تهران از چشم ری و نفتخانهاش
هر شهر و کوی و برزنی آرمیده وبرنشسته بردال مرکزی ونمادی محوری است که عمدتا از ان نقطه کانونی روایت می شود یا هویت می یابد و حتی به اطراف پیرامونش جهت و معنا می بخشد.این دال لزوما مکانی و یا مرکزی یا عینی نیست و گاه به یمن سرمایه تاریخی و فرهنگی، انرژی کل یک خطه را حول خود، متمرکز و چوله می کند. و در تهران علی رغم نمادها و سازه ها و برج های عمودی و افقیِ شاخصی چون ازادی و میلاد، دال مرکزی و معنوی ری است که هنوز از خود انرژی و تاریخ را برخطه پایتخت پمپاژ می کند ولو اینکه خاموش و در سکوت و حاشیه درافتاده باشد ونماد وعنصرکوچک وکودکش هم پالایشگاهی است که خون وحیات انرژی را در رگهای درهم تنیده صدها و هزاران کارگاه و گذرگاه و خودروِ رها و در سیلان ِاین کلان شهر، جاری می سازد.
ری یا رگای پارتی وساسانی جای خویش را بر دامنه های دوردست البرز- ودماوند رفیعش بعنوان بلندترین قله ایران و اسطوره ای ترین زندان ایرانشهر- از یک سو و کویر و دشتهای جنوبی ایالت جبال کهن تثبیت کرده است. بااین تفاوت که از ازمنه قدیم ،برف وباد وباغ وباران وصفا ومجموعه ای ازسایه ها و چنارستان ها نصیب شمال و دامنه های کوهها شده،و سیلاب وگرما وته مایه ها ونواله ها درجنوب در ته جوی وکناره خوان ثروت باقی نهاده شده اند .حتی در نزهت القلوب حمدالله مستوفی ری به سبب بسته بودن شمالش آب و هوای متعفن و ناگوارنده دانسته شده و عقرب قتال دراو بسیار:الودگی وتیرگی وزهرابی که حتی هنوز از زمین واسمان ری رخ برنبسته وکمتر که نه، با غول صنعت بیشترهم شده است . در شعری که خاقانی شروانی در زمان سکونتش در ری در قرن ششم در این باره سروده این نکته نیز مشهود است: خاک سیاه بر سر آب و هوای ری/دور از مجاوران مکارم نمای ری/آن را که تن به اب و هوای ری آورند/دل آب و جان هوا شد از آب و هوای ری/عقرب نهند طالع ری من ندانم آن/ دانم که عقرب تن من شد لقای ری.
اما ری محدود به جغرافیا وطبیعتی در زندان جنوب وجنوبی ساز(تقسیم بندی سیاسی شمال- جنوبی)، نمانده و سه عنصر صنعت ،سنت وفلاحت انرا دگرگون کرده ودر تلاقی با فرهنگ وسیاست ومدرنیت قرار داده اند. ابرفت ها وابروهای پایین دست وقلل البرز بالادستش، کشاورزی وزراعت وباغداری را در ری تا استانه کویر و شوری وشری حوض سلطان وکویرنمکِ مجاورِ ورامین وقم وساوه به پیش برده است. دشت ورامین وقرچک تا پای شهرری مدخل ومحل شکفنِ چشمه ها وقنات ها ورودهایی بوده است برای رستن و روییدن وسبزکردن انواع گیاه ونهال. واگر شماری از سرزمینهای سبز وکشاورزی دیروز،در پای غولهای زمین خواری وزمین سازی امروز ذبح وناپید شده اند،اما بهشت سبز وچون شمالی را در روستاها و مزارع اطراف این خطه هنوز می توان حس وتصور کرد. قلعه نو و طالب آباد یک نمونه اند که اینک در هیاهوی اتصال به تهران از گذشته کهن وزراعی خود فصل وقطع را برگزیده اند واگر نبود اسناد ونوشته ها ومطالعات موسسه مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران،از دیروزش هیچ خبر نداشتیم.واین نکته از مونوگرافی چند دهه پیش صفی نژاد تا مستند امروز ورهرام -از این ده که به لباس شهری درامده- را میتوان دنبال کرد.
