انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تبارشناسی سلبریتی

استفاده از اصطلاح تبارشناسی سلبریتی در مقابل تاریخ سلبریتی برای مطرح‌شدن در این قسمت آغازین بحثی کاملاً آگاهانه است. فوکو به‌واسطه‌ی نیچه بود که از مفهوم تبارشناسی به‌منظور توصیف برخی از رویه‌های او بهره گرفت. تبارشناسی به‌زعم فوکو از بسیاری جهات برای از بین بردن تاریخ طراحی شده بود تا روابطی را که اشکال خاص دانش بدان طریق به قدرت دست می‌یافتند، شناسایی کند (فوکو، ۱۹۷۷).

ازنظر فوکو هیچ واقعیت استعلایی یا دستگاهی از حقایق وجود نداشت. وی اثر تبارشناسانه‌ی بنیادین خود را شناسایی الگوهای گفتمانی تلقی کرد که ایده یا عمل خاصی به‌واسطه‌ی آن شکل گرفت. فوکو با افشای اینکه چگونه ایده‌ی خاصی توسط برخی ساختارهای دانش، به اثبات می‌رسد، رابطه‌ای با قدرت را شناسایی کرد و آن را چیزی که ذاتاً صحیح یا حقیقی است، قلمداد نمی‌کند (به دریفوس و رابینو مراجعه کنید، ۱۹۸۳: ۲۰۴-۱۰۱)

بنابراین تحلیل او از تولد زندان کاوش در گفتمان‌هایی بود که اجازه می‌داد آن نوع رویه‌ای که برمبنای آن از نهادهای موسوم به زندان حمایت می‌کرد، شکل بگیرد (فوکو، الف ۱۹۷۹). به همین ترتیب، تبارشناسی او در خصوص سکسوالیته ی قرن نوزدهم این تفسیر را بر ما عیان کرد که “مبادی‌آداب بودن ویکتوریایی” که او آن را “فرضیه سرکوب” نامید، درواقع به عصری برمی‌گشت که در آن رابطه‌ی وسواس گونه با سکس و سکسوالیته چندشکلی شکل گرفت (فوکو ۱۹۷۹ب: ۳۵-۱۷). بسط تفاسیر مشابه او از یک دوره‌ی خاص، تحلیلی از رویه‌های قدرت از طریق گفتمان بود. اگر به تبارشناسی سلبریتی فکر کنیم، می‌توانیم آن را به‌منزله گفتمانی جالب ببینیم که رابطه‌ای مشابه‌ی رابطه‌ی دانش و قدرت دارد؛ همانند سازمان زندان یا حتی رویه‌های مختلفی که در آن سکسوالیته در اعصار مختلف گسترش یافته است. سلبریتی نزد بسیاری از محققان، ارتباط واضحی با مدرنیته دارد. اما حتی بیش از این، سلبریتی با ظهور رسانه‌های معاصر طی دو قرن اخیر ارتباطی نزدیک دارد.

برای مثال، فِرد اینگلیس[۱] در اثر خود سلبریتی را به تولد رسانه‌ها و صنعتی شدن ربط می‌دهد، زمانی که شکل‌گیری یک صنعت فرهنگ متفاوت به تحکیم یک نظام مرتبط با شهرت یاری رساند. اگرچه مطالعه بسیط برودی[۲] با رویکرد اینگلیس همسو نیست، اما مطالعه‌ی وی می‌تواند مدعی شود که نظام‌های شهرت در اعصار مختلف و به‌طور متفاوتی به وجود آمده اند (برودی،۱۹۸۶). ازاین‌رو عصر معاصر ما یک نظام شهرت منحصربه‌فرد را مشخص می‌کند که با نیازهای فرهنگی و شاید جهت‌گیری‌های سیاسی آن سازگار است.

اگر سلبریتی تاحدودی به لحاظ گفتمانی به سازمان قدرت مرتبط باشد، ایده‌ی فردیت عمومی چه نوع رابطه‌ای را با قدرت بیان می‌کند؟ و چگونه در دو قرن گذشته گسترش یافته است؟ گفتمان رایج پیرامون سلبریتی، بر بی‌اهمیت بودن و ناچیز بودن آن تأکید دارد.

