بخش پنجاهم/ استعمارگری (colonialism)/ نیکولاس توماس/ برگردان: فریبرز مجیدی
استعمارگری از سه جنبه برای انسانشناسی اهمیت دارد: (۱) همکاریهایی که ادعا میشود انسانشناسی با حکومتهای استعماری داشته و به شکل گستردهتر سهم انسانشناسی در فرهنگ امپریالیسم که بهتفصیل مورد بحث قرار گرفته است؛ (۲) فرایندهای استعماری پیامدهای مهم و متنوعی برای پدیدههای اجتماعی و فرهنگیای، که مورد تحقیق انسانشناسان هستند، در بر دارند؛ و (۳) استعمارگری و فرهنگ استعماری به خودی خود بهصورت موضوعهای تحلیل انسانشناختی درآمدهاند. ردیفبندی این نکات تقریباً به گاهشمارِ بحث و تحلیل موضوع در داخل این رشته [انسانشناسی] و خارج از آن مربوط است.
نوشتههای مرتبط
انسانشناسی و استعمارگری
با در نظر گرفتن آنچه گذشت، اینطور استنباط میشود که متن اساسی در مورد این موضوع، انسانشناسی و برخورد استعماری (۱۹۷۴) ویراستۀ طلال اسد است؛ یعنی کتابی که غالباً چنان از آن یاد میشود که گویی انسانشناسی را متهم میکند در نظام استعماری نقشی مشارکتی داشته است. درواقع، در مقالههای آغازینِ کتلین گاف (۱۹۶۸) موضعی جدلی اتخاذ شده بود که نشان میداد انسانشناسان با امپریالیسم تبانی کرده و از شرح آثار و نتایج گسترش نظام سرمایهداری در جوامعِ موضوع تحقیقشان غفلت ورزیدهاند، اما مجموعه مقالاتی که کتاب اسد را تشکیل میدهند، درواقع به صورتهای متفاوت معرف انتقاد، اعتراض به انتقاد، و حرکت به مرزهایی بیرون از انتقادند. جیمز فَریس به نحوی متقاعدکننده استدلال کرده است که تحقیقِ نادِل† در سودان عمداً به این منظور طراحی شد که به زمامداران کمک کند؛ وِندی جیمز به نحوی دقیق، هرچند با موضعی دفاعی، استدلال کرده است که گرایشهای سیاسی آزادمنشانۀ تکتک انسانشناسان صرفاً تصادفی نبوده، بلکه ماهیت خود این رشته به آنها دامن زده است. به هر رو؛ تضاد منافع میان پژوهشهای کاملاً نظری و سیاستِ عملی، میان علائق مردمنگاران و مدیران، و چند عامل دیگر به معنی آن بوده که انسانشناسی بهندرت در خدمت حکومت استعماری قرار گرفتهاست.
خودِ اسد از حد این بحثِ خشکِ لفظی مربوط به همکاری فراتر رفت و به تحلیل حوزۀ وسیعترِ بازنماییهای موجود در تقابل ساختارهای انسانشناختی و شرق شناسی٭ حاکمیتِ غیراروپایی پرداخت. به گفتۀ او، شرقشناسان در فرایند فتوحات امپراتوری پدید آمدند و از اینرو آماده بودند که بر خصلتِ اصولاً مستبدانه و بیخردانۀ واحدهای سیاسی و اسلامی و غیردینی غربی تأکید نهند، درحالیکه انسانشناسان در نظمِ استعماری محفوظ و مطمئنی به کار میپرداختند و بر رضایت و استمرار تکیه میکردند.
