انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اسطوره اتونومی [در معماری] – بخش اول

ناتانیل کولمن، برگردان: علی اکبری* با همکاری مهیار حیدری**

می‌توان فکر کرد که معماری اعتبار خاص خود را دارد. برای «مانایی» یا «توجیه» اعتبارش، نیاز به ارجاع به نظریه و دیسیپلین دیگری نیست. حتی شاید این پرسش را مطرح کنیم که آیا واژگانی مانند ارزش یا اخلاق برای سبک معماری قابل‌استفاده است یا خیر.(۱)

من دیدگاه متفاوتی نسبت به ایدۀ آیزنمن دارم که معماری خود-محور است و تنها به مسائل فرمال-ترکیبی خود می‌پردازد. آیزنمن ادعا می‌کند که معماری باید توجه خود به جهان را کنار بگذارد، عملکرد را رها کند و تنها بر فرم معماری تمرکز کند. […] ‏من تلاش می‌کنم عقلانیت کلی این دیسیپلین را تدوین کنم که الزاماً شامل درهم تنیدگی جهان-ارجاعی (‏عملکرد) ‏و خود-ارجاعی (‏فرم) ‏است.(۲)

در این مقاله «پروژۀ اتونومی در معماری» که توسط ایگنسی دو سولا مورالس[۱] (۲۰۰۱- ۱۹۴۲) و  مایکل هیز (متولد ۱۹۵۲)، پاتریک شوماخر (متولد ۱۹۶۱) از دفتر زاها حدید و پیر ویتوریو اورلی (متولد ۱۹۷۳) تئوریزه شده است، به‌طورخاص مورد بررسی قرار می‌گیرد.

هدف اصلی این مقاله تنویر «پروژۀ اتونومی در معماری» به‌مثابه «اسطوره» است؛ علی‌الخصوص به موازات اسطورۀ آوانگارد (به‌ویژه نوآوانگارد) ‏در معماری. بااین‌حال، تأکید بر این نکته ضروری است که پرسش از «اسطورۀ اتونومی» ارتباط چندانی با گرایش‌های اخیر در زمینۀ ضدتئوری ندارد مانند کاری که جرمی تیل[۲] (متولد ۱۹۵۷) در کتابش معماری بستگی دارد[۳]، کرده است.

در نهایت، هدف از این مقاله بازیابی نوعی دیدگاه انتقادی-تاریخی است که نشان می‌دهد پروژۀ معماری مدرن ارتدوکس که توسط اتونومیست‌ها نادیده گرفته شده، خود پاسخی اولیه به بحران متداوم دیسیپلینار است که تلاش‌های آنان را تحریک می‌کند. با شروع از این نقطه، در ادامه، اتوپیا به نحوی بازتعریف می‌شود که برای معماران مجموعه‌ای از ابزارهای بسیار نویدبخش‌تر از آنچه اتونومی توانسته است، برای رستگاری معماری فراهم ‌آورد. استدلال خواهم کرد که مهم‌ترین سهمی که اتوپیا می‌تواند در معماری داشته باشد آن است که امر اجتماعی و سیاسی را به آن بازگرداند؛ همچنین راهی برای مقاومت در برابر کشش فرمالیستی اتونومی فراهم آورد. احیای اتوپیا، و به همراه آن، جنبه‌های اجتماعی و سیاسی معماری، ناگزیر اتونومی را به‌مثابه اسطوره‌ای ظاهر می‌سازد که در وهلۀ اول، برای انحلال چنین امکانی سرمایه‌گذاری شده بود. بزرگترین پارادوکس اتونومی در معماری، این است که دوگانه است و از عدم‌خلوص اجتناب‌ناپذیر در واقعیت‌بخشی [به امر ذهنی] به‌مثابه پوششی برای آرزوهای غیرممکن خلوص، به‌عنوان وسیله‌ای برای رهایی معماری از تعهدش به جوامع، استفاده می‌کند. خام‌دستی نمایان پروژۀ مدرنیستی، به‌مثابه یکی از تعهدات، آن‌طور که توسط معمارانی چون آلدو فن ایک تفسیر شده است، به نفع رهایی از قید تعهد، به‌عنوان تنها پاسخ رئالیستی، کنار گذاشته شد.