برخلاف تصویری که توماس کارلایل[۳] از قهرمان در اواسط  قرن نوزدهم ارائه می‌دهد، جایی که کنش عادی یک فرد تاریخ، زندگی‌ها و ملت‌ها را دستخوش دگرگونی می‌کند (کارلایل، ۱۹۹۳). سلبریتی چیزی همانند آنتی‌تز را عرضه می‌کند. سلبریتی به شیوه‌ای به‌منظور شناسایی رؤیت پذیری عمومی بدل شده است، و همچنین تأکید می‌کند که چگونه این رؤیت پذیری فی‌نفسه یک دستاورد یا موفقیتی واضح نیست. این گفتمان متناقض ارزشمندی و بی‌ارزشی رمزگشایی نحوه‌ی ارتباط سلبریتی ها به قدرت را کمی دشوارتر می‌کند.

با بررسی دقیق‌تر، سلبریتی به‌مثابه یک سازمان گفتمانی با حجم زیادی از منافع که ارتباطش را با قدرت مشخص می‌کند، همسو می‌شود. در ابتدا، چیزی در تبارشناسی وجود دارد که ذاتاً بر بی‌ثباتی و ارزش هویت به‌طور فی‌نفسه تأکید می‌کند. ظهور سلبریتی دقیقاً به دوره‌ای مربوط می‌شود که طبقه و منزلت دستخوش تحولات عظیمی شده‌اند.

نویسندگانی همچون استفان گوندل[۴] در تحلیل خود از شکوه به نحوه ظهور معشوقه های اشخاص علی رتبه بسیار مشهود در قرن نوزدهم اشاره می‌کنند که مؤید انحطاط اشرافیت و ظهور یک طبقه صنعتی جدید است که  برساخت‌های پیشین قدرت را مختل کرده است (۲۰۰۸: ۱۰۸-۷۸).

در مجموعه ما، این حس جذابیت بی‌ثباتی، تجلیل از توانایی فرد برای ابراز تغییر، در تحلیل گایلین استادلر[۵] از چهره‌های اصلی قرن نوزدهمی همچون بازیگر فرانسوی سارا برنهارد[۶] و بیو بروملِ[۷] جذاب و شیک‌پوش وجود دارد.  این موارد اشراف سالارانه نیست، بلکه برای نخبگان مرتبط جذاب است. به همین ترتیب، چیزی وجود دارد که غیرقابل‌کنترل بودن مطالعه‌ی اینگلیس در خصوص بایرون[۸] و لورن گِلُس[۹] از پرورش هویت برندشده در آثار مارک تواین[۱۰] نویسنده آمریکایی را تجلیل می‌کند.

تحلیل تبارشناسانه‌ی سلبریتی دو عنصر اصلی را شناسایی می‌کند که به‌مثابه گفتمان‌های بسیار مهم مرتبط با قدرت در دو قرن اخیر به‌کار رفته‌اند. در ابتدا می‌توان گفت سلبریتی ها درمجموع امکان تولید و بازتولید گفتمان تغییر و تنوعی نامتناهی را ارائه می‌دهند. به‌طور سطحی، درنتیجه سلبریتی به کار گرفته می‌شود تا اهمیت فردیت و شخصیت به‌منزله نوع جدید برتری بر مبنای ارزش طبقه و منزلت را نمایان سازد.

شاید با نیروی گفتمانی بیشتر، سلبریتی همچنین به تجسم امکان تغییر از طریق فرهنگ مصرفی بدل شود. جالب اینجاست که سلبریتی ها در چین نیز به حدکفایت برای ابراز فردیت انعطاف‌پذیر شده و مهم تلقی می‌گردند، به همان اندازه که در اروپا یا آمریکای شمالی نیز بدین گونه‌اند.

در شماری از نظام‌های سیاسی، ساختارهای سلبریتی ها به‌صورت آشکار تقویت می‌شوند، زیرا آن‌ها نمایانگر امکان، دگردیسی و مفهوم و مضمون تغییر هستند. به‌طور هم‌زمان نوع تغییری که سلبریتی ها در این نظام‌های متنوع ایجاد می‌کنند، به‌ندرت تغییراتی بنیادی یا انقلابی خلق می‌کنند. سلبریتی ها به‌طورکلی در حفظ سیاست‌ها مؤثر هستند تا تهدید آن‌ها.