این نقد هجوآمیز، اگرچه غالباً مورد ارجاع و اشاره بود، با پژوهشِ تاریخِ فوقالعاده اندکی در زمینۀ همدستی عملی استعماری انسانشناسان دنبال میشد، و هیچ مجموعۀ دیگری دربارۀ این موضوع تا سال ۱۹۹۲ انتشار نیافت (Stocking 1992؛ برای آگاهی از بهترین نقد و بررسی در این مورد رک. به: Pels and Salemink 1994). چنانکه نشان داده شد، موضوع بحث به مفهومی بسیار محدود از استعمارگری بسنده میکرد، و در آن بر همکاری عملی به زیان پیوندهای گستردهترِ پراکنده و خیالی میان انسانشناسی و ایدئولوژی استعماری تأکید میشد. ادوارد سعید † در کتاب شرقشناسی (۱۹۷۷)، طیفی از رشتههای علمی و سبکهای فرهنگی و اروپایی را متهم کرد که شرق را بهگونهای مستندسازی کرده، شیئیت و جوهر٭ بخشیدهاند که هرچند همیشه مستقیماً در خدمت سلطهجویی درنیامده، اما در این راه به عنوان شریک جرم ایفای نقش کرده است. این انتقاد، انسانشناسی را نیز در بر میگرفت، اما بیش از آنکه به تجزیه و تحلیل بپردازد از بیان ضمنی بهره میجست، اما درعینحال مباحث مربوط به بازنمود اقتدارگرایانۀ گروههای قومی تحت استعمار را مطرح میکرد، مباحثی که پیش از این تنها اسد به آنها پرداخته بود و دیگران اعتنایی به این مباحث نکرده بودند.
اگرچه سعید توجه خود را به سدههای نوزدهم و بیستم معطوف کرده بود، اما شرقشناسی بهمنزلۀ گفتمانی شناخته میشد که در زمانی طولانی تطور یافته بود و برهمین قیاس، امکان این بود که انسانشناسی را نیز کمتر بهعنوان رشتهای تخصصی و بیشتر بهمنزلۀ بخشی از بدنۀ گفتمان مربوط به جوامع غیراروپایی، یا جوامع اروپایی «کمتر توسعهیافته»ای تصور کرد که به شکلی اجتنابناپذیر در طرحها و برنامههای استیلا و سلطه و تعریفِ خود درگیر شده بودند.
عجیب اینکه هر دو طرفِ مباحثۀ اولیه مدعی بودند انسانشناسی فرزند مشروع روشنگری٭ یا فرزند نامشروع استعمارگری است (Asad 1974: 16; Firth 1975: 43-4) گویی خودِ این اصطلاحات مانعهالجمع بودند. اما روشنگری شاهد پیروزی کلایو [ژنرال و سیاستمدار انگلیسی] در پلاسی [دهکدهای در هند] و سپس گسترش شرکت هند شرقی در جنوب آسیا، رشد تجارت برده در امریکا، و استقرار بریتانیاییها در استرالیا و بسیاری از اقدامات دیگری بود که بهوضوح استعمارگرانه بودند؛ و ارتباط بین گسترش امپراتوریها و افزایش شناخت دربارۀ ملتهای غیراروپایی برای فیلسوفان روشنگری و مسافران سدۀ هجدهم امری آشکار و درعینحال نگرانکننده بود (نک. به: Thomas 1994). بحث پیرامون آلودهشدنِ شناختِ اجتماعی اخلاقی به سیاست و اقتصاد، تاریخچهای بسیار طولانیتر از نوشتههایی دارد که در دهههای ۶۰ و ۷۰ به این موضوع پرداختهاند.