 

مخالفان

هیز در مقدمۀ کتاب قاری مخالفان[۴] بیان می­کند که چرا اتونومی به مشغلۀ مهم بسیاری از معماران مؤلف و نظریه‌پردازان معماری تبدیل شده است؛ کسانی در مخالفان (۱۹۸۴-۱۹۷۳)، مجلۀ مؤسسۀ مطالعات معماری و شهرسازی در نیویورک (۱۹۸۴-۱۹۶۷)، سهیم بوده‌اند. بااین‌حال او فراتر از این سؤال نمی­رود، حرکتی که هم‌زمان یک اندازه محرک و مخرب است:

تضادهای ذاتی بین اتونومی معماری خودسازمان‌دهی عناصر آن در کالبدی از عناصر فرمال و کارکردها که آن را از همۀ مکان­ها و زمان­ها جدا می­سازد- و اقتضای آن حتی تعین‌یافتگی‌اش- تحت نیروهای تاریخی خارج از کنترل، همۀ دغدغه‌های «فرمال، اجتماعی-فرهنگی و سیاسی» را زیرمجموعۀ نوعی دیالکتیک همه‌جانبه قرار می‌دهد. تضادهای فرمالیسم و ​​دترمنیسم […] نیز اغلب نشانه‌ای از آسیب‌شناسی اجتماعی عمیق‌تر است […]. شاید بتوان پرسید که معماری اتونومیک است یا به‌عمد این‌طور برساخته ‌‌شود؛ اما سؤالی که در وهلۀ اول مطرح می‌شود، حتی پیش از اینکه چگونه می‌تواند اتونومیک باشد، اینکه چه شرایطی به معماری اجازه می‌دهد که تا این حد نگران خود باشد.(۳)

هیز علی‌رغم اینکه خوانندگان را بدون پاسخ قطعی به سؤال خود، وامی‌گذارد؛ اما برخی از برداشت‌ها از اتونومی را در صفحاتی از کتاب مخالفان ارائه می‌دهد. با این وجود، توضیحات نسبتاً قانع‌کننده‌ای در مورد چرخش معماران به درون، به دور از واقعیت مادی و بارهای تحمیلی سنگین دیسیپلین‌شان، وجود دارد. به‌عنوان‌مثال، به‌زعم ارنست بلوخ[۵] آلمانی، فیلسوف امید، (۱۹۷۷-۱۸۸۵) و مورخ معماری و نظریه‌پرداز ایتالیایی، مانفردو تافوری (۱۹۹۴-۱۹۳۵)، معماری به‌مثابه «اثر»[۶]؛ مانند دستاوردهای منحصربه‌فرد هنرهای زیبا، نه «تولید» صنعتی قابل‌تکرار –به قول آنری لوفور (۱۹۹۱-۱۹۰۱) جامعه‌شناس و فیلسوف فرانسوی- مهم‌ترین چیز است اما در کاپیتالیسم غیرممکن است.

