انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انتشار هفتگی کتاب «فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی»: بخش چهل‌ویکم، آدم‌خواری

بخش چهل‌ویکم/ آدم‌خواری (Cannibalism)/ و. آرِنـس/ برگردان: مهرداد میردامادی

این فرض که دیگران، [یعنی آن‌هایی که] مظهر زمان و مکانی متفاوت هستند، آدم‌خوارند فرضی رایج در تفکر اجتماعی غرب بوده و به همین دلیل این تصویر از آدم‌خواری لاجرم به انسان‌شناسی معاصر نیز راه پیدا کرده است. بدین‌ترتیب همۀ گروه‌های انسانی غیرغربی از سرزمین‌های مرتفعِ پاپوآ گینۀ نو تا سرزمین‌های پست امریکای جنوبی، پس از روبه‌رو شدن با غرب به ناچار فرض آدم‌خوار بودن [خود] را پذیرفته‌اند. این گرایش از سدۀ پنجم پیش از میلاد آغاز شد که هرودوت سیت‌ها [چادرنشین‌های مناطق شرق اروپا] را آنتروپوفاگی (آدم‌خوار) لقب داد. مارکو پولو در سدۀ سیزدهم در جریان سفر خود به شرق، کریستف کلمب در سفر خود به دنیای جدید، و سرانجام انسان‌شناسانی که به سرتاسر کشورهای تحت استعمار آن زمان سفر می‌کردند، همگی از آدم‌خوران سخن گفته‌اند.

گمان بر این است که در برخی نمونه‌های نخستین، مانند آزتک‌ها، آدم‌خواری جنبۀ غذایی داشته است (Harner 1977) زیرا آن‌هایی که دست بدین کار می‌زدند در پی پروتئین حیوانی بوده‌اند؛ در نمونه‌های دیگر، این کار تنها جنبۀ آیینی داشته است، مانند بومیان پاپوآ گینۀ نو که در پی دست یافتن به خاصیت روحانی دوستان یا دشمنان خود بودند (Koch 1970). با وجود این، علیرغم اشاره‌های بی‌شماری که به وجود چنین رفتاری در فرهنگ‌های دیگر شده است، هر گزارش خاص [در این زمینه]، و درنهایت کل این سبک  از پنداره‌ها را باید به دیدۀ شک و تردید نگریست.

این نتیجه‌گیری بنا به دلایل معقول علمی، از جمله نبود گزارش از جانب شاهدان عینی، جنبه‌ای قطعی و نهایی دارد (Arens 1979). اطلاعات در مورد این عمل بسته به زمان و مکان آن پس از اولین برخوردها ـ در برخی موارد حتی پس از نابودی فرهنگِ اصلی و نابودی کل جمعیت ــ در پیشینه تاریخی ثبت شده است. این موضوع در مورد آزتک‌ها کاملاً صدق می‌کند، مدت‌های مدیدی [پس از نابودی آن‌ها] تصویری که از ایشان بازسازی شد آن‌ها را آدم‌خوار معرفی می‌کرد، ابتدا [گفته شد که] این آدم‌خواری جنبۀ آیینی داشته و سپس با گذشت ۵۰۰ سال اعلام شد که جنبۀ خوراکی و تغذیه‌ای داشته است. علاوه‌براین، کسانی که این مدرک و سند را دربارۀ نظام فرهنگی رو به زوال آدم‌خواری ارائه می‌کردند، کارگزاران نیروهای استعماری‌ای بودند که آن جامعه را از بین برده و پس از آن، در مرحلۀ بعد، به دنبال تغییر دین و بهره‌برداری از بازماندگانِ پشیمان آن [نظامِ فرهنگی] بودند. در این زمان اطلاع‌رسانانِ آزتک، که به دین جدید گرویده بودند، ادعا کردند که غیرخودی‌های این فرهنگ، نظیر اشراف و روحانیون، به این عمل [آدم‌خواری] مبادرت می‌ورزیدند. از این رو به‌جای مستندسازی یک رسم و سنت، گزارش‌هایی که در مورد آدم‌خواری ادعایی ارائه می‌شدند در وهلۀ نخست در کار مشروعیت‌بخشی به استیلای اروپایی کارکرد داشت.