تا جایی که به درک پیشرفتهای اواخر سدههای نوزدهم و بیستم مربوط میشد، پژوهشگری از حوزۀ فعالیتهای انسانشناسان فراتر رفت، و بررسیِ بازنمودهای دیگران و شناختِ مردمنگارانۀ عامه در بازارهای جهانی، قصههای عامیانه، و کارت پستالها نیز رواج پیدا کرد. این دوره همچنین دورهای بود که بررسیهای مربوط به رابطۀ میان مردمنگاری (و پژوهشهای وابسته در زمینۀ جمعیت و بهداشت که غالباً از روشهای آماری استفاده میکردند) و حکومت بهواقع چیزی برای عرضهکردن در اختیار داشتند: زیرا زمامداران حکومتهای استعماری در بسیاری از نقاط جهان شیوههایی برای مشاهده و مراقبت، طبقهبندی آماری، و انضباط به وجود آورده بودند که جزءِ فرهنگ حکومت محسوب میشدند؛ هرچند به شکلی غیرمنصفانه و تبعیضآمیز در خدمت برنامههای این دولتها قرار میگرفتند. بحثهای فوکو† دربارۀ انضباط و دولتیبودن، و نوشتههای هایدگر و دریدا † دربارۀ بازنمود † ، بسیاری از نوشتههای این حوزه را تحتتأثیر قرار دادند (Cohn 1987; Pinney 1990; Mitchell in Dirks 1992).
نوشتههای انتقادی اخیر این مسئله را نیز مطرح کردهاند که آیا حتی متنهای لیبرال [چپ] یا افراطی در واقع گامی فراتر از فاصله ایجاد کردن و نامتعارفسازی، که ویژگی نخستین اشکال اقتدارگرایانه و وقیحانۀ انسانشناسی بود، میگذارد یا خیر. بهویژه، میتوان استدلال کرد که تأکید بر انسجام و یکپارچگی ممتاز سایر نظامهای فرهنگی، در انسانشناسی فرهنگی امریکا، منعکسکنندۀ شکل شرقشناختی گونهبندی است، به این معنی که گزارههای ماهیتگرایانه دربارۀ فرهنگ ژاپن یا جزیرۀ بالی همان صورت تحجراندیشیهای قبلی در مورد ذهن شرقی، جامعۀ آسیایی، و از این دست را به خود میگیرد، حتی اگر موضوع با جزئیات بیشتری بیان شود و تحلیلی ظریفتر صورت پذیرد. البته، در واکنش بیتأمل ممکن است استدلال شود که گزارههای ماهیتگرایانه نفوذی فراگیر دارند، و آنچه مسئلهآفرین است نه حضورشان، که خصلت و تأثیر خاص آنهاست. به این ترتیب نخستین نقادی دربارۀ همکاری انسانشناسانه به صورت دو اقدام مجزا ـ هرچند به نحوی متقابل متأثر از یکدیگر ـ درآمده است: یکی عبارت است از تاریخِ انتقادی سفرنامه و مردمنگاری در سطحی گسترده و دیگری عبارت است از پرسش پیوسته و حل ناشدۀ مردمنگاری معاصر که از نظریۀ پساساختارگرایی† ، فمینیسم و پسااستعمارگری† مایه میگیرد.
دگرگونیهای استعماری
کارکردگرایی٭ انسانشناختی گرایش به نادیده گرفتن شیوههای تغییرپذیری یا تأثیرپذیری جامعههای مورد بررسی از فرایندهای استعماری داشته است، مگر تأثیرپذیری از طریق «فرهنگپذیری»† و «تغییر فرهنگی«. از دهۀ ۱۹۶۰ به بعد، انسانشناسانی که از نظریۀ مارکسیستی کمک میگرفتند و میکوشیدند که به آن راه و روش جنبۀ تاریخی دهند، بر یکپارچگی جوامعِ بهظاهر سنتی در روابطِ گستردهترِ مربوط به سلطۀ سیاسی و اقتصادی تأکید و به راههایی گوناگون اشاره میکردند که از خلال آنها پدیدههایی که قبلاً از اجزای سازندۀ جامعۀ پیشـ استعماری انگاشته شده بودند، درواقع به دلیل تماس با استعمارگران یا مداخلۀ زمامداران وقت، به وجود آمده، تثبیت شده یا تعین یافته بودند. تحلیل پیتر فرانس دربارۀ نظام اجارهداری زمین در فیجی (۱۹۶۹)، که در رژیم حاکمیت [استعماری] غیرمستقیم بریتانیا به صورت نظامی انعطافناپذیر درآمده بود، هرچند نمونهای راهگشا از چنین تحلیلی است اما شهرت گستردهای ندارد، درحالیکه تحلیل جدیدتری در هند ثابت کرده است که نظام کاست٭ طبقاتی، هم از لحاظ اجتماعی بر اثر حملۀ انگلستان به سلطنت سلحشورانۀ سنتی بیشتر تمرکز یافت و هم درنتیجۀ یک رشته خطمشیهای اداری به نحوی عمیقتر نهادینه شد (Dirks, 1986) .