ناکامی‌های مدرنیسم ارتدکس، به‌ویژه پروژۀ اجتماعی و طرد نهایی آن، معماران را بدون هیچ برنامه یا پروژه‌ای برای معماری و شهر واگذاشت. نسبت‌دادن این شکست‌ها به اتوپیا، آنان را از ابزارهای اندیشیدن به مسیرشان فراتر از سرمایه‌داری و مدرنیسم محروم ساخت. اگرچه این پدیده‌ها اغلب به عنوان شرایط جدید به‌ویژه در بحران مدرنیته پس از جنگ جهانی دوم مطرح شد، اما با حرکت به سمت اتونومی، ملهم از سرحدت هنرهای بصری و نمایشی تلقی می‌شود. بااین‌حال، این فهم، روایت‌ها از وضعیت نهایی مدرنیتۀ ارتدکس را از نوعی دیدگاه انتقادی-تاریخی محروم می‌کند که می‌تواند به‌خوبی پروژۀ معماری مدرن را ظاهر سازد؛ چیزی که اتونومیست‌ها از آن اجتناب می‌کردند، چیزی که به‌خودی‌خود پاسخ‌ اولیه به همان بحران‌های متداوم دیسیپلینار بود. اگرچه بحث تافوری در مورد پیرانزی در کره و هزارتو[۷] برای تنویر این مخمصه بسیارکمک‌کننده است؛ اما به نظر من، جوزف رِیکورت، نظریه‌پرداز و مورخ معماری بریتانیایی (متولد ۱۹۲۶) در کتاب اولین مدرن‌ها[۸] (۱۹۸۰) توضیح واضح‌تری از این تغییر جهت در دیسیپلین ارائه می‌دهد. درواقع، ریکورت که مدال طلای مؤسسه سلطنتی معماران بریتانیا را به سال ۲۰۱۴ دریافت کرد، ریشه‌های این تغییر را بیشتر از تافوری به عقب برمی‌گرداند و به پایان باروک و دوره روکوکو، مشخصاً به مفهوم‌سازی کلود پرو[۹] (۱۶۸۸-۱۶۱۳) از «زیبایی اثباتی و قراردادی» -تفکیک بین امر کمی و امر کیفی در ساختمان- می‌رساند.

در پرتو این نتایج چشمگیر، تنها راه پیشروی دیسیپلین معماری، نزد ریکورت، احیای پیشۀ ماندگارش است.

ماهیت واکنش‌های ما به دنیای مصنوعات، شیوه‌ای که گروه‌ها و جوامع، فضا را به خود اختصاص می‌دهند، مشغلۀ جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان است. ما از این دانشمندان علوم انسانی به عنوان افراد مهم و فکور قدردانی می‌کنیم. بااین‌حال، مطالعات آنان، در کم‌ترین حد از تقلیل، اغلب ناگزیر حول مسائل مربوط به  فرم است. این کتاب [اولین مدرن‌ها، ۱۹۸۰] زمانی را یادآور می‌شود که کار معمار فقط همان بود. شاید اگر قرار باشد در بافت اجتماعی آینده جایی برای کار معمار وجود داشته باشد، او باید بار دیگر یاد بگیرد چگونه با چنین مسائلی مواجه شود.(۴)

ریکورت در پایان کتاب اولین مدرن‌ها به‌جای پاسخ، ما را با این چالش مواجه می­کند: برای اینکه معماران جایگاه گمشدۀ خود را در این فرهنگ بازیابند، باید دوباره با آن جنبه­هایی از دیسیپلین خود ارتباط برقرار کنند که زمانی این امر را تضمین می‌کرد. اگرچه به‌صراحت بیان نکرده، اما به‌وضوح پروژۀ اتونومی در معماری را به‌مثابه شکلی عمیق از بیگانگی نشان می‌دهد که ساختمان­ها را از بسیاری از وابستگی­ها و موضوعات مربوطه محروم می­سازد. درحالی‌که نزد ریکورت بازساخت پیش‌شرط‌هایی که منجر به وضعیت کنونی چهل تا پنجاه سال گذشته شده، قطعاً گسترده است، اما او دقیقاً علل این وضعیت را بررسی نمی‌کند؛ کاری که تافوری راحت­تر انجام می‌دهد. به‌این‌ترتیب، اهمیت اجتماعی-سیاسی استدلال او تا حدودی مبهم باقی مانده است. شاید به این دلیل که تافوری تمام امیدش را نسبت به معماری از دست ‌داده بود، اما ریکورت خوش‌بین باقی ‌مانده است و این امر را به عهدۀ خوانندگان بدبین­ترش واگذار کرده تا مباحث مجادله‌آمیز مطرح‌شده در آثارش را تشدید کنند.