به طرزی مشابه، سلبریتی ها بیش از آنکه ساختارهای شرکتی را از بین ببرند، آن‌ها را حفظ می‌کنند، زیرا سازمان فردیتشان شامل طیفی از سازمان‌های دیگر کالاهای مصرفی و هویتی است. علاوه بر این، سلبریتی ها به‌مثابه شکلی از فردیت، عموماً از ساختارهای رسانه‌ای شرکتی ایجاد می‌شوند که به‌منظور ماندگاری و امتیاز دادن به رویه‌های فرهنگی مصرف عمل می‌کنند.

ازنظر تبارشناختی، یک عنصر دومی نیز وجود دارد که سلبریتی را به قدرت پیوند می‌دهد: سلبریتی گفتمان بسیار گسترده و دقیقی از شناخت را تعریف می‌کند. آنچه به‌واسطه‌ی سلبریتی گسترش می‌یابد، یک نظام ارزش نسبتاً نوین و معاصر است.

رشد قابل‌توجه شناخت با فرهنگ کاملاً رسانه‌ای شده ما در ارتباط است، جایی که در آن بسط خود به جهان عمومی، منبعی از حداقل احساس تأثیر بیشتر بوده است. به‌عنوان‌مثال، چه در دنیای سرگرمی و چه در سیاست،  رؤیت پذیری قابل‌تشخیص، تولید فرهنگی را همانند موفقیت سیاسی شکل می‌دهد. سلبریتی ها آنچه را می‌توان هویتی رسانه‌ای شده نامید، مجسم و ابراز می‌کنند: آن‌ها چهره‌هایی هستند که از طریق سازمان‌های نمایش که وابستگی زیادی به رسانه‌های خاص دارند، هم تولید و هم اشاعه می‌یابند.

به‌عنوان‌مثال، ویلیام اف. ” بوفالو بیل ” کودی[۱۱] در نمایش غرب وحشی در قرن نوزدهم که در اثر گایلین استادلر بررسی شد، [شهرتش را] مرهون جریان گردش تصویر از طریق نوآوری و فروش کتاب‌های موفقش بود. این محصولات (تصاویر و کتاب‌های وی) مرتبط با نمایش غرب وحشی او تا جایی پیش رفتند که برتری تصویر و حضور عمومی او از ظاهر فیزیکی او را تضمین کردند. برای چارلز دیکنز[۱۲]، همان‌طور که لورن گلس در مقاله‌ی خود بیان کرده است، امتداد حضور رمان های او در مجلات با تورهای کتاب به‌شدت تبلیغاتی او همراه شد، زیرا حضور رسانه‌ای او به‌عنوان یک رمان‌نویس [در مجلات] از فروش بسیاری از رمان هایش حمایت می‌کرد.

درحالی‌که قرن نوزدهم سیستمی از رؤیت پذیری را ایجاد می‌کرد که وابسته به تکنولوژی رسانه‌ای چاپ بود، قرن بیستم سیستم‌های نوینی از رؤیت پذیری را به‌واسطه‌ی رسانه‌هایی همچون رادیو، فیلم و تلویزیون به وجود آورد که هویت رسانه‌ای متناظری را خلق کرد. هر قالب رسانه‌ای منظومه‌ای نسبتاً متفاوت از شخصیت‌های رؤیت پذیر را ایجاد کرد که مجموعاً به‌مثابه سیستم شخصیت عمومی ما در سرتاسر قرن عمل می‌کردند. می‌توانیم در ۲۵ سال گذشته ببینیم که یک هویت بیشتر رسانه‌ای شده از طریق فرهنگ آنلاین و رسانه‌های قابل تحرک در حال پیدایش است که گفتمان فرهنگ معاصر را در خصوص رؤیت پذیری، فردیت سازی و شناخت پیکربندی می‌کند.