هرچند تغییرات حاصل از برخورد استعماری به طور قطع کمتر از حد خود برآورده شده بود، اما این نوع انتقاد بر این فرض مبتنی بود که مردم استعمارزده انواعِ تحمیلهای اجرایی و اداری را منفعلانه میپذیرند. استدلالهای مربوط به اینکه جوامع در مقابله یا در ضدیت با تجاوزهای اروپاییان تغییر شکل دادند، ممکن است در مورد کارایی و اهمیت فرایندهای استعماری رنگ گزافهگویی به خود گیرند و این گمان را ایجاد کنند که پویایی اجتماعی و فرهنگی محلی از لحظۀ تماس، کارایی خود را از دست داده است. در اکثر نواحی، تغییر موجب میشد که الگوی پیچیدهتری در زمینۀ مقاومت٭ و همسازی به وجود آید؛ تغییرات گاهی اوقات نه در زمینههایی که برحسب آنها طراحی شده بودند که به سبب پیوند خوردن با طراحی بومی پذیرفته میشدند، پیوندی که کارگزاران استعماری لزوماً آن را درک نمیکردند. مسلماً لازم است که استعمارگری بهمنزلۀ فرایندی نابرابر شناخته شود و نه به عنوان «تأثیرِ» همه یا هیچ. برخی از پژوهشهای مربوط به ابداع سنتهای بومی یا ملی ماهیتی دارند که حامل بطلان نظریههای قبلی است، به این معنی که درجهای از زودباوری اقوام بومی یا سوءِ نیت نخبگان جدید را آشکار میسازند. اگرچه این روند فوقالعاده مشکلآفرین است، اما نقض این انتقاد به نوبۀ خود ضعفهایی دارد، به این معنی که شاید بر انعطافپذیری فرهنگ بومی به نحوی رمانتیک تأکیدی بیش از حد انجام گیرد. اگر نسل قدیمیتر انسانشناسان در طرحهای گونهبندی استعماری با یکدیگر تبانی کردند، مردمنگاران معاصر در کوششهای سنتگرایانه برای تأیید زمان حال به سبب شاخ و برگ دادنش به گذشته ممکن است با یکدیگر تبانی کنند.
لازم است این پرسشها تا حدی به این دلیل که تاریخهای استعماری بسیار متعدد و متنوعاند، گشوده باقی بمانند. مستعمرهسازی مداوم مهاجران مستعمرهنشین، که متضمن خلع مالکیت است، به تجربهای متفاوت و پیامد استعماری دیگری غیر از فرمانروایی یا استثمارِ دهقانانِ تولید کنندهای میانجامد که در زمین خود میمانند؛ میان تجارتگرایی [مرکانتیلیسم]، استعمارگری جدید غیررسمی، استعمارگری سوسیالیستی، و از این دست، فرقهایی دیگر هم میتوان گذاشت. اگرچه مورد پژوهیهای چشمگیر متعددی وجود داشتهاند، از جمله مورد پژوهیهای مربوط به استعمارگری در جهان باستان، دورههای قرون وسطا و اوایل عصر جدید، و استعمارگریهای غیرغربی (از جمله ژاپن در بخش شرقی آسیا)، صرفِ تنوعِ مواد و مطالب تاکنون مانع از آن شده است که ترکیبی تطبیقی حاوی اطلاعات انسانشناختی صورت پذیرد.
