مقدمه
تاریخ اجتماعی ایران، اغلب در هزار توی ارادههای فردی قدرتمندان و دست نشاندگان آنان پنهان است. شناخت چگونگی شکلگیری این تاریخ، محتاج شناخت نظام فکری و فرهنگی حاکم بر جامعه است که بهعلت اتکاء تاریخیاش به ارادههای فردی و نه قوانین و قواعد مشخص حاکم بر مردمان جامعه، نمود آشکاری ندارد. با این اوصاف، اندیشمندانی چون بیهقی ضرورت تاریخی شناخت، حفظ و انتقال جزئیات پنهان و آشکار جاری در جامعه را شناختهاند و با علم بر لزوم طرح جزئیات زندۀ تاریخ است که بیهقی میگوید: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمهایی بیش یاد نکردهاند اما چون من این کار را پیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ را به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند».
نوشتههای مرتبط
بهواقع بیهقی نه تنها بهعنوان یک مورخ؛ بلکه مانند جامعهشناس و انسانشناسی بسیار هوشیار و دقیق مشاهدات خود را آنچنان نقل کرده است که تصاویر زنده و دقیقی از اوضاع و احوال زمان و مکان او تا به امروز به شکل سندی معتبر برایمان بهجا مانده است. هنر برجستۀ وی در نقل مشاهداتش، دوری آگاهانۀ او از داوریکردن و ارزش گذاریهای شخصی است. در مجموع، آنچه تاریخ بیهقی را جاودانه ماندگار کرده است همان ارزشی است که بررسی و مطالعۀ همهجانبۀ آن را ضرورت میبخشد.
محدودیت آثار بهجا مانده از مسائل اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران، هر محققی را وادار خواهد کرد تا از هر سند معتبر و از هرگونه شاهد قابل اطمینانی برای شناخت گذشته و بهتبع آن، حالِ جامعه بهره بگیرد.
دست یافتن به قواعد نانوشتۀ فرهنگ اجتماعی نیازمند آن است که از دل تاریخ و متنهای ادبی، اجزای پنهان این نظام فکری و فرهنگی را بیرون بکشیم.
تحقیق در گذشته، تنها به معنی شناخت یک مقطع زمانی پایانیافته نیست؛ بلکه چنین اقدامی، مطالعه و بررسی بنیانهای فکری، فرهنگی و اجتماعی است تا امکان شناخت، حفظ یا تغییرِ امروز را به ما بدهد. بنیانهایی که قابل حذف کردن نیستند و چشمپوشی از آنها در حکم بیگانه شدن با بنایی است که بر پایۀ آنها استوار شده است.
آنچه امروز جاری است از گذشته سرچشمه گرفته است و گذشته به معنای ماضی مطلق نیست که تمام شده است بلکه استمرای است ناگزیر که از ما هم عبور خواهد کرد. میزان شناخت، آگاهی و تسلط بر امور جامعه جز با شناخت بنیانهای ساخته شده در گذشته امکانپذیر نخواهد بود. به این منظور منابع و مآخذ گوناگونی میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
تاریخ بیهقی بهعنوان یکی از غنیترین متون تاریخی-ادبی ایران مشتمل بر مسائل سیاسی و اجتماعی ویژهای است که اغلب تداوم آنها را تا زمانهای معاصر میتوان دید. آیینها، آداب، رسوم و ساختار حکومتی و نظام اجتماعی دورۀ غزنوی بهعنوان یکی از دورههای سازندۀ فکر و فرهنگ ایرانی در این تاریخ به شکل دقیقی انعکاس یافته است که با تفکیک این اجزا و عناصر از متن جریان صرفاً سیاسی / حکومتی، میتوان به بخش عظیمی از فرهنگ ایران دست یافت.
