن است مخالف موسیقی باشند تا آنجا که آن‌ها مخالف جنبه‌های زیادی از مدرن‌سازی هستند. زبان محلی صوفیسم که در افغانستان رواج دارد عامل بازدارنده‌ی موسیقی از نقطه‌نظرِ مذهبی است.
هویت‌های افغان
من با کمی اضطراب به موضوع پیچیده و بحث‌برانگیز هویت نزدیک شدم. زیرا این مورد ما را به حوزه‌های انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و مطالعات‌فرهنگی که خیلی دورتر از بحث من است سوق می دهد. اصطلاح هویت با پسوندهای گوناگون در زمینه‌های زیادی استفاده می‌شود: ما از هویت شخصی، هویت فردی، هویت اجتماعی،هویت فرهنگی، هویت قومی، هویت ملی، هویت چندملیتی و حتی هویت جهانی صحبت می‌کنیم. تأمل درباره‌ی این مسئله در بستر افغانستان ممکن است معانی بیشتری از هویت در اختیار ما قرار دهد.
افغانستان به دلیل این تنوع قومیتی قابل توجه است. تنوع قومیتی‌ای که اجازه داده تا جوامع دورافتاده در طی دوره‌های مختلف به لحاظ فرهنگی دست نخورده باقی بمانند، این تنوع ممکن است گاهی به‌واسطه‌ی مناطق کوهستانی و مشکلات گذشته در مورد ارتباط بین مناطق مختلف که حتی به‌لحاظ جغرافیایی کاملاً به‌یکدیگر نزدیکند ایجاد شده باشد. به استناد گلَتزِر (۱۶۷ :۱۹۹۸) جامع‌ترین فهرست از گروه‌های قومی در افغانستان توسط انسان‌شناس آلمانی اِروین اُریوال، که پنجاه‌وپنج گروه قومی را در افغانستان شناسایی کرده است، تنظیم شده است. با این ‌وجود چنانچه گلتزر متذکر می‌شود، تعداد زیادی از این گروه‌ها و هویت‌های محلی قوم‌وخویش و تغییرپذیر بودند. ملاحظات اخیر نشان می‌دهد که بزرگترین گروه‌های قومی پشتون، تاجیک، هازارا و ازبک و بعد از آن‌ها ترکمن، پاشایی، بلوچ، قزاق، قرقیز، آیماغ و نورستانی است. این فراوانی در دوران مدرن خود مسئله‌ساز و چالش‌برانگیز است. چنانکه پیش از این در مقاله‌ای در مورد موسیقی و هویت افغان نوشتم:
مسئله‌ی هویت فرهنگی در قرن بیست‌ویک ظاهراً برای پایه‌گذاری برخی از مشکلات بزرگِ مقابله‌ی نوعِ بشر مناسب است. در نقاط مختلف پیرامون جهان ما کلیت‌های سیاسیِ ناهمگونی را از اندازه‌های متنوع می‌بینیم‌ـ از حکومت‌های بزرگ تا کشورهای نسبتاً کوچک ـ از هم پاشیدن بخش‌های تشکیل دهنده‌ی آن‌ها یک فرآیندی است که اغلب با یک درجه‌ی شدیدی از درگیری همراه است. ما از طریق این مفهوم و اهمیت پافشاری کردن بر حامل‌های فرهنگ بیش از پیش از ایستادگی فوق‌العاده‌ای، که آن را «فرهنگ» می‌نامیم، مطلع شدیم.