این موضعِ غیرقابل اعتماد را انسان‌شناسان مدرنی که در بین مردمانِ مورد مطالعۀ خود زندگی می‌کردند، می‌توانستند اصلاح کنند. با این همه گزارش‌های دست دوم در مورد آدم‌خواری در گذشته‌ای نزدیک هم‌چنان در سدۀ بیستم بر گزارش‌های پیشین افزوده می‌شدند به‌نحوی‌که این موضوع به صورت مضمون اصلی متون مقدماتی و گزارش‌های عامه‌پسند در مورد فرهنگ‌های دیگر درآمد (نک. Harris 1977 and 1987). از این رو به‌جای آن‌که این انگاره [سرانجام بر] مشاهده‌ای عینی و مستقیم تکیه زند تا این رسم و سنت فرضی [را به اثبات رساند]، در عین استمرار غریب‌نمایی «دیگری» [آدم‌خواری او] همچنان انگاره‌ای غیرمستقیم و ادعایی باقی مانده است.

[البته] این امر به معنای آن نیست که آدم‌خواری هیچ‌گاه وجود نداشته است. قطعاً نمونه‌هایی از آدم‌خواری برای بقا تحت شرایطی غیرعادی برای افراد و گروه‌ها وجود داشته است. همچنین در مواقعی آدم‌خواری به‌عنوان رفتاری انحرافی در تمامی جوامع وجود داشته، و در برخی موارد اعمالی شبه‌علمی یا مناسکی از این دست به وقوع پیوسته‌اند. برای مثال تا اوایل سدۀ بیستم در غرب برخی از اعضا یا اندام‌های آسیاشدۀ انسانی برای مقاصد پزشکی تجویز می‌شدند (Gordon-Grube 1988)؛ شکل عصاره‌ای این مواد نیز همچنان در پزشکی کنونی استفاده می‌شود؛ در ایالات متحد گروه‌هایی هستند که از جفت نوزاد مصرف ]غذایی[ می‌کنند و آن را «عملی طبیعی» می‌پندارند (Janzen 1980).

از این رو نحوۀ بیان این موضوع، یک ترجمان فرهنگی به معنای تفسیر زمینه‌ای یک رفتار است. متأسفانه گرایشی ساده‌انگارانه و غیرقابل توجیه در برچسب زنی به جوامع غیرغربی وجود دارد که به واسطۀ آن مواردی نظیر آدم‌خواری هم حادث می‌شوند، در حالی‌که مواردی مشابه در زمرۀ ویژگی‌های غرب محسوب نمی‌شوند. با توجه به آنچه گفته شد و نیز با در نظر گرفتن نبود یا کمبود شواهد متقن در مورد آدم‌خواری، این گرایش منتج به [شکل‌گیری] جهانی واقعی از آدم‌خواران شد که بیش از آن‌که در مورد رفتار واقعی دیگری صدق کند در مورد ذهنیت جمعی غرب بود. با این همه باید به این موضوع نیز اشاره کرد که غرب در چنین گرایشی تنها نیست. در بسیاری از مناطق دیگرِ جهان تصور می‌شود که اروپایی‌ها آدم‌خوار هستند (Lewis 1986).

 

همچنین نک.: آلودگی و پاکی، تغذیه، غذا 

 

برای مطالعۀ بیش‌تر

Arens, W. (1979) The Man-Eating Myth: Anthropology and Anthropophagy, New York: Oxford University Press

Gordon-Grube, K. (1988) ‘Anthropophagy in Post-Renaissance Europe: The Tradition of Medical Cannibalism’, American Anthropologist ۹۰:۴۰۵–۹

Harner, M. (1977) ‘The Ecological Basis for Aztec Sacrifice’, American Ethnologist ۴:۱۱۷–۳۵

Harris, M. (1977) Cannibals and Kings, New York: Random House

Harris, M. (1987) Cultural Anthropology, New York: Harper and Row

Janzen, K. (1980) ‘Meat of Life’, Science Digest (Nov. Dec.):78–۸۱

Koch, K. (1970) ‘Cannibalistic Revenge in Jale Warfare’, Natural History ۷۹:۴۱–۵۰

Lewis, I. (1986) Religion in Context, Cambridge: Cambridge University Press