تاریخ وجغرافیا وهویت تهران غنوده در پای دامنه های البرز ودر گستره ری تا دشت های ورامین وقم است.هویت تاریخی ای که اینک عناصر اصلی اش بی نام ونشان وکارکرد شده اند نخست قلعه ها یند.از قلعه های گبری نظیرقلعه ایرجِ (یا دژ وارنا) ورامین گرفته- که عظیم ترین قلعه خشتی بجا مانده ماقبل اسلام دانسته شده است- تا قلعه گبری و دژ رشکان خود ری. این قلاع گرفتار در وضعیتِ تراژیکِ تخریب، انگشت شمار ابنیه باستانی بازمانده ان اعصارند که بی یار ویاور ویاد وپاسداشت،روبه نابودیند ودرمحاصره خیابانهای جدید وعابران قریب وغریقِ خویش، ظاهرا غریبه و زایده ای نچسب بر تن شهرهایند.در این خط سیر قلعه نشان(از ورامین تا ری)، این گونه قلاع بسیاربوده اند. ازچنگال غول وماشین تغییر، قلاع اربابی شده ای چون طالب اباد وقلعه نو(با تپه میل یا اتشکده مشهورِ بهرامِ ری) وکهریزک هم کاملا هنوز تنی چند -اما زخمی وبی سر- بازمانده اند اما دیگر نه چون گذشته اسیر ارباب، بل وارفته در تل خاک وارام گرفته در زمین های کشاورزی وزراعت ودراضمحلال، صرفا متولی تامین سبزیجات وصیفیجات شهریانِ غافل از تاریخند.نمونه مهم ان قلعه ایرج (فرزند فریدون که ضحاک رادربندکرد) در ورامین است که تاریخ کهنِ گرداگردِ دیوارهایِ خشتی این قلعه ساسانی( کهن ترین بنای خشتی جهان)، بر کرت ها وبوته های صیفی جات وسبزیجاتِ کشتیده وروییده بر صحن قلعه، به فنا ونابودی می رود. یا قلعه اشکانی ری که خیابانهای سربراورده حول کوه بی بی شهربانو و کارخانه اسقاط شده سیمان ری (بعنوان نخستین کارخانه صنعتی) انهارا چون غارنشینان اصحاب کهفی کرده اندکه از پس سالها، تاریخ-زده، سربلند کرده اند.مجاورت وهمسایگی قلعه عصر اشکانی و کارخانه دوران پهلوی که هردو روزگار شکوه را بسر رسانده اند روح تاریخ را که دود کردن و به خاک واسمان فرستادن و چرخ فلک ناپایدار است برای ناظر هوشیار زنده می کند.
اگر کاروانسراهای ساسانی وشاه عباسی وصفوی این خطه عمدتا از بین رفته اند اما محدودی از انها درحسن اباد وکویرهای مجاور (مانند دیرگچین و…. ) بازمانده اند و با ورامینی که حلقه اتصال راههای شاهی جبال بوده اند هنوز خبر از مرکزیت وموقعیت گذرگاهیِ ممتد و کهن ری می دهند.مرکزیت ومختصات گره گاهی ای که اینک هم با چندین بزرگراه از تهران به اطراف احیا شده است. اما اگر از راه های باستانی و کاروانسراهای منتهی به ری وشاه عبدالعظیمش، با ان سیمایی که حداقل ماکسیم سیرو برای ما ثبت کرده دیگر اثر مالروانه وخاکی وقجری خویش را درپای اسفالت های سیاه و قیر اندود به تاریخ سپرده اند اما، این قلاع دفاعی و نظامی، سخت جانی بیشتر کرده اند.
عنصردوم هویت ساز در این منطقه برج هایند. برج های(عمدتا ارامگاهی) این خطه بیشتر بازمانده عصر سلجوقی وایلخانی اند وبا قامتی استوانه ای ومخروطی وچند پر،حافظ و معرف پارادایم معمارانه رازیِ این دورانند .نگره ای که گسترش ان را از سازه های ال بویه ری تا دیلمیان گرگان در برج های طغرل ری( قرن۵ ) و برج علاالدوله ورامین( قرن ۷ )تا سرنمونشان که برج قابوس/کاووس گرگان(ال زیارقرن ۴ وبلندترین برج اجری جهان) است می توان در یک الگوی معمارانه قرارداد. البته شاید بتوان نسب این برج های ارامگاهی اسلامی را در برج ها یا میل های زرتشتی پیشا اسلامی دنبال کرد که شماری از انها همچون میل بهرام چال طرخان بین ری و ورامین تا اتشکده های ری و ورامین رد خود را از ایین زرتشتی و مزدایی بر این خطه گذاشته اند(درنظرداشته باشیم که تولد زرتشت راهم درری دانسته اند).اما نکته مهم وپاردوکسیکال انست که هویت وعنصر معمارانه و برجی مذکور در شهر کنونی و اکنده از برج تهران ( که ازپس زمانه های دور وزیرزمین نشینی اینک با بلند مرتبه سازی احیا شده !)هیچ رد پایی ندارد.توگویی برج های کنونی هیچ سنخیت ونسب وخونی از هویت این عنصر پایتخت شده دوران های بویه وسلجوقی وقاجاری در خود ندیده اند.