علامت
پادشاهان و رهبران حکومتی، علیالخصوص زمانیکه بهعنوان نمایندۀ آسمان بر زمین حکومت میکنند، نشانههایی با خود یا در کنار خود حمل میکنند که میتوان از آنها به نمادهای اقتدار آسمان و قدرت زمین تعبیر کرد که در اختیار سلطان -در معنای عام کلمه- قرار میگیرد. از زمانهای باستان در سنگنگارهها و تصاویر بر جای ماند، به تصویر چنین اشیایی که گاه کاملاً بهصورت نمادین در دست یا اطراف سلطان قرار دارد، برمیخوریم. در ادبیات زرتشتی، وقتی پادشاهی بر روی زمین، از طرف هرمزد به جمشید، نخستین شاه اساطیری، تفویض میشود، همراه با آن نشانههای اقتدار نیز به او اعطا میگردد: دو نشانه / ابزار نمادین به نامهای «اشترا» و «سوورای» زرین.
گاه یکی از نشانههای پادشاه بهطور مشخص خوشهای گندم یا مانند آن است که از آن به نیروی زمین یا الۀ زمین میتوان تعبیر کرد و نماد دوم تقریباً همیشه از آلات جنگ یا ابزاری چون تازیانه و مانند آن است که بیانگر اقتدار آسمان میتواند باشد. بههرحال در جوامع مختلف، اشکال گوناگونی از این نمادهای اقتدار آسمانی و زمینی را مشاهده میکنیم که با پادشاه / سلطان همراه است: اشکال متنوعی چون تاج، عصا، تفنگ (در زمانهای معاصر)، خوشه، پر پرندگان به صورت یا همراه کلاه یا تاج، نیزه، حلقه و نظایر آن.
عموماً چنین اشیا یا نمادهایی، ضمن آنکه نشانههایی از قدرت تفویض شدۀ آسمان به نمایندۀ زمینی (پادشاه) است، شخص شاه را نیز در بین جمع، بهویژه در بین جمعیتهای انبوهی چون لشکریان یا مردمان گرد آمده در جایی، مشخص میکند. طبیعتاً این علائم و نشانههای نمادین بهنوعی حامل اقتدار و قدرت خود پادشاه نیز هست و نابودی آنها یا قرار گرفتنشان در اختیار کسان دیگر و دشمنان بهمنزلۀ دستیافتن بر خود پادشاه است. در جنگها نیز عموماً علامت پادشاه بهمنزلۀ وجود خود اوست و دستیابی به آن علامتها به معنای شکست پادشاه و پیروزی دشمن خواهد بود. شکست پادشاه به هر شکلی، چه بهدلیل عدم شایستگی خود وی چه بهدلیل ضعف نظامی و سیاسیاش در زمانهای باستانی (ایران) به باز پس گرفتن فرۀ ایزدی یعنی قطع حمایت آسمانی از او منتهی میشد و از آن پس دیگر شاه مشروعیت آسمانی خود را از دست میداد.
آنچه در تاریخ بیهقی، دربارۀ علامت و چتر و مانند آن آمده است نشان میدهد علاوهبر خود امیر، برخی از بزرگان لشکری و کشوری نیز صاحب چنین ابزار و ادواتی بودهاند. اینگونه علامتها را هنگام انتصاب شخص به مقامی تازه به او میدادند.
آنچه از توصیف بیهقی دربارۀ ویژگیهای این علائم برمیآید یکی سیاه بودن علامت / علائم و دیگری نقش شیر بر آنهاست.
… چتر سلطان پدید آمد، و از پیل به اسب شده بود و متفکّر میآمد، با غلامی پانصد از خاصگان همه زرهپوش و نیزۀ کوتاه با وی میآوردند و علامت سیاه را به قلب مانده (۶۶۰).
… و کارش پوشیده میماند [هرون] تا دو هزار و اند غلام بساخت و چتر و علامت سیاه و جباری سلاطین پیش گرفت (۷۸۹).