در واقع، توجه من به اتونومی در رابطه با معماری که در اینجا مبسوط آمده است، متأثر از نبرد برای نوعی روح معماری (شاید فقط نزد خودم) –دست‌کم از نظر روانی- در فضای مثلثی بین اندیشه‌های تافوری، لوفور و ریکورت انجام شده است.(۵)

تنشی که بین جهان تئوری تافوری و لوفور وجود دارد محصول اصطکاک بین اعتقاد اولی مبنی بر بسته بودن کامل نظام جهانی سرمایه­داری و اعتقاد دومی مبنی بر پتانسیل مولدی است که از شکاف­هایی قابل‌حصول است که در آن سیستم کاملاً بسته همیشه وجود دارد. ریکورت با خوش‌بینی راسخ‌تر از لوفور از یک سو، و عدم پذیرش بدبینی تافوری از سوی دیگر، سومین رأس مثلث را تشکیل می‌دهد. قابل بحث است که بازی تئوری معماری در فضای مثلثی ناشی از تنش‌های مذکور، امروز همچنان ادامه دارد، حتی اگر تصور شود که این، درون فضاهای مجموعاً نامتعین شهر کولاژ عمل می‌کند؛ تعبیری که تاریخ‌نگار و نظریه‌پرداز معماری، کالین رو (۱۹۲۰-۱۹۹۹) مطرح کرد؛ کسی که به‌زعم هیز، از «سرخوردگی عمیق ناشی از مأموریت اتوپیایی معماری [مدرن]» رنج می‌برد.(۶) در واقع، از میان چهار نظریه‌پردازی که همین بالا معرفی شد، کالین رو همان کسی است اعتقاد داشت –اگر حتی نیم‌بند- که اتونومی – به‌عنوان استفاده از چیزها و عدم اعتقاد به آن‌ها- به‌تنهایی می‌تواند مدرن ارتدکس را از ناکامی‌های قابل‌توجهش نجات دهد که پس از جنگ جهانی دوم مشهود شد.

تافوری نیز متعهد به اتونومی در معماری بود، اما با اعتقاد رو موافق نبود که تنها می­توان آن را از طریق فرمالیسم نجات داد؛ فرمالیسمی که وعدۀ الغای محتوای اجتماعی سیاسی معماری را داده بود. مفهوم اتونومی نزد تافوری متفاوت از مفهوم رو است که اساساً نقدی بر تراژدی معماری تحت سرمایه­داری است. بااین‌حال، افراط اجتناب‌ناپذیر از پروژۀ اتونومی در پرکتیس معماری، به‌خصوص آن‌طور که توسط پنج معمار نیویورک در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ پیش برده شده بود، برای تافوری بیش از حد تحمل بود. او درنهایت، بحران معماری را «بحران ایدئولوژی» می‌داند. در پرتو آن، استدلال می‌کرد که معماران، توان مقاومت در برابر اسارت خود در نظام تولید سرمایه­داری را ندارند؛ چراکه چیزی بیشتر از تکنسین­های صنعت ساختمان نیستند که در در دام کاملاً بستۀ سیستم سرمایه‌داری/نئولیبرال گیر افتاده‌اند.