فرهنگ استعمارگران
در این مباحث، مرحلهای که به نظر بسیار دیرهنگام میآید، نگارندگان تاریخ انسانشناسی توجه را به این واقعیت جلب کردند که استعمارگری فرایندی همگن نیست و علاوه بر این، برنامههای خاص مستعمرهسازی غالباً از درون دستخوش تفرقه و تعارضاند (Stoler in Dirks 1992). یعنی اگرچه قبلاً بر [نقش] استعمارشدگان تأکید میشد، اما انسانشناسان بهتدریج عوامل استعمار ازجمله میسیونرها٭، بازرگانان، و دولت٭ را از یکدیگر منفک کردند. آنها نهتنها به موارد قابل پیشبینی تضاد منافع میان گروهها (که تاریخنگاران از مدتها قبل در شرح و وصفشان کوشیده ولی نظریهای دربارهشان نپرداخته بودند) توجه کردند بلکه اهمیت تناقصهای عمیقتر درتلاشهای استعمارگرایانه ـ مثلاً حول تنشهای میان تفکیک و ادغام نژادها، یا میان منافع امپراتوری بریتانیا و مستعمرهنشینان کریول † (در هند شرقی ) ـ را نیز خاطر نشان ساختند.
جامعههای مستعمرهساز ــ که بیتردید همیشه به پایگاههای مرکزی، تجار یا مستعمره نشینان موقت یا طولانیمدت تقسیم میشدند ــ بالاخره بهعنوان ماهیتی پیچیده از لحاظ اجتماعی و فرهنگی شناخته شدهاند، درست مانند جوامعی که استعمارگری را تجربه میکردند و به آن واکنش نشان میدادند. تغییر توجه در زمینۀ انسانشناسی از اقوام بومی به استعمارگران، مکملِ حرکتی بود که از جانب تاریخنگاران از تاریخچههای مبتنی بر بایگانی اروپاییان بهسمت تاریخچههای شفاهی استعمارزدگان صورت پذیرفت و در بسیاری از موارد یکایک پژوهشگران در هر دو رشته کار میکردند. به این ترتیب، مهارتِ بیشتر در انسانشناسی تاریخی موجب شد که نهتنها درکی عمیقتر دربارۀ «هر دو طرفِ» فرایندهای استعماری شکل بگیرد بلکه دربارۀ این واقعیت نیز که انبوهی از تفاوتها و علائق متقاطع، هم در میان جمعیت بومی و هم در جمعیت استعمارگران وجود دارد.
نقد فمینیستی با پردهبرداشتن از منافعِ مختلفِ زنان و مردان استعمارگر، مثلاً با کندوکاو دربارۀ نقشهای خاصِ زنان میسیونر و همسرانِ میسیونرها، و با بررسی تأثیر مختلف خطمشیهای استعماری بر زنان و مردان، طرحها و برنامههای استعماری را بیش از پیش تفکیک کرد. اینها غالباً قابلتوجه بودند، مشروط بر اینکه مأموریتهای تبلیغی، سیاستهای دولتی، و شیوههای جذب نیروی کار تا چه حد، در زمانهای گوناگون، صریحاً به دگرگونساختن تقسیم کار و روابط داخلی معطوف باشند (برای مثال نک. به: Jolly and Macintyre 1989 ). جنسیت٭ از مدتها پیش در توهمات استعماری و بومی مربوط به روابط میان فرهنگی اهمیت بسیار داشته است ـ زنانه کردن «دیگری» شرقی به صورت یکی از حقایقِ بدیهی مباحثِ انتقادی درآمده است ـ اما دربارۀ عملکردهای مفاهیمِ مربوط به زندگی داخلی، شکلهای خانوادگی، و دگردیسی هویتهای جنسیتی بومی در جریان مستعمرهسازی کارهای بیشتری میتوان انجام داد.