بررسی بخش اول تبارشناسی سلبریتی خوانشی مسحورکننده از چگونگی تکامل، تحول و ابراز فردیت، رؤیت پذیری، شناخت و هویت عمومی از طریق منظومه‌ی [مفاهیم] در حال تغییر ما از ستارگان و سلبریتی را فراهم می‌آورد. فرد اینگلیس در فصل آغازین ما، “مفهوم اخلاقی سلبریتی: تاریخی بسیار موجز که آن را توالی زندگی‌های کوتاه نام نهاد”: توسعه‌ی نظام سلبریتی را درحالی‌که از نظام‌های پیشین قدرت تغییر شکل می‌یابد، شرح و بسط می‌دهد. ازنظر اینگلیس، شهرت نوعی بیان الصاق شده به یک خود (نفس) عمومی را در دوران پیشامدرن و پیشاصنعتی اظهار می‌کند، همانطورکه وی از ملکه الیزابت اول به‌منظور بیان تقدیس چهره‌های عمومی بهره می‌گیرد. وی این‌گونه استدلال می‌کند که نوع دیگری از اخلاقیات در کاربردها و گسترش سلبریتی وجود دارد، آن‌هم زمانی که شهر به‌مثابه سازمان دهنده ارزش، نفوذ و رؤیت پذیری جای دربار را در قرن نوزدهم می‌گیرد. او از طریق [درک] معنای سلبریتی در قرن بیستم به‌واسطه‌ی مجموعه‌ای از شخصیت‌های مشهور به کار خود ادامه می‌دهد.

آنچه او سعی دارد با این مجموعه چهره‌های عمومی انجام دهد، این است که آن‌ها را فراتر از اصطلاح سلبریتی متمایز کند و سایر ارزش‌های آن‌ها، ساختارهای نسبی و کاملاً متنوعی از اخلاق و منش آن‌ها را تشخیص دهد و مجموعه واژگانی را در این خصوص گسترش می‌دهد که چگونه یک فرهنگ در خود تجلی‌های فردیت را قرار داده یا خود را از آن‌ها محروم می‌سازد.

لورن گلس در مقاله‌ای با عنوان مهیج ” نامه‌ای تجاری: تاریخچه‌ای مختصر از سلبریتی های ادبی” به همان اندازه که بر پیدایش گفتمان سلبریتی در صنعت نشر متمرکز است به همان اندازه نیز در بین عامه خوانندگان حضور دارد. گلس جریان خاصی را در تولید نویسنده سلبریتی شده تشخیص می‌دهد.

 

جریان اصلی این بود که چگونه داستان و نویسنده در ترکیبی خودزندگی‌نامه‌ای با هم تلاقی می‌کنند و در فروش داستان‌ها و مشهور شدن نویسندگان در بازار فروش با هم همکاری دارند. بنابراین بایرون، دیکنز و تواین به‌واسطه‌ی این بازاریابی متکی‌به‌خود به نمادی رؤیت پذیر بدل می‌شوند که  به‌طور مثال به بایرون این امکان را می‌دهد که به اهداف سیاسی خود دست یابد، یا به دیکنز این اجازه را می‌دهد که شخصیتی موفق در تورهای سخنرانی‌اش از خود ارائه دهد و نام و آوازه‌ی تواین نیز به‌عنوان نویسنده به او این امکان را می‌دهد که بر ساموئل کلمنز (نام اصلی‌اش) به‌منزله چهره‌ای مشهور در تألیف که مردم را به گرد خود جمع می‌کرد، برتری یابد.

این فصل ظهور ستاره زن ادبی را به‌تفصیل شرح می‌دهد که صرفاً در پایان قرن نوزدهم به‌مثابه رویه‌ای عادی تلقی می‌شد. علاوه بر این، این روش مدرنیسم را از طریق رویکردهای میدان بوردیو بازخوانی می‌کند تا به این بحث بپردازد که چگونه هنرمندی پست به مصداقی از نوشتارخودمردم نگارانه در سنت همینگوی و فاکنر و دیگران بدل شد. گلس به‌طور موفقیت‌آمیزی برندهای سلبریتی های مشهور ادبی را به دنیای داوری منتقدان و جوایز و نحوه تولید برندهای جدید نویسنده جهانی و جهانی شده در نیمه دوم قرن بیستم پیوند داد.