افغانستان می‌تواند به‌ عنوان الگویی از این فرآیند انتخاب شود. مواجهه با تجزیه‌شدن‌های فرهنگی و سیاسی که در زمان مارکسیست‌ها در ۱۹۷۸ رخ داد می‌تواند سبب ایجاد یک شگفت‌زدگی شود، که چه نوعی از همبستگی در گذشته ترجیح داده می‌شده است. چه چیزی بود که مردم این کشور پانزده میلیونی را کنار هم نگهداشته بود؟ آیا این وحدت توسط قدرت تحمیل و حفظ شده بود یا وجود درجه‌ی واقعی‌ از هم‌رأیی جامعه بود؟ و اگر کسی بتواند فرآیندهایی را که سبب پیوند سیاسی در گذشته شده است شناسایی کند، که بتوان آن‌ها را احیاء کرد، آیا به عهده گرفتن چنین کاری بهترین پیامد را برای مردم افغانستان و همسایگانش خواهد داشت؟ (Baily 1994b: 45)
قسمتی از پاسخ به پرسش از چیزی که افغانستان را در گذشته هماهنگ نگهداشته بود این واقعیت است که اگرچه کشور جمعیت چند قومیتی داشت اما گستره‌ی وسیعی از تنوعات فرهنگی را نشان نمی‌داد. برخلاف تنوع زبانی، گروه‌های قومی مختلف جهان‌بینی و دین یکسانی دارند (اگرچه تمایز بین شیعه و سنی وجود دارد)، مواد فرهنگی، روش‌های کشاورزی و مدیریت اقتصادیِ زندگیِ شهری در آن‌ها یکسان است. به‌هرحال چالش تنوع قومی در افغانستان وجود دارد و یک موضوع شناخته‌شده است. همانطور که در فصل اول بحث شد در ۱۹۳۰ یک حرکت ملی‌گرایانه‌ی جدید در افغانستان، در پی تلاش‌های محمود طرزی در این جهت، توسعه یافت. نویسندگان ملی‌گرا از زمانی شناخته شدند که تنوع قومی یکی از مشکلات افغانستان بود. آن‌ها با پایه‌ریزی یک تاریخ مشترک، ادعایی که آن‌ها از همان نژاد آریایی هستند، نگران شرایط مذهب و ریشه‌ی قومی برای همه‌ی مردم افغانستان بودند (Gregorian1969: 347). همانطور که شاعر پشتون قرن بیستم ملانگ‌جان بیان می‌کند:
«آن شخصی که توسط مادرش روی این خاک به دنیا آمده بود، به هر زبانی که صحبت کند، او هنوز یک افغان است».
موسیقی در تلاش برای ایجاد یک هویت ملی نقشی برای ایفا دارد. پخش برنامه‌ی رادیویی امکان‌های ارتباطی جدیدی را برای ارتباط بین کابل و سایر مناطق کشور فراهم کرد و این به دولت اجازه داد تا مردم را از این سیاست‌ها و برنامه‌های پیشرفت مطلع کند. به‌نظر می‌رسد که موسیقی به ‌عنوان یکی از راه‌های جذب مخاطبی بود که می‌توانست از اخبار محلی، حکم‌ها و سیاست‌های دولت مطلع شود. این قسمتی از یک بسته‌ی مدرن‌سازی بود. بدون شک موسیقی به‌طور حساب‌شده برای حمایت از ناسیونالیسم، مدرنیته و سِکولاریسم استفاده می‌شد. سلوبین (Slobin) نقش موسیقی را در اصطلاحات زیر مورد بحث قرار می‌دهد:
رادیو افغانستان یکی از عوامل متحدکننده، در کشوری که در آن چند پاره‌گی‌های زبانی و قومی وجود دارد، است … برای یک روستایی یا کوچ‌نشین افغان … رادیو منجر به کاهش محدودیت‌های تصورات و تخیلات شده است … او در استودیوی موسیقی کابل، یکی از اندک مظاهر الگوی ارزش‌های ملیِ درحال‌ظهور و ابزاری که می‌تواند سرانجام یک قومیت ملیِ متمایز از جامعه‌ی افغانستان را تشکیل دهد، شریک می‌شود (Slobin 1974: 247-8).
اسلوبین از یک الگوی در حال ظهور صحبت می‌کند که ممکن است نهایتاً منجر به یک جامعه‌ی قوم‌گرا شود. من معتقدم که این موضوع قبل‌تر ظهور کرده است، درواقع این شروع جنگ در سال ۱۹۷۸ بود که پیروزی این پروژه را به خطر انداخت.
یکی از پیامدهای جنگ تشدید درگیری‌های درون‌قومی بود، چه در درون افغانستان و چه در پراکندگی افغان‌ها در جهان، برای ساده‌سازی می‌توانیم دو گروه قومی مهم در افغانستان را در نظر بگیریم:
پشتوها (افغان‌های واقعی) یی که به زبان پشتو صحبت می‌کنند.
تاجیک‌ها که کشاورزان و شهرنشینانِ فارسی‌زبان در سرتاسر افغانستان هستند.
کشور از زمانی که، توسط پشتوها در ۱۷۴۷ میلادی، از لحاظ سیاسی موجودیت یافت تحت سلطه‌ی این قوم بوده است. پشتوها در ۱۹۷۰ بیش از نیمی از جمعیت پانزده میلیونی را تشکیل می‌دادند درحالی‌که تاجیک‌ها ۳ یا ۴ میلیون نفر بودند. هر دو گروه در بیشتر مناطق افغانستان پراکنده شده‌اند، با منطقه‌ی مرکزی و حیاتی پشتون در جنوب و جنوب شرقی.