در تاریخ سیاسی پیش از اسلام ایران بر اساس منابع بازمانده (اوستا و برخی متون پهلوی)، اعطای اینگونه نمادهای حکومتی یا به وسیلۀ خود هرمزد -در مورد جمشید یا نخستین پادشاه نمادین- صورت میگیرد؛ بهوسیلۀ نمایندههای زمینی یعنی روحانیون در مورد سایر شاهان. در عصر غزنوی که هنوز خلافت بغداد سلطۀ مذهبی-سیاسی خود را بر حکومت ایران و برخی ممالک اسلامی دیگر حفظ کرده است، چنین نمادهای حکومتی از طرف خلیفه صادر میشود:
دیگر روز یحیی و فضل پیش آمدند، هرونالرشید نیزه روایتِ خراسان ببست به نام فضل و با منشور بدو دادند و خلعت بپوشید و بازگشت با کوکبهای سخت بزرگ و به خانه باز آمد (۴۷۰).
علامت و چتر پیشاپیش امیر یا صاحب علامت حرکت داده میشود:
و امیر علامت را میفرمود تا پیشتر میبردند و خود خوشخوش بر اثرِ آن میراند.
امیر بار نداد که برخواست نشست و علامت و چتر بیرون آورده بودند … و آواز آمد که ماده پیل مهد بیارند، بیاوردند و امیر در مهد بنشست و پیل براندند (۱۹۱).
چنانکه اشاره شد علاوهبر امیر، بزرگان صاحب مقام و مسئولیت بزرگ نیز همراه با خلعت و منشور و هدایا و جامههای ویژه، علامت و سلاحهایی نیز دریافت میکرد. بهعنوان نمونه والی و کدخدا خلعتی متشکل از وسایل زیر میگیرند:
والی را کمر و کلاه دو شاخ و کوس و علامت و پنج پیل و آنچه فراخور این باشد از آلت دیگر به تمامی و کدخدای را ساختِ زد و شمشیر حمایل و خلعت بپوشید (۴۸۷).
مراسم به تخت نشستن امیرمسعود
امیرمسعود دستور ساخت تختی زرین را می دهد، ظاهراً به منظور این که بر روی آن نشسته و مراسم تاجگذاریاش را انجام دهد ساختن این تخت چیزی بیش از سه سال طول میکشد. این تخت سلطانی و سایر ملزومات آن را بیهقی چنین وصف میکند:
و تختِ زرین و بساط و مجلس خانه که امیر فرموده بود، و سه سال بدان مشغول بودند ازین، راست شد و امیر را بگفتند، فرمود تا در صفۀ (= سکو-درگاه) بزرگِ سرای نو بنهند، و بنهادند، و کوشک بیاراستند و … .
تخت همه از زرِ سرخ بود و تمثالها و صورتها چون شاخههای نبات از وی برانگیخته و بسیار جوهر درو نشانده همه قیمتی و دارافزینها (= تکیهگاه) برکشیده همه مکلّل (= مزین-زیور یافته) به انواع گوهر و شادروانکی (= چادری) دیبای رومی به تخت پوشیده، و چهار بالش از شوشۀ زر (= شمش طلا) و ابریشم آگنده- مصلّی و بالشت. پسِ پشت، و چهار بالش دو برین دست و دو بر آن دست، و زنجیری زراندود از آسمان خانۀ صفه آویخته تا نزدیک صفۀ تاج و تخت، و تاج را در او بسته؛ و چهار صورت رویین ساخته بر مثالِ مردم و ایشان را [بر] عمودهای انگیخته از تخت استوار کرده چنانکه دستها بیازیده و تاج را نگاه میداشتند و از تاج بر سر رنجی نبود که سلسلهها و عمودها آن را استوار میداشت و بر زبر کلاه پادشاه بود. و این صفه را به قالیها و دیباهای رومی به زر و بوقلمونِ به زر (= دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید) بیاراسته بودند و سیصد و هشتاد پاره مجلس [خانه] زرینه نهاده و هر پاره یک گز درازی و گزی خشکتر پهنا، و بر آن شمامههای (= گوی) کافور و نافههای مشک و پارههای عود و عنبر، و در پیش تخت اعلی پانزده پاره یاقوت رُمّانی و بدخشی و زمرد و مروارید و پیروزه. و در آن بهاری خانهخوانی ساخته بودند و به میانِ خوان کوشکی از حلوا تا به آسمانِ خانه و بر او بسیار بره (۶۱۹-۶۲۰).