در مواجهه با بدبینی تافوری (هرچند که شاید صحیح باشد)، امکان ضد-فضاها[۱۰] مطروحه توسط ریکورت، و به طور قاطع‌تری تئوریزه‌شده توسط لوفور، را واقعاً نمی‌توان نادیده گرفت. نگرش مثبت ریکورت، و به‌ویژه خوش‌بینی سرسختانۀ لوفور، پادزهرهای قانع‌کننده‌ای برای بدبینی قاطعانۀ تافوری فراهم می‌آورد. همان‌طور که در بالا بحث شد، لوفور می‌توانست امکاناتی را حتی در ناامیدکننده‌ترین شرایط همان سیستمی بیابد که تافوری آن را توصیف می‌کرد؛ دقیقاً به این دلیل که لوفور معتقد بود بسته‌بودن سیستمیک هرگز به آن حدی که شاید به نظر می‌رسد، کامل نیست: همیشه می‌توان شکاف‌هایی در سیستم یافت که امر به‌ظاهر غیرممکن را درواقع ممکن می‌سازد، حتی در لحظات کوتاهی که این دو از هم جدا می‌شوند. در مقابل، به نظر من بدبینی تافوری، حداقل تا حدی، محصول جانبی اجتناب‌ناپذیر امیدهای نهایتاً ناکام او به اتونومی بود؛ مهم نیست چقدر کوتاه، هم‌زمان با کار لوفور در مورد فضا، به‌ویژه خوش‌بینی قاطعش، غیرممکن می‌بود اگر او امیدهایش برای دگرگونی، حتی ایده‌هایش در مورد خودگردانی،[۱۱] (خود-مدیریتی)،[۱۲] را بر اتونومی بنا می‌کرد. آرمان‌شهرگرایی رازآمیز ریکورت و آرمان‌شهرگرایی واضح‌تر لوفور، جایگزینی برای پروژۀ اتونومی ارائه می‌دهند که مدت‌ها پیش، هنگامی‌که به‌عنوان یکی از افراطی‌ترین اشکال تولید سرمایه‌داری در صنعت ساختمان ادغام شد، وجهۀ سیاسی خود را به‌عنوان شکلی از مقاومت در برابر انحلال اجتناب‌ناپذیر کارِ فرهنگیِ متعهدِ معماری از دست داده بود.

تافوری، لوفور و حتی ریکورت همگی تردیدهای جدی در مورد جایگاه معمار به‌عنوان متخصص، یا مدافع یا نگهبان «خیال جمعی» متصور (حداقل در زمان حال) دارند، که پذیرش چنین دیدگاهی را دشوار می‌کند مگر اینکه اسطوره‌ۀ حرفه‌ای مرسوم از معمار به چالش کشیده نشود. اگرچه تافوری و لوفور هر دو نسبت به اتونومی و آوانگارد به طور یکسان بدبین بودند، آنچه آنان را از هم جدا می‌کند ایده‌های متفاوت‌شان از میزان قطعیِ بسته بودن کامل شرایط موجود است. به این ترتیب، در مورد ارزش نسبی اتوپیا نیز اختلاف نظر داشتند.

اتوپیا، برخلاف آنچه به آن مشهور است،  با دنیای واقعی روی زمین مرتبط است (حداقل در مفهوم لوفور و برداشت خودم). اتوپیا امکانات واقعی برای غلبه بر شرایط موجود، بدون خروج از امر روزمره ارائه می‌دهد. در واقع، اتوپیا تقریباً همیشه در مورد امر روزمره است. اتوپیا به ما اجازه می‌دهد تا با امر روزمره کار کنیم و حتی از شرایط موجود خارج شویم، بدون اینکه توهمی از اتونومی یا نوعی آوانگارد تخیلی برای تصور کردن تحولات دگرگون‌کننده، ضروری باشد. دیگری بودن[۱۳] اتوپیا همیشه در مورد بازگشت نیز هست – خروج، برای بازتصور وضع موجودی که دگرگون خواهد شد، ضروری است. در نهایت، اتوپیاها، ملموس یا برسازنده، اتونومی در معماری و نیز اجبار به تکرار بی‌دلیل نوآوانگاردها را به چالش می‌کشند. آلترناتیوهایی که اتوپیا مطرح می‌کند، تاریخ را زنده و سنت را از طریق «تحویل دادن» در عوض «بر جای گذاشتن» تجدید می‌کند: اتوپیا نحوۀ تحویل دادن گذشته به آینده را از طریق سنت احیاشده –بازتصورشده– تجسم می‌کند.

خوانش اتونومی از طریق اتوپیا، به نحوی که من اینجا انجام داده‌ام، پارادوکسی را برمی‌انگیزد که بر اساس آن اتوپیا (به نحوی که من فهم می‌کنم)، اگرچه معمولاً به عنوان امر ناممکن یا ناکجا ارائه می‌شود، به ناچار، اسطورۀ اتونومی معماری را تبدیل به مسئله می‌کند. اتوپیا با بازگرداندن ابعاد اجتماعی و سیاسی به معماری، راهی برای گریز از کشش فرمالیستی اتونومی فراهم می‌آورد و هم‌زمان امید به آزادی را در فضای دورافتاده‌ای که تبیین می‌کند، حفظ می‌کند؛ چیزی که اتونومی نفی می‌کند. فضای اندیشۀ اتوپیایی، هرچند در جای دیگری در فضا یا زمان واقع شده است، همیشه به عنوان ارزیابی انتقادی و جایگزینی برای وضع کنونی در زمان حال قرار می‌گیرد. به این ترتیب، اتوپیا هرگز نمی‌تواند اتونومیک باشد، زیرا تعامل آن با زمینه‌ای که تلاش می‌کند آن را دگرگون سازد، همیشه از جنس دیالوگ است؛ خود و دیگری، فرد و جامعه را در هم می‌آمیزد.

اتونومی درنهایت باید شکل اسطوره به خود بگیرد –چه در هنر و چه در زندگی– زیرا همۀ آثار –‌به‌ویژه معماری– و همۀ مردم همیشه در یک شبکۀ گسترده‌تر از تداعی‌ها، عمدتاً اجتماعی، جای گرفته‌اند. به این ترتیب، اتونومی در معماری احتمالاً بیش از هر چیز یک افسانه است که به نحو قابل‌توجهی برای تبدیل ایدئولوژی‌های آزادی، فردگرایی و نئولیبرالیسم به اسطوره، نوعی داستان تسکین‌دهنده که توهم عاملیت را تداوم می‌بخشد (به ویژه آنچه در چرخه‌های بی‌پایان و بی‌هدف نوآوانگاردها در معماری مشهود است)، مناسب است. با این دیدگاه، شکلی که اتونومی در نظریه و پرکتیس معماری به‌عنوان فرمالیسم به خود گرفته است، معنا پیدا می‌کند؛ به ویژه در قالب فضامند کردن گسستگی از امر اجتماعی و سیاسی در معماری که اتونومی مستلزم آن است.

همان‌طور که همین بالا تشریح شد، آنچه من در اینجا مطرح می‌کنم شاید در تضاد با چارچوب‌بندی پرسش از اتونومی به روش سنتی کانتی به نظر برسد. از نظر کانت، اتونومی به‌عنوان نوعی فهم اخلاقی، ارزشمند است، به این معنا که مستلزم وجود اراده‌ای عقلانی است. همانطور که پل گایر،[۱۴] کانت‌پژوه مشهور، اشاره می‌کند:

کانت بیش از هر چیز فیلسوف اتونومی انسان بود، دیدگاهی که بر اساس آن انسان‌ها با استفاده از عقل خود به وسیع‌ترین معنا می‌توانند اصول اساسی دانش و کنش را بدون کمک خارجی، و مهم‌تر از همه بدون حمایت یا مداخله الهی، کشف کرده و بر اساس آن زندگی کنند.(۷)

من متقاعد نشده‌ام که زندگی روی زمین، این امر را به‌مثابه یک امکان واقعی پذیراست. درحالی‌که چنین باوری شاید گمراه‌کننده باشد، چند نفر واقعاً مطابق با وظیفۀ اخلاقی خود (یا حتی بهترین علایق خود) مستقل از شبکۀ روابط اجتماعی عمل می‌کنند؟

اگرچه اتونومی در پرکتیس معماری شاید به‌مثابه تلاش (اخلاقاً) ستودنی برای کنش «بدون مساعدت بیرونی» تشریح شود، اما معماری فلسفه نیست؛ دست‌کم نه به آن معنا که استدلال صرف را در انزوا از تجربه و کنش‌های عینی و ملموس در واقعیت مجاز بداند. بنابراین، در حالی که شاید استدلال‌ در فلسفه نیازی به نگرانی نسبت به تأثیر اجتناب‌ناپذیر امور روزمره بر کنش ندارد، ما به عنوان معمار، چنان عمیقاً در جهان ریشه دوانده‌ایم که تلاش برای این‌طور ادعای فانتزی، در بهترین حالت، یک سوءتفاهم است. ناگزیر، ما به‌عنوان معمار، اگر هوشمندانه به این موضوع توجه کنیم که چقدر به‌ندرت هر یک از ما واقعاً در بهترین انتفاع خودمان یا انتفاع جامعه‌ای عمل می‌کنیم که به آن تعلق داریم، امیدی به کنش‌گری به شیوه‌های اخلاقی خواهیم داشت. از این منظر است که اتونومی به‌عنوان فردگرایی (و به عنوان کناره‌گیری ارادی)، ناگزیر دقیقاً همان نوع انزوایی را تداعی می‌کند که با فرمالیسم مرتبط است. به طور شگفت‌انگیزی، ایدۀ آزادی که به بهترین وجه طیف وسیعی از پروژه‌های اتونومی در معماری را توصیف می‌کند، استعلایی (به معنای امر ماتقدم[۱۵] یا مابعدالطبیعه) است، نه تجربی (به معنای علوم تجربی یا پراگماتیک).(۸) از این منظر، شاید تقابل باید به زبان ساده به صورت «خالص» و «ناخالص» بیان شود، که در مورد اتوپیا می‌تواند به صورت تفاوت بین «امر انتزاعی» (استعلایی) و «ملموس» (تجربی) نشان داده شود. با این حال، برای اینکه این تفاوت‌ها ارزش دیالکتیکی داشته باشند، از لحاظ تعریف ایدۀ جایگزین برای آزادی در معماری، امر ملموس، تجربی یا پراگماتیک باید بسیار ظریف‌تر از آنچه انگاشته شود که فهم تکنوکراتیک معمولاً امکان می‌دهد.

 

منابع

  1. Philip Johnson, “Where Are We At?”,Architectural Review, CXXVII, September 1960, pp. 173–۷۵, reprinted in Philip Johnson Writings (New York: Oxford University Press, 1978), p. 100.
  2. Thomas Schumacher, “On Parametricism: Georgina Day interviews Patrik Schumacher” (۲۰۱۲), available at http://www.patrikschumacher.com/Texts/On%20Parametricism_.html
  3. K. Michael Hays, ‘Introduction’, Oppositions Reader (New York City, Princeton Architectural Press, 1998), p. ix.
  4. Joseph Rykwert, The First Moderns: The Architects of the Eighteenth Century (Cambridge, Mass.: MIT Press, 1980), p. 470.
  5. For more on Tafuri, Lefebvre, and Rykwert see N. Coleman, Utopias and Architecture (Abingdon, Oxon: Routledge, 2005), and Nathaniel Coleman, Lefebvre for Architects (Abingdon, Oxon: Routledge, 2015). I have also considered the importance of Tafuri, Lefebvre, and Rykwert, as outlined here, in numerous journal articles.
  6. Ibid., p. xi.
  7. Paul Guyer, “Kant, Immanuel”, in E. Craig (ed.), Routledge Encyclopedia of Philosophy, (London: Routledge 1998/2004), retrieved June 16, 2014, from http://www.rep.routledge.com/article/DB047
  8. See Paul Guyer, “Kant on the Theory and Practice of Autonomy”, Social Philosophy and Policy ۲۰.۲ (July 2003), pp. 70-98, here p. 98.

یادداشت‌ها

*استادیار گروه معماری دانشگاه آزاداسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) شهرری

**پژوهشگر دکتری معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج

[۱] . Ignasi de Solà-Morales (1942-2001)

[۲] . Jeremy Till

[۳] . Architecture Depends (۲۰۰۹)

[۴] . The Oppositions Reader

[۵] . Ernst Bloch

[۶] . work

[۷] . The Sphere and the Labyrinth

[۸] . The First Moderns

[۹] . Claude Perrault

[۱۰] . counter-spaces

[۱۱] . autgestion

[۱۲] . self-management

[۱۳] . otherness

[۱۴] . Paul Guyer (1948- )

[۱۵] . a priori