عنصر سوم روبه احتضار تاریخی در پای تهران، گورستان ها یا به تعبیری کهن، دخمه هایند.ادواردبراون در عصر ناصری گزارش جالبی از دخمه یا استودان زرتشتی های ری می دهد وان را یکی ازچند دخمه یا استودان بزرگ انها در ایران می داند.والبته پوشیده نیست که ری نشینان وتهرانیان مجاورش ،بعد اسلام هم به نقب زنی و دخمه سازی در ایرانشهر ان سالها شهره بوده اند(رش به روایت یاقوت حموی، مولوی بلخی و وسفرنامه ابن فضلان از ری و تهران ان سالها). هرچند در ری از فرهنگ مزدیسنایی عصر ساسانی (تن ناپاک و پاکی و تقدس عناصر اربعه وازجمله خاک) و استودان هایش، تپه ای هنوز بازمانده اماگویا جبر روزگار هنوز دخمه ها وگودها و فرودستی ها ی اجتماعی سیاسی و… را از این خاک برنداشته است.دخمه هایی که هنوز می توانند محل اختفا یا بیتوته فرومایگان و طردشدگان و واماندگان قدرت ونابرابری اجتماعی وسیاسی شوند.
اما ری گرچه تلاقیگاه سیاست وحکمرانی سلسله های ال بویه و دیالمه و سلاجقه وقجریه وپهلوی شده است اما ابزار ویراق ودستگاه حکومت از زمان پهلوی دوم وتلالو زرق وبرق شبه مدرنیستی اش مجال واندیشه ماندن در کنار ری نداشت ودربند ونیاوران وسعداباد خنکا وعظمت همراه با تلالو غربی بیشتری را بدان می بخشید.واینگونه بود که سیاست از تراز ری تا ارگ قاجاری تهران در مجاورش(تا مشروطیت) به پای کوه ها جابجا می شد و کوچ می کرد ودر ری دخمه های سیاست جای دخمه های کهن را می گرفت.اما سیاست تمکین خواه ومشتاق خدمت فرهنگ ودانش بخود است وری وجنوب تهران در این اوردگاه خوش درخشیده است.درخششی که اوردگاهش را در زمینی حول محور ودوقطبی ای می توان ترسیم کرد که یکی کتاب و نگارنده من لایحضره الفقیه است ودیگری من لایحضره الطبیب. زکریای رازی وابن بابویه قمی گستره وپهنه دانشوری وفرهنگی ای را از ری شکل دادند که بخشی ازنتایح ومجادلات کلامی ان فضا در قرون بعد در کتاب النقض قزوینیِ رازی برای ما به یادگار مانده است.کتابی که مانیفست مجادلات کلامی ومعرف فضایی است که این دو نفر ونگاهشان را شاید بتوان سرنمون وبانیان این فضای ری واره و رویکرد متکثر ,دگراندیشانه و علامه نگرو دایره المعارف سازی از علوم عصرشان واز نوع ری-گونه ای، درجهان اسلام دانست.عنوان دو کتاب جالب است کسی که نیاز به حضور فقیه وطبیب ندارد واین کتب مرجع هادی اوست.نوعی نگاه اطلس وار و فرهنگ جو و طالب کل علوم از یک سو و استقلال و خود اموزی حاکم بر آن عصر.
اما شکوه و خاطره کهن در اکنونِ روبزوال،دیگر عطر و بو وروحی ندارد. ایا ری گورستان تاریخ و ارامستان گذشته های طلایی پایتخت کنونی است که امروز در زرق وبرق وتجمل مصرفی شبه مدرنیسمِ بجا مانده و رشدکرده پهلوی ومخاطراتش دست وپا می زند واین میراث را به نسیان وفراموشی و انزوا سپرده است.ایا ری ما هم کوچک شده ایران ترسیمی هدایت است که ری و ورامین را در بوف کور و سگ ولگرد به قاب تحلیل اضمحلال ان روز ایران نشانده بود.گلدانهای پرنقش ونگارِ باستانی وپیر خنزرپنزیِ ری و زنِ جوان و اثیری که از فرشتگی به لکاتگی میل نموده بود؟!!!.