پس از توصیف فضای کلی سکویی در قصر که تخت و سایر ملزوماتش بر روی آن قرار گرفته است، بیهقی به شرح لباس خود امیر و غلامان و سلاح و ادوات مخصوص تشریفات و نحوۀ قرارگیری غلامانِ ویژه که در سرای و اطراف تخت امیر ایستادهاند، میپردازد:
امیر رضیاللهعنه از باغ محمودی بدین کوشک نو باز آمد و درین صفه بر تخت زرین بنشست … و تاج بر زبرِ کلاهش بود بداشته و قبا پوشیده دیبای لعل به زر چنانکه جامه اندکی پیدا بود و گردبرگردِ دارافزینها غلامان خاصگی بودند با جامههای سقلاطون (= نوعی پارچۀ ابریشمی زردوزی شده) و بغدادی و سپاهانی (= گویا پارچه لیبافت اصفهان) و کلاههای دوشاخ و کمرهای زر و معالیق (= آویزهها) و عمودها (= گرز) از زر به دست. و درون صفه بر دست راست و چپِ تخت ده غلام بود کلاههای چهارپر بر سر نهاده و کمرهای گران همه مرصّع به جواهر و شمشیرها حمایل (= بند شمشیر) مرصّع. و در میان سرای دو رسته غلام بود یک رسته نزدیک دیوار ایستاده با کلاهۀای چهارپر و تیر به دست و شمشیر و شقا (= تیردان) و نیم لنگ (= غلاف کمان) و یک رسته در میانِ سرای فرو داشته با کلاههای دوشاخ و کمرهای گران به سیم و معالیق و عمودهای سیمین به دست، و این غلامان دو رسته همه با قباهای دیبای شوشتری، و اسبان ده به ساختِ (= ساز و برگ) مرصّع به جواهر و بیست به زرِ ساده و پنجاه سپرِ زر دیلمان داشتند، از آن ده مرصّع به جواهر و مرتبهداران ایستاده، و بیرون سرایپرده بسیار درگاهی ایستاده و حشر همه با سلاح (۶۲۰).
در اعیاد و جشنها و مراسمی که در بارگاه سلاطین برگزار میشود، رسم بر این است که بار یابندگان هر کدام به تناسب مقام و دارایی خود هدایایی نثار امیر میکنند. چنان که بهنظر میرسد بخش بزرگی از گنجینۀ درگاه امیر را چنین هدایایی، که عموماً شامل جواهر، مروارید، طلا و نقره است، تشکیل میدهد.
بعد از قرار گرفتن امیرمسعود بر تخت، بار میدهند و ارکان دولت و اولیاء حشم با نثارهای خود به حضور امیر میرسند. کسانی که افتخار نشستن در آن صفۀ بزرگ را پیدا میکنند عبارتاند از اعیان و ولایتداران و بزرگان. اعیان و بزرگان عنوانی کلی است که شرح آن و که شامل چه کسانی بودهاند، در این قسمت از کتاب بهطور مشخص، ذکر نمیشود کمی بعدتر نیز بیهقی با عنوان کلی ارکان دولت به آنها اشاره میکند اما با توجه به جدا کردن سفرههای غذای سرهنگان و خیلتاشان و اصناف دیگر بهنظر میرسد که وزراء و حاجبان بزرگ و سالاران و صاحبان دیوان باید در زمرۀ این اعیان و بزرگان بوده باشند.
امیر تا هنگام غذای ظهر (= چاشتگاه) تشریفات را بجا میآورد و برای خوردن غذا لبان تشریفات خود را عوض کرده و بر سر سفره میآید. مانند سایر مجالس میهمانی امیر «شراب روان شد چون آب جوی» و بعد از رفتن میهمانان امیر تا هنگام نماز عصر (نماز دیگر)، با ندیمانش به خوردن شراب ادامه میدهند (۶۲۰-۶۲۱).