تشابهاتی میان کوششهای اداری و تبلیغ مسیحی، هم در داخل کشورهای بزرگ و هم در نواحی مجاور تشخیص داده شدهاند (Comaroff and Comaroff 1991) ؛ از آن جملهاند کوششهایی که از اواخر سدۀ نوزدهم به وفور طراحی و اجرا میشدند تا جوامع را پاکیزه و منظم سازند، کوششهایی که به اسناد و مدارک زیادی در زمینههای قومنگاری، آمار، و عکس نیاز داشتند، و کوششهای پیچیدۀ تفسیرگرایانه و نیز تلاشهایی در راه اجرای تقسیمبندیهای جدید فضا در مورد زاغهنشینهای سرکش انگلیسی و روستاییان افریقایی. در این حالت، احتمال میرفت که «استعمارگری« بهعنوان یکی از مقولههای تجزیه و تحلیل بهکلی نیست و نابود شود و جای خود را به دگرگونیهای اجتماعی تجددطلبانهای دهد که در داخل و خارج کشور به اجرا در میآمدند (و در مواردی هم که سلطۀ استعماری عملاً حضور نداشت، نخبگان ملی جای آن را میگرفتند ـ مثلاً در تایلند و ژاپن). اگرچه لازم است این برنامهها کاملاً مرتبط با یکدیگر، هرچه بیشتر تجزیهوتحلیل شوند، اما مرکزیتِ نژاد* در توهمات و رویههای استعماری نشان میدهد که روابط استعماری، با همۀ تنوعاتی که داشتهاند و دارند، هنوز باید به نحو مجزا مدنظر قرار گیرند؛ و اهمیت مداوم نژاد و نژادپرستی موجب میشود که بررسی تاریخچههای مربوط به استعمار ـ که شرح سوابق نظام معاصر جهانی به شمار میرود ـ برای رشتۀ انسانشناسی درمرتبۀ اول اهمیت باشد.
همچنین نک.: انسانشناسی روشنگری، شرقشناسی، ماهیتگرایی
برای مطالعۀ بیشتر
Asad, T. (ed.) (1974) Anthropology and the Colonial Encounter, London: Ithaca
Cohn, B. (1987) An Anthropologist among the Historians, Delhi: Oxford University Press
Comaroff, J. and J.Comaroff (1991) Of Revelation and Revolution, Chicago: University of Chicago Press
Dirks, N. (1986) The Hollow Crown: Ethnohistory of an Indian Kingdom, Cambridge: Cambridge University Press
——(ed.) (1992) Colonialism and Culture, Ann Arbor: University of Michigan Press
Firth, R. (1975) ‘The Sceptical Anthropologist? Social Anthropology and Marxist Views on Society’, in M. Bloch (ed.) Marxist Analyses and Social Anthropology, London: Malaby
France, P. (1969) The Charter of the Land, Melbourne: Oxford University Press
Gough, K. (1968) ‘New Proposals for Anthropologists’, Current Anthropology ۹:۴۰۳–۷
Jolly, M. and M. Macintyre (eds) (1989) Family and Gender in the Pacific, Cambridge: Cambridge University Press
Pels, P. and O.Salemink (eds) (1994) Colonial Ethnographies, special vol., History and Anthropology ۸:۱–۴
Pinney, C. (1990) ‘Classification and Fantasy in the Photographic Construction of Caste and Tribe’, Visual Anthropology ۳:۲۵۹–۸۸
Said, E. (1977) Orientalism, New York: Viking
Stocking, G. (ed.) (1992) Colonial Situations: Essays on the Contextualization of Anthropological Knowledge (History of Anthropology 8), Madison: University of Wisconsin Press
Thomas, N. (1994) Cohnialism’s Culture: Anthropology, Travel and Government, Cambridge: Polity/Princeton: Princeton University Press