جنوب تهران اینک با عنصر دیگر تشخص می یابد که همان گورستانهای معروف چند گانه اوست.هرچند شمال وغرب تهران هم ظهیرالدوله و…را دارد اما این ابن بابویه وبهشت زهرایند که گذشته باقی این پایتخت(یکی باستانی و دیگر معاصر) را در خود پذیرفته اند. گویا خزانه بقا وعالم ارواح وخاموشان ولوح محفوظِ تهران را در این بهشتِ خفتگان وفرار برزخیان عصرکنونی از دوزخیان دنیای سرد تهران بدان باید یافت.ری در میان این دو گورستان جدید وقدیمی ارمیده است وگذشتگانِ فانیِ سالها ونسل ها،بر زمین خاکی ان دراز کشیده وخفته اند و امروزیانِ پرجنب وجوش وفراموشکاری را ناظرند که روزی به انها بازخواهند گشت.همه از شمال به جنوب واز بلندای فلکی، به فرودستِ خاکی نزول اجلال خواهیم کرد ودرپای نیاکانِ چندقرنیِ خفته بر این خاک،گذشته را یادخواهیم اورد ودر تناسخی با زنان پاک اثیری و مردان مجاهد و تقلاگر زمینی درخواهیم یافت که زندگان امروز بر دوش وزیر خاک وآسمانِ مردگان دیروز می زیند و پای حیاتشان چه سست بنیاد وخاکیست.
مدرنیسم صنعتی تحمیل شده بر فضای سنتی وکشاورزی این خطه جنوب پایتخت اگر روزی دوران چلچلی وسرخوشی خود را در این سه جاده تهران به قم وورامین وساوه می جست اما امروز به موزه وعتیقه داری صنعتی ای در افتاده که الایندگی ونوستالژی خلق می کند.از کارخانه اسقاطی سیمان ری( که برادرخوانده اش هنوز آنسوتر ودر جاده خاوران غبار به آسمان جنوب شهر می فرستد) وکارخانه بیغوله شدهِ قندِ قجریِ کهریزک گرفته تا روغن کشی وقند ورامین -وساختمانهای زیبایش با معماری مارکوفی- وچیت و روغن قویِ تهرانِ دورِ خزانه،همه اکنده از تاریخ( صنعتی پهلوی) ودسترنج کارگران قدیمی اند که خود درمیان همین خفتگان گورستانهای میان دو جاده ارمیده اند.
اما زندگی ادامه دارد و رگ حیات امروز پایتخت با دود وبخار وگازهای پالایشگاهی می طپد که از سالهای ۱۳۴۷تاکنون پالوده والوده است، اما خون انرژی را در رگهای تهران ریخته است.خونی که از چاه های نفت جنوب تا این قلب صنعتی شمال، امده ودر محصولاتی فسیلی در جان تهران ماشینی بازتوزیع شده است. اما این قلبِ انرژی پایتخت، بسان گذشته نمادی از مدرنیسم ایرانی از نوع صنعتی ونفتی عصرخویش هم هست.برج ها ومخازن سرافراشته درمیان بیشه ها ومزارع وزمینهای کشاورزی خیراباد وباقراباد و…. که نفتخوار و نفت بارِ پایتختند، امروز معادل همان برجهای سربرافراشته شمال تهرانند ودکمه وسرِ حیاتشان را درکف دست خود دارند . انها درعوضِ برجهای کهن طغرلی، با اهن وزنگار بجای خشت وچوب سربلندکرده اند وبجای اموات، خون جهان نو را دربرگرفته اند.در این بی روحی وفسردگیِ اهن والایندگی،هنوز هم هستند درختان وسروقامتان وچارپایان سرگردان در این روستاها و بیشه های اطراف،و هستند یاسهای پیچیده بر فنس های این شهرنفتی که بوی شب بو وعشق وحیات وحلاوت زندگی نشر دهند(ولو انکه انرا پیچ امین الدوله بخوانند وگل یاس را باقدرت ومکنت، قرین وترجمه کنند!).انچه ماندنی است عشق است ومحبت وانسانیتی که درشکاف اهن ودود ومدرنیسم این چنینی چون یاس به هرجا خواهد پیچید و خواهد رست ورشد خواهد کرد وبه همه جا عطر خواهد پاشید وشب های تار را عطر وبو ونور افشانی وروحنوازی خواهد کرد.شاید برخلاف فسردگی وسرخوردگی هدایتِ حیران و وپران در این خطه ومحشوربا روح معذب و از گوربرخاسته ودرطیران میان این ارامستانهای خفتگان تاریخ که بر اینجا سرنهاده اند بتوانیم روزهای باشکوه ری و تهرانش را دوباره احیاکنیم. روزهایی که علم ودانش وحریت و رواداری وگفتگو وبرابری وکار در پای این ابرفت البرز وسرزمین گدازه ایِ فریدونِ ظفرمند برضحاک وکوه دماوندش، هزاره ای دیگر برپاکند.
این مطلب قبلا در نوروزنامه ۱۳۹۹ انسانشناسی و فرهنگ منتشر و اکنون بازنشر می شود.
لینک ویژه نامه:
https://bit.ly/2Xu6eN4