گایلین استادلر درخصوص “دگرگونی چهره سلبریتی و پیدایش ستارگان مرتبط با فیلم” تصویری تبارشناختی از ستاره فیلم شدن را عرضه می‌کند. استادلر ساختار فرد سلبریتی شده را بسط می‌دهد که سازماندهی‌اش را به‌واسطه‌ی صنعت فیلم عرضه کرد. رویکرد او این روند را به رسمیت می‌شناسد که صنعت فیلم‌سازی در تولید ستارگان تبحر فوق‌العاده‌ای داشت، اما زمینه اصلی شخصیت آن‌ها را در اشکال مختلف فرهنگی و سرگرمی تشخیص می‌دهد که قبل از استقرار و تثبیت نظام ستاره فیلم است که تا دهه ۱۹۲۰ بر سیستم استودیو حاکم بود.

تحلیل او به طرز جالبی به رؤیت پذیری برخی خصوصیات اجتماعی در شمایل‌های سلبریتی شده قرن نوزدهم به‌منزله مؤلفه‌هایی که در قرن بیستم به‌واسطه‌ی فیلم به سلبریتی ها نسبت داده‌شده، اشاره دارد. در اوایل قرن نوزدهم، شخصیت‌هایی همچون بیو برومل به‌مثابه شخصیتی شیک‌پوش، احساسی از خود عمومی مردانه را از طریق سبک و رویه‌ای که فراتر از طبقه بود، تفسیر کرده و شکل جدیدی از اظهار عمومی سلیقه و ارزش را مطرح نمودند.

به همین ترتیب، سارا برنهارد بازیگر و رقصنده هویتی عمومی بر مبنای سرپیچی و قابلیت‌های بارزی را گسترش داد که نه‌تنها توجه تئاتری‌ها را هم در اروپا و هم در آمریکای شمالی جلب کرد، بلکه به ایجاد بستری نوظهور برای اجرای عمومی جنسیتی که توسط ستارگان سینما به تصویر کشیده شده است، یاری رساند، زیرا آن‌ها زندگی‌های خصوصی خود را در ارتباط با اجراهایشان در فیلم نشان می‌دادند.

ویلیام اف “بوفالو بیل” کودی در نمایش‌های غرب وحشی خود مردانه بودن زیبایی و همچنین استراتژی‌های تبلیغ را بیان کرد که تا دهه‌ی ۱۹۲۰ تصویری ثبت شده را برای تشکیلاتش در خصوص سلبریتی های مرد در صنعت فیلم همچون چهره‌هایی مانند رودولف والنتینو[۱۳] و فراتر از آن عرضه می‌کرد.

تبارشناسی سلبریتی گفتمان جذابی در مورد خود عمومی و ارتباط آن با شیوه عرضه‌ی خصوصی و عمومی از طریق افراد را خلق کرده که توسط رسانه‌ها بازنمایی و ارزشمند شده است. بررسی ابعاد تاریخی که فرهنگ سلبریتی کنونی ما را در دسترس همگان قرار می‌دهد، این موضوع را روشن‌تر می‌نماید که چگونه سلبریتی به‌منزله یک سازمان گفتمانی- با استفاده از عبارتی فوکویی- موضعی بسیار فعال و باثبات برای بحث و جدال هویت و فردیت سازی و بیان قدرت فرهنگی از طریق این مضامین خود می‌باشد.

این متن ترجمه‌ی مقاله‌ی مقدمه تبارشناسی سلبریتی از پی. دیوید مارشال در کتاب (۲۰۱۶)  A Companion to Celebrity است.

[۱] Fred Inglis

[۲] Leo Braudy

[۳] Thomas Carlyle

[۴] Stephen Gundle

[۵] Gaylyn Studlar

[۶] Sarah Bernhardt

[۷] «بیو برومل» فیلمی در ژانر زندگینامه‌ای به کارگردانی کرتیس برنهارت است که در سال ۱۹۵۴ اکران شد.

[۸] Byron

[۹] Loren Glass

[۱۰] Mark Twain

[۱۱] ویلیام فردریک “بوفالو بیل” کودی سرباز، شکارچی و شومن آمریکایی بود.

[۱۲] Charles Dickens

[۱۳] Rudolf Valentino