علاوهبر ذکر مراسم بر تخت نشستن و تاجگذاری سلطان مسعود، شرح مراسم دیگری دربارۀ دریافت کرامات خلیفه را می خوانیم که در واقع تفویض رسمی قدرت پادشاهی است از طرف خلیفه و بهنوعی تأیید پادشاهی فرد است از طرف مقامات مذهبی. نه تنها بعد از اسلام که ضرورت قبول خلافت بغداد برای به رسمیت شناخته شدن شاهی در ایران جزو اصلها بشمار میرود؛ بلکه قبل از اسلام نیز تأییدیۀ رسمی خاندانهای شاهی در واقع نشان بهمنزلۀ حمایت قدرتهای زمینی (خانوادههای سلطنتی) از شاه از سویی، و بهمنزلۀ نیروهای محدودکنندۀ قدرت بلامنازع او است. بعد از اسلام با حذف خاندانهای شاهنشاهی، شاه در اصل به زور بازوی نظامی و سیاسی خود و حمایت دینی خلیفه متکی میشود.
بعد از مرگ سلطانمحمود و اختلافاتی که بین محمد و مسعود (فرزندان محمود) برای تسلط بر تاج و تخت صورت میگیرد، بالاخره رسول خلیفه برای اهدای کرامات و تأییدات خلیفه و پذیرش رسمی حکمرانی امیرمسعود به دربار غزنوی میآید.
رسول شرح میدهد که چگونه مراتب طاعتداری و انقیاد و متابعت سلطان مسعود را به عرض خلیفه رسانده است و پس از اطمینان خلیفه از وفاداری امیرمسعود، در همان مجلس خلیفه دستور میدهد منشوری مبنی بر تأیید رسمی داراییهای موروث و مکتب امیرمسعود نوشته شود.
توقیع منشور، مبارکباد گفتن و بستن لوا بهدست خود خلیفه شرفی است که به امیرمسعود میدهد و تأکید میکند عمامهای را که بهدست خود خلیفه بسته شده است، او باید بعد از تاج بر سرش بگذارد.
پس از گزارش کامل رسول از مجلس خلیفه مراسم دریافت منشور و خلعت و سایر لوازم ارسالی خلیفه برگزار میشود:
امیر رضیاللهعنه اشرات کرد سوی بونصر مشکان که منشور و نامه بباید ستد. بونصر از صف بیرون آمد و به تازی رسول را گفت تا بر پای خاست و آن منشور در دیبای سیاه پیچیده پیش امیر برد و بر تخت بنهاد، و بونصر بستد و زان سوتر شد و بایستاد. رسول ایستاده سلطان را گفت اگر بیند به زیر تخت آید تا به مبارکی خلعت امیرالمؤمنین بپوشد. گفت: مصلی بیفگنید، سلاحدار با خویشتن داشت بیفگند. امیر روی به قبله کرد و بوقهای زرین که در میان باغ بداشته بودند بدمیدند و آواز به آواز دیگر بوقها پیوست و غریو نجاست و بر درگاه کوس فرو کوفتند و بوقها و آیینۀ پیلان بجنبانیدند گفتی رستخیز است، و بلگاتگین و دیگر حجاب در دویدند بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد و بر مصلی بنشست. رسول صندقهای خلعت بخواست، پیش آوردند؛ هفت فرجی برآوردند یکی از آن دیبای سیاه و دیگر از هر جنس. و جامههای بغدادی مرتفع. امیر بوسه بر آن داد و دو رکعت نماز بکرد و به تخت آمد و تاج مرصع به جواهر و طوق و یارۀ مرصع همه پیش بردند و ببوسیدند و بر دست راستش بر تخت بنهادند. و عمامۀ بسته، خادم پیش برد و امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد. و لوا بداشت و بر دست راستش و شمشیر و حمایل بست و بوسه داد و بر کنار بنهاد. و بونصر مشکان نامه بخواند و به پارسی ترجمه کرد و منشور بخواند، و نثار کردن گرفتند چنان که میان صفه زرین شد از نثار و میان باغ سیمین از کیسهها. و رسول را باز گردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود … (۴۱۹–۴۲۰).
آنچه باز در این مراسم رسمی به صورتی برجسته مشاهده میشود، سلطۀ قدرت خلافت، اقتدار حوزۀ دینی بر قلمرو و شهریاری و سیاسی است. رسول خلیفه برای رسمیت بخشیدن به امری مسعود از او میخواهد که نخست از تخت به زیر بیاید. در واقع بدان معنا است که حکم و خلعت خلیفه او را صاحب تخت و کلاه پادشاهی خواهد کرد و پیش از آن وی نمیتواند بر تخت تکیه بزند. نکتۀ بعدی ضرورت بر سر نهادن عمامۀ دست پیچ خلیفه است که باز مظهری از اقتدار دین بر سر امیری غیر روحانی است.
از دیگر نکات سنتی-فرهنگی، اعتبار دست راست یا سمت راست که این موضوع در چگونگی نشستن و حرکت افراد، در دست راست یا چپ امیر نیز صادق است. گرفتن بازوی شخص محترم از آدابی است که از وظایف حجاب بشمار میرود و نه به معنای کمک، بلکه نشانۀ حرمت و عزت است.
ایجاد سر و صدا، در بوق دمین و دهل زدن و امثال آن و نثار کردن درم و دینار از آداب همۀ جشنها و شادمانیهاست.
بوسیدن دست، آستین، تخت، دامن لباس و نیز بوسه بر هدیه و نامه زدن و مانند آن همگی نشان از احترام بیش از حد دارد و در مورد بزرگان و پادشاهان و … هر کسی نمیتواند به این درجه مفتخر شود.
شرایط سلطان مسعود برای بیعت با خلیفه
بعد از برگزاری مراسم عزا برای خلیفۀ درگذشته، و حضور رسول خلیفه، تهنیت خلیفۀ جدید و خطبه کردن به نام او امیرمسعود فرمان میدهد تا ترتیب عهد بستن با خلیفۀ جدید و بازگرداندن رسول را بدهند. برای انجام اینکار امیر به صاحب دیوان رسالت، بونصر مشکان، میگوید تا پیش خواجه بزرگ، وزیر، برود.
بونصر و خواجه بزرگ در دیوان وزارت رسول خلیفه را میپذیرند و در آنجا شرایط امیرمسعود را برای بیعت با خلیفه باز میگویند. نخست اینکه امیرالمؤمنین (خلیفه) منشور تازهای بفرستد و نام برخی نواحی را که اعلام میکنند، به نام سلطانمسعود در آن ثبت کنند؛ با خانان ترکستان مکاتبه نداشته باشند و بدون واسطۀ غزنویان هیچگونه لقبی به آنان اعطا نکنند و خلعتی نفرستند و شرایطی دیگر که به تفصیل ذکر میکنند و رسول میگوید: «این سخن همه حق است تذکرهای باید نبشت تا مرا حجّت باشد.» روزی دیگر پس از اتمام بار قضات و اعیان بلخ و سادات را حاضر میکنند و رسول دار رسول را میآورد و با حضور دیگران چون خواجۀ بزرگ، عارض، بونصر مشکان حاجب بزر بلگاتگین و حاجب بگتغدی، نسخهای به پارسی از بیعت و سوگندنامه و ترجمهای به عربی را به رسول عرضه میکنند. نسخۀ عربی را به رسول میدهند و نسخۀ پارسی را با صدای بلند میخوانند پس از تأیید صحت دو نسخه، نسخۀ پارسی را خود امیرمسعود میخواند و به خط خویش، زیر نسخۀ تازی و پارسی را مینویسد و سپس دوات دیگر از دیوان رسالت میآورند، خواجۀ بزرگ و سایر حاضران بهعنوان شهادت زیر آنها را مینویسند.
پس از انجام تشریفات لازم بیعت و سوگندنامه رسول را با صله و خلعت برای او و هدیه برای خلیفه باز میگردانند میزان هدیۀ خلیفه، وجهی معین و مرسوم است:
امیر گفت: خلیفه را چه باید فرستاد؟ احمد گفت: بیست هزار من نیل رسمِ رفته است خاصه را و پنج هزار من حاشیت درگاه را و نثار به تمامی که روز خطبه کردند و به خزانۀ معمور است. و خداوند زیادت دیگر چه فرماید از جامه و جواهر و عطر (۳۴۴-۳۴۶).