انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از بهشت و دوزخ در قلمرو دینی تا اتوپیا و دیستوپیا در هستی اجتماعی (۲۳)

خوشبختی ساده جهان اجتماعی، و بهشتِ عالم آخرت

آنچه نقطه مقابل خوشبختی های عالمانه از نوع فارابی قرار می‌گیرد، «سادگیِ خوشبختیِ» فلسفه هایی از نوع «دالایی لاما» است . ساده و بی نیاز به ابهام؛ چرا که توقع هیچ کار سخت و مبهمی ندارد، بلکه برعکس چشم اندازی عملی و کارکردگرانه به روی شادی ای می‌گشاید که از مهربانی نسبت به دیگری و همیاری و همدردی با دیگر انسانها سرریز می‌شود. و بدین ترتیب ما را با لذتِ برخورداری از مواهبی آشنا می‌سازد که نقطه عطف احساس خوشبختی اش بر مهربانی، همیاری و احساس همدردی است. در اندیشه هایی از این دست، گرچه هدف زندگی در «شاد زیستن» تلقی می‌شود، اما این «شادی»، به یمن و موهبت «دیگری» به منزله امکان رشد و سلامت درک می‌شود ( ۱)؛ دالایی لاما به یاد مخاطبان خود می آورد که هر آنچه که توسط انسان (من) ساخته می‌شود ، نتیجه ی کوششی است از سوی دیگریِ همبسته ی او (تو) . از ساخت یک دارو و مصرفش توسط من یا تو باشد تا ساخت لوازم خانگی و یا کشت و مصرف محصولات کشاورزی و یا تولیدات ذهنی و یا …؛ «من و تو » یی که به کمک معجزه قدرت همبستگی مان ( که اکنون به کلی قدرت نفس آنرا فراموش کرده ایم ) ، همواره توانسته ایم ، جهانی فراتر از خود بسازیم و به آیندگان واگذار کنیم .

بنابراین شاید در ادامه فلسفه ی خوشبختی دالایی لاما بتوان ادامه داد که مشکل عظیم «ما» ، یعنی انسانهای به اصطلاح عصر جدید، در این است که معجزه بشریِ خود به منزله «حضور» همبسته ی انسان ـ در جهان ، را از یاد برده ایم. بدین معنی که از دستاوردهای دیگری (چه به قصد صرفا مصرف و یا به قصدِ تولیدِ چیزی دیگر و یا فراتر ) استفاده می کنیم ، بی آنکه آنرا به منزله ی معجزه ی بشریت درک کنیم. معجزه ای که در همبستگیِ غیر قابل اجتناب «من و تو» نهفته است اما چون به یادش نمی‌آوریم و از آن غافل هستیم، آنرا به استثمار و بهره کشی می‌گیریم. سخن از درک شاعرانه ی هستی و جهان است که شاید بشود در برخی از اساطیر دوران باستان آنها را یافت و با توجه به نیاز زمانه ی خود از آنها رمزگشایی کرد. نیچه «در چنین گفت زرتشت»، خطاب به خورشید می‌گوید : «ای اختر بزرگ ، اگر بر آنها که نور نثار می کنی، نمی تابیدی، خوشبختیِ تو کجا می بود … » . پس «شادمانی» چیزی در خود و بدون رابطه با دیگری حاصل نمی شود. در چنین لحظه ای انسان در «همبستگی انسانی اش با دیگری و عظمتِ هستی » به منزله ی باشنده ای «خردمند، هوشمند و هنرمند» آشکار می شود. از نظر نیچه، اگر «خورشید» نورش را نثار همه باشنده ها نمی کرد، دیگر خورشید نبود. و یا اگر «ائا» ( Ea) ، فرمانروای زمین که هم در اساطیر بابلی و هم در سومری ، ایزد خلاق ، هوش ، خِرَد و همه ی هنرها و صنایع است ، دست به گزینش می‌زد و مهربانی اش را نثار همه انسانها نمی‌کرد، دیگر نمی‌توانست ایزدِ مهربانی باشد که دست اندرکار خلق انسان بوده و هوش و خرد و خلاقیت اش را نثار وی کرد تا او را به همه هنرها و صنایع آشنا سازد… ؛ تک تک عناصری که برای آباد ساختن زمین و به خوشبختی رساندن خود و دیگری در همین جهان خاک لازم بوده …

«مهربانی و همبستگی» ای که دالایی لاما برای «شاد زیستن» به مخاطبین خود توصیه می‌کند ، نگرشی آشتی جویانه، و تمایز شکنانه با «دیگریِ متفاوت» از خود است. رخدادی که بر هر گونه «برتر بودگی» خط بطلان می‌کشد. اما با این حال، او (دالایی لاما) که هدف اصلی زندگی را «شادی و شادمانی» می داند و آنرا در مکتب بودا یافته ، به قدری با تجربه و دانا است که متوجه هستی اجتماعی و سیاسی جهانِ حاضر باشد . او فقط اتوپیای خود را بیان داشته است بی آنکه قدرت تغییر جهان را داشته باشد..؛ و بدین ترتیب خود را از گردابِ خود شیفتگیِ سرکوب گر، نجات می‌بخشد. چنانچه می‌گوید: «واضح است که اگر من چنین اعتقادی داشتم ، به نظر احمقانه می آمد . زیرا مردم مختلف، موقعیت های متفاوتی دارند. بنابراین گوناگونی مردم، گوناگونی ادیان را می‌طلبد» ( ۲ ) .
ادامه دارد ….

منابع :
۱. دالایی لامای مقدس ؛ و هوارد سی . کاتلر؛ ترجمه شهناز انوشیروانی . ـ تهران : خدمات فرهنگی رسا ، ۱۳۸۰ ، ص ۸۵ ، ۸۳.
۲. همان ، ص ۳